[يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً ... وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ].
روزى كه هر كس آنچه را از كار نيك انجام داده حاضر شده مى يابد.. و خدا شما را از [عذاب ] خود برحذر مى دارد و خدا به بندگان مهربان است.
پشت سرش نشستم، كلامش را گوش مى دادم، مرتب اين آيه را مى خواند، ناگهان ناله اى زد و غش كرد، من فرياد زدم اندوه حسرت بر من از بدبختيم!!
منتظر شدم تا پس از ساعتى به هوش آمد، شنيدم مى گفت: از برنامه دروغگويان به تو پناه مى برم، از اعمال اهل بطالت و آنان كه عمر به بيهوده تلف مى كنند، از روى گردانى اهل غفلت به تو پناهنده مى شوم.
دل هاى خائفان خاشع به پيشگاه توست، پناهگاه آمال مقصّرين تويى، قلوب عارفان، ذليل توست. آن گاه دستش را حركت داد و گفت: مرا با دنيا چه كار، دنيا را با من چه كار؟! اى دنيا! با تمام دارائيت و هزاران نعمتت به سوى عاشقان دل باخته ات برو و با آنان مكر و حيله كن. سپس گفت: گذشته ها كجاست، آنان كه در زمان هاى قبل زندگى مى كردند چه شدند؟ خاك آن ها را پوشاند، زمان آنان را نابود كرد!!
از پشت سر او فرياد زدم: اى بنده خدا! من امروز پشت سر تو هستم و در انتظار تمام شدن كارت بسر مى برم تا با تو صحبتى بدارم. گفت: كار چه كسى تمام شود، آن كه به سوى اوقات شتابان و اوقات هم به سوى او در شتاب است، مى ترسد قبل از اين كه وقت را غنيمت بداند، مرگ او را بگيرد؛ يا چه كسى از عمل و مناجات با محبوبش فارغ شود، كسى كه روزگارش گذشت و گناهانش باقى مانده؟!!
سپس گفت: كجايى؟ نزول مرگ و هر شدت و محنتى را در انتظارم. آن گاه ساعتى از من غافل ماند سپس خواند:
[وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ ].
و از سوى خدا آنچه را كه [از عذاب هاى گوناگون ] نمى پنداشتند، آشكار مى شود.
پس از خواندن اين آيه شديدتر از مرتبه قبل فرياد زد و غش كرده به روى زمين افتاد.
گفتم: از دنيا رفت، نزديك شدم ديدم مى لرزد، چون به هوش آمد گفت:
بدى هايم را به فضلت ببخش، پرده لطفت را به من بپوش، به كرم وجهت از گناهم عفو كن، زمانى كه در برابرت قرار گرفتم از من چشم بپوش.
به او گفتم: به آن كسى كه به او نسبت به خودت اميد دارى و بر او تكيه كرده اى با من حرف بزن. گفت: برو دنبال كسى كه سخنش براى تو منفعت دارد، چه كار دارى با كسى كه گناهانش او را هلاك كرده، من در اينجا تا خدا بخواهد هستم، با ابليس مى جنگم، او هم با من در جنگ است، من كمكى براى پيروزى جز تو ندارم.
سپس به من گفت: مرا رها كن، زبانم به خاطر تو از مناجات بازماند و قسمتى از قلبم به گفتگوى با تو ميل پيدا كرد، از شرّ تو به خدا پناه مى برم. آن گاه گفت: اى خدا! مرا از سخطت پناه بده و به رحمتت بر من تفضّل كن.
به خود گفتم: اين عاشق خداست، مى ترسم او را از حال خوشش باز بدارم و به اين خاطر دچار عقاب حق شوم او را رها كرده و از آن مكان گذشتم !!
منبع : پایگاه عرفان