فارسی
پنجشنبه 01 آذر 1403 - الخميس 18 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
1
نفر 374
69% این مطلب را پسندیده اند

داستانى عجيب از برزخ مردگان‏

پدر و پسر از نظر مالى ضعيف بودند و هر دو در يك خانه متوسّطى زندگى مىكردند. براى آن كه آبرو و احترامشان محفوظ باشد و به مردم اظهار احتياج نكنند تا جائى كه ممكن بود در مصارف مالى صرفهجويى مىنمودند.
داستانى عجيب از برزخ مردگان‏

چند سال قبل در يكى از شهرهاى ايران مرد شريف و با ايمانى زندگى مى كرد.

فرزند اكبر و ارشد او همانند پدر بزرگوارش از پاكى و تقوا برخوردار بود. پدر و پسر از نظر مالى ضعيف بودند و هر دو در يك خانه متوسّطى زندگى مى كردند. براى آن كه آبرو و احترامشان محفوظ باشد و به مردم اظهار احتياج نكنند تا جائى كه ممكن بود در مصارف مالى صرفه جويى مى نمودند. از جمله موارد صرفه جويى آنها اين بود كه آب لوله كشى شهر را فقط براى نوشيدن و تهيّه غذا مصرف مى نمودند و براى شستشوى لباس، پركردن حوض و مشروب ساختن چند درختى كه در منزل داشتند از آب چاه استفاده مى كردند.

 

روى چاه، اطاق كوچكى ساخته بودند كه چاه را از فضولات خارج مصون دارد، به علاوه براى كسى كه مى خواهد از چاه آب بكشد سرپناه باشد تا درزمستان و تابستان او را از سرما و گرما و برف و باران محافظت نمايد. اين پدر و پسر براى كشيدن آب از چاه كارگر نمى آوردند و خودشان به طور تناوب اين وظيفه را انجام مى دادند.

 

روزى پدر و پسر با هم گفتگو كردند كه كاهگل سقف اطاقك روى چاه تبله كرده و ممكن است ناگهان از سقف جدا شود يا در چاه بريزد يا بر سر كسى كه از چاه آب مى كشد فرود آيد و بايد آن را تعمير كنيم و چون براى آوردن بنّا و كارگر تمكّن مالى نداشتند با هم قرار گذاشتند در يكى از روزهاى تعطيل با كمك يكديگر كاهگل تبله شده را از سقف جدا كنند، آنگاه گل ساخته سقف را تعمير نمايند.

 

روز موعود فرا رسيد، سر چاه را با تخته و گليم پوشاندند، كاهگل ها را از سقف كندند و در صحن خانه گل ساختند، پدر به جاى بنّا داخل اتاقك ايستاد و پسر به جاى كارگر به پدر گل مى داد تا كار تعمير سقف پايان پذيرفت. ساعت آخر روز، پدر متوجّه شد كه انگشترش در انگشت نيست، تصوّر كرد موقع شستن دست كنار حوض جا گذاشته است، آمد با دقّت گشت ولى آن را نيافت. دو روز هر نقطه اى را كه احتمال مى داد انگشتر آن جا باشد جستجو نمود و نيافت. از گم شدن انگشتر سخت متأثّر شد و از اين كه آن را بيابد مأيوس گرديد تا مدّتى با اهل خانه از گم شدن انگشتر، سخن مى گفت و افسوس مى خورد. پس از گذشت چندين سال از تعمير سقف و گم شدن انگشتر آن پدر بزرگوار بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت.

 

پسر با ايمان گفت: مدّتى از مرگ پدرم گذشته بود، شبى او را در خواب ديدم، مى دانستم مرده، نزديك من آمد، پس از سلام و عليك به من گفت،: فرزندم! من به فلانى پانصد تومان بدهكارم، مرا نجات بده و از گرفتارى خلاصم كن. پسر بيدار شد، اين خواب را با بى تفاوتى تلقّى نمود و اقدامى نكرد. پس از چندى دوباره به خواب پسر آمد و خواسته خود را تكرار نمود و از پسر گله كرد كه چرا به گفته ام ترتيب اثرى ندادى. پسر كه در عالم رؤيا مى دانست پدرش مرده است به او گفت:

 

براى آن كه مطمئن شوم اين تو هستى كه با من سخن مى گوئى، يك علامت براى من بگو. پدر گفت: ياد دارى چند سال قبل سقف اتاقك روى چاه را كاهگل كرديم پس از آن انگشترم مفقود شد و هر قدر تفحّص كرديم نيافتيم؟ گفت: آرى، به ياد دارم، گفت: پس از آن كه آدمى مى ميرد بسيارى از مسائل ناشناخته و مجهول براى او روشن مى شود، من بعد از مرگ فهميدم انگشترم لاى كاهگل هاى سقف اتاقك مانده است، چون موقع كار ماله در دست چپم بود و كاهگل را به دست راست مى گرفتم، در يكى از دفعات كه به من گل دادى وقتى خواستم آن را با ماله از كف دستم جدا كنم و به سقف بزنم انگشترم با فشار لب ماله از انگشتم بيرون آمده و با گل ها، آن را به سقف زده ام و در آن موقع متوجّه خارج شدن انگشتر نشده بودم، براى آن كه مطمئن شوى اين منم كه با تو سخن مى گويم هر چه زودتر كاهگل ها را از سقف جدا كن و آنها را نرم كن انگشترم را مى يابى!

 

پسر بدون اين كه خواب را براى كسى بگويد صبح همان شب در اوّلين فرصت اقدام نمود، مى گويد: روى چاه را پوشانده، كاهگل ها را از سقف جدا كردم، در حياط منزل روى هم انباشتم، سپس آنها را نرم كرده و انگشتر را يافتم!

مبلغى كه پدرم در خواب گفته بود آماده نمودم به بازار آمدم و نزد مردى كه پدرم گفته بود رفتم، پس از سلام و احوال پرسى سؤال كردم، آيا شما از مرحوم پدرم طلبى داريد؟ صاحب مغازه گفت: براى چه مى پرسى؟

 

گفتم: مى خواهم بدانم، صاحب مغازه گفت: پانصد تومان طلب دارم، سؤال كردم: پدر من چگونه به شما مقروض شد؟ جواب داد: روزى به حجره من آمد و پانصد تومان از من قرض خواست، من مبلغ را به او دادم بدون آن كه از وى سفته و يا لااقل يادداشتى بگيرم، رفت، طولى نكشيد كه بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت! پسر گفت: چرا براى وصول طلبت مراجعه نكردى؟ جواب داد: سندى در دست نداشتم و شايسته نديدم مراجعه كنم؛ زيرا ممكن بود گفته ام مورد قبول واقع نشود.

پسر متوفى مبلغ را به صاحب مغازه داد و جريان امر را براى او نقل كرد!

 

برگرفته از کتاب دیار عاشقان نوشته استاد حسین انصاریان


منبع : پایگاه عرفان
1
69% (نفر 374)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:
[ مردگان ]     [ داستان مرگ ]     [ خاطرات برزخ ]     [ داستان هایی از برزخ ]     [ احوال مردگان در برزخ ]     [ حکایاتی از عالم برزخ ]     [ عکس هایی از عالم برزخ ]     [ داستان واقعی شب اول قبر ]     [ داستان درمورد برزخ ]     [ داستان مردگان ]     [ داستان های عبرت اموز از مرگ ]     [ داستانهای برزخ ]     [ داستانهاي واقعي از عالم برزخ ]     [ احوال مردگان ]     [ داستان برزخ ]     [ داستان هايه مردگان ]     [ داستان های برزخ ]     [ داستانهایی از عالم برزخ ]     [ داستان عجیب قبرستان ]     [ داستنهای عبرت انگیزامامان در قبرستانها ]     [ داستان هایی از عالم قبر ]     [ داستان جهان آخرت ]     [ داستانهایی از خواب دیدن اموات ]     [ گرما و سرما در برزخ ]     [ احوال مردگان در قبر ]     [ برزخومردگان ]     [ روایت عبرت انگیزازقبرستان ]     [ داستان از اوضاع و احوال در برزخ ]     [ داستانهايي در مورد عالم برزخ ]     [ خاطرات عرفا از قبرستان ]     [ خاطراتی از عالم برزخ ]     [ داستانهایی واقعی از عالم برزخ ]     [ حکایاتی راجع به دفن مرده ]     [ داستان های ازعالم برزخ ]     [ هداستانهایی از قبرستان ]     [ داستانهای ازبرزخ ]     [ خاطره از برزخ ]     [ داستانهایی از عالم برز ]     [ حکابات عجیب ]     [ داستانی عجیب از دلنبستن به دنیا ]     [ حکایت های صوتی از قبرستان ]     [ داستان خواب دیدن مردگان ]     [ داستان عالم ملکوت ]     [ pdf داستانهای برزخ ]    

آخرین مطالب

اى خليفه! راه تنگ نبود كه بر تو گشاد گردانم!
گوشه‏اى از عبادت امام حسن عليه‏السلام
چند داستان عجيب در مسئله توبه‏
شهادت حق‏
توبه شقیق بلخی
حكايت محاسبه نفس مرحوم حاج ملاهادى‏
حكايت خواجه نظام الملك‏ با فارابى‏
گوشه‏ هايى از اخلاق پيامبر
سعادت ابدى‏
آيا اين پيشامد را ناگوار داشتى؟

بیشترین بازدید این مجموعه

حكايت خواجه نظام الملك‏ با فارابى‏
حكايت گرگان و كرمان‏
حكايت محاسبه نفس مرحوم حاج ملاهادى‏
داستانى درباره گرگ گرسنه
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
حکایت خدمت به پدر و مادر
نماز مردان خدا
حکایتی از بی ارزشی دنیا
گوشه‏ هايى از اخلاق پيامبر
شهادت حق‏

 
نظرات کاربر

سکینه قلی زاده
قابل احترام وبسیار ارزنده
پاسخ
39     2
9 خرداد 1396 ساعت 09:42 صبح
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^