عين القضاة، عارف معروف در «تمهيدات» مى گويد:
اى عزيز! بدان كه راه خدا نه از جهت راست است و نه از جهت چپ و نه بالا و نه زير و نه دور و نه نزديك و راه خدا در دل است و يك قدم است. «دَعْ نَفْسَكَ وَتَعالْ» خود را از همه آلودگى ها برى و پاك كن و بالاترين رذيلت كه منيت است و آن اساس تمام بدبختى هاست از خود بريز و آن گاه به جوار قرب حركت كن.
مگر از مصطفى نشنيده اى كه او را پرسيدند:
أين اللّه؟ فقال صلى الله عليه و آله: عِنْدَ المُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ .
خدا كجاست؟ پس فرمود: نزد قلب هاى شكسته مؤمنان.
اى عزيز! حج صورت كار همه كس باشد، اما حج حقيقت نه كار هر كسى باشد. در راه حج زر و سيم بايد فشاندن، در راه حق جان و دل بايد فشاندن، اين كه را مسلم باشد؟ آن را كه از بند جان برخيزد، [مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا] اين باشد.
در هر فعلى و حركتى در راه حج سرى و حقيقتى باشد، اما كسى كه بينا نباشد خود نداند.
طواف كعبه و سعى و حلق و تجريد و رمى حجر و احرام و احلال و قارن و مفرد و ممتنع در همه احوال هاست.
[وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ] .
و هر كس شعاير خدا را بزرگ شمارد، بدون ترديد اين بزرگ شمردن ناشى از تقواى دل هاست.
هنوز قالب ها نبود و كعبه نبود كه روح ها به كعبه زيارت مى كردند، دريغا كه بشريت نمى گذارد كه به كعبه ربوبيت رسيم و بشريت نمى گذارد كه ربوبيت رخت بر صحراى صورت نهد!
هر كه نزد كعبه گل رود خود را بيند و هر كه به كعبه دل رود خدا را بيند، ان شاء اللّه كه خدا ما را حج حقيقى روزى كند.
چون دل تصفيه كردى و آن را به نور معرفت آراستى و بر يقين و عشقش استوار نمودى، حرمتى ما فوق حرمت كعبه براى آن كسب كردى، با چنين دل به حج خانه حق برو كه خود را با معنويت كعبه يعنى آن نورى كه در قيامت از حقيقت آن خانه به شفاعتت آيد هماهنگ نموده و به موقفى عظيم و مقامى جليل دست يافته اى و بدان كه حرمت دل در صورتى كه به حقيقت بيت اللّه و عرش اللّه گردد با حرمت كعبه قابل نسبت نيست.
پروين اعتصامى در اين زمينه چه نيكو سروده:
گه احرام روز عيد قربان |
سخن مى گفت با خود كعبه زين سان |
|
كه من مرآت نور ذوالجلالم |
عروس پرده بزم وصالم |
|
مرا دست خليل اللّه برافراشت |
خداوند عزيزم نامور داشت |
|
نباشد هيچ اندر خطه خاك |
مكانى هم چو من فرخنده و پاك |
|
چو بزم من بساط روشنى نيست |
چو ملك من سراى ايمنى نيست |
|
بسى سرگشته اخلاص داريم |
بسى قربانيان خاص داريم |
|
اساس كشور ارشاد از ماست |
بناى شوق را بنياد از ماست |
|
چراغ اين همه پروانه ماييم |
خداوند جهان را خانه ماييم |
|
پرستشگاه ماه و اختر اينجاست |
حقيقت را كتاب و دفتر اينجاست |
|
در اينجا بس شهان افسر نهادند |
بسى گردن فرازان سر نهادند |
|
در اين درگاه هر سنگ و گل و كاه |
خدا را سجده آرد گاه و بيگاه |
|
انا الحق مى زنند اينجا در و بام |
ستايش مى كنند اجسام و اجرام |
|
در اينجا عرشيان تسبيح خوانند |
سخن گويان معنى بى زبانند |
|
بلندى را كمال از درگه ماست |
پر روح الامين فرش ره ماست |
|
در اينجا رخصت تيغ آختن نيست |
كسى را دست بر كس تاختن نيست |
|
نه دام است اندرين جانب نه صياد |
شكار آسوده است و طائر آزاد |
|
خوش آن استاد كاين آب و گل آميخت |
خوش آن معمار كاين طرح نكو ريخت |
|
خوش آن درزى كه زرين جامه ام دوخت |
خوش آن بازارگان كاين حله بفروخت |
|
مرا زين حال بس نام آورى هاست |
به گردون بلندم برترى هاست |
|
***
بدو خنديد دل آهسته كاى دوست |
زنيكان خود پسنديدن نه نيكوست |
|
چنان رانى سخن زين توده گل |
كه گويى فارغى از كعبه دل |
|
ترا چيزى برون از آب و گل نيست |
مبارك كعبه اى مانند دل نيست |
|
ترا گر ساخت ابراهيم آذر |
مرا بفراشت دست حى داور |
|
ترا گر آب و رنگ و خاك و سنگ است |
مرا از پرتو جان آب و رنگ است |
|
ترا گر گوهر و گنجينه دادند |
مرا آرامگاه از سينه دادند |
|
ترا در عيدها بوسند درگاه |
مرا باز است در هرگاه و بى گاه |
|
ترا گر بنده اى بنهاد بنياد |
مرا معمار هستى كرد آباد |
|
ترا تاج ار زچين و كشمر آرند |
مرا تفسيرى از هر دفتر آرند |
|
زديبا گر تو را نقش و نگارى است |
مرا در هر رگ از خون جويبارى است |
|
تو جسم تيره اى ما تابناكيم |
تو از خاكى و ما از جان پاكيم |
|
ترا گر مروه اى هست و صفايى |
مرا هم هست تدبيرى و رايى |
|
در اينجا نيست شمعى جز رخ دوست |
وگر هست انعكاس چهره اوست |
|
ترا گر دوستدارند اختر و ماه |
مرا يارند عشق و حسرت و آه |
|
ترا گر غرق در پيرايه كردند |
مرا با عقل و جان همسايه كردند |
|
در اين عزلتگه شوق آشناهاست |
در اين گم گشته كشتى ناخدا ماست |
|
به ظاهر ملك تن را پادشاييم |
به معنى خانه خاص خداييم |
|
در اينجا رمز، رمز عشق بازى است |
جز اين يك نقش هر نقشى مجازى است |
|
در اين گرداب قربان هاست ما را |
بخون آلوده پيكان هاست ما را |
|
تو خون كشتگان دل نديدى |
از اين دريا بجز ساحل نديدى |
|
كسى كاو كعبه دل پاك دارد |
كجا زآلودگى ها باك دارد |
|
چه محرابى است از دل با صفاتر |
چه قنديلى است از جان روشناتر |
|
خوش آن كو جامه از ديباى جان كرد |
خوش آن مرغى كزين شاخ آشيان كرد |
|
خوش آن كس كز سر صدق و نيازى |
كند در سجده گاه دل نمازى |
|
كسى بر مهتران پروين مهى داشت |
كه دل چو كعبه زآلايش تهى داشت |
|
آرى، در اين سفر معنوى و سير ملكوتى دل از غير خدا بردار و هر شاغل و حاجبى كه تو را از دوست باز مى دارد از خود نفى كن و امورت را به حضرت او واگذار و در تمام حركات و سكنات بر او تكيه كن و تسليم قضا و حكم و قدر او باش و دنيا و راحت آن را در اين مسافرت رها كن و از معاشرت ناباب بپرهيز و از حق الناس خود را پاك كن.
منبع : پایگاه عرفان