جلسه دهم: زندگی در فضای رحمت (1)
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی جمیع الانبیاء و المرسلین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین
عالم با تمام برنامههایی که دارد مظهر لطف و تجلیگاه وجود مقدس خداوند است. قرآن مجید هم به طور مکرر از انسان دعوت میکند که در این معنا تفکر کند[1]. فکر در این معنا تحولات عظیمی در درون انسان ایجاد میکند و هرکسی هم که در تاریخ حیات بشر به جایی رسیده است از همین راه بوده است.
این همه نقش عجب در در ودیوار وجود |
|
هر که فکرت نبود سنگ بود بر دیوار[2] |
با اندیشه در آثار حضرت حق، انسان او را مییابد و وقتی او را یافت، مسئولیت خود را نسبت به وجود مقدسش حس میکند. همچنین میفهمد که خداوند متعال از آفرینش عالم و انسان هدفی داشته و کار او لغو و بیهوده نبوده است: «افحسبتم انما خلقناکم عبثا»[3]و «ایحسب الانسان ان یترک سدی».[4]
بنابراین، او از آفرینش انسان و موجودات هدفی داشته و میخواسته که آنها را به آن هدف برساند. حضرت حق، کریم، رحیم، معطی و محسن است و اقتضای ذات مبارکش این است که همواره عطا کند. چه خوب است که انسان هم اقتضای وجود خودش را بفهمد که باید همواره از وجود مقدس او کسب فیض کند و عطای او را جذب نماید. با قبول عطای او وضع ما به آنجا میرسد که در دنیا همرنگ او، و در آخرت همنشین او میشویم.
عالم صحنه تجلی رحمت اوست. این رحمت گاه به صورت تکوینی خودش را نشان میدهد که در بحث روز گذشته بیان شد و گاه به صورت تشریعی مشاهده میشود که همان نبوت انبیاء، امامت امامان، فقاهت فقیهان و مجموعه مقررات و قوانینی است که این بزرگواران در اختیار انسان گذاشتهاند. گاهی هم رحمت به صورت مزد عمل مطابق با این مقررات، در دنیا و در آخرت خودش را نشان میدهد.
آن عارف بزرگ میگوید: من یک بار زمستان از منزل بیرون آمدم. برف سنگینی باریده بود و من میخواستم از شهر خود به شهر دیگری بروم. در بیابان اطراف شهر کشاورزی را که گبر (آتش پرست) بود و از قبل او را میشناختم دیدم. او بر برفهایی که نزدیک به نیم متر بود دانه میپاشید. به وی گفتم چه میکنی؟ گفت: دانه میپاشم. گفتم: برای چه؟ گفت: من در خانه نشسته بودم، به فکر این مرغکان بیابان افتادم که با این برف سنگینی که باریده اینها امروز چه میخورند! مقداری دانه آوردهام و در این برفها میپاشم تا مرغهای بیابان آنها را بخورند. گفتم: آخر این کار را از تو قبول نمیکنند. گفت: درست است که به نظر شما قبول نمیکنند، اما آیا مرا هم نمیبینند؟ خداحافظی کردم و رفتم.
سال بعد در طواف مسجد الحرام او را کنار کعبه دیدم که پرده کعبه را گرفته و زار زار گریه میکند. گفتم: اینجا چه میکنی؟ گفت: آن دانههایی را که بر برفها پاشیدم دید و خرید و مزدش هم این است که مرا به اسلام هدایت کرد. خودش میفرماید: «انا لا نضیع اجر من احسن عملاً».[5] اجر هیچ کس را در این عالم ضایع نمیکنند. البته اگر انسان برخوردش گستردهتر باشد، به این معنا که برخوردش همراه با ایمان و عشق به وجود مقدس او باشد دنیا و آخرتش را تأمین میکنند، اما اگر برخوردش، برخورد محدود باشد، در همان محدوده کمکش میکنند. بالاخره عالم، عالم رحمت است و خدا، خدای رحمت.
چنان که قبلاً بیان شد این قوانین و مقرراتی که به صورت قرآن تجلی کرده عین رحمت است: «وننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنین»[6] ؛ «وما ارسلناک الا رحمه للعالمین».[7] بنابراین، حلال و حرام خدا و قوانین و مقررات پروردگار، همگی عین رحمت اویند. این صورت تشریعیٍِِ رحمت است و پس از آنکه بنده خدا متصل به این رحمت شود تجلی دوم آن رحمت پدیدار میشود، که آن حیات طیبه در دنیا، و بهشت و رضایت خدا در آخرت است. شما هم به طور قطع بدانید که عالمی از این عالم خوشتر وجود ندارد.
تأییدیه امام علی (ع) درباره فضای رحمت
همه دنیا امام علی (ع) را عاقل میدانند و آن حضرت در بعد عقلی خودش دشمن نداشته و ندارد و اگر در بعد سیاسیاش دشمن داشته، دلیل آن چیز دیگری است.
ابن سینا سخن جالبی درباره آن حضرت دارد و میگوید: علی ابن ابی طالب (ع) نسخه مطابق با اصل است.
البته خدا درباره آن حضرت حرفهایی عجیبی دارد. یک حرف خدا را من از قرآن برای شما بگویم و هیچ کسی هم نمیتواند این آیه را درباره غیرعلی (ع) معنا کند، چرا که اگر علی (ع) را کنار بگذارید این آیه معنا نمیشود. دشمنان پیامبر فضای عجیبی را در مکه بوجود آورده بودند و هرچه معجزه از پیامبر میدیدند باز میگفتند که ما تو را قبول نداریم. پیامبر معجزاتی آورد؛ مثلاً سنگریزههایی را در کف دستش گرفت و از آنها صدای شهادت بر وحدانیت خدا و نبوت خودش برخاست، معجزه شق القمر را نشان آنان داد و شب چهاردهم ماه، با اشاره آن حضرت، ماه دو نیمه شد،[8] بر سر چاه آب آمد و آب دهان در آن انداخت و آب تا سطح زمین بالا آمد، به درخت خشکیده تکیه داد و آن درخت سبز شد و معجزات دیگری هم انجام داد، اما آن مردم لجوج هربار نپذیرفتند و نسبتهای ناروا چون سحر و جادوگری به وی دادند، اما در مقابل این سخن خدا دیگر جواب نداشتند و آن، این بود که خداوند فرمود برای نبوت او کافی است که خدا و علی (ع) شهادت دهند: «وَیقُولُ الَّذِینَ کفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ کفَی بِاللَّهِ شَهِیدًا بَینِی وَبَینَکمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکتَابِ».امام علی (ع) در این آیه شریفه، شاهد نبوت قرار گرفته است. کفار هم در اینجا دیگر ساکت شدند، چون وقتی یک چنین آدم عاقل، بینا، فهمیده، حکیم و موقری پیامبر را تأیید میکند چه میتوانند بگویند. حالا من میخواهم بگویم اگر فضایی خوشتر، بهتر، پرثمرتر، پرنتیجهتر و سودمندتر از اتصال ایمانی و عملی به قوانین خدا بود، علی (ع) آن فضای بهتر را نمیگذاشت و بیاید در مکتب پیامبر، خود را معطل کند. چهارچوب اینجا را میشکست و میگذاشت و میرفت، ولی او اینجا ماند و در فضای رحمت حق حرکت کرد.
ابراهیم و موسی و عیسی (ع) هم همگی در همین فضای رحمت حق حرکت کردند. من از کسانی نام میبرم که همه دنیا اعم از ارمنی و یهودی آنان را قبول دارند. اینان در فضای رحمت حق نشو و نما نمودند. بنابراین، کسی نباید با حقایق عالم لجبازی کند و یا اینقدر از حق دور شود که سنائی در دیوان خودش در باره آنها گلایه میکند و میگوید ببینید که برخی چقدر از راه پرت شدهاند! او میگوید: نوح 950 سال بدرستی به مردم گفت: من فقط بنده و پیامبر خدا هستم و ادعای خدایی هم نکرد، ولی آن مردم سخن او را نپذیرفتند، اما الان چند میلیون نفر در هندوستان گاو را به خدایی قبول کردهاند! و این چقدر پرت بودن انسان را میرساند.
خلاصه اگر فضایی بهتر از فضای رحمت الهی بود امیرمؤمنان (ع) در آن فضا زندگی میکرد. البته بسیاری نیز به آن فضای غیررحمت رفتند و زندگی کردند و امثال یزید، شمر، ابن زیاد، قارون، بلعم باعورا و شریح قاضی و ابن ملجم شدند. اما آنهایی که آمدند و در این فضا سرسپردند، ابوذر، مقداد، میثم تمار، حجر ابن عدی، زکریا بن آدم و ابن ابی عمیر شدند. اگر فضایی بهتر از اینجا بود آنها هم در آن فضا میزیستند. شما ببینید که عاقلان واقعی عالم کجا و چگونه زندگی کردند. انسان عاقل که دامن حق و رحمت خدا را رها نمیکند و در برابر، دامن شیاطین و مفسدان را بگیرد. پیامبران خدا و ائمه طاهرین ( ع) و اولیای الهی در این مسئله حجت ما هستند. اگر فضای بهتر و راه بهتری بود هرگز علی ابن ابی طالب (ع) آن را رها نمیکرد. اینها همیشه دنبال احسن برنامهها بودند؛ اگر معلم انتخاب میکردند احسن آن را انتخاب میکردند که پیامبر خدا (ص) بود، اگر کتاب انتخاب میکردند احسن آن را برمیگزیدند که قرآن بود و اگر مرگ را انتخاب میکردند احسن آن را که شهادت بود برمیگزیدند.
اولیای الهی در میان سخنان نیز همیشه احسن القول را انتخاب میکردند. البته اینها وقتی سخن میگفتند سخنشان همراه با ده صفت بود. وقتی امیرمؤمنان (ع) دهانش را برای سخن گفتن باز میکرد قول او تجلیگاه ده مرحله رحمت بود. انبیاء و ائمه (ع) هم وقتی سخن میگفتند همینگونه بود و به قول حضرت صادق (ع) سخنشان نور بود.[9]
سدیر صیرفی که یکی از راویان ماست، میگوید: خدمت حضرت صادق (ع) بودم و حضرت در حال سخن گفتن بود. من به ایشان گفتم سخنان شما مثل درّ و گوهر است: «کلامک کالجوهر». حضرت صادق (ع) فرمود: «و ما الجوهر الا الحجر»[10]؛ یعنی گوهر که جز سنگی نیست و چرا سخن ما را تشبیه به سنگ کردی؟! اگر امام ششم (ع) سخنی بالاتر از نور سراغ داشت آن را میگفت، اما از اینکه او زبانش را غرق در نور الهی کرده معلوم میشود بهترین سخن، سخن خداست. بنابراین، انسان باید همیشه در پی بهترینها باشد و اگر بناست به تماشا هم بنشیند باید به تماشای بهترینها بنشیند.
آیت الله جوادی آملی در برنامهای توضیح میداد که بهترین نگاه، نگاه به "وجه الله" است و بهترین نیت هم نیت برای وجه الهی است: «انما نطعمکم لوجه الله».[11] پس اگر من در پی تماشا هم میروم باید به تماشای جمال او بروم. من جمال او را که ببینم همه چیز را دیدهام و چرا من در پی دیدن یک صورت محدود و استخوانی باشم که فردا از بین میرود؟ و یا چرا عاشق چهرهای بشوم که بعدش مسائلی پیش بیاید و آبروی خودم و خانوادهام برود؟ چقدر مسخره است که چشمم را خرج این چهرههای محدود بکنم! نه، من به دنبال اصل میروم و آن را میبینم که با دیدن او، همه چیز را دیدهام.
معروف است که یکی از سلاطین قاجار خواست یک تک بیت بگوید و در مصرع دومش ماند. از شعراء استمداد کرد و هر یک چیزی گفتند تا یکی مورد پسند شاه واقع شد. مصرع اول این بود: «در جهان چون حسن یوسف کس ندید». شعرا هرکدام چیزی گفتند تا اینکه شاعری چنین گفت: «حسن آن دارد که یوسف آفرید» و این واقعاً از همه بهتر بود.
اینجا را رها کن و بالا برو! درختها بسیار زیبایند، ولی در پائیز همه خشک میشوند، قیافهها قشنگاند، ولی ما نمیتوانیم به همه آنها نگاه کنیم و چیزی هم نیست که نگاه کنیم. تمام زیباییشان به همان یک مقدار مو است که اگر آن را از آنها بگیرند دلمان نمیخواهد دیگر نگاهشان کنیم و حالمان بهم میخورد. اگر همان جوانی که به خاطر او دینمان را از دست میدهیم، یا پدر و مادرمان را به گریه میاندازیم یا آبروی خانوادگیمان را به باد میدهیم، یک مرض موخوره در سرش پیدا شود آیا حاضریم دیگر نگاهش کنیم؟ پس باید جایی برویم که موخوره ندارد و به تماشای جمالی بنشینیم که جمالش هیچگاه تغییر نمیکند.
به خدا قسم، اولیای الهی اگر جایی بهتر از فضای رحمت الهی سراغ داشتند به آنجا میرفتند. امیرمؤمنان (ع) که بخل نداشت و اگر جایی بهتر از اینجا بود حداقل به یکی از دوستان نزدیک خودش مثل میثم تمار میگفت. ائمه (ع) نیز چیزی را پنهان نمیکردند. والله اگر ظرفیت میدیدند اسرار غیب را در اختیار افراد میگذاشتند و مگر در اختیار ابوحمزه ثمالی قرار ندادند؟ مگر او نزد حضرت صادق (ع) نیامد و گفت: من دق میکنم و سینهام از فشار خرد میشود، چون کسی را نمیبینم که اینهایی را که از شما یاد گرفتهام به او منتقل کنم. حضرت فرمود: شبهای تاریک به بیابان برو و سرت را روی زمین بگذار و برای زمین تعریف کن!. اما امروز مشتریان خوبی برای شنیدن هست، چون زمان غیر از زمان حضرت صادق (ع) است و عقلها 1400 سال قویتر شده است. من نمیدانم تا کنون چقدر دقت کردهاید که در این هفت هشت ساله، گاهی امام در سخنرانیهایشان از اسرار ملکوتی میگویند و آنهایی که اهلش هستند دیوانه و مست میشوند! امام هم هیچ نمیترسد چون میداند که الان خریدار زیاد است. پس اگر ظرفیت باشد از طرف اولیای الهی که بخلی نیست. خود پروردگار هم همینطور است. او درباره قرآنش میفرماید: «تبیاناً لکل شیء».[12] با این کتاب هم تمام درها را به روی شما باز کردم و هیچ دری بسته نمانده است.
البته ورود به این فضای رحمت شرط دارد و شرطش را در سوره واقعه فرموده است: «لا یمسه الا المطهرون».[13] پس درها باز است و مطهّرون میتوانند وارد بشوند. طهارت هم اینگونه به دست میآید که تمام محرمات بیرونی و درونی باید ترک شود و اگر ملکوتیان با آن دید قوی خودشان ببینند که در درون شخصی از رذائل چیزی باقی نمانده و بیرونش هم به هیچ محرمی آلوده نیست آنگاه به او افاضه میکنند.
این ترک محرمات، پله اول است و اگر فردی تمام واجبات را عاشقانه ادا کنند به پله دوم گام نهاده است. در اینجا تمام اسرار قرآن در حد قدرت آن دو پله برای او آشکار میشود. البته یک اسرار دیگری هم هست که آنها با آن دو پله حل نمیشود و باید وصل به امیرمؤمنان (ع) بشویم تا آشکار شوند. تازه اسراری هم هست که خود علی ابن ابی طالب (ع) هم برای آگاهی از آنها باید وصل به خود حضرت حق بشود که آن را مقام فنا میگویند. پس همه درها را به روی شما گشودهاند و دیگر چه میخواهید؟ بخلی هم در آنجا وجود ندارد و اگر بخلی باشد از طرف خودتان است که در حق خود بخل میورزید و میگویید که نمیخواهید.
بیان شد که سخن آن بزرگواران ده صفت دارد. وانگهی این فقط برای سخنشان است و ما از حالشان آگاه نیستیم که علی و زهرا و حسن و حسین علیهم السلام در این فضای رحمت چه حالی داشتهاند و چگونه میزیستهاند؟ تنها این را به طور قطع میدانیم که اگر بهتر از فضای رحمت، فضایی بود نشانی آن را به ما هم میدادند. ده صفت سخن آنان عبارت است از: قول حق، قول صدق، قول عدل، قول حسن، قول کریم، قول لین، قول ایمان، قول سدید، قول معروف و قول بلیغ.
بنابراین، هر کس در فضای رحمت قرار بگیرد همه چیز به او میدهند.
بحث بدینجا رسید که یک تجلی دیگر رحمت پروردگار، قوانین و مقررات و نبوت پیامبر و امامت ائمه و فقاهت فقیهان است. اکنون میخواهم روایتی درباره همین قوانین و مقررات برای شما بخوانم که پیامبر اکرم (ص) پنج مسئله را در آن مطرح کردهاند که خود این پنج مورد، رحمت خداست و اتصال به این موارد هم تجلی دهنده رحمت به صورت بهشت و رضوان الهی است. این روایت از روایتهای بسیار پرقیمت است.
آن حضرت میفرماید: «رحم الله امرأ قدّم خیرا».[14] رحمت خدا نصیب آن انسانی است که همه موجودیتش را به خیر آشکار بکند. رفاقتش، ثروتش، فکرش، سخنش، ازدواجش، آمد و رفتش و همه چیزش خیر باشد. بنابراین، رحمت خدا از آنِِِِِ کسی است که تمام هستیاش را برای آشکار کردن خیر به کار میبرد.
در زمان پیامبر (ص) به کسی گفتند: برای چه زنده هستی؟ گفت: به عشق سه چیز؛ اول اینکه، تمام روزم را مطابق دستورش بسر ببرم. دوم اینکه، بعد از نیمه شب بیدار شوم و تا صبح با خودش مناجات کنم و سوم اینکه اگر گرهای به کار کسی خورده و از دستم برمیآید آن گره را بگشایم.
جمعی در این عالم هستند که همان روزهای اول تکلیفشان، نشستهاند و با خود حساب کردهاند که ما باید منبع خیر باشیم. بعد هم رفتهاند و همینطور شدهاند و بردهاند. امیرمؤمنان صلوات الله علیه در دعای شب جمعه که کمیل بن زیاد نخعی آن را نقل کرده، میفرماید: «و أسرع الیک فی البارزین و اشتاق الی قربک فی المشتاقین و اطلب منک دنو المخلصین». تا به جایی میرسد که میفرماید: «واجعلنی من احسن عبیدک نصیباً عندک».
پس اگر میخواهی شراب هم بخوری چرا شراب خرما و انگور که عقلت را ضایع میکند میخوری؟ او شراب برایت تهیه دیده و فقط باید کمی حوصله کنی و بگذاری با عمل صالحت آن شراب برسد و بعد به تو بدهند: «عیناً یشرب بها عباد الله یفجرونها تفجیرا».[15] اگر لذتهای دیگر هم میخواهی باز چرا عجله میکنی و در رختخواب کثیفی شرکت میکنی که هزار مرض و بیماری در آن است؟ شرکت نکن که برایت بهترینها را گذاشتهاند: «حور عین کالامثال اللولوء المکنون».[16] برای چه به قهوه خانه دنیا میروی؟ بایست تا تو را به کاخ آخرت ببرند و چرا عجله میکنی؟ شما دیدید که انبیاء عجله نکردند و عاقلانه، موقّرانه و مؤدّبانه زندگی کردند و خوب هم زندگی کردند. جان ما فدای خاک پای همه آن پیامبران خدا که اگر میخواستند همه چیز در اختیارشان باشد میتوانستند، ولی با کمال اختیار و به خاطر خدا قبول نکردند و فقط خدا را قبول نمودند.
پیامبر خدا (ص) در ادامه حدیث میفرماید: «و انفق قصدا»؛ رحمت خدا برای آن کسی است که دستش به جیبش میرود و انفاق میکند.
«و قال صدقا»؛ رحمت خدا برای کسی است که زبان بدی ندارد و راست میگوید.
«و ملک دواعی شهوته فلم تملکه و عَصی امر نفسِهِ فَلم تملِکُه»؛ رحمت خدا از آن کسی است که با کمال شجاعت، تحریکات شهوتش را کنترل میکند و آنها را آرام مینماید. البته این، نیاز به کار و زحمت و تلاش دارد تا آدم مالک خودش بشود.
شیخ بهایی میفرماید: در حال رفتن به درس بودم و طلبهها هم منتظرم بودند. در مسیر من تازه یک کبابی باز شده بود که کباب معرکهای درست میکرد. باد این کباب به من خورد و مرا تحریک کرد که بخرم و بخورم. به نفسم گفتم: آرام باش، الان در خانه به تو صبحانه دادهام، اما دیدم که دستبردار نیست. به او گفتم: ببین گوشت خوردن حلال است، اما تو الان سر بلند کردهای برای گمراهی من، چون امروز گوشت میخواهی و فردا پول و سپس چیزهای دیگر، تا اینکه مرا آهسته آهسته به راهی که خودت میخواهی ببری. خلاصه رفتم، اما تا شب هروقت یاد آن کبابی میافتادم یک جوری میشدم. تا یک سال که از آنجا رد میشدم مدام نفسم به من میگفت: آقا شیخ لااقل یک سیخش را بخر! گفتم: نمیشود، باید تربیتش کنم. بعد روزی دیدم خیلی به من فشار میآورد، آن روز را به درس نرفتم و از دروازه اصفهان بیرون زدم. یکی از این ساربانهای بیابان را دیدم که چند شتر داشت. گفتم از بغل این ساربان رد بشوم و تنهای به او بزنم تا او هم فریادی بر سر من بزند و این نفس مرا بکوبد، چون من آیت الله و شیخ بهایی و شیخ الاسلام هستم. تنهای به او زدم و او تکانی خورد. دو سه قدم که رفتم خیلی آرام به من گفت: آقا شیخ یک سال نفست کباب میخواهد چرا کتکش را به ما میزنی!
برادران اگر کمی صبر کنید، دیگر چیزی نمانده است. پنجاه، شصت سال که چیزی نیست و هرکس موی سفید در سر و صورتش روئیده است آثار مرگش ظاهر شده است و آنجا خیلی چیز نصیبمان میشود. بنابراین، انبیاء و ائمه (ع) در این فضای رحمت زندگی کردند و صبر نمودند و اگر بهتر از اینجا فضایی بود، به آنجا رفته بودند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1]. آل عمران (3): 190-191؛ یقیناً در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانههایی [بر توحید، ربوبیت و قدرت خدا] برای خردمندان است. آنان که همواره خدا را ایستاده و نشسته و در حال خوابیدن یاد میکنند، و پیوسته در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند، [و از عمق قلب همراه با زبان میگویند:] ای پروردگار ما! این [جهان با عظمت] را بیهوده نیافریدی، تو از هرعیب و نقصی منزّه و پاکی؛ پس ما را از عذاب آتش نگاهدار.
اعراف (7): 185؛ آیا در [فرمانروایی و] مالکیت [و ربوبیت] بر آسمانها و زمین و هرچیزی که خدا آفریده و اینکه شاید پایان عمرشان نزدیک شده باشد با تأمل نظر نکردند؟ [و اگر به قرآن مجید، این کتاب هدایتگر ایمان نیاورند] بعد ازآن به کدام سخن ایمان میآورند؟
[2] . سعدی، قصیده 26.
[3]. مؤمنون (23): 115؛ آیا پنداشتهاید که شما را بیهوده و عبث آفریدیم، و اینکه به سوی ما بازگردانده نمیشوید؟
فی علل الشرایع ص 9، ح 2. بإسناده الی جعفر بن محمد بن عمارة عن أبیه قال سألت الصادق جعفر بن محمد (ع) فقلت له لم خلق الله الخلق فقال إن الله تبارک و تعالی لم یخلق خلقه عبثا و لم یترکهم سدی بل خلقهم لإظهار قدرته و لیکلفهم طاعته فیستوجبوا بذلک رضوانه و ما خلقهم لیجلب منهم منفعة و لا لیدفع بهم مضرة بل خلقهم لینفعهم و یوصلهم إلی نعیم الأبد.
[4]. قیامت (75): 36.
[5]. کهف (18): 30؛ مسلماً کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند [پاداششان داده خواهد شد] زیرا ما پاداش کسانی را که کار نیکو کردهاند، تباه نمیکنیم.
[6]. اسراء (17): 82.
[7]. انبیاء (21): 107.
[8]. قمر (54): 1؛ در تفسیر مجمع البیان آمده است: قال ابن عبّاس: اجتمع المشرکون إلی رسول اللَّه فقالوا: إن کنت صادقا فشقّ لنا القمر فرقتین. فقال لهم رسول اللَّه (ص): إن فعلت تؤمنون؟ قالوا: نعم. و کانت لیلة بدر، فسأل رسول اللَّه (ص)ربّه أن یعطیه ما قالوا، فانشقّ القمر فرقتین و رسول اللَّه ینادی: یا فلان [یا فلان]، اشهدوا.
و در تفسیر قمی: 2/ 341 آمده است: حبیب بن الحسن بن أبان الآجری قال حدثنی محمد بن هشام عن محمد قال حدثنی یونس قال قال لی أبو عبد الله ع: اجتمعوا أربعة عشر رجلا أصحاب العقبة لیلة أربع عشرة من ذی الحجة، فقالوا للنبی (ص): ما من نبی إلا و له آیة فما آیتک فی لیلتک هذه فقال النبی (ص) ما الذی تریدون فقالوا إن یکن لک عند ربک قدر فأمر القمر أن ینقطع قطعتین، فهبط جبرئیل (ع) و قال یا محمد إن الله یقرئک السلام و یقول لک: إنی قد أمرت کل شیء بطاعتک، فرفع رأسه فأمر القمر أن ینقطع قطعتین، فانقطع قطعتین فسجد النبی (ص) شکرا لله و سجد شیعتنا، ثم رفع النبی (ص) رأسه و رفعوا رءوسهم، ثم قالوا یعود کما کان فعاد کما کان، ثم قالوا ینشق رأسه فأمره فانشق فسجد النبی (ص) شکرا لله و سجد شیعتنا، فقالوا یا محمد حین تقدم سفارنا من الشام و الیمن فنسألهم ما رأوا فی هذه اللیلة فإن یکونوا رأوا مثل ما رأینا علمنا أنه من ربک و إن لم یروا مثل ما رأینا علمنا أنه سحر سحرتنا به، فأنزل الله اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ إلی آخر السورة.
[9]. عیون اخبار الرضا: 2/276.
[10].بحار الانوار: 47/ 29؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/248.
[11]. انسان (76): 9.
[12]. نحل (16): 89.
[13]. واقعه (56): 79.
[14]. بحار الانوار: 74/ 181؛ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِک قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) یقُولُ فِی بَعْضِ خُطَبِهِ أَوْ مَوَاعِظِهِ أَ مَا رَأَیتُمُ الْمَأْخُوذِینَ عَلَی الْعِزَّةِ [الْغِرَّةِ] وَ الْمُزْعِجِینَ بَعْدَ الطُّمَأْنِینَةِ الَّذِینَ أَقَامُوا عَلَی الشُّبُهَاتِ وَ جَنَحُوا إِلَی الشَّهَوَاتِ حَتَّی أَتَتْهُمْ رُسُلُ رَبِّهِمْ فَلَا مَا کانُوا أَمَلُوا أَدْرَکوا وَ لَا إِلَی مَا فَاتَهُمْ رَجَعُوا قَدِمُوا عَلَی مَا عَمِلُوا وَ نَدِمُوا عَلَی مَا خَلَّفُوا وَ لَنْ یغْنِی النَّدَمُ وَ قَدْ جَفَّ الْقَلَمُ فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً قَدَّمَ خَیراً وَ أَنْفَقَ قَصْداً وَ قَالَ صِدْقاً وَ مَلَک دَوَاعِی شَهْوَتِهِ وَ لَمْ تَمْلِکهُ وَ عَصَی أَمْرَ نَفْسِهِ فَلَمْ تَمْلِکهُ.
[15]. انسان (76): 6.
[16]. واقعه (56): 23.
منبع : پایگاه عرفان