پس از رحلت جانسوز رسول خدا صلى الله عليه و آله خليفه اول بر فراز منبر قرار گرفت و مردم مسلمان را مخاطب قرار داد و گفت:
«رسول خدا در روش خود از جانب خدا مؤيد، و با وحى آسمانى مستظهر بود، ولى ما كه دستمان از وحى كوتاه است، با اجتهاد خود در اداره مسلمين عمل خواهيم كرد، ممكن است به يارى خدا، ما در رأى خود مصيب و يا خطا كنيم».
اين تصور، به خليفه اول اجازه مىداد، در مواردى كه خودش صلاح مىديد از اجراى پارهاى از احكام اسلامى، براى مصلحت زمان، صرف نظر نمايد كه اين طرز تفكّر در نزديكترين وقت، مصداق پيدا كرد، مانند فشارى كه به خاندان رسالت وارد ساخت و سكوتى كه در مورد جنايت «خالد بن وليد» در ماجراى «مالك بن نويره» و عيالش پيش گرفت، و هنگام وفات هم بر خلاف اصول عاليه اسلام «عمر» را با وصيت و سفارش براى زمامدارى تعين كرد.
خليفه دوم نيز در زمان حكومت خود تقريباً همان روش را پيش گرفت، و به صواب ديد خود، برخى از احكام الهى را ملغى كرد؛ مانند: حج تمتع- گفتن حى على خير العمل، ازدواج موقت و جايز بودن سه طلاق زن در يك مجلس.
خليفه دوم طبق نظر اشتباه خود، تقسيم بيت المال را كه در زمان پيغمبر و خليفه اول به طور مساوى بود، با تفاوت عملى كرد، و اين پايه اول حدوث غايله اختلافات طبقاتى در اسلام بود، كه بعدها تلخترين نتايج را براى مسلمين ببار آورد .
در قلمرو حكومت خليفه دوم، معاويه بر سر كار آمد كه در شام سالها با يك وضع ملوكانه كسرايى و قيصرى حكومت كرد، حكومتى كه جز يك سلطنت استبدادى، قيافهاى نداشت و اين روش تنها به دليل اين بود كه، وى مجاور با امپراطورى روم بود و به اين دليل از پيش گرفتن چنين رويهاى خود را معذور مىدانست. خليفه نيز عذر او را پذيرفته و متعرض حالش نمىشد.
معاويه علاوه بر اين كجروىها، به تزلزل جامعه اسلامى در تمام زمينهها كمك مىكرد، و ملت اسلام را با يك تردستى عجيب و ماهرانهاى از اسلام دور مىكرد. در خلال اين احوال، روايتهايى از رسول اسلام در ميان محدّثين نقل مىشد كه به موجب آن، صحابه رسول خدا به عنوان كسانى معرفى مىشدند كه داراى اجتهاد بودند و اين گونه القا مىشد كه اگر ايشان در امور اصابت به واقع كنند مأجور و اگر نكنند معذورند.
مفهومى كه اين روايات (كه بنا بر علل و عوامل سياسى، به پيغمبر خدا نسبت داده مىشد) در اذهان ملت اسلام به وجود مىآورد، اين بود كه صحابه، يك نوع مصونيت دينى دارند كه هر عملى را مرتكب شدند، ديگران حق كمترين اعتراض و مؤاخذهاى در حق آنان نخواهند داشت.
اين امتياز ساختگى دينى، يك روح استبداد عجيبى در صحابه، كه اضافه بر اصل حكومت، حكومتهاى ولايات و فرماندهىهاى لشگريان اسلام، غالباً به دست آنها بود مىآفريد.
اينها مواد فاسدى بود كه در اثر پيدايش نظريه «جواز تغيير پارهاى از مواد دينى به حسب مصلحت وقت» در پيكره اجتماع اسلامى پديد آمد.
البته چنين تحريفى، تا مدتى اثر ظاهرى نداشت و اسلام با نيروى حقانيت و نورانيت خود، توسعه پيدا مىكرد و هر روز فتوحات تازهاى نصيب مسلمين مىشد و به واسطه ثروتهاى بىحد و حسابى كه به عنوان غنيمت مىبردند، از روش حكومت، خشنود و به وضع خود خوشبين بودند؛ ولى زخمهاى ريشهدار درونى تدريجاً به نشو و نماى خود ادامه داد، و هنوز ديرى نگذشته بود كه عمّال حكومت، كه عدهاى از آنها نيز از ياران و اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند، بناى بىبند و بارى گذاشته و علناً روش بيدادگرى پيش گرفتند و امنيت را از جان و عرض و مال مردم سلب كردند، در حقيقت در آن روزگار، هوس، جايگزين قوانين دينى گرديد.
در نتيجه، اين تبعيضها و خودخواهىها منجر به شوريدن مردم عليه حكومت و قتل عثمان شد، و سرانجام اين انحراف در جامعه اسلامى منجر به جنگهاى داخلى و خونين: جمل، صفين، نهروان و شهادت رادمرد بزرگ انسانيت حضرت على عليه السلام شد.
آنگاه معاويه به هر تدبيرى بود روى كار آمد و به مسند حكومت تكيه زد و خلافت را به سلطنت مطلقه تبديل كرد.
منبع : پایگاه عرفان