در شب عاشورا، تنها در خيمه نشسته و شمشيرش را اصلاح و بر خود مرثيه ميخواند و به زمانه خطاب مينمايد و اشعاري ميسرايد كه مضمونش اين است: «اي زمانه! اف بر تو باد! چه قدر مردمان صالح و متقي و دوستان باوفا را به كشتن دادي، و به دل از ايشان قناعت ننمودي! عاقبت امور به سوي خداوند خواهد بود، و هرچه صاحب نفسي به راه من خواهد رفت؛ يعني راه موت»
حضرت سجاد ميفرمايد: «پدرم، اين اشعار را چند مرتبه تكرار كرد و وقتي مقصودش را دانستم، گريه گلويم را گرفت، ولي خود را نگه داشتم، و دانستم كه بلانازل خواهد شد. اما عمهام زينب چون اين ابيات را شنيد، طاقت نياورد و بياختيار برجست، و سر و پا برهنه نزد برادر آمد، و صدا زد: «اي كاش مرده بودم برادر! امروز پدر و مادر مردند، اي جانشين گذشتگان و پناه بازماندگان!»
حضرت نظري به او نمود و فرمود: «اي خواهر! تحمل تو را شيطان نبرد.» و اشك از چشمش سرازير شد. زينب از شدت غصّه، بيهوش گرديد. حضرت برخاست و آب به صورت خواهرش ريخت و او را به هوش آورد و فرمود: «اي خواهر! از خدا بترس و صبر را پيشه گير. بدان كه تمام اهل زمين خواهند مرد واهل آسمان ها باقي نخواهند ماند، به جز خدا ، كه تمام موجودات را به قدرت خود خلق نموده است. پدر و مادرم و برادرم، بهترين اهل زمين بودند، بلكه پيغمبر خدا (ص) از دنيا رفت و هر مسلمي را به او تأسي است. اي خواهر! تو را به خدا قسم ميدهم كه جامة خود را پاره منمايي و صورت مخراشي و واويلا مگويي.» پس او را آورد و به نزد خود نشانيد.
عقيلة بني هاشم ميفرمايد: «در شب عاشورا، ديدم برادرم از خيمه بيرون آمده وخارهاي بيابان را با غلاف شمشير از جاي ميكند. جلو رفتم و سؤال كردم: چرا چنين ميكني؟ فرمود: ميدانم فردا اطفال من بايد روي اين خارها با پاي برهنه، راه بروند.»
منبع : سایت عاشورا