فارسی
دوشنبه 05 آذر 1403 - الاثنين 22 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ايمان و آثار آن - جلسه نهم - (متن کامل + عناوین)

 

تربيت پدرى در سير على عليه السلام (1)

 

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلا و السلام على محمّد و اهل بيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين

 

اميرمؤمنان عليه السلام در تمام شؤون حيات، ارزنده ترين انسان تربيت شده مكتب خدا است. اگر انسان بخواهد كمال و جامعيت آيين خدا را در مسأله تربيت دريافت كند، بهترين راه، مراجعه به حريم حيات على عليه السلام است، مردى كه از ابتداى ولادت تا شب مرگ، كوچك ترين نقطه ضعفى در هيچ يك از برنامه هاى او مشاهده نشده است. آن قدر اين مرد آراسته به كمالات عالى است كه روايات و آياتى درباره او وارد شده كه او را بعد از پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله و سلّم به عنوان بهترين و ارزنده ترين انسان با تربيت و متخلّق به اخلاق الهى معرفى مى كند. خطوط تربيتى روح اميرمؤمنان عليه السلام در ظرفيت فكر مردم عالم نمى گنجد.

 

دو روايت مهم در عظمت على عليه السلام

در عظمت على عليه السلام، براى شما دو روايت را نقل مى كنم كه خيلى مهمند. يكى از اين دو روايت را شيخ سليمان بلخى حنفى در كتاب با عظمت ينابيع الموده با سلسله سند متين نقل كرده است. شيخ سليمان بلخى فرد دانشمندى بود كه مسلك اهل تسنن داشت و در فروعات فقهى هم پيرو مكتب ابوحنيفه بود، ولى از نظر انصاف، در دانشمندان اهل تسنن، مردى كم نظير بود. او در مملكت عثمانى زندگى مى كرد و در تركيه، مورد توجّه تمام دانشمندان و بزرگان عصر خود بود. «1»

______________________________
(1) پى نوشت

1. سليمان القندوزى (1220- 1294): الشيخ سليمان بن إبراهيم، المعروف بخواجه كلان بن الشيخ محمد المعروف ببابا خواجه الحسينى البلخى القندوزى. قال البغدادى: «البلخى الصوفى الحسينى، نزيل قسطنطينيه، ولد 1220 و توفى 1294، له جمع الفوائد، مشرق الأكوان، ينابيع المودّه فى شمائل النبىّ صلّى الله عليه و آله و أخبار أهل البيت عليهم السّلام فى مجلد مطبوع». و جاء فى الذريعه: «المؤلف و ان لم يعلم تشيعه لكنه غنوصى، و الكتاب يعد من كتب الشيعه.» قال الجلالى: ليس فى الكتاب ما يدل على تشيّع المؤلف مذهبا و إن كان طافحا بالتشيّع لغويا، و لم أعهد من عدّ الكتاب من كتب الشيعه، و التعبير عنه بالغنوصى، غريب عن أسلوب شيخنا العلامه، فلعلها من زيادات نجله الكريم. فهرس التراث، ج 2، ص 174

 

وزن اجسام نامريى

اجسام جهان داراى وزن است؛ يعنى آنچه در عالم محسوس و مشهود قرار گرفته، وزن دارد و بشر اكنون تا جايى پيشرفت كرده كه توانسته به وزن اشيا دست پيدا كند؛ چون تعيين وزن در هر شى ءاى مخصوصاً در هنگام بهره بردن از آن، مسأله اى مهم است. شايد بسيارى از موجودات عالم غيب هم وزن داشته باشند و هم چنين بسيارى از ناديدنى ها عالم. امام زين العابدين عليه السلام در صحيفه سجاديه عقيده دارد كه هوا وزن دارد؛ ما هوا را نمى بينيم، اما هوا وزن دارد، و اين نكته، امر مسلمى است. از اين وزن معينى كه خدا به هواى كره خاك داده است، نتايج مثبتى عايد عالم حيات شده است. در اين موضوع، بهتر است به كتاب هاى علمى مراجعه شود. در اين كتاب ها، منافع وزن هوا را ذكر كرده اند. «1»

______________________________
(1) 2. پيشينيان بر اين عقيده بوده اند كه هوا فاقد وزن است، تا سال 1643 م كه وسيل هوا سنجى به دست «توريچلى» (1608- 1647) اختراع گرديد (تاريخ علوم، پى ير روسو، ترجمه حسن صفارى، ص 256) و بدين وسيله پى بردند كه هوا داراى وزن است؛ هم چنين پى بردند كه هوا تركيبى از گازهاى مخصوصى است كه هر يك وزن مشخصى دارد و مى توان وزن هوا را در هر كجا با مقدار فشارى كه وارد مى آورد، سنجيد و هر چه از سطح دريا بالا رويم، از اين فشاركاسته مى شود. اكنون به دست آمده كه فشار هوا در سطح دريا، معادل ثقل لوله عمودى جيوه به ارتفاع 76 سانتى متر است. همين فشار در سطح دريا بر بدن انسان وارد مى شود، ولى در ارتفاع 5 كيلومتر از سطح دريا، اين فشار به نصف كاهش مى يابد. پس هر چه بالاتر رود، اين فشار به طور معكوس پايين مى آيد، به ويژه در لايه هاى بالاى هوا كه تراكم هوا به گونه فاحشى پايين مى آيد و رقيق مى گردد. در واقع، نيمى از گازهاى هوايى؛ يعنى تراكم پوشش هوايى، چه از لحاظ وزن وچه از لحاظ فشار، در ميان از سطح دريا تا ارتفاع 5 كيلومتر واقع گرديده و سه چهارم آن تا ارتفاع 12 كيلومتر مى باشد. ولى موقعى كه به ارتفاع 80 كيلومتر برسيم، وزن هوا تقريباً به 20000/ 1 پايين مى آيد. به وسيل شهاب هاى آسمانى به دست آمده كه تراكم هوا تقريبا تا حدود ارتفاع 350 كيلومتر است؛ زيرا از فاصل 350 كيلومترى سنگ هاى آسمانى بر اثر اصطكاك و برخورد با ذرات هوا ملتهب و شعله ور مى گردند (البصائر الجغرافيه، نوشته استاد رشيد رشدى بغدادى، ص 208- 205). هوا سنگينى و فشار خود را از تمامى جوانب بر بدن ما وارد مى سازد، ولى ما فشار و سنگينى آن را احساس نمى كنيم؛ زيرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشار هوا است و هر دو فشار خارج و داخل بدن متعادل مى باشند. ليكن موقعى كه انسان بر كوه هاى بلند بالا مى رود و فشار هوا كم مى شود، اين تعادل بر هم خورده، فشارداخلى از فشار خارجى بيش تر مى شود. اگر رفته رفته فشار هوا كاهش يابد، گاه خون از منافذ بدن بيرون مى زند. اولين احساسى كه به انسان در آن هنگام رخ مى دهد، سنگينى بر دستگاه تنفسى است كه بر اثر فشار خون بر عروق تنفسى تحميل مى شود و مجراى تنفس را تنگ كرده و موجب دشوارى تنفس مى گردد (مبادى ء العلوم العامه، ص 57- مع الطب فى القرآن الكريم، ص 21).. آيت الله معرفت، علوم قرآنى، ص 414

 

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد:

«سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الْفَىْ ءِ وَ الْهَوَاءِ» «1»

پاك و منزّهى تو خدايى كه وزن سايه و وزن هواى دور كره زمين را مى دانى.

اكسيژن و ازت، مركّب از اتم هاى بى شمارى است، در اين جو، اين اتم ها داراى وزن هستند كه از آن ها تعبير به وزن اتمى مى كنند. «2»

در كتاب ها نوشته اند كه اگر سوزنى را روى زمين بگذارند و نوك سوزن به طرف آسمان باشد و ته سوزن روى زمين، بعضى از اتم ها به قدرى ريز هستند كه صد هزار عدد از آن ها سر آن سوزن به راحتى جا مى گيرند و احساس تنگى جا هم نمى كنند. تازه هر كدام از آن ها داراى ذراتى به نام الكترون، هسته مركزى پروتونى و نوترونى هستند «3» و هر كدام از آن ذرات هم وزن دارند. از كوچك ترين جزء عالم تا بزرگ ترين شى ء جهان كه شايد عرش «4» باشد، وزن دارد. عرش آن قدر بزرگ است كه اين

______________________________
(1) 3. مستدرك الوسائل، ج 5، ص 148- 149:

سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ السَّمَاوَاتِ؛ سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الْأَرَضِينَ؛ سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ؛ سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الظُّلْمَهِ وَ النُّورِ؛ سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الْفَىْ ءِ وَ الْهَوَاءِ؛ سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الرِّيحِ كَمْ هِىَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّهٍ؛ سُبْحَانَكَ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ ...

(2) 4. وزن (جرم) اتمى: اتم ها ذرات بسيار كوچكى هستند كه تك تك آن ها را نمى توان وزن كرد. يك جنبه بسيار مهم از كار دالتون كوشش او براى تعيين جرم هاى نسبى اتم ها بود. دالتون سيستم سنجش خود را برمبناى اتم هيدروژن گذاشت و جرم همه اتم هاى ديگر را با جرم اتم هيدروژن مقايسه كرد. گرچه دالتون در تعيين جرم هاى نسبى اشتباه كرده بود، اما اعتبار معرفى اين مفهوم و تشخيص اهميت آن را بايد از آن دالتون بدانيم. اين مقادير را وزن هاى اتمى ناميده اند. اين واژه از لحاظ معنا درست نيست؛ زيرا بايد جرم ارجاع شود نه وزن، اما بر اثر كاربرد طولانى مجاز شمرده مى شود. منبع: سايت آفتاب

(3) 5. هسته اتم از دو نوع ذره كه" پرو تون" و" نوترون" ناميده مى شوند، تشكيل شده است هر دو ذره تقريبا حدود 2000 بار سنگين تر از الكترون هستند، درحالى كه" پروتون" بار الكتر يكى مثبت دارد، اين بار داراى ارزش عددى معادل بارمنفى الكترون است." نوترون" همان طور كه از نامش پيداست، خنثى مى باشد، و به عبارت ديگر داراى بار الكتريكى نيست. پروتون ها و نوترون ها" نوكلئون" نيز ناميده مى شوند كه به معناى سنگ بناى هسته است. ارزش بار الكتريكى الكترون ها و پرو تو ن ها" با ر بنيادى" ناميده مى شود. منبع: دانشگاه آزاد اسلامى، واحد علوم و تحقيقات.

(4) 6. شيخ صدوق، تصحيح الاعتقاد ص 75- 78:

فصل فى معنى العرش

قال الشيخ أبو جعفر رحمه الله اعتقادنا فى العرش أنه حمله جميع الخلق و العرش فى وجه آخر هو العلم إلى آخره. قال الشيخ أبو عبد الله المفيد رحمه الله العرش فى اللغه هو الملك

وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ يريدون لها ملك عظيم فعرش الله تعالى هو ملكه و استواؤه على العرش هو استيلاؤه على الملك ...

 

عالم، نه منظومه شمسى كه تنها گوشه كوچكى از آن است، در برابر آن، مانند حلقه اى در مقابل جهان است. خلاصه اين كه مجموع موجودات جهان ما، داراى وزن هستند.

دگرگونى مواد در طبيعت

از نظر علم، در هستى با دو واقعيت رو به رو هستيم. از يك واقعيت، تعبير به ماده مى كنند، به طور مثال، غذا ماده است. از واقعيت ديگر تعبير به انرژى مى كنند، به طور مثال، صوتى كه الان شما مى شنويد، انرژى است. اين ماده تبديل به انرژى مى شود و صدا توليد مى شود. فعاليت هايى كه انسان انجام مى دهد، به اصطلاح موادى هستند كه دارند مى سوزند و تبديل به انرژى مى شوند. دانش ثابت كرده كه همان طور كه انرژى را مى توان به ماده تبديل كرد، ماده را هم مى توان به انرژى تبديل كرد. اين مطلب مسأله اى هست كه امروز نمى شود آن را انكار كرد.

خلاصه آنچه تا به حال گفتيم، اين است كه جهان وزن دارد، و اين كه انرژى اين قابليت را دارد كه به ماده تبديل شود، و ماده هم اين قابليت را دارد كه به انرژى تبديل شود.

اين مقدمات براى درك روايت اول است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلّم در آن فرموده: على جان! اگر ايمان قلبى تو به غير از اعمال، اخلاق، رفتار و كردارت، به تنهايى در يك طرف ترازو قرار بگيرد، چون هر انسانى داراى حالات، اخلاق و اعمالى هست. سخاوت، فضيلت، شجاعت، صداقت، پاكى و نور براى روح و جان تنها يك جنبه است و او حالات زيادى دارد. علاوه بر حالات روحى، بشر اعمالى نيز دارد، مثلًا نماز، روزه و حج، و هم چنين فعاليت هاى گوناگون الهى؛ به خانه يتيم و مستمند مى رود؛ به جنگ مى رود، على جان! اين ها همه به يك طرف، اگر خداوند تبارك و تعالى تنها ايمان قلبى و شدت ارتباط قلبى تو به خودش را تبديل به ماده كند و از عالم معنا بيرون بياورد و تبديل به جسمى كند كه قابليت اشاره كردن را داشته باشد، و بگويند اين ايمان على است، مى دانى ايمان تو چقدر وزن دارد؟ خدا اگر تمام عالم را در يك طرف بگذارد و ايمان تو به خود را در طرف ديگر بگذارد، ايمان تو بر سنگينى عالم برترى دارد. «1»

______________________________
(1) 7. قندوزى، ينابيع الموده لذوى القربى، ج 2، ص 301:

أتى عمر بن الخطاب رجلان فسألاه عن طلاق الامه، فانتهى الى حلقه فيها رجل أصلع، فقال: يا أصلع! ما ترى فى طلاق الامه؟ فأشار بالسبابه و التى يليها، فالتفت ابن الخطاب اليهما، و قال: اثنان. [فقال أحدهما: سبحان الله جئناك و أنت أمير المؤمنين و سألناك عن مسأله، فجئت الى رجل و الله ما كلمك. فقال لهما عمر: هذا على بن أبى طالب، أشهد أنى سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يقول: لو أن إيمان أهل السموات والارض وضع فى كفه، و وضع إيمان على عليه السلام فى كفه، لرجح إيمان على بن أبى طالب.

 

ما فقط مى توانيم ظاهر اين مسأله را بشنويم. ما مى گوييم خدا را قبول داريم، ولى مى بينيد كه قبولى خدا در ما با هر گناهى سازش دارد، ولى قبولى خدا در دل على تنها با هر كمالى سازش دارد. بين توحيد على و توحيد ديگران خيلى فاصله است. اين روايت، چهره ارتباط اين مرد را با مبدأ عالم نشان مى دهد كه ايمان او از نظر وزن و حقوق، از وزن تمام عالم در پيشگاه خدا سنگين تر است.

 

فضيلت اميرمؤمنان عليه السلام

در روايت دوم، خطوطى كه در كمال و فضيلت و روان اميرمؤمنان عليه السلام ديده مى شود، به قدرى عجيب و زياد است كه قابل وصف نيست. در اين روايت پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله و سلّم مى فرمايد: على جان! اگر تمام آب هاى عالم تبديل به مركب شوند، و تمام درختان تبديل به قلم گردند، و عالميان نويسنده شوند و شروع به نوشتن كنند، نوشتن كمالاتى كه در تو است، به انتها نمى رسد، هرچند كه تمام اين مُركّب ها تمام شود و نويسندگان هم عمرشان خاتمه پيدا كند و دفتر تمام شود. «1»

اين چه روحى است. او چه انسانى است و از كجا به اين كمالات رسيد؟ بايد گفت، او فقط از بندگى به اين كمالات رسيد. چراكه او تسليم صد در صد خداوند بود.

______________________________
(1) 8. الامام على عليه السلام فى آراء الخلفاء، الشيخ مهدى فقيه ايمانى، ص 70:

أخرج العلامه الحافظ السيد على بن شهاب الدين الهمدانى (786 ه) بسنده عن عمر بن الخطاب، قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه واله يقول لعلى: لو كان البحر مدادا، والرياض أقلاما، والانس كتابا، والجن حسابا، ما أحصوا فضائلك، يا أبا الحسن.

 

جلال الدين رومى «1» در شعر معروفش «2» مى گويد كه على بن أبى طالب عليه السلام در ميدان جنگ، با پهلوانى بسيار نيرومند برخورد كرد، و مبارزه بين او و بين آن پهلوان به طول كشيد، و بالاخره على عليه السلام هيكل كوه پيكر آن پهلوان را به زمين انداخت و براى اين كه سر او را جدا كند، بر روى سينه اش قرار گرفت. اين پهلوان به خاطر شكستى كه خورده بود، از شدت عصبانيت، آب دهان خود را به صورت على عليه السلام انداخت. متن قسمتى از اين شعر چنين است:

از على آموز اخلاص عمل شير حق را دان منزّه از دغل

در قضا بر پهلوانى دست يافت زود شمشيرى گرفت و بر شكافت

او خدو انداخت بر روى على افتخار هر نبى و هر ولى

او خدو انداخت بر رويى كه ماه سجده آرد پيش او در سجده گاه

در ادامه مى گويد: وقتى آن پهلوان آب دهان خود را به صورت على انداخت، على از روى سينه آن پهلوان بلند شد، و يك دور، دور ميدان گشت، و شايد هم اين دور زدن نيم ساعت طول كشيد تا اين كه او دوباره بر روى سينه آن پهلوان بنشيند و خنجرش را از جا درآورد تا سر او را جدا كند. پهلوان گفت: على! همان دفعه اول كه روى سينه من بودى، چرا سرم را جدا نكردى؟ على عليه السلام گفت: وقتى كه تو آب دهان به صورت من انداختى، نفس من و غضب من تحريك شد، آن وقت اگر سرت را مى بريدم، مقدارى از اين سربريدن براى خشنودى دل خودم بود و فقط مقدارى از آن براى خدا بود. ولى من مى خواستم همه اين كارم براى خدا باشد. على بن أبى طالب عليه السلام تمام حالاتش صد در صد الهى بود؛ هيچ گاه عامل غير الهى حاكم بر على عليه السلام نشد؛ عامل غير الهى على عليه السلام را نمى توانست تحريك كند. او مردى هست كه ايمانش از وزن عالم سنگين تر، و خطوط روحى اش فراتر از گنجايش فكر بنى آدم مى باشد. او عالى ترين نمونه تربيت اسلام است.

______________________________
(1) 9. مولوى: جلال الدين محمد، فرزند بهاءالدين محمد، معروف به بهاءالدين ولد و ملقب به سلطان العلماء فرزند حسين بلخى بود. اين خانواده پدر بر پدر از مردم خراسان قديم ساكن ناحيه بلخ بوده و به نسبت بلخى و خراسانى شهرت داشته اند. اما شهرت مولوى به مولاناى روم و ملاى رومى پس از آن است كه از بلخ مهاجرت كرده و در شهر قونيه ساكن شده اند ولادت مولوى در بلخ روز يك شنبه ششم ربيع الاول سال 604 و وفاتش در قونيه به روز يك شنبه پنجم جمادى الاخر سال 672 هجرى قمرى است. (زنده ياد جلال الدين همايى، سالنام دنيا، شمار 29).

منبع: جزيره دانش www .jazirehdanesh .com

(2) 10. مولوى، مثنوى معنوى، دفتر اول، بخش 164.

 

على عليه السلام در مقام پدرى

ما دين را دو گونه مى توانيم ببينيم. يكى در منابع خبرى مثل قرآن، و كتب معتبر روايى، و ديگرى در منابع عملى و مصداقى. على بن أبى طالب عليه السلام همان اسلام، قرآن، دين و ايمان است؛ يعنى قرآنِ خدا و مجموعِ برنامه هاى انبيا و اوليا، را مى شود به صورت عملى در وجود او مشاهده كرد.

يكى از مقام هايى كه على عليه السلام داشت، مقام پدرى بود. اگر پدر بودن على عليه السلام در نظر گرفته شود، در خانواده ها كمتر مى توان اين قيافه پدرى على عليه السلام را تماشا كرد. پدرها نسبت به اين مقام كمبود دارند و براى جبران كمبود اين مقام در خانه ها، مسئوليت دارند كه از طريق پيروى از مشى اميرمؤمنان عليه السلام كه مجسمه تربيت اسلام است، اين كمبود را جبران كنند. قيافه پدرانه على عليه السلام را در يك مقدمه شرح مى دهم.

 

عقيد قرآن دربار انسان

عقيده قرآن اين است كه انسان مُركّب از سه ناحيه است؛ ناحيه بدن، ناحى عقل و ناحى جان. قرآن مجيد، خدا را معرفى مى كند به اين كه الله، صمد است. صمد به فارسى، يعنى توپر؛ صمد، يعنى وجودى كه تمام عالم به او محتاجند و او از همه عالم بى نياز است. تمام موجودات عالم به خاطر نيازمندى به حضرت حق، وجودشان از نظر آفرينش، ضدّ صمديت خدا است؛ يعنى آن ها موجوداتى هستند كه براى قوام زندگى، محتاج به عواملى غير خودشان هستند، و قيوم فقط وجود خدا است، و بقيه موجودات، از عالى ترين فردشان كه رهبر اسلام است تا پست ترين جزء عالم، هيچ كدام قيوميت ندارند؛ بلكه همه متكى و محتاج مى باشند، به طور مثال: بدن، متكى به خودش نيست و بايد براى ادامه حياتش بر عوامل طبيعى اى مانند: هوا، نور، آب، خاك و مواد غذايى، تكيه كند:

وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ. «1»

آيه مى گويد، ما هيچ بدنى را بى نياز به طعام نيافريديم، و همه بدن ها براى ادامه حيات، به عوامل خارجى محتاج هستند؛ به عبارت ديگر، بدن حالتى دارد كه از آن، تعبير به حالت گرسنگى مى كنند. تا زمانى كه بشر از دنيا برود، اين حالت با بدن است. اين حالت گرسنگى در بدن، به صورت مرتّب، نياز بدن را نشان مى دهد و او را وادار مى كند كه با استفاده از عوامل طبيعى، به اين نياز جواب بدهد. انسان نمى تواند

______________________________
(1) 11. انبياء: 8: و آنان (پيامبران) را جسدهايى كه غذا نخورند، قرار نداديم.

 

بگويد، من ديگر هوا نمى خواهم؛ چون اگر انسان جلوى هوا را بگيرد، از دنيا مى رود. روح بشر هم مثل بدن، محتاج آفريده شده است؛ روح هم براى ادامه حياتش كه حيات انسانى است، احتياج به عوامل نفسانى دارد، و خدا ما يحتاج او را در اين دنيا قرار داده است:

وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَه «1»

حتى در انبيا هم هيچ بچه اى از مادر متولد نشد كه روح نيازمند نداشته باشد، و همه روح ها نيازمند متولّد شدند، و عقل هم وقتى كه به انسان داده مى شود، گرسنه هست و بايد او را سير كرد و تا شب مرگ، روح انسان گرسنه هست.

از عواملى كه روح را تغذيه مى كند، تعبير به مقررات اخلاقى، يا خُلْق حَسَن مى كنند، و از عواملى كه عقل را تغذيه مى كند، تعبير به علم و دانش مى نمايند.

 

سه نفق مهمى كه در تربيت اسلامى بر پدران است

على بن ابى طالب عليه السلام پدرى است كه مى داند، از نظر تربيت اسلامى، نسبت به فرزندانش، سه نفقه بر عهد او واجب است:

1. نفقه شكم و بدن؛

2. نفقه عقل و انديشه فرزندان؛

3. نفقه نفس و جان.

على بن أبى طالب عليه السلام انسانى نيست كه گرسنگى جان و عقل فرزندانش را فراموش كند؛ على عليه السلام اگر فرزندانش را در اين دو ناحيه فراموش مى كرد، فرزندانش شكم پرور، شهوت پرست، مادى صرف و دنيايى محض تربيت مى شدند. هر فرزندى، در هر محيطى و در كنار دامن هر پدر و مادرى، اگر تنها به بدن او توجّه شود و زاويه نفسى و عقلى اش فراموش گردد، او موجودى صد در صد دنيايى مى شود.

 

تربيت كردن پدران آخرالزمان

پيغمبرصلى الله عليه وآله و سلّم مى فرمايد: آخرالزمان، بيش تر پدران فقط به امور مادى فرزندانشان توجّه دارند، حتى وقتى مى خواهند آنان را به دنبال تحصيل علم بفرستند، فكر مى كنند چه علمى بيش تر مى تواند پول ايجاد كند تا فرزندانشان را به مسير آن راهنمايى كنند «2»؛ آنان

______________________________
(1) 12. لقمان: 20: و (خداوند) نعمت هاى آشكار و نهانش را بر شما فراوان و كامل ارزانى داشته.

(2) 13. جامع الأخبار، ص 106. متن روايت چنين است:

روى عن النبى صلى الله عليه وآله وسلم أنه نظر إلى بعض الأطفال فقال: ويل لأولاد آخر الزمان من آبائهم. فقيل: يا رسول الله! من آبائهم المشركين؟ فقال: لا من آبائهم المؤمنين لايعلمونهم شيئا من الفرائض، و إذا تعلموا أولادهم، منعوهم و رضوا عنهم بعرض يسير من الدنيا، فأنا منهم برى ء و هم منى براء.

 

پدرانى هستند كه به گرسنگى شكم و مابقى توابع بدن فرزندانشان جواب مى دهند، ولى به فرياد گرسنگى جان و عقل آن ها كارى ندارند. متأسفانه، بايد در اين مورد گفت، مسلمان ها بسيار كم به فرزندانشان توجّه دارند، در حالى كه آنان بايد در هزينه اى كه براى بدن فرزندان خود مى كنند، اگر آن را به ده قسمت تقسيم كنند، تنها يك قسمت آن را صرف بدن آنان نمايند و نُه قسمت ديگر آن را بايد صرف عقل و جانشان كنند. اگر تمام همت آنان در بدنشان هزينه شود، عقل و جان فرزندانشان گرسنه مى ماند، و ادامه اين گرسنگى، جان و عقل آنان را هلاك مى كند و در نتيجه، فرزندان اين ملت دنياپرست مى شوند.

امام صادق عليه السلام مى گويد: آيا واقعاً مردم خجالت نمى كشند كه روح و عقل را رها كرده اند و تمام ساعات شبانه روز خود را در بدن هزينه مى كنند؟

البته، آن مقدار غذايى را هم كه به عقل مى دهند، نتيجه آن به بدن بر مى گردد؛ يعنى فكر مى كنند، فرزندشان را به دنبال چه علمى بفرستند كه درآمد بيش ترى داشته باشد، و در واقع، اين غذا هم براى روح و عقل آنان هيچ فايده اى ندارد.

 

ابعاد تربيتى اميرمؤمنان عليه السلام

اين مرد بيدار و داراى تربيت الهى، به همه زواياى وجودى فرزندانش نگاه مى كرد. اولًا فرزندانش را از نظر بدنى به طرز شگفتى تربيت مى كرد؛ چنان كه وقتى ديگران گرسنه بودند، دختران و پسران على عليه السلام هم سير نبودند؛ در حالى كه ديگران برهنه بودند، آن ها هم پوشيده نبودند. امام زين العابدين عليه السلام در شب دوازدهم محرم، وقتى كه مى خواست بدن أبى عبدالله عليه السلام را دفن كند، بنى اسد هم به يارى او آمده بودند. آن ها وقتى در روشنايى ماه ديدند كه قسمتى از شانه أبى عبدالله عليه السلام سياه هست، گريه كردند و به زين العابدين عليه السلام گفتند: در جنگ چه ضربه اى به پدرتان خورده كه پشتش سياه شده است. امام عليه السلام فرمود: اين سياهى بر اثر ضربه جنگ نيست؛ بلكه من از وقتى كه يادم هست، پدرم هر شب آن قدر بار سنگين فقرا، يتيمان و مستمندان را به دوش مى گرفت و به در خانه هايشان مى برد كه از سنگينى آن بارها، پوست بدنش متأثّر و سياه شد. «1»

______________________________
(1) 14. المناقب، ج 4، ص 66. متن روايت چنين است:

شعيب بن عبد الرحمن الخزاعى قال وجد على ظهر الحسين بن على يوم الطف أثر فسألوا زين العابدين عن ذلك فقال هذا مما كان ينقل الجراب على ظهره إلى منازل الأرامل و اليتامى و المساكين.

 

اگر هم على عليه السلام به فرزندانش نفقه شكم داد، در عين دادن اين نفقه بدنى، اين پدر داشت اين انسان هايى را كه اولادش بودند، نسبت به مواد طبيعت زاهد، بزرگ مى كرد؛ يعنى دختران و پسرانش در عين اين كه داشتند از پدر نفقه مى خوردند، حاكم بر مواد بار مى آمدند، نه محكوم در برابر آن مواد؛ يعنى اين فرزندان نسبت به پولى كه نصيبشان مى شد، حاكم بودند و اين پول بر آنان حاكم نبود؛ يعنى اين فرزندان نسبت به نانى كه مى گرفتند، حاكم بودند و به عبارتى، آن ها زاهد تربيت شدند. بايد اعتراف كرد، واقعاً عقل آدم در خانه على عليه السلام مات مى ماند.

 

بخشش و بزرگوارى امام حسن عليه السلام

امام حسن عليه السلام از كنار باغى عبور مى كردند كه مشاهده نمودند كه بيرون باغ غلامى نشسته و در حال نان خوردن است؛ لقمه اى نان در دهان خود مى گذارد و لقمه اى را جلوى سگ مى گذارد. امام عليه السلام براى مدتى اين منظره را تماشا كرد و بعد به جلو آمد و سلام نمود و گفت: آقا جان! اين چه نوع غذا خوردن هست؟ غلام عرض كرد: آقا! من غلام هستم و علاوه بر غلام بودنم، باغبان اين باغ هم هستم. من شنيده ام، اگر فردى و لو حيوان، انسان را در حال خوردن ببيند و آن حيوان گرسنه باشد، خداوند از اين عمل او حيا مى كند. اين سگ در نگهبانى اين باغ به من كمك مى كند، در حالى كه اربابم در هر وعده، تنها يك نان بيش تر به من نمى دهد؛ ولى چون اين سگ زياد غذا پيدا نمى كند، من غدايم را با او تقسيم مى نمايم؛ مقدارى از آن را خودم مى خورم و مقدارى را هم به او مى دهم تا در قيامت گرفتار نباشم.

امام عليه السلام آن قدر از آن روحيه لذت برد كه فرمود: دلت چه چيزى مى خواهد كه من آن را به تو بدهم؟ غلام گفت: دلم مى خواهد من را بخريد و آزاد كنيد. فرمود: عيبى ندارد. پس حضرت آدرس آن يهودى اى را كه صاحب آن غلام بود، گرفت و پيشش رفت و به او گفت: در مدينه باغ خيلى عالى دارى كه غلامت در آن باغبانى مى كند. آيا آن باغت را مى فروشى؟ عرض كرد: بله. بعد امام آن باغ را كه چند هزار دينار طلا ارزش داشت، به همراه غلامى كه در آن باغ باغبانى مى كرد، خريد. امام  ليه السلام در همان مسير نيت كردند كه آن غلام را آزاد كند. براى همين وقتى حضرت كنار آن باغ رسيد، غلام را صدا زد. وقتى غلام آمد، حضرت به او فرمود: آيا اجازه مى دهيد در مِلْكت داخل شوم؟ غلام گفت: آقا! من كه قبلًا به شما گفتم، اين ملك متعلّق به من نيست و متعلّق به يك يهودى مى باشد. حضرت فرمود: من آن باغ را به همراه خودت خريدم و بعد هم تو را آزاد كردم و تمام اين باغ را به تو بخشيدم. الان همه باغ براى تو است. پس حالا آيا اجازه مى دهى در ملك تو بيايم؟ امام عليه السلام وارد باغ شد و چند دقيقه اى نشست و سندى نوشت و آن باغ را به آن غلام آزاد شده اش داد. آن غلام هم به امام عرض كرد: آقا! اجازه مى دهيد من نسبت به اين باغ كارى انجام بدهم؟ حضرت فرمود: چه كارى؟ گفت: من مى خواهم اين باغ را وقف شيعيان شما كنم و خودم هم در اين جا باغبان باشم و خرج خودم را از راه باغبانى آن در بياورم و مازاد آن را به خانواده هاى فقيرى كه به شما وابسته هستند، بدهم؟ امام عليه السلام فرمود: ملك متعلّق به خودت است و هر كارى مى خواهى، نسبت به آن انجام بده. «1»

 

عدم غلب دنيا در فرزندان امام على عليه السلام

على عليه السلام فرزندانش را زاهد تربيت كرده بود و محال بود كه دنياى شكم، دنياى شهوت و دنياى نفقه بدن، حاكم بر فرزندان اين پدر بيدار باشد، مردى كه روى منبر سخنانى ايراد مى كند، و بعد سخنانش كتاب نهج البلاغه مى شود. اين كه او در خانه با فكر فرزندانش چه كرده بود، ما از آن خبرى نداريم، و تنها همين قدر مى دانيم كه اين خانه خانه اى در مدينه بود با دو اتاق خشتى كه سقفش هم از چوب خرما بود و اثاثيه اش هم عبارت بود: يك تخت عربى از چوب و ليف خرما؛ دو تشك از كتان مصرى كه يكى پشمى و ديگرى از ليف خرما بود؛ چهار بالش، دو تا از پشم و دو تاى ديگر هم از ليف خرما؛ پرده؛ حصير هجرى؛ دست آس؛ طشت بزرگ؛ مشكى از پوست؛ كاس چوبى براى شير؛ ظرفى از پوست براى آب؛ آفتابه؛ ظرف بزرگ مسى و چند كوزه. «2» بيش تر اوقات هم در اين خانه

______________________________
(1) 15. البدايه و النهايه، ج 8، ص 38. متن روايت چنين است:

و ذكروا أن الحسن رأى غلاما أسود يأكل من رغيف لقمه و يطعم كلبا هناك لقمه، فقال له: ما حملك على هذا؟ فقال: إنى أستحى منه أن آكل و لا أطعمه، فقال له الحسن: لا تبرح من مكانك حتى آتيك، فذهب إلى سيده فاشتراه و اشترى الحائط الّذى هو فيه، فأعتقه و ملّكه الحائط، فقال الغلام: يا مولاى قد وهبت الحائط للذى وهبتنى له.

(2) 16. شيخ طوسى، الأمالى، ص 41:

عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله عليه و آله و سلّم عَلِيّاً فَاطِمَهَ عليها السلام دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِىَ تَبْكِى فَقَالَ لَهَا مَا يُبْكِيكِ فَوَ اللَّهِ لَوْ كَانَ فِى أَهْلِ بَيْتِى خَيْرٌ مِنْهُ زَوَّجْتُكِ وَ مَا أَنَا زَوَّجْتُكِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ زَوَّجَكِ وَ أَصْدَقَ عَنْكِ الْخُمُسَ مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ قَالَ عَلِىٌّ عليه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله عليه و آله و سلّم قُمْ فَبِعِ الدِّرْعَ فَقُمْتُ فَبِعْتُهُ وَ أَخَذْتُ الثَّمَنَ وَ دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّى الله عليه و آله و سلّم فَسَكَبْتُ الدَّرَاهِمَ فِى حَجْرِهِ فَلَمْ يَسْأَلْنِى كَمْ هِىَ وَ لَا أَنَا أَخْبَرْتُهُ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَهً وَ دَعَا بِلَالًا فَأَعْطَاهُ فَقَالَ ابْتَعْ لِفَاطِمَهَ طِيباً ثُمَّ قَبَضَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله عليه و آله و سلّم مِنَ الدَّرَاهِمِ بِكِلْتَا يَدَيْهِ فَأَعْطَاهُ أَبَا بَكْرٍ وَ قَالَ ابْتَعْ لِفَاطِمَهَ مَا يُصْلِحُهَا مِنْ ثِيَابٍ وَ أَثَاثِ الْبَيْتِ وَ أَرْدَفَهُ بِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ بِعِدَّهٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَحَضَرُوا السُّوقَ فَكَانُوا يَعْتَرِضُونَ الشَّىْ ءَ مِمَّا يُصْلِحُ فَلَا يَشْتَرُونَهُ حَتَّى يُعْرِضُوهُ عَلَى أَبِى بَكْرٍ فَإِنِ اسْتَصْلَحَهُ اشْتَرَوْهُ فَكَانَ مِمَّا اشْتَرَوْهُ قَمِيصٌ بِسَبْعَهِ دَرَاهِمَ وَ خِمَارٌ بِأَرْبَعَهِ دَرَاهِمَ وَ قَطِيفَهٌ سَوْدَاءُ خَيْبَرِيَّهٌ وَ سَرِيرٌ مُزَمَّلٌ بِشَرِيطٍ وَ فِرَاشَيْنِ مِنْ خَيْشِ مِصْرَ حَشْوُ أَحَدِهِمَا لِيفٌ وَ حَشْوُ الْآخَرِ مِنْ جِزِّ الْغَنَمِ وَ أَرْبَعَ مَرَافِقَ مِنْ أَدَمِ الطَّائِفِ حَشْوُهَا إِذْخِرٌ وَ سِتْرٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَصِيرٌ هَجَرِىٌّ وَ رَحًى لِلْيَدِ وَ مِخْضَبٌ مِنْ نُحَاسٍ وَ سِقَاءٌ مِنْ أَدَمٍ وَ قَعْبٌ لِلَّبَنِ وَ شَنٌّ لِلْمَاءِ وَ مِطْهَرَهٌ مُزَفَّتَهٌ وَ جَرَّهٌ خَضْرَاءُ وَ كِيزَانُ خَزَفٍ حَتَّى إِذَا اسْتَكْمَلَ الشِّرَاءَ حَمَلَ أَبُو بَكْرٍ بَعْضَ الْمَتَاعِ وَ حَمَلَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلّى الله عليه و آله و سلّم الَّذِينَ كَانُوا مَعَهُ الْبَاقِىَ فَلَمَّا عَرَضَ الْمَتَاعَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّى الله عليه و آله و سلّم جَعَلَ يُقَلِّبُهُ بِيَدِهِ وَ يَقُولُ بَارَكَ اللَّهُ لِأَهْلِ الْبَيْتِ

 

غذاى پختنى نبود و اكثر اوقات افراد اين خانه، نان خالى مى خوردند، و گاهى هم غذايشان نان و نمك، و يا نان و خرما بود، ولى بعد از چند سال، در اين دو اتاق خشتى كه به روى دنيا باز شد، امام حسين عليه السلام از درون آن بيرون آمد. آن دو اتاق گلى، عالى ترين دانشگاه تربيت، و اولين و آخرين آن بود كه دخترى مثل زينب كبرى از آن بيرون آمد. ما نمى دانيم، اين پدر در اين خانه براى غذاى فكر فرزندانش چه كرده بود، اما از نظر روحى، آيه تطهير بر پاكى جان فرزندان اين خانه، بهترين دليل هاست «1»، طورى كه حضرت قاسم كه حضرت على عليه السلام

______________________________
(1) 17. اشاره به آى سى و سوم سوره احزاب: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً. در تفسير الميزان، ج 16، ص 311- 310 فرموده:

كلمه «إِنَّما» تدل على حصر الإراده فى إذهاب الرجس و التطهير و كلمه أهل البيت سواء كان لمجرد الاختصاص أو مدحا أو نداء يدل على اختصاص إذهاب الرجس و التطهير بالمخاطبين بقوله: «عَنْكُمُ»، ففى الآيه فى الحقيقه قصران قصر الإراده فى إذهاب الرجس و التطهير و قصر إذهاب الرجس و التطهير فى أهل البيت و ليس المراد بأهل البيت نساء النبى خاصه لمكان الخطاب الذى فى قوله: «عَنْكُمُ» و لم يقل: عنكن .... بكون الخطاب متوجها إليهن مع النبى صلّى الله عليه و آله و سلّم فقط أحد من المفسرين و إنما احتملناه لتصحيح قول من قال: إن الآيه خاصه بأزواج النبى صلّى الله عليه و آله و سلّم. و إن كان المراد إذهاب الرجس و التطهير بإرادته تعالى ذلك مطلقا لا بتوجيه مطلق التكليف و لا بتوجيه التكليف الشديد بل إراده مطلقه لإذهاب الرجس و التطهير لأهل البيت خاصه بما هم أهل البيت كان هذا المعنى منافيا لتقييد كرامتهن بالتقوى سواء كان المراد بالإراده الإراده التشريعيه أو التكوينيه. و بهذا الذى تقدم يتأيد ما ورد فى أسباب النزول أن الآيه نزلت فى النبى صلّى الله عليه و آله و سلّم و على و فاطمه و الحسنين عليهم السلام خاصه لا يشاركهم فيها غيرهم.

 

را نديده بود، چون وصل به غذاى روحى آن حضرت بود، شب عاشورا در سن سيزده سالگى به أبى عبدالله عليه السلام گفت: افتادن من در كام مرگ، از عسل برايم شيرين تر است. «1» هفتاد و دو نفر از عالى ترين فرزندان آدم عليه السلام در كربلا جمع بودند. اگر آنان در كربلا مى ماندند، كشته مى شدند؛ زن و بچه شان اسير مى گشت؛ خيمه هايشان آتش مى گرفت؛ به عمر پير و جوانشان تا بچه شش ماهه شان خاتمه داده مى شد. عمر سعد پيغام داد، آقا! با شما كار خصوصى دارم. امام به ميدان آمد و او خطاب به حضرت گفت: تنها اگر شما دستت را جلوى اين مردم به سمت من دراز كنى، كافى است و لازم نيست كه دست من را هم فشار بدهى. فقط همين كه دست من به دست شما بخورد، من اين داستان را خاتمه مى دهم و به ابن زياد نامه مى نويسم كه شما بيعت كرده ايد و ديگر لازم نيست شما و اين هفتاد نفر در اين جا كشته شويد و زن و بچه هايتان اسير گردند. بعد هم شما مى توانيد به مدينه برويد و راحت زندگى كنيد. حضرت به او پاسخ داد: دامن آن مادر و روح آن پدرى كه ما را تربيت كرده، ابا دارد كه لحظه اى ما دست پاكمان را به آن دست هاى نجس شما دراز كنيم؛ بلكه ما مى ايستيم و به نزد خدا مى رويم، هر چند زن و فرزند ما هم اسير شوند؛ امّا ننگ دراز كردن دستمان به طرف تو و اربابانت را به نزد خدا نمى بريم و ذلت را نمى خواهيم.

امّا افسوس كه بيش تر غذاهاى لذيذ ما براى شكم است، ولى كنار اين بدن، روح و عقلمان پيوسته گرسنگى مى كشد. روح اگر پاك باشد و سير، خودش را با اين همه آلودگى قانع نمى كند. اگر روح و عقل ما مسلمانان غذاى شايسته خود را گرفته بود، گرفتار اين همه فساد و بدبختى نمى شدند.

 

حالات يكى از اولياى خدا

مردى به نام حاج ميرزا حسين يزدى در سال هزار و سيصد و هفت قمرى، در حدود نود سال پيش، در شيراز فوت كرده است. او از بزرگ ترين علما و دانشمندان شيعه

______________________________
(1) 18. شيخ الشريفى، كلمات الإمام الحسين عليه السلام، ص 401:

.... فقال له القاسم بن الحسن عليه السلام: وأنا فيمن يقتل؟ فأشفق عليه فقال له (يا بنى كيف الموت عندك). قال: يا عم أحلى من العسل.

 

بود. در آن زمان، در شيراز باغى معروف به باغ دولتى بود؛ يعنى مالكى نداشت. آن باغ در دست قاجاريه بود. در يك روز پنجشنبه، كسى كه در شيراز بر آن باغ حاكم بود، يكى از دوستانش را به همراه چند نفر از بازارى ها، براى ناهار دعوت كرد. بازارهاى ها كه به اين مهمانى مى آمدند، پشت سر حاج ميرزا حسين يزدى نماز مى خواندند. آن ها كه ناهارشان را خوردند، در بعد از ظهر، براى اين كه مهمان ها لذت بيش ترى ببرند، چند نفر مطرب يهودى را كه اين حاكم به اين مهمانى دعوت كرده بود، آمدند و مطربى كردند. فرداى آن روز، جمعه، حاج ميرزا حسين يزدى براى نماز آمد. او قبل از اين كه نماز اول را بخواند، داستان ديروز را برايش تعريف كردند. نماز اول كه تمام شد، ميرزا بر روى منبر رفت. حاج ميرزاحسين رو به جمعيت نمازگزار كه در روز جمعه بيش تر هم بودند، كرد و صدا زد: اى مردم! ديروز در باغ بيرونى شهر، مهمانى بوده است. براى من ماجراى آن جا را تعريف نمودند. كسانى به آن جا رفتند و در مهمانى شخص بى دين و بريده از خدايى شركت كردند، اما شنيده ام، چهره هايى در آن مهمانى شركت كردند كه چهره هاى مرتبط به اسلام بودند؛ چهره هايى كه اسلام را نشان مى دهند. آن ها بايد يا اين دعوت را قبول نمى كردند و در چنين مهمانى اى شركت نمى نمودند، و سعى مى كردند در مجلس خلافِ خدا نروند، و يا اگر هم نادانسته در اين مجلس شركت كردند، بايد همين كه گناه و خلاف شروع شد، از اين مجلس بيرون مى آمدند. اى مردم! شما با رفتنتان به اين مهمانى، دو بلا بر سر من آورديد؛ بلاى اول اين بود كه تمام دلم بعد از اين خبر سوخته است، و بلاى دوم اين بود كه ديگر بعد از اين خبر، از عمرم چيزى نمانده است. من اگر بميرم، در قيامت، خونم بر گردن شما است كه با رفتنتان به اين مهمانى كذايى آبروى دين را بُرديد. ميرزا از منبر كه پايين آمد، كنار همان منبر افتاد. او ديگر نتوانست نماز دوم را بخواند و مردم زير بغلش را گرفتند و او را به خانه بردند. دكترهاى درج يك شيراز آمدند و گفتند: ديگر هواى اين شهر براى ايشان خوب نيست، و او را بايد به باغى بيرون از اين شهر ببريد، و در اين مدت هم نبايد كسى با او تماس داشته باشد. چند ماه گذشت، يكى از تجّار بازار از پسرش شنيد كه رياضت كشى هندى به شيراز آمده كه مى تواند خبرهايى را هم از آينده بدهد. اين تاجر به پسرش گفت: برو و اين فرد را به تجارت خانه بياور. پسر رفت و او را آورد. آن تاجر پيش خودش گفت: من دلم مى خواهد از اين رياضت كش بپرسم، حاج ميرزا حسين زنده مى ماند يا نه. چون ما نظير اين مرد را نداريم. پس به آن رياضت كش

گفت: آقا! من مال التجار خيلى گران قيمتى دارم و شما براى من رمل و اسطرلابى بينداز و ببين آيا اين مال التجاره به من مى رسد يا نمى رسد؟ رياضت كش هندى سر را در گريبان فرو برد و ساعتى را همين طورى در فكر ماند. تاجر كه خسته شده بود، گفت: آقا! اگر خبرى ندارى، خجالت ندارد بگو من نمى دانم و بلند شو برو، و پولى هم كه مى خواهى، به تو مى دهم. مرد هندى گفت: به خدا قسم! نزد من خبرى هست، ولى من مرتب دارم درباره دورويى تو فكر مى كنم. تاجرگفت چه دورويى؟ مرد هندى گفت: من هر چه دارم به زواياى زندگى ات نگاه مى كنم، مى بينم چنين مال التجاره اى وجود ندارد، امّا دلت را كه مى خوانم، مى بينم مردى ربانى و الهى در اين شهر مريض است، و در نيت تو اين پرسش وجود دارد كه آيا او خوب مى شود يا نه؟ ولى من هر چه فكر مى كنم تا ببينم مال التجاره تو كجاست، اين مال التجاره را نمى بينم. تاجر گفت: ببخشيد! نيتم همان است. مرد هندى گفت: نه، او زنده نمى ماند؛ او از دست عده اى به دو بلا دچار شده و تا يك ماه ديگر هم بيش تر زنده نيست. بعد از يك ماه هم ميرزا حسين يزدى وفات كرد. الان هم قبر اين بزرگوار در شيراز در قبرستان خارج شهر قرار دارد و محلّ دعا و زيارت اهل حال است؛ آن قدر ايشان روح عالى داشت كه طاقت شنيدن گناه را هم نداشت، و متأسفانه، چقدر قدرت شيطانى در ما قوى است كه هر چه گناه مى كنيم، هيچ اثرى در ما نمى كند و ما نسبت به آن ناراحت نمى شويم، و اين عجيب هست.

حضرت على عليه السلام حساب مى كند كه بدن، عقل و جان فرزندانش نفقه مى خواهد، و چنان حقوق پدرى خود را عالى اجرا مى كند كه از ميان آن منزل، چنين فرزندانى بيرون مى آيند.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تهران حسینیه همدانیها دهه اول رجب 95 سخنرانی چهارم
ایمان و آثار آن - جلسه دوازدهم (3) - (متن کامل + ...
شير دار شدن سينه خشكيده حليمه
سه برنامه مهم در زندگى پيامبران‏
فرار از جهنم به سوى بهشت‏
نيكى‏هاى فراموش شده
وجود خود را ميزان بين خود و ديگران قرار بدهيد
روزه، گوهر گران‌بهای ملکوت
کرج مسجد حضرت معصومه دهه دوم صفر 94 سخنرانی سوم
پاداش هاجر و اسماعيل عليهما السلام، داشتن مزار ...

بیشترین بازدید این مجموعه

اندیشه در اسلام - جلسه چهاردهم
توبه آغوش رحمت - بحث چھارم - قسمت ششم (متن کامل ...
هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
رؤياى صادقه امام رحمه الله در مورد كتاب «قبسات»
سه برنامه مهم در زندگى پيامبران‏
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
معرفى چند كتاب در هدايت تكوينى عالم
ایمان و آثار آن - جلسه دوازدهم (3) - (متن کامل + ...
تهران حسینیه همدانیها دهه اول رجب 95 سخنرانی چهارم
موجی از رحمت الهی در اعمال اختیاری انسان

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^