سويد بن غفلة ميگويد: من از سفر آمده بودم و هوای کوفه بسیار گرم بود. با حضرت نماز خواندم. بعد از نماز فرمود: برای خوردن غذا به خانة ما ميآيي؟
سويد ميگويد: محاسن علي در سن 63 سالگي، سفيد بود. شبها که خواب نداشت؛ تا صبح اشک ميريخت و ناله ميکرد. روزها هم كه آفتاب طلوع ميکرد، به مشکل مردم ميپرداخت. بعد از ظهر که همه در استراحت بودند، علي در کوچهها دور ميزد و به دنبال کمک به گرفتاران بود.
به او ميگفتند: علي جان، شبها که نميخوابي. روز هم که وظيفة تو سنگين است. بعد از ظهر اندکی بخواب. حضرت ميفرمود: اگر بخوابم يک گرفتار بگويد: الان که علي خواب است نميتوانم پيش او بروم؛ نیاید و مدتي در گرفتاري باقي بماند. اگر چنین شود من جواب خدا را در قيامت چه بدهم. من دورهگردي ميکنم که هر گرفتاري مرا راحت ببيند. مانند پيامبر اكرم (ص) كه «طبيب دوّار بطبّه» بود و دورهگردي ميكرد.
سويد ميگويد: وقتي خدمت مولا علي (علیه السلام) آمدم فرش اتاق حاکم کشور را ديدم، چند تا پوست بز را به هم دوخته بودند كه فرش محل ميهمانياش بود. اتاق علي، کاخ نبوده است. بعد روي زمين نشستيم. علي آرام و نرم فرمود: فضّه يک ميهمان داريم دو غذا در يک ظرف بياور؛ ما با هم ميخوريم. دو تا ظرف نميخواهد. چند دقيقه بعد ديدم، فضه يک سيني چوبي كه در آن يک کاسه چوبي دوغ و دو نان جو خشک بود، آورد و حضرت فرمود: سويد شروع کن! اين غذاي علي است.
سويد ميگويد: من عصباني شدم. گفتم: آي فضّه، شما که شب و روزش را ديدهايد، يک غذاي پرانرژي به علي بدهيد. اين دوغ و نان جو چيست؟ ديدم فضّه سرش را به ديوار گذاشت و زار زار گريه کرد و گفت: سويد چرا عصباني ميشوي. امام از خانه که بيرون ميرود به ما ميگويد امروز چه غذايي ميخورم. ما چيز ديگري نميتوانيم بياوريم. روزهاي ديگر نان جو را با زانو ميشکند و كمكم ميخورد و دست خود را به شکمش ميمالد و ميگويد: بيچاره اسير شکم.
چرا حضرت اين طوري زندگي ميکرد؟ زيرا علي، اهل خدا بود. خدا از بتسازان و بتپرستان سؤال ميکند:
(أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ)
آيا هنگام درماندگي اين بتها جوابتان را ميدهند و اگر به مشکلات و مصائب و بدبختيها برخورد کنيد، اينها مشکلاتتان را برطرف ميکنند؟ يا خدايي که شما را آفريده و روزيتان را داده، به شما ارحم الراحمين است.
منبع : پایگاه عرفان