فضیل بن عیاض پیش از آن که با شنیدن آیه اى از آیات قرآن توبه کند ، راهزن بود . وى در بیابان مرو خیمه زده بود و پلاسى پوشیده و کلاه پشمین بر سر و تسبیح در گردن افکنده و یاران بسیار داشت ، همه دزد و راهزن . هر مال و جنس دزدیده شده اى که نزد او مى بردند میان دوستان راهزن تقسیم مى کرد و بخشى هم خود برمى داشت .روزى کاروانى بزرگ مى آمد ، در مسیر حرکتش آواز دزد شنید .
ثروتمندى در میان کاروان پولى قابل توجه داشت ، برگرفت و گفت : در جایى پنهان کنم تا اگر کاروان را بزنند این پول برایم بماند . به بیابان رفت ، خیمه اى دید در آن پلاس پوشى نشسته ، پول به او سپرد . فضیل گفت : در خیمه رو و در گوشه اى بگذار ، خواجه پول در آنجا نهاد و بازگشت . چون به کاروان رسید ، دزدان راه را بر کاروان بسته و همه اموال کاروان را به دزدى تصرف کرده بودند ، آن مرد قصد خیمه پلاس پوش کرد .
چون آنجا رسید ، دزدان را دید که مال تقسیم مى کردند . گفت : آه من مال خود را به دزدان سپرده بودم ! خواست باز گردد ، فضیل او را بدید و آواز داد که بیا . چون نزد فضیل آمد ، فضیل گفت : چه کار دارى ؟ گفت : جهت امانت آمده ام . گفت : همانجا که نهاده اى بردار ! برفت و برداشت .یاران فضیل را گفتند : ما در این کاروان هیچ زر نیافتیم و تو چندین زر باز مى دهى ! فضیل گفت : او به من گمان نیکو برد و من نیز به خداى تعالى گمان نیکو مى برم ، من گمان او را به راستى تحقق دادم تا باشد که خداى تعالى گمان من نیز به راستى تحقق دهد .
منبع کتاب عرفان اسلامی استاد انصاریان
منبع : پایگاه عرفان