نذر بن مالك ارحبى، ساعتى به شهادت ابى عبداللّه عليه السلام مانده، از ايشان اجازه رفتن گرفت و عرض كرد: قرار ما با هم اين بود كه اگر تو پيروز شدى، ما تا آخر بمانيم؛ اما اگر نشانه هاى شكست تو نمايان شد، ما را رها كنى تا برويم! امام فرمودند: كجا مى خواهى بروى؟ تو با بهشت فاصله اى ندارى! از صبح در ركاب من با عُمر سَعد جنگيده اى و فعاليت كرده اى، به چه دليل مى خواهى بروى؟ گفت: ما با هم اين گونه قرار گذاشتيم. بنابراين، به ماندن من اصرار نكن! امام فرمود: برو! او هم فرار كرد و رفت. كسى نمى داند او بعدها چه حسرتى براى اين كار خود خورد، اما مگر پس از رفتن از نزد امام چقدر زندگى كرد و از تنعمات دنيا چه اندازه بهره برد؟ در عوض، خود را از سعادت ابدى محروم كرد، چون در چشم او حسين و كربلا كوچك آمد و دنيا بزرگ. لذا، دنيا را ترجيح داد و جذب آن شد.
برگرفته از کتاب اندیشه در اسلام نوشته استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان