
ارزشها و لغزشهاى نفس - جلسه بیست و یکم – (متن کامل + عناوین)
سرمايه عمر
تهـران، حسينيه هدايت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
از مسائل مهمى كه در سوره مباركه يوسف مطرح است، اهميت عمر و چگونگى مصرف كردن آن است. ممكن است همه عزيزان، چند بار اين صد و چند آيه را خوانده باشند ؛ اما به نظر نيامده باشد كه در كجاى اين سوره، مسأله مهم عمر و چگونگى صرف كردن آن مطرح شده است. پيش از اين كه محل اين مطلب را در اين سوره مباركه بيان كنم، بايد به چند نكته توجه كرد.
اسلام يعنى دين خدا، از زمان آدم تا زمان وجود مبارك رسول خدا صلىاللهعليهوآله، كارى به مقدار عمر ندارد كه حدى براى آن معلوم كرده باشد. عمر تكليفى، يك سال باشد يا هفتاد سال، سرمايه انسان شناخته شده است ؛ يعنى در بيان و گفتار اسلام، عمر، سرمايه شناخته شده است.[1] امكاناتى هم در كنار اين سرمايه، داده شده است ؛
مانند هدايت پروردگار عالم و انبياى خدا و ائمه طاهرين ؛ چون خود انسان، منهاى خدا و انبيا و ائمه، نمىتواند طرح به كار گرفتن امكانات را در كنار عمر، به دست آورد. اين مسأله، به زلف هدايت خداوند گره خورده است. وقتى خداوند آدم و حوا را در آغاز عمر تكليفى، روى كره زمين مىفرستد به ايشان مىفرمايد :
« فَمَن تَبِعَ هُداى فَلا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحْزَنوُنَ »[2]
تكليف عمر
هدفى كه خدا از انسان مىخواهد، ممكن است در هفتاد سال تحقق بدهد و ممكن هست در يك ماه، پس در اين جا زمان مطرح نيست، فقط عمر تكليفى مطرح است، هر اندازه كه باشد.
اندازه عمر كسى را هم به او نگفته است و كسى از عمرش خبر ندارد. افراد خاص كه خبرداران عالم بودند، خيلى تعدادشان كم است. ايشان كلاس ديگرى داشتند. علت آن هم براى ما روشن نيست ، ولى غير از اين بندگان خاص، بناى خدا بر اين نبوده و نيست كه اندازه عمر كسى را به او بگويد.
بزرگانى از علماى طراز اول علم و عبادت و فقه و زهد و كرامت و مقبوليت در
فرهنگ اهل بيت، دراين 1500 سال، دلايلى بسيار محكم آورده و گفتهاند كه اميرالمؤمنين، پيامبر، سيد الشهدا و فاطمه زهرا از لحظه مرگ خود خبر نداشتند. اميرالمؤمنين، در شب نوزدهم از لحظه و چگونگى شهادت خود آگاهى نداشت. عدهاى هم مىگويند: خبر داشت، ولى تكليف فرار از فضاى آن خبر را نداشت. ايشان نمىبايست به كشته شدن خود كارى داشته باشد.
خلاصه، اندازه عمر كسى را نگفتهاند، مگر چند نفر خاص. به آدم و حوا گفتند: بايد مدتى در اين دنيا بمانيد ، اما نه آزاد، مانند حيوانات و نه با غفلت و جهل. شما مرد و زن، سرمايه بزرگى به نام عمر تكليفى داريد.
آثار تكليف عمر
اين عمر تكليفى، ميوهاى مىدهد كه به خود شما برمىگردد. بايد به نفع خود زندگى كنيد. اين بايد، به معنى واجب است. از رأى خود هم برنمىگردد. در اين مقدار از عمر، اگر يك ساعت هم باشد، به اندازه يك ساعت بايد تكليف خود را به من ادا كنى. تكليف كه به من برسد، ميوه ابدى مىشود و به صورت بهشت، به خودت برمىگردد. پس عمر چه قدر مىارزد؟ وقتى يك ساعت آن، بهشت ايجاد كند، ده ساعت و يك سال و هفتاد سال آن چه قدر ارزش دارد؟ انسان چنين سرمايهاى دارد كه مولد چنين منفعتى است. از راه اداى تكليف، به بالاترين قله معنا كه خدا است، مىرسد و آن جا به ميوه تبديل مىشود ؛ چون تا به خدا نرسد، تبديل نمىشود. بسيارى از نمازها به خدا نمىرسد :
« فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ »[3]
روزه برخى، مانند روزه اسب مسابقهاى است كه خيلى چاق شده است. مسابقه
دهنده مىگويد: بايد چربى او را آب كنم و بعد سوار آن شوم تا در مسابقه برنده بشوم. انفاقهايى كه ريايى است، اين گونه است. براى امور خير كمك مىكردى، ولى با اين نيت كه مردم بگويند: بارك اللّه! عجب بخشنده است. اينها همه بار سنگينى مىشود بر گردن خود انسان و به خدا ربطى ندارد! اما اگر اين تكليف را در عمر تكليفى، به خدا برسانى، به بهشت تبديل مىشود. دايره زيبايى ميان انسان و خدا است و عمر انسان در اين دايره زيبا مىچرخد. اول عبادت است، به صورت قله درمىآيد و بعد به صورت بهشت، به خود او مىرسد. در نيم ساعت هم مىتوان اين سرمايه را به اين ميوه تبديل كرد ، اما بدون هدايت خدا نمىشود. اگر دنبال هدايت خدا نروى، چگونه اين سرمايه را تبديل مىكنى؟ وقتى از تكليف خدا آگاهى نداشته باشى، اشتباه خرج مىكنى و به سوى سقوط مىروى و سرانجام، به « أَسْفَلَ سَافِلِينَ » مىروى تا به نقطه خسران برسى ؛ يعنى سرمايه وجود را از دست دادن و عاقبت اسكلت استخوانى مىماند كه من روح را به آن برمىگردانم :
« فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَباً »[4]
پس هدايت بايد از سوى خداوند باشد. اگر شما طرحريزى كنيد، طرح به درد خورى به دست نمىآيد. اين كار خدا است. دوران آدم و حوا گذشته است و اكنون نوبت ما است. آن طرح، همين قرآن مجيد است. يك بار هم اين سرمايه را به ما مىدهند. اصحاب كهف را دو ساعت از خواب بيدار كرد و دوباره به خواب برگرداند. حضرت سيد الشهدا عليهالسلامرا يك لحظه هم به دنيا برنگرداند و اين سرمايه را يك بار مىدهند، همراه با امكانات آن، كه عقل و فطرت و گوش و قدم و شكم و چشم است. يكى از بهترين امكانات آن، شهوت است. تجارت عجيبى مىتوان با آن كرد.
حكايتى از حضرت عيسى عليهالسلام در قبرستان
حضرت عيسى عليهالسلام از كنار قبرستانى رد مىشد. فرمود: به سرعت عبور كنيد ؛ چون چشمم به كسى در عالم برزخ افتاد كه طاقت ديدن عذاب او را ندارم. سال ديگر، از همان جا عبور مىكردند. حضرت حركت خود را كندتر كردند. ياران ايشان پرسيدند : چرا سال گذشته تند رفتيد و امسال كُند؟ حضرت فرمود: امسال ديدم او را آزاد كردهاند. جبرئيل گفت: او بىدين نبود ، اما شلوغ كرده بود. فرزند صالحى از او مانده بود كه چند روز پيش به يتيم كمك كرد از اين رو خداوند ديگر حيا مىكند كه پدر او را عذاب كند.[5]
غريزه شهوت همراه با هدايت الهى
غريزه جنسى از بهترين امكانات است. اگر شهوت نبود، ابراهيمى به وجود نمىآمد، يوسفى، موسى و پيامبرى به وجود نمىآمد. عبداللّه و آمنه، دو جوان بودند. شب عروسى ميل شديد به يكديگر پيدا مىكنند كه باعث مباشرت مىشود و بعد هم انسانى مانند رسول خدا صلىاللهعليهوآله به وجود مىآيد. دنيا اين قسمت غريزه جنسى را به كثيفترين شكل، به لجن كشيده است. در حالى كه اين نعمت، بسيار پاك و سازنده است. شكم وچشم و گوش و عقل، كه انسانساز نيستند. عقل
كارخانه علم سازى است. چشم مىبيند. گوش مىشنود. آن عضوى كه كارخانه پيامبر و امامسازى است، شهوت است. كارخانه انسانسازى است كه اگر با هدايت خدا خرج شود، يوسف به وجود مىآيد ، اما وقتى بىهدايت خدا خرج شود، يزيد، شمر و صهيونيستها به وجود مىآيند.
طرح خدا پر سودترين سرمايه عمر تكليفى است. اين عمر وقتى بدون هدايت و در جهالت خرج شود، همه آن امكانات و اين عمر، فقط ضرر مىدهد. در كاسبى، اگر خود انسان اهل نباشد، نمىداند كه دارد ضرر مىدهد :
« و هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً »[6]
احساس مسئوليت يوسف
يوسف نماد حقيقى خرج كردن عمر و امكانات آن، با هدايت خداوند بود و زليخا نماد خرج كردن عمر، بدون هدايت بود. يوسف با خرج كردن عمر، با پشتوانه هدايت، از بندگان مخلَص خدا شد ، اما زليخا شهوتران كامجوى گرگ معرفى شد. چه ظلمى از اين عمر بريده از هدايت سر زد! اگر آيات سوره يوسف را كنار هم بگذاريد، نكتهاى بسيار عالى به دست مىآيد كه بيشترين زمانى كه نوشتهاند كه يوسف در دربار با اين زن درگير بوده است، هفت سال است و نه سال هم در زندان بوده است. اگر ده ساله بوده است، جمعا 26 ساله از زندان آزاد مىشود. اگر شما شانزده سال، يك جا اسير و زندان باشيد، لحظهاى كه آزاد مىشويد، چه مىخواهيد؟ اگر خانه شما تهران باشد و شما در مشهد زندان باشيد، فقط به موطن اصلى خود، نزد پدر و مادر مىرويد ، اما يوسف را كه آزاد كردند، اگر
مىخواست از مصر تا كنعان پياده هم برود،[7] هيجده روز طول مىكشيد.
اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد: خانواده او زنده بودند. دل او هم براى پدر و مادر تنگ شده بود. از روى بصيرت هم مىدانست كه از بس پدر گريه كرده است، چشمهايش سفيد شده است. از زندان كه آزاد شد، به او گفتند : چه مىخواهى؟ گفت: من دورنماى اين مملكت را مىدانم. با خوابى كه ديدم، مىبينم كه هفت سال اين ملت، دچار قحطى مواد غذايى مىشوند. اين وزير دارايى، قدرت گرداندن اين مملكت را و حل مشكلات مردم را در آن هفت سال ندارد. وزارت دارايى را به من بدهيد من اهل رشوه و اختلاس و دزدى نيستم. من ثروت مملكت را حفظ مىكنم و مىدانم كه چگونه اين جامعه بىفرهنگ را نجات دهم. اين عمر را خدا به من نداده است كه نزد پدر و مادرم بروم و بگويم: خدا را شكر كه از زندان آزاد شدم. من اين عمر را براى نجات بندگان خدا مىخواهم.[8]
اهمّيت ارشاد و هدايت
اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد: پيامبر مرا براى تبليغ، به يمن فرستاد. وقتى مىخواست از من خداحافظى كند، گفت على جان!
«لِأَنْ يَهدِى اللّهُ عَلى يَدَيْكَ رجلاً»
اگر يك نفر را خدا به دست تو نجات بدهد، از گمراهى هدايت بشود، يا گرفتارى آزاد شود، اين،
«خَيرٌ لَكَ مِما طَلعَتِ عَلَيهِ الشَمسُ أَو غَرِبَت»[9]
براى تو بهتر است از آنچه آفتاب بر او مىتابد ، و غروب مىكند.
عمر خود را زليخاوار خرج نكن كه سى سال در لجن شهوت حرام بغلطى و بعد كه اين آتش خاموش شد، به حسرت گذشته بنشينى يا در فشار روانى قرار بگيرى. اين عمر تكليفى را يوسفوار خرج كن.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
[1] ـ الأمالى للطوسى: 527، حديث 1162؛ «قال رسول الله صلىاللهعليهوآله: يَا أَبَا ذَرٍّ كُنْ عَلَى عُمُرِكَ أَشَحَّ مِنْكَ عَلَى دِرْهَمِكَ وَ دِينَارِكَ يَا أَبَا ذَرٍّ هَلْ يَنْتَظِرُ أَحَدٌ إِلاَّ غِنًى مُطْغِياً أَوْ فَقْراً مُنْسِياً أَوْ مَرَضاً مُفْسِداً أَوْ هَرَماً مُفْنِداً أَوْ مَوْتاً مُجْهِزاً أَوِ الدَّجَّالَ فَإِنَّهُ شَرُّ غَائِبٍ يُنْتَظَرُ أَوِ السَّاعَةَ فَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَر.»
غرر الحكم: 151، حديث 2788؛ «إن ماضي يومك منتقل و باقيه متهم فاغتنم وقتك بالعمل.»
غرر الحكم: 473، حديث 10808؛ «ماضي يومك فائت و آتيه متهم و وقتك مغتنم فبادر فيه فرصة الإمكان و إياك أن تثق بالزمان.»
فلاح السائل: 204؛ «و من المهمات الدعاء عقيب العصر بما كانت الزهراء فاطمة سيدة النساء عليهالسلام تدعو به في جملة دعائها للخمس الصلوات ... اللَّهُمَّ أَحْيِنِي مَا عَلِمْتَ الْحَيَاةَ خَيْراً لِي وَ تَوَفَّنِي إِذَا كَانَتِ الْوَفَاةُ خَيْراً لِي.»
و اميرالمومنين عليهالسلام مىفرمايد: الأماليللطوسي: 684، حديث 456؛ «قال أيها الناس، الآن الآن من قبل الندم، و من قبل «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِين ... .»
[2] ـ بقره 2 : 38؛ «پس كسانى كه از هدايتم پيروى كنند، نه ترسى بر آنان است و نه اندوهگين شوند .»
[3] ـ ماعون 107 : 4؛ «پس واى بر نمازگزاران .»
[4] ـ جن 72 : 15؛ «منحرفان هيزم دوزخند .»
[5] ـ الكافي: 6/3، حديث 12؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله مَرَّ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ عليهالسلامبِقَبْرٍ يُعَذَّبُ صَاحِبُهُ ثُمَّ مَرَّ بِهِ مِنْ قَابِلٍ فَإِذَا هُوَ لاَ يُعَذَّبُ فَقَالَ يَا رَبِّ مَرَرْتُ بِهَذَا الْقَبْرِ عَامَ أَوَّلَ فَكَانَ يُعَذَّبُ وَ مَرَرْتُ بِهِ الْعَامَ فَإِذَا هُوَ لَيْسَ يُعَذَّبُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنَّهُ أَدْرَكَ لَهُ وَلَدٌ صَالِحٌ فَأَصْلَحَ طَرِيقاً وَ آوَى يَتِيماً فَلِهَذَا غَفَرْتُ لَهُ بِمَا فَعَلَ ابْنُهُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله مِيرَاثُ اللَّهِ عز و جل مِنْ عَبْدِهِ الْمُؤمِنِ وَلَدٌ يَعْبُدُهُ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ تَلاَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلام آيَةَ زَكَرِيَّا عليهالسلامرَبِّ فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا. يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا.»
[6] ـ كهف 18 : 104؛ «[ آنان ] كسانى هستند كه كوششان در زندگى دنيا به هدر رفته [ و گم شده است ] در حالى كه خود مىپندارند كه خوب عمل مىكنند .»
[7] ـ تفسير القمي: 1/346 ـ 347؛ «قال أبو عبد الله عليهالسلام قرأ رجل على أمير المؤنين عليهالسلام ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ قال ويحك أي شيء يعصرون أ يعصرون الخمر قال الرجل يا أمير المؤنين كيف أقرؤا قال إنما نزلت «عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون» أي يمطرون بعد سنين المجاعة و الدليل على ذلك قوله «وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً» ... كان بينه و بين أبيه ثمانية عشر يوما و كانوا في بادية و كان الناس من الآفاق يخرجون إلى مصر ليمتاروا طعاما و كان يعقوبو ولده نزولا في بادية فيه مقل فأخذ إخوة يوسف من ذلك المقل و حملوه إلى مصر ليمتاروا به و كان يوسف يتولى البيع بنفسه فلما دخلوا إخوته على يوسف عرفهم و لم يعرفوه كما حكى الله... .»
[8] ـ ثواب الأعمال: 147؛ «عن أبي عبد الله عليهالسلام قال ما من مؤن يعين مؤنا مظلوما إلا كان أفضل من صيام شهر و اعتكافه في المسجد الحرام و ما من مؤن ينصر أخاه و هو يقدر على نصرته إلا و نصره الله في الدنيا و الآخرة و ما من مؤن يخذل أخاه و هو يقدر على نصرته إلا خذله الله في الدنيا و الآخرة.»
ثواب الأعمال: 146؛ «عن أبي حمزة الثمالي عن علي بن الحسين عليهالسلام قال من قضى لأخيه حاجة فيحاجه الله بها و قضى الله بها مائة حاجة في إحداهن الجنة و من نفس عن أخيه كربة نفس الله عنه كربة يوم القيامة بالغا ما بلغت و من أعانه على ظالم له أعانه الله على إجازة الصراط عند دحض الأقدام و من سعى له في حاجة حتى قضاها له فسر بقضائها فكان كإدخال السرور على رسول الله صلىاللهعليهوآلهو من سقاه من ظمإ سقاه الله من الرحيق المختوم و من أطعمه من جوع أطعمه الله من ثمار الجنة و من كساه من عرى كساه الله من إستبرق و حرير و من كساه من غير عرى لم يزل في ضمان الله ما دام على المكسو من الثوب سلك و من كفاه بما هو يمتهنه و يكف وجهه و يصل به يديه يخدمه الولدان و من حمله من رحله بعثه الله يوم القيامة على ناقة من نوق الجنة يباهي به الملائكة و من كفنه عند موته فكأنما كساه يوم ولدته أمه إلى يوم يموت و من زوجه زوجة يأنس بها و يسكن إليها آنسه الله في قبره بصورة أحب أهله إليه و من عاده عند مرضه حفته الملائكة تدعو له حتى ينصرف و تقول طبت و طابت لك الجنة و الله لقضاء حاجته أحب إلى الله من صيام شهرين متتابعين باعتكافهما في الشهر الحرام.»
[9] ـ بحار الأنوار: 21/361، باب 34، حديث 3؛ الكافي: 5/28، حديث 4؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلام قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ بَعَثَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلىاللهعليهوآله إِلَى الْيَمَنِ وَ قَالَ لِي يَا عَلِيُّ لاَ تُقَاتِلَنَّ أَحَداً حَتَّى تَدْعُوَهُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْكَ رَجُلاً خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ وَ لَكَ وَلاَؤهُ يَا عَلِيُّ.»
وسائل الشيعة: 16/188، باب 19، حديث 21310؛ «عَنِ النَّبِيِّ صلىاللهعليهوآله أَنَّ رَجُلاً قَالَ لَهُ أَوْصِنِي فَقَالَ أُوصِيكَ أَنْ لاَ تُشْرِكَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لاَ تَعْصِ وَالِدَيْكَ إِلَى أَنْ قَالَ وَ ادْعُ النَّاسَ إِلَى الاْءِسْلاَمِ وَ اعْلَمْ أَنَّ لَكَ بِكُلِّ مَنْ أَجَابَكَ عِتْقَ رَقَبَةٍ مِنْ وُلْدِ يَعْقُوبَ.»