اين برنامههاى فاسد و خانمان برانداز، نمونهاى از برنامههاى خلفاى مشهور عباسى بود. ساير زمامداران بنىعباس نيز، مانند گذشتگان خود بودند و گاهى در فسق و فجور، چنان افراط و زياده روى داشتند كه مردم آرزوى حكومت بنىاميه را مىكردند.
ملت اسلام در زمان حكومت بنىعباس، بر اثر روى آوردن به علوم نظرى بيگانگان، و برنامههاى مالى و خوشگذرانىهاى دربار عباسى، و جدايى از متن اسلام و برنامههاى قرآن، در شهوت و شهوتپرستى غرق شدند و آن اخلاق و عادات ساده خود را از دست دادند و به راحت طلبى و تنآسايى پرداختند.
دسيسه شوم
عباسيان براى تحكيم امارات خود، ناچار دست به دامن حيله و مكر و تزوير و ترور شدند و در نتيجه، كار آنها با ملت زير دستشان از وفا، شجاعت، آزاديخواهى، استقلال، غرور، تعصب و جوانمردى كه از صفات برجسته عرب (مسلمين) بود، جز آثار بسيار ضعيف، چيزى باقى نماند .
البته اين وضع كسانى بود كه پاك باخته دولت و حكومت بوده، و يا در برنامههاى دولتى داراى شغل و حرفه بودند؛ ولى مسلمانان واقعى و ضعيفان، در كمال رنج و ناراحتى بسر مىبردند، چنانچه اوضاع ائمه طاهرين و بزرگان از عقلاى اسلامى در زمان بنىاميه و بنىعباس شاهد و گوياى مطلب است.
دورى ملت اسلام، در زمان امويان و عباسيان، به سرعت بر انحطاط جامعه اسلامى افزود.
يك قرن حكومت بنىاميه و نزديك به شش قرن حكومت بنىعباس، ضمانتى براى اجراى برنامههاى عالى الهى، در جامعه اسلامى نگذاشت و بر اثر برنامههاى ننگين اين دو طايفه، از اسلام و قرآن در امت اسلامى جز اسمى باقى نمانده بود.
حيلهگر مكار
معاويه بنيانگذار حكومت غير اسلامى بنىاميه، ابتدا با بردبارى، سپس با مال و آنگاه با شمشير، مخالفان را رام ساخت، و اگر نمىتوانست مخالفان را آشكارا از ميان بردارد به مكر و حيله آنها را از بين مىبرد.
يارانش اين را مىدانستند، از اينرو با وى به مكر و حيله رفتار مىكردند؛ تا هر چه بيشتر از او استفاده كنند و همين طرز رفتار بزرگان با زيردستان و زيردستان با بزرگان، سبب شد كه تملق و چاپلوسى معمول گردد و اساس سياست جامعه آن روز بر آن استوار شود.
معاويه حيله و مكر را ترويج كرد و آنها را حلم و عفو و اغماض ناميد، و چون مردم نيز معمولًا از سران خود پيروى مىكردند، در نتيجه تملق و چاپلوسى و حيلهگرى بيشتر در ميان دولتيان شايع گشت؛ ولى هنوز به طور كلى عزت نفس و آزادىخواهى از بين نرفته بود.
جنايت ابو مسلم
پس از آنكه ايرانيان به يارى عباسيان به مخالفت با امويان برخاستند، ابومسلم سردار ايرانى، كارى كرد كه آن عزت نفس و وفادارى به كلى ناپديد گشت؛ زيرا وى مردم را به مجرد اتهام مىكشت و هر كس، اگر چه بىگناه بود، از جان خود امان نداشت و طبعاً با اين وضع، چاپلوسى و تملق و حيلهگرى رواج بيشترى پيدا كرد.
پس از پيروزى «ابو مسلم» و تسليم زمام امور به عباسيان، ميان آنان و علويان اختلاف شديدى روى داد. «منصور» خليفه عباسى براى رهايى از اين كشمكشها، ابومسلم و بسيارى از علويان را كشت و طبعاً ميان ايرانيان و علويان و عباسيان كينههاى سختى پديد آمد؛ اما چون عباسيان نمىتوانستند از ايرانيان دست بكشند، و براى اداره امور مملكت به آنها محتاج بودند، به ناچار ايرانيان را به كارهاى مهمى گماشتند و در عين حال جاسوسان و خبرچينانى را در اطراف آنان تعيين كردند كه آشكار و پنهان گفتار و رفتار آنها را گزارش مىدادند.
اين جاسوسان و كارآگاهان دو دسته بودند:
اول: دار و دسته خليفه بودند كه مأموران آنها را مىشناختند و مىدانستند آنان جاسوسى مىكنند.
دسته دوم: جاسوسان پنهانى كه از ميان كنيزان، غلامان، ساقيان، نديمان، سازندگان و آواز خوانان انتخاب مىشدند، به اين گونه كه خليفه كنيزى يا غلامى يا نوازندهاى را به خوبى تربيت مىكرد و براى جاسوسى به وزير يا سردار خود مىداد، اتفاقاً وزيران و سرداران نيز با خليفه همانطور رفتار مىكردند. (آرى ملتى كه در سايه حكومت جاسوسى و خبرچينى باشد، مجبور است تمام صفات انسانى را كنار بگذارد) جاسوسى، كينه توزى، حسد ورزى در زمان عباسيان، طبعاً حيلهگرى و تملق و چاپلوسى به بارآورد و همين كه عزت نفس، آزادگى و مردانگى از بين رفت، آن صفات ناپسند شايع شد .
براندازى
خلفاى عباسى در دوران پنج قرن حكومت خود، با تمام قدرت براى ريشهكن كردن اسلام، و ويران نمودن اساس جامعه اسلامى كوشيدند، و در اين راه به هدف و آرزوى خود رسيدند؛ زيرا بعد از آنان، جامعه اسلامى همچون مرده بيجان بود كه زمامداران شهوتپرست ديگر، بعد از بنىعباس تا توانستند بر پيكر اين مرده تاختند.
خلفاى شهوتپرست بنىعباس خود را صاحب بندگان الهى، و سايه خداى متعال روى زمين مىدانستند!!، و در سايه اين دو عنوان هر چه مىخواستند انجام مىدادند.
در سال 917 ميلادى «المقتدر» خليفه عباسى رسولان «كنستانتين هفتم» را كه براى مذاكره در اطراف آزادى و مبادله اسرا آمده بودند، به طور رسمى پذيرايى نمود؛ در اين پذيرايى 160 هزار سرباز سواره و پياده و هفت هزار خواجه سياه و سفيد و 700 يساول از مقابل رسولان رژه رفتند كه در ضمن اين رژه، صد قلاده شير نيز در حركت بود.
در قصر خليفه، سى و هشت هزار پرده آويخته بود كه از ميان آنها دوازه هزار و پانصد عدد آن زربافت بود، اينها اضافه بر بيست و دو هزار قاليچه گرانبهايى بود كه در قصر گسترده بودند.
رسولان كنستانتين، از مشاهده اين همه تجمل و عظمت، چنان غرق در حيرت و وحشت و شگفتى شدند، كه ابتدا اطاق حاجب و سپس غرفه و زير را با طالار خليفه اشتباه گرفتند.
چيزى كه بيش از همه بر حيرت و تعجب آنها مىافزود، غرفهاى بود كه در آن درخت تناورى از طلا و نقره خالص، به ارزش پانصد هزار درهم قرار داشت، كه بر شاخسارهاى جواهرنشان آن مرغان مصنوعى از دُرّ و گوهر در حال نغمه سرايى بودند .
تمام اين خرجهاى گزاف را به عنوان «مالك الرقابى» و سايه خدايى در روى زمين، از دوش ملت ستمديده مىكشيدند.
محمد امين پسر هارون، يك شب 300 هزار دينار به عموى خود ابراهيم كه يكى از خوانندگان معروف زمان بود هديه كرد؛ زيرا او بعضى از اشعار ابونواس را برايش به لحنى خوش خوانده بود .
امين چند قايق به صورت حيوانات ساخته بود و براى تفريح، آنها را روى آب دجله انداخته بود كه يكى از آنها به شكل سگ دريايى بود، كه براى تهيه كردنش سه ميليون درهم خرج كرده بودند.
ساير زمامداران غير اموى و عباسى هم تا امروز، از نظر اوضاع و احوال شخصى و اجتماعى كمتر از امويان و عباسيان نبودند.
تجملپرستى عجيب
«فيليپ» در كتاب «تاريخ عرب»، درباره تجمل خلفاى مصرى، مىنويسد:
«هفت قايق بسيار زيبا و بزرگ براى سوارى خليفه، هميشه در ساحل نيل آماده بود، خليفه در پايتخت خود مالك بيست هزار خانه بود، كه همه آنها با آجر و سنگ ساخته شده و هر كدام داراى پنج يا شش طبقه بوده است، از اينها گذشته معادل همين عدد، مغازه داشت كه هر كدام از دو تا ده دينار در هر برج اجاره مىداد.
تجمل دربار خلفاى اموى در «اندلس» و خلفاى عثمانى در «اسلامبول» و تجمل و ثروت «امام يمن» و ثروت و جلال رهبر فرقه «اسماعيليه» و دارايى بيرون از حساب نظام «حيدرآباد» و ساير زمامدارانى كه زمام حكومت ملت اسلام را تا امروز در دست داشتهاند حيرتآور و گيج كننده است.
«عثمان بن على» ناظم حيدرآباد دكن، آنقدر ثروت داشت كه اگر ثروت او را به چهار صد ميليون مسلمان در جهان تقسيم مىكردند، به هر نفرى معادل پانصد تومان مىرسيد!! ولى بدبختانه تمام آن را دولت هند تصاحب كرد.
«آقاخان محلاتى» و «امام يمن» و سايرين از فرمانروايان اسلامى هم، نزديك به همان حدود داراى ثروت بوده و هستند»
اين اسراف، عياشى، خوشگذرانى، شهوتپرستى و دنيادارىهاى زمامداران اسلامى و عُمّالشان، در طول 14 قرن، روح ايمان براى ملت و جامعه اسلامى باقى نگذاشت، و كسانى نيز كه از حيات اسلام بهرهاى داشتند تا به امروز، گرفتار پنجه آنان بوده؛ آنچنان كه نتوانستند ملت اسلام را از اين همه بدبختى نجات دهند.
اين ملت اسلام است كه بايد به خود آيد و از خواب غفلت بيدار شده و بيش از اين اجازه انحطاط و ذلّت و بدبختى، در سايه برنامههاى ننگين و غلط را به خود ندهد.
خوانندگان عزيز! اين بود شمّهاى از برنامههاى زمامداران اسلامى، در طول 14 قرن گذشته، كه يكى از مهمترين عوامل انحطاط جامعه اسلامى بوده است؛ زيرا در سايه اين نوع برنامهها، ملت اسلام از حقيقت اسلام جدا شده و به سقوط در ورطه هلاكت نزديك گشتهاند.
استعمار
اگر چه اسلام تاكنون جوامع اسلامى را با دستورهاى خود حفظ كرده است؛ ولى ضربههاى ناجوانمردانهاى اوضاع و احوال زمامدارى دولتهاى به ظاهر اسلامى، در طول 14 قرن، اسلاميان را براى افتادن به كام اژدهاى استعمار به تدريج آماده كرد، آن چنان كه ورود استعمارگران به كشورهاى اسلامى، زحمت چندانى نداشت؛ بلكه گويى پس از آمدن، بر سر سفره آماده شدهاى با تعارفات لازمه، از طرف دولتها و ملتهاى خراب آلود اسلامى، قرار گرفتند!!
استعمار، اين آتش خطرناك و ديو مهيب، براى ربودن تمام سرمايههاى مادى و معنوى كشورهاى اسلامى، قدم به سرزمينهاى اسلامى گذاشت، و هر روز به صورتى درآمد.
اين دشمن خانهزاد خارجى، علاوه بر مواد اوليه و معادن سرشار سرزمينهاى اسلامى، با مليت، اخلاق و رفتار جوامع اسلامى نيز بازى كرده و همچون مواد مادى، آنها را چپاول و غارت نمود؛ چنانكه اوضاع اكثر افراد ملل اسلامى، از نظر احوالات روحى و اخلاقى، شاهد گويا و زندهاى بر اين مدعا هستند.
استعمار در تمام ممالك ضعيف، بويژه ممالك اسلامى، براى پيشبرد اهداف كثيف و پليد خود، از هيچ جنايتى فروگذار نكرد. اين عامل بدبختى و حيوان وحشى و درنده، تا مىتوانست براى تضعيف قواى مادى، سياسى و معنوى جوامع اسلامى كوشيد؛ اين همه به خاطر آن بود كه بتواند هر گونه بهرهبردارى را به نفع خود بنمايد.
استعمار از تغيير خط، ايجاد تفرقه بين جوامع اسلامى، ضربهزدن به اسلام، به حبس و شكنجه كشيدن بيداران و مجاهدان اسلامى، دريغى نداشته و ندارد و هم اكنون نيز در ميان ملتهاى اسلامى، با قيافه جديد منحوسش، يعنى «استعمار فكرى» با شدت هر چه بيشتر و با عجله و سرعت، مشغول فعاليت و كوشش است.
منبع : پایگاه عرفان