فارسی
شنبه 03 آذر 1403 - السبت 20 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

عزّت نفس

دوستى داشتم كه در كار خير و گره گشايى از زبده هاى اين روزگار بود ، در بناى بسيارى از مساجد و بيمارستان ها و مدارس و خانه سازى ها براى مستحقّان و مشاهد مشرفه و حوزه هاى علميه سهم به سزايى داشت ، مى گفت : هر شب جمعه براى رسيدگى به بناهايى كه در جهت خير داشتم به قم مى رفتم ، در اين رفت و آمد از فقر ده ها خانواده مطلع شدم ، براى هر يك به فراخور حالشان سهمى قرار دادم ، عصر پنج شنبه اى نزديك حرم نشسته بودم ، پيره زنى سراغم را مى گرفت ، يكى از خادمان حرم وى را به سوى من هدايت كرد ، يازده ريال به من داد ، به او گفتم : چيست ؟ پاسخ داد : من از آن خانواده هايى هستم كه از اعطاى شما سهم دارد ، با زحمت به شناخت شما نايل شدم ، تا ديروز بى خرجى بودم ، ديروز پسرم از سربازى آمد و همان ديروز سركار رفت و شب با گرفتن مزد به خانه آمد اين يازده ريال از كمك شما باقى مانده بود كه من با كمك پسرم نسبت به آن بى نياز شدم ، خرج كردن آن را حرام دانستم ، به اين خاطر پس آوردم تا به مستحق ديگر برسد !


منبع : برگرفته از کتاب حکایتهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

نپرداختن بدهی دیگران
حکایت خدمت به پدر و مادر
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
عاطفه جانوران
ورود بر خداى كريم
عزّت نفس‏
بردبارى مرحوم كاشف الغطا
اجابت او را به تأخير اندازيد
بشارت آخرتى‏
من راهب نيستم‏

بیشترین بازدید این مجموعه

دامادی که شب عروسی غذایش را بخشید!
استغفار ماهيان دريا براى طالب علم
من از آن عمل توبه كردم
حكايت گرگان و كرمان‏
داستان جريح و مادر او
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
حکایت خدمت به پدر و مادر
شاید عمل‌های من هم مثل این پارچه پر از عیب باشد!
قطع طواف كرديد؟!
بردبارى مرحوم كاشف الغطا

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^