يوسف يك انسان بصير و حقيقت بين بود و زليخا نتوانست او را به اين معامله وادار كند :
« الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ و الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ ... »
اگر زليخا مردى را هم نفس خود در آن قصر مى يافت ، بدون شك، زنا صورت مى گرفت ، اما نفس يوسف هماهنگ با نفس زليخا نبود بلكه نفسى ممتاز و الهى بود كه آلوده نشد.
« و مَا يَسْتَوِى الْأَعْمَى و الْبَصِيرُ * و لاَ الظُّـلُمَاتُ و لاَ النُّورُ وَلاَ الظِّـلُّ و لاَ الْحَرُورُ »
زليخا را يك ميت نجس و يوسف را يك زنده پاك مى نامد :
ذره ذره كاندرين ارض و سماست
جنس خود را هر يكى چون كهرباست
ناريان مر ناريان را جاذبند
نوريان مر نوريان را طالبند
مه فشاند نور و سگ عو عو كند
هر كسى بر خلقت خود مى تند
اهل عمل نيز با يكديگر برابر نيستند
همه نمازخوان ها با هم هماهنگ نيستند :
« فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ »
كسانى كه نمازشان «تَنهى عَنِ الفَحشاءِ وَالمُنكَر» است با كسانى كه اينگونه نيستند، هرگز هماهنگ نيست. او نماز مى خواند و نمازش او را به جهنم مى برد. همه جهنمى ها بى نمازها و بى روزه ها نيستند. گاهى عبادت ها باعث جهنم مى شوند :
« الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِينَ هُمْ يُرَآءُونَ »
منبع : پایگاه عرفان