نويسنده: حجة الاسلام دکتر قاسم ترخان
اعتراض امام حسين (عليه السّلام) به معاويه
1. اعتراضِ حضوري امام
تاريخ گزارش کرده است که معاويه براي انجام حج به حجاز سفر نمود. در جلسه اي که امام (عليه السّلام) و ديگر مخالفانِ جانشيني يزيد حضور داشتند، معاويه سخن از شخصيّت يزيد و معرفي او به ميان آورد. در اين هنگام امام حسين (عليه السّلام)برخاستند و بعد از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: هر چه درباره ي معرفي يزيد سخن مي گويي که گويا مردم از حال او با خبر نيستند و گويا از فردي سخن مي گويي که هيچ کس او را نديده و خبري از او ندارد، و حال آنکه يزيد کسي است که با اعمال خود، شخصيّتش را به جامعه معرفي کرده است. امام حسين (عليه السّلام) در ادامه سخن، مفاسد و جرايمي را که يزيد به صورت آشکار مرتکب شده بود و بين مردم معروف بود، يادآور شدند و خطاب به معاويه فرمودند: دست از اين کارهابردار و از هدفي که داري صرف نظر کن؛ چرا که تو پاسخِ همين اعمالي که تا به حال مرتکب شده اي، نمي تواني بدهي. تو تمام ظلم ها و جورها را انجام داده اي و ديگر بين تو و مرگ فاصله اي جز چشم برهم زدني باقي نمانده و به زودي در روز مشاهده اعمال - که گريزي از آن نيست - پرونده خود را خواهي ديد... . (1)
طبراني در اين باره مي نويسد: حسين بن علي (عليه السّلام) به معاويه فرمودند به خدا سوگند! من از يزيد به خلافت سزاوارتر هستم، هم از جهت پدر و مادر و جدّ و هم خودم از او بهترم. معاويه گفت: از جهت مادر تو از او برتري، ولي ازجهت پدر، پدر او در جنگ بر پدر تو پيروز شد، يزيد نيز از تو بهتر است (!). (2)
2. اعتراضِ کتبي امام
معاويه نامه اي براي حضرت امام حسين (عليه السّلام) فرستاد و در آن نامه نوشته بود: خبرهايي به من رسيده که فعاليت هايي داري و کارهايي انجام مي دهي، شما اهل اين کارها نيستي و نبايد اين اعمال را انجام دهي... حضرت در پاسخ نامه بخشي ازجنايت هاي معاويه را به او يادآور شدند و در پايان او را نصيحت مي کنند و مي فرمايند: بدان اي معاويه! همانا براي خداوند متعال ديواني است که گناهانبزرگ و کوچک را در آن ثبت مي کند. بدان! مردم را با ظن و گمان و بدون علّت، به قتل رساندي و فرزندت را که شراب مي خورد و با سگ بازي مي کند به امارت برگزيدي، که در واقع دين خود را هلاک کردي و مردم را بدبخت نمودي. (3)
در متن سؤال از اخبار الطوال اين جمله نقل شده است: امام اولين کسي بود که معاويه را در آغوش مي گرفت، در حالي که ما به چنين سخناني در آن کتاب برخورد نکرديم، بله در آن کتاب رواياتي است که عين آن را در اين جا مي آوريم تا هم علت انعقاد قرارداد صلح و رعايت آن از طرف امام حسن (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) و هم خواست توده ها را دريابيم. حجر بن عدي از امام حسن (عليه السّلام) خواست که قيام نمايد و قرارداد صلح را زير پا بگذارد، اما در جوابش فرمود: من ديدم ميل و رغبت بيشتر مردم بر صلح است و جنگ را خوش نمي دارند و دوست نمي دارم آنان را به کاري که ناخوش دارند مجبور کنم و براي اين صلح کردم که شيعيان مخصوص ما از کشته شدن محفوظ بمانند و مصلحت ديدم اين جنگ ها را به هنگام ديگري موکول کنم و خداوند متعال را هر روز شأني است. حجر از نزد امام حسن (عليه السّلام) بيرون رفت و به خدمت امام حسين (عليه السّلام) رسيد و خواسته اش را مطرح کرد، امام حسين (عليه السّلام) فرمود: ما بيعت کرده و پيمان بسته ايم و راهي براي شکستن بيعت ما نيست. (4).
امام حسين(عليه السّلام)در قضيه ي ديگري فرمود: تا هنگامي که معاويه زنده است بايد هر يک از شما خانه نشيني را انتخاب کند. آيا اين دليل بر دوستي است يا اين که
شرايط براي قيام آماده نيست. اگر امام حسن (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) روابط دوستانه اي با معاويه داشتند؛ چرا معاويه براي قتل دوستش دسيسه مي کند (5)، چرا وقتي خبر شهادت امام حسن (عليه السّلام) را مي شنود اظهار خوشحالي مي نمايد (6) و چرا مروان اقرار مي نمايد که به آن امام (عليه السّلام) ظلم کرده است. (7)
در متن سؤال، دريافت امکانات مالي از سوي امام، دليل وجود رابطه دوستانه بين امام و معاويه گرفته شده است؛ با فرض پذيرش آنچه در اخبار الطوال آمده است، مي دانيم که در قرارداد صلح آمده بود: امام حسن (عليه السّلام) همه ساله خراج اهواز و امام حسين (عليه السّلام) دو ميليون درهم را دريافت کنند، اما بايد توجه داشت که استفاده از امکانات مالي براي پيشبرد اهداف اسلامي، حق امام حسن (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) بود، و اگر در شرايطي امام نتواند از تمام امکانات انساني و مالي استفاده نمايد به قدر امکان و قدرت، واجب است که آن را براي خود تحصيل نمايد. بر اين اساس؛ در قرارداد صلح هم گنجانده شده بود که خون شيعيان امام از طرف معاويه ريخته نشود و هم مبلغ فوق به امام حسن (عليه السّلام) و حسين (عليه السّلام) پرداخت گردد.
وانگهي بايد ديد که آيا دريافت عطايا از زورمداران اشکال دارد يا نه؟ از امام باقر (عليه السّلام) راجع به دريافت عطايا، از روزمداران ستمگر سؤال شد، امام فرمود: امام حسن (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) عطاياي زورمداراني همچون معاويه را مي پذيرفتند؛ زيرا حق آنان بود و آنچه در اختيار زورمداران ستمگر است برخود آنان حرام است. (8)
سيد مرتضي (رحمه الله) مي گويد: گرفتن جوائز از شخص ستمکاري که غالب شده نه تنها براي امام جايز بلکه واجب بود؛ زيرا هر مالي که در دست اين شخص است، بر امام و عموم مسلمين واجب است به هر نحوي که ممکن باشد آن را از دست وي بگيرند، خواه به طور رضا و رغبت و خواه به نحو اکراه، آن گاه آن را در راهي که صلاح است مصرف کنند. از آن جا که امام حسن اين قدرت را نداشت کليه آن اموالي را که از خدا در دست معاويه بود بگيرد، لذا آنچه که به عنوان جائزه به آن حضرت داد واجب بود بگيرد و آن را در بين افراد مستحق تقسيم نمايد؛ زيرا در آن حال تصرف کردن در آن مال به عنوان امام بودن جز براي آن حضرت نبود. (9)
به هر حال، از نگاه شبعه، حکومت بر مردم و تصرف در اموال عمومي، بايد با اذن از سوي خداوند باشد و امام معصوم يا مأذون از طرف امام، از چنين اذني برخوردار هستند، اما اين مشروعيت هميشه ملازم با مبسوط اليد بودن و مقبوليت عمومي نيست. در زمان معاويه نيز اگر چه امام حسن (عليه السّلام) و امام حسين (عليه السّلام) امام بر حق بودند، ولي شرايط براي حکمراني آنان فراهم نبود و به ناچار صلح نامه اي امضا گرديد. بديهي است که در اين شرايط اگر اين امکان براي آنان وجود داشت تا بخشي از اموال را در اختيار خود گيرند، بر آنان واجب بود که به اين کار اقدام نمايند؛ زيرا تنها آنان مجاز بودند که بر مردم حکومت کنند. (10) بر اين اساس؛ هم در قرارداد صلح، بندي گنجانده شد که معاويه موظف گرديد سالانه مبلغي را به آن دو امام بپردازد و هم در مواردي از سوي امام حسين (عليه السّلام) اموال حکومتي مصادره گرديد.
ابن ابي الحديد مي گويد: امام حسين (عليه السّلام) در اموالي که از يمن براي معاويه برده مي شد تصرف کرده و آن را در ميان نيازمندان بني هاشم و ديگران تقسيم فرمود (11) و سپس به معاويه نوشت: از حسين بن علي به معاويه، گذر کارواني بر ما افتاد که اموال و پوشاک و عنبر و عطرهايي را براي تو مي آورد تا آنها را در خزائن دمشق بسپاري و پس از نوشيدن خود، آنها را به فرزندان پدرت بخوراني، من به آن نياز داشتم و آن را تصرف نمودم. (12) همچنين آمده است: امام حسين (عليه السّلام) آن زمان که از مکه به سوي کوفه حرکت کردند بعد از درگيري با نيروهاي عمرو بن سعيد حاکم مکه، در منزلگاه تنعيم به کارواني برخورد نمود که کالاهاي قيمتي براي يزيد مي برد، آن حضرت آن اموال را مصادره کرد (13) و به افراد کاروان هم فرمود: هر کس بخواهد با ما به عراق بيايد، کرايه کاملش را خواهيم داد و با او رفتاري نيکو خواهيم داشت و هر کس هم بخواهد جدا شود، کرايه اش را تا اينجا مي پردازيم، برخي جدا شدند، بعضي هم همراه امام آمدند. (14)
در متن ارائه شده در سؤال آمده است، امام گفته بود تا معاويه زنده است... و در پرتو اين موضع گيري بوده که آن حضرت از کمک هاي معاويه برخوردار بوده، در حالي که بيان گرديد دريافت دو ميليون درهم سالانه در متن قرارداد صلح آمده بود، پس اين يک نتيجه گيري غلط و تعصب ورزيِ آشکار است.
رواياتي را هم که از خاندان علي (عليه السّلام) نقل کرده ايد، بر فرض صحت و صرف نظر از قدحي که به مستندات آن وارد است، نمي تواند سرزنشي بر آن دو امام باشد و امام را مسئول کارهاي آنان دانست. ضمن اين که بايد به اين نکته نيز توجه داده شود که معاويه براي اولاد علي (عليه السّلام) شرايط سختي را ايجاد کرده بود و همين امر باعث مي شد که آنان گه گاهي براي دريافت حق خود به نزد معاويه بروند و معاويه هم تلاش داشت از اين موقعيت ها به نفع خود استفاده نمايد، اما به هدف خود نايل نمي شد؛ مثلاً عقيل براي اينکه هم به حق خود برسد و هم به ظاهر به خواسته ي معاويه جامع عمل بپوشاند و در عين حال لعن علي (عليه السّلام) نکند، توريه نمود و اين گونه گفت: معاويه به من فرمان داد تا علي را لعنت کنم که بر او لعنت باد و اين يعني بر معاويه لعنت باد، ضمير (او) از نظر عقيل به معاويه بر مي گردد، ولي در عين حال مي تواند آن را انکار کند که من که نگفتم بر معاويه لعنت باد. به عبارت ديگر؛ اگر قصد عقيل لعنت حضرت علي (عليه السّلام) بود چرا آن گونه سخن گفت و مستقيماً به اين امر نپرداخت.
تاريخ گزارش کرده است که صعصعه بن صوحان در اجابت خواسته ي معاويه براي لعن علي (عليه السّلام) از اين عبارت استفاده نمود و جالب است که بدانيم معاويه نيز از اين گفته صعصعه، هماني را فهميد که ما بيان کرده ايم. (15)
در متن کتاب « اسلام شناسي » از ثروت و اراضي و املاک و بخشش هاي امام حسين (عليه السّلام) سخن گفته شد، بر فرض صحت مگرداشتن ثروت و بخشش کردن آن اشکال دارد؟! آنچه از ايراد برخوردار است آن است که انسان از بيت المال مسلمانان در جهت منافع شخصي استفاده کند و اين همان است که عثمان و معاويه و... در دوران حکومت شان انجام مي دادند. شاهد ما اين گفتار حضرت علي (عليه السّلام) است که درباره ي دوران عثمان مي فرمايند: بني اميه همچون شتر گرسنه اي که به جان علف بهاري مي افتد به جان بيت المال افتادند. (16)
در جريان کربلا از کجا به اين نتيجه رسيده ايد که امام قصد بيعت داشت؟! آيا ابن زياد خواسته اي غير از بيعت امام با يزيد داشته است؟! امري که معاويه نتوانست سيد الشهدا (عليهم السّلام) را مجبور به آن کند. مناسب است به اين نکته دقت شود که معاويه توانست با ترور (17) يا دادن حق السکوت (18)، مخالفان ولايت عهدي يزيد را از ميدان خارج سازد، اما شخصيّت امام حسين (عليه السّلام) يک شخصيت معمولي نبود. آن حضرت از جايگاه اجتماعي والايي برخوردار بود. علاوه بر اين که طبق يکي از بندهاي صلح نامه ميان امام حسن (عليه السّلام) و معاويه، نبايد هيچ گونه آسيبي از جانب معاويه به امام حسن (عليه السّلام) و سيدالشهدا (عليهم السّلام) مي رسيد. (19) همه اين عوامل باعث گشت که معاويه نتواند با روش هاي ياد شده به حذف امام بپردازد. يزيد نيز اگرچه تلاش کرد که از امام بيعت بگيرد، اما در اين امر به خواسته خود نرسيد.
وي نخست در نامه اي به وليد، والي مدينه اين گونه نوشت: از عموم مردم براي من بيعت بگير به ويژه از عبدالله بن زبير و حسين بن علي. وليد امام (عليه السّلام)
را به نزد خود خواند و براي يزيد، تقاضاي بيعت کرد. حضرت درخواست کرد که نظرش را بعداً اعلام کند. (20)
امام در جواب مروان که آن حضرت را به بيعت با يزيد توصيه کرد، فرمود: آن گاه که جامعه و مردم دچار زمامدار و رهبري مانند يزيد گردند، ديگر بايد فاتحه اسلام و مسلماني را خواند و با آن وداع کرد. (21)
آن حضرت در برابر خيرخواهي و چاره انديشي محمّد حنفيه فرمود: اگر در دنيا هيچ منزل و مأوايي نداشته باشم باز با يزيد بيعت نمي کنم. (22) يا در صبح روز عاشورا مي فرمايند: شگفتا! زنازاده فرزند زنازاده مرا بين يکي از دو چيز مجبور کرده است، بين مرگ و ذلّت (تسليم) و هيهات که ما ذلّت و خواري با بپذيريم. (23)
آيا اين حسين نيست که در روز عاشورا فرياد مي آورد که:
الموت اولي من رکوب العار *** و العار اولي من دخول النار (24)
و نيز در قربانگاه عشق در برابر تقاضاي دشمن، حسرت را بر دل آنان نهاد و خروشيد که: هان! بهوش باشيد! به خداي سوگند هرگز به خواسته ظالمانه آنها پاسخ مثبت نخواهم داد تا در حالي پروردگارم را ديدار کنم که به خون خويشتن در راه او و نجات و آزادي بندگانش از بند بيداد، رنگين شده باشم. (25)
البته مي گويند: وقتي در بين راه خبر شهادت جناب مسلم (عليه السّلام) را به سيد الشهدا (عليهم السّلام) رسيد، حضرت تصميم گرفت از همان جا برگردند، ولي برادران مسلم از برگشتن او جلوگيري کردند. (26) در حالي که احمد بن داوود دينوري (متوفي 282ق)، طبري، ذهبي، شيخ مفيد (رحمه الله) و ديگران (27) درباره اين جريان چنين مي نگارند: امام حسين (عليه السّلام) به برادران حضرت مسلم (عليه السّلام) فرمود: مسلم به شهادت رسيده است، نظر شما چيست؟ آنها گفتند: سوگند به خدا! ما هرگز بر نمي گرديم تا اينکه يا انتقام او را بگيريم و يا طعم شهادت را بچشيم. امام (عليه السّلام) فرمود: ديگر خيري در زندگي دنيا بعد از شهادت آنها وجود ندارد. (28) با اين حال آيا مي توان به گزارشي که از سوي مورّخان نيز رد شده است، اعتمادي کرد؟!
دست برد در حقايق اين حادثه ي تاريخي کار را به جايي رساند که برخي اين گونه روايت جعل کرده و گفته اند: حسين بن علي در شب عاشورا از آمدن خود به کربلا پشيمان گرديد و آماده شد که به شام برود و با يزيد بيعت کند و يا به شکلي با او به تفاهم برسد! (29) اين همان حرفي است که در متن سؤال به طبري نسبت داده شده است، در حالي که اين مورّخ نامي اهل سنّت چنين سخني را رد مي کند و به سند خود از عقبه بن سمعان روايت مي نمايد که او گفته است: من از آغاز حرکت امام حسين (عليه السّلام) با او همراه بودم، هيچ گاه از او جدا نشدم، در هر شرايطي چه در سخنراني هاي آن حضرت با مردم مدينه و يا مکّه، چه در راه ها و چه در عراق و چه نزد لشکريان، در همه جا با ايشان بودم تا روزي که او را به شهادت رساندند. سوگند به خدا! هرگز اين گونه نبود که مردم گمان دارند و به هم مي گويند که او مي خواست دستش را براي بيعت در دست يزيد بن معاويه قرار دهد... (30).
گفته شده است که امام آغازگر جنگ نبوده است يا از يزيد به زشتي ياد نکرده است و... و اما آيا اينها را بايد به عنوان نقصي بر امام تلقي کرد يا به حساب اخلاق و ادب امام گذاشت؟!
سياست دوم: انکار جنايت يزيد و استناد آن به ديگران
اين سياست را مي توان اين گونه توضيح داد که حتي اگر يزيد و معاويه فضايلي نيز نداشته باشند، دامن آنان به کشتن فرزند فاطمه (سلام الله عليها) آلوده نيست. يزيد قاتل امام حسين (عليه السّلام) نيست و حتي اثبات آمريت يزيد در فاجعه کربلا مورد ترديد است (قاتل و آمر نبودن يزيد)، بلکه عبيدالله، شمر و ابن سعد، يا مردم کوفه که از شيعيان بودند به کشتن امام اقدام کردند و مقصر اين حادثه هستند.ابوحامد غزالي (450-505ق) مي گويد: آيا لعن يزيد به دليل آن که او در قتل حسين نقش مباشرت يا آمريت داشته جايز است؟ پاسخ من اين است که اين امر هرگز ثابت نشده و از اين جهت تا هنگامي که به اثبات نرسيده، نمي توان گفت که او حسين را به قتل رساند و يا بدان دستور داد، چه رسد که او را لعن کنيم؛ زيرا متهم نمودن مسلمان (بدون تحقيق) به گناه کبيره جايز نيست. (31)
ابوبکر ابن العربي مالکي (468-543ق) نيز درباره ي دانش و زهد يزيد و تبرئه او از قتل امام حسين (عليه السّلام) قلم زده ست. (32)
ابن تيميه (661-728ق) مسلمانان را به سه دسته تقسيم مي کند و اهل سنت را طرفدار نظريه ي معتدل - که در برابر افراط و تفريط است - قلمداد مي نمايد و سپس نظريه عدم لعن يزيد را نظريه اکثريت اهل سنت و نزديک به دين و عقل مي پندارد و آنگاه به گونه غير مستقيم نظريه غزالي را تأئيد مي کند و مي نويسد: در دوران خلافت عثمان بود که يزيد به دنيا آمد و او پس از پدرش معاويه سلطنت را تصاحب کرد. در زمان خلافت وي حسين به قتل رسيد و ماجراي حره (قتل عام مدينه) در زمان وي به وقوع پيوست... کسي در ميان اين خلفا کافر نبود... هر کسي بگويد يزيد کافر بود و حسين را جهت تشفي قلبي و انتقام خون اقاربش (کفار) به قتل رساند، آن شخص کاذب و افتراگر است. (33)
ابن کثير نيز که از شاگردان ابن تيميه و جزو متعصب ترين و جهت دارترين مورخاني است که به تأئيد سلفي گري پرداخته، در کتاب « البداية و النهاية » از بررسي گزارش هاي تاريخي درباره مفاسد يزيد شانه خالي کرد و با کلامي از روي تعصب مي گويد: همانا ابن عساکر، احاديثي را در مذمت يزيد آورده که بدون استثنا، همه جعلي است و روايات صحيحي در ميان آن ها پيدا نمي شود. (34)
متني که در سؤال ارائه شده تلاشي است مذبوحانه براي آن که اين فاجعه به يزيد مستند نگردد و مقصر اصلي اين حادثه ابن زياد، عمر سعد و شمر جلوه داده شود که آنان بي اجازه يزيد به چنين کاري اقدام کردند و يزيد رضايتي به آنچه آنان انجام داده بودند، نداشته است.
از سويي ديگر برخي از وهابي ها و بازي خورده هاي استعمار (35) نيز با استناد به کتب شيعه ادعا کردند که يزيد نقشي در شهادت امام حسين (عليه السّلام) نداشت و مسئوليت کشتن آن حضرت متوجه شيعيان کوفه بوده است. اينان براي اثبات مدعاي خود به سخنان زير استناد کرده اند:
1. پس از امام حسن، امام حسين با بيست هزار نفر از اهل عراق بيعت کرد و آنان نسبت به آن حضرت عهدشکني نمودند، در حالي که بيعت امام حسين بر گردن ايشان بود بر آن حضرت خروج کردند و او را کشتند. (36)
2. امام به شيعيان خود خطاب کرد و فرمود: واي بر شما! چرا آن گاه که شمشيرها در نيام بود و دل ها آرام و فکرها خام ما را رها نکرديد، لکن مانند مگس سوي فتنه پريدند و مانند پروانه در هم افتاديد پس هلاک باد شما را اي بندگان کنيز و بازماندگان احزاب و ترک کنندگان کتاب و تحريف کنندگان... آري به خدا سوگند بيوفايي و پيمان شکني عادت ديرينه شما است، ريشه شما با غدر به هم پيوسته و آميخته است و شاخ هاي شما بر آن پروريده، شما پليدترين ميوه ايد گلوگير در کام صاحب، و گوارا براي غاصب. (37)
3. امام اين گونه شيعيانش را نفرين مي کند: خداوندا اين گروه را پس از خوشي از همديگر پراکنده کن، و آنان را دسته هاي مختلفي قرار ده که همواره با هم در جنگ و ستيز باشند، حکام آنها را از آنها راضي قرار مده، پروردگارا اين جماعت ما را دعوت کردند تا از ما ياري کنند، بعد از اين بر ما حمله آوردند و سرانجام ما را کشتند. (38)
4. امام شيعيانش را ندا داد: اي شبث بن ربعي، و اي حجار بن ابجر، و اي قيس بن اشعث، و اي يزيد بن حارث، آيا شما به من ننوشتيد: که ميوه ها رسيده و باغ ها سرسبز شده و تو بر لشکري آماده ي ياريت وارد خواهي شد؟ (39)
5. حر بن يزيد بعد از توبه رو به کرد و گفت: اي مردم کوفه مادران به عزاي شما بنشينند و اشک بريزند، شما اين بنده صالح را دعوت کرديد و او هم دعوت شما را پذيرفت و به طرف شما آمد، اکنون قصد داريد وي را تسليم دشمن کنيد شما ادعا مي کرديد تا جان در بدن داريد با دشمنان او جنگ کنيد، اينک از ادعاي خود دست برداشتيد و تصميم گرفته ايد وي را بکشيد. (40)
6. امام زين العابدين (عليه السّلام) در کوفه آن گاه که گريه ي مردم را ديد، چنين فرمود: اين جماعت براي ما گريان و نالان اند، پس ما را چه کسي غير از ايشان به قتل رسانيد. (41)
در متن مطرح شده در سؤال نيز سعي گرديد با استفاده از اين سياست نشان داده شود که يزيد نيز رضايت و علاقه ي چنداني به کشتن امام حسين (عليه السّلام) نداشته است، اما جواب همه ي اين سخنان آن است که:
1. عاملان جنايت کربلا از نگاه اهل سنت (لعن و تکفير يزيد به دليل استناد حادثه ي کربلا به وي)
اکثر علماي اهل سنت بر اين باورند که جنايت حادثه کربلا به يزيد مستند است، از اين رو او را سزاوار لعن مي دانند. سخناني که در زير مي آيد بهترين شاهد و گواه بر مدعاي ماست و اين که نظريه لعن يزيد و تکفير وي بيش از آن که به انديشه اي مقطعي، فرقه اي يا سياسي باشد، يک اصل اعتقادي و کلامي است:معاويه فرزند يزيد بعد از مرگ پدر با عدم پذيرش مقام خلافت، در سخنراني عمومي گفت: « پدرم يزيد مقام خلافت را تصاحب کرد، در حالي که شايسته ي آن نبود و در اين موضوع با فرزند دختر پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به منازعه برخاست، يزيد عترت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را به قتل رساند، شرب خمر را مباح کرد و کعبه را تخريب نمود، او اهل جهنم است. (42)
عمربن عبدالعزيز نيز يزيد را شايسته عنوان اميرالمؤمنين نمي دانست و در برابر اطلاق اين عنوان بر يزيد واکنش شديدي نشان داده است. (43) آيا اين کار عمربن عبدالعزيز مي تواند دليلي غير از استناد قتل امام حسين (عليه السّلام) به يزيد و فسادهاي ديگري که او انجام داده است، داشته باشد.
حسن بصري (21-110ق) درباره ي معاويه مي گويد: معاويه مرتکب چهار جنايت شد که اگر به جاي وي کسي ديگر بود و يکي از آنها را انجام مي داد، براي هميشه منفور و جنايت کار تلقي مي گرديد. نخست آن که خلافت را بدون تشکيل شوراي مسلمانان و نظر آنان به دست گرفت. دوم، زياد بن ابيه را برادر خود خواند. سوم، حجر بن عدي و يارانش را به قتل رساند. چهارم، فردي چون يزيد را ولي عهد خويش قرار داد و زمام امور مسلمانان را بدو سپرد. وي همچنين فساد و جنايت يزيد را قابل ترديد ندانسته و قاتل امام حسين (عليه السّلام) و کساني را که بدان دستور داده يا رضايت داشته اند، لعن مي کند. (44)
احمد بن حنبل هم لعن يزيد را جايز مي داند و مي گويد: چگونه آن را لعن نکنم، در حالي که خداوند او را در کتابش لعن کرده است؛ زيرا در قرآن آمده که فساد در ارض، قطع رحم و آزار و اذيت خدا و رسولش موجب لعن خدا مي گردد و چه فسادي عظيم تر از کاري که يزيد انجام داد و چه اذيتي شديدتر از آنچه که يزيد مرتکب شده است. (45)
ابي عثمان عمرو بن جاحظ (150-255ق) مي نويسد: منکرات و قبايحي که يزيد بن معاويه با شهادت حسين بن علي مرتکب گرديد وحشت آور بود. او دختران رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را اسير نمود و دندان هاي حسين را با چوب زد و اهل مدينه را به شدت وحشت زده کرد. خانه خدا را تخريب نمود... همه اين امور بر قساوت قلب، شدت عناد و ناصبيت يزيد گواهي مي دهد و اين که او در واقع از ايمان خارج شده بود، پس او فاسق و ملعون بود و هر کسي از لعن و شتم معلون خودداري ورزد خود ملعون است. (46)
طبري (م 310ق) در تاريخ خود، از معتضد عبّاسي، بخش نامه اي را به شرح ذيل روايت مي کند:... معاويه بندگان خدا را به سوي فرزندش فرا خواند؛ فرزندي متکبّر و شراب خوار که با شرارت و غفلت و بي حالي همراه است و از بهترينِ مسلمانان به واسطه ي زور، وعده و وعيد، ترساندن، تهديد و تبعيد براي او بيعت گرفت و حال آن که خود او به سفاهت (ناداني و بي خردي) و پستي و خباثت فرزندش آگاهي داشت و شراب خواري، گناه و کفر او را با چشم خود ديده بود... زماني که يزيد به قدرت رسيد و همه چيز براي او مهيّا شد و از فرمان خدا و رسول او سرپيچي نمود، به خون خواهي مشرکان و قدرت نمايي در نزد مسلمانان پرداخت و حادثه اي را براي اهل مکّه به وجود آورد که زشت تر و فاحش تر از آن در اسلام رخ نداده بود...، و در حالي که کفرش آشکار و شرک او ظاهر بود گفت: اي کاش بزرگان (کشته شده در جنگ بدر) از طائفه ما بودند و بي تابي خزرج را از شمشير زدن ما مشاهده مي کردند. (يزيد) همان کسي است که از دين روي برگردانده و سخن او، کلام کسي است که نه به خدا، نه به دين و قرآن و رسول خدا بازگشتي ندارد. او به خدا و هر آن چه از جانب اوست، ايمان ندارد. او با بي رحمي حرمت شکست و بزرگ ترين نابودي را به بار آورد. خون فرزندِ علي و فاطمه يعني حسين را ريخت؛ حسيني که نزد رسول خدا منزلتي فراوان و از جهت دين داري و فضيلت جايگاهي والا داشت و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) گواهي داد که او و برادرش سيّد و سرور جوانان بهشت اند. تمام اين اعمال از بي پروايي بر خدا، کفر به دين و دشمني با فرستاده او و اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) و اهانت به حريم الهي، صورت گرفت. آنها چنان با اهل بيت جنگيدند و آنها را از ميان برداشتند که گويي با کافراني از ديار ديلم و ترک مبارزه مي کنند و در اين حال، از عذاب الهي نترسيدند. معتضد عباسي در پايان اين بخش نامه، آنان را مورد نفرين قرار مي دهد. (47)
ابوالقاسم سليمان طبراني (260-360ق) کتابي در « مقتل امام حسين » نوشته و در آن کتاب ارتکاب جنايت از سوي يزيد را نقل کرده و گفته است: رأس مبارک
امام اولين سري بوده است که در تاريخ اسلام حمل گرديده است. (48)
ابوالفرج اصفهاني (284-356ق) در کتاب « مقاتل الطالبيين » پس از نقل حادثه ي کربلا يزيد را به صراحت لعن مي کند. (49)
قاضي ابويعلي حنبلي (380-458ق) کتابي درباره ي کساني که مستحق لعن هستند، تأليف کرده و در آن يزيد را مستحق لعن دانسته و مخالفان لعن او را جاهل يا منافق شمرده است. (50)
اجهوري از استادش گزارش مي کند: اهل سنت، همگان به کفر حجاج بن يوسف حکم کرده اند، در حالي که بي ترديد جنايت هاي حجاج هرگز به پايه ي يزيد نمي رسيد و او خيلي کمتر از يزيد ستم نموده است. (51)
ابن حزم اندلسي يزيد را ياغي مي شمارد (52) و سيوطي نيز کنار گذاشتن امام حسن (عليه السّلام) را پايان خلافت اسلامي مي شمارد و معتقد است که بعد از آن سلطنت اموي آغاز گرديده است. (53)
سبط ابن جوزي (م 654ق) مي نويسد: ستم ها و فجايعي که از جانب يزيد سر زد به اندازه اي بود که از شدت و کثرت آن گوش ها کر مي گرديد. يزيد دست به خذلان سر امام زد و دندان هايش را با ني مورد ضرب قرار داده و آل پيامبر را به صورت اسير بر شتران بي جهاز سوار نمود و حتي تصميم گرفت فاطمه بنت حسين را به مردي ببخشد که خواستارش بود و ابيات ابن زبعري (ليت اشياخي ببدر شهدوا) را به زبان آورد. وي در ادامه اضافه مي کند: علماي اهل سنت به لعن کساني حکم نموده اند که حتي يک دهم جنايت يزيد را مرتکب نشده بودند! از همين رو لعن و طعن يزيد نبايد جاي هيچ ترديد و اختلاف باشد. (54)
تفتازاني (722-792ق) در « شرح عقائد نسفيه » مي گويد: همه بر جواز لعن بر قاتلان امام حسين (عليه السّلام) و امر کنندگان و رضايت دهندگان به اين امر، اتفاق دارند. حق اين است که يزيد به قتل امام رضايت داشت و از اين امر خوشحال گرديد و به اهل بيت پيامبر (عليهم السّلام) اهانت نمود و اين تواتر معنوي دارد. از اين رو ما در مسئوليت يزيد در حادثه کربلا، بلکه در کفرش ترديد روا نمي داريم. خداوند يزيد و اعوان وانصارش را لعنت فرمايد. (55)
شمس الدين ذهبي (م 747ق) صاحب « سير اعلام النبلاء » درباره ي يزيد اين گونه اظهار نظر مي کند: يزيد ناصبي سنگ دل، کينه توز و سبک سر بود. شراب مي نوشيد و منکرات را مرتکب مي شد. دولت خود را با قتل حسين شهيد آغاز نمود و با وقعه حرّه به پايان برد. مردم مسلمان از او نفرت داشتند و عمرش برکت نداشت. (56)
ابن صباغ مالکي (784-855ق) در کتاب خود با عنوان « الفصول المهمة في معرفة الائمة »، ضمن ذکر صفات و ارزش هاي متعالي امام حسين (عليه السّلام)، شهادت آن حضرت را گزارش کرده و به طور مکرر دشمنانش را لعن مي کند و با استناد به کارنامه ي يزيد، او را کافر مي خواند. (57)
عبدالرحمن جامي (817-889ق) در باره ي موضع گيري معاويه در برابر حضرت علي (عليه السّلام) مي گويد:
حق در آن جا به دست حيدر بود *** جنگ با او خطا و منکر بود
او اگر چه لعن اهل قبله را به سختي مي پذيرد، (58) اما درباره ي يزيد توقف نکرده و نه تنها در حضور ديگران او را لعن مي کند، بلکه منکر آن را نيز لعنت مي کند. (59)
آلوسي (1217-1270ق) مي گويد: نبايد در لعن يزيد توقّف کرد؛ چرا که او داراي صفات ناپسند بوده و در طول دوران تکليف مرتکب گناهان بزرگي شد... بلاي بزرگي که بر اهل بيت آوردند و راضي به قتل حسين - سلام و صلوات خداوند بر خود او و جدّش باد - شدند و به يکديگر بشارت دادند و اهل بيت او را مورد اهانت قرار دادند، همه ي اينها مسائلي است که به تواتر معنوي به ما رسيده است. (60)
شبراوي مي گويد: هيچ انسان عاقلي ترديد روا نمي دارد که يزيد قاتل امام حسين (عليه السّلام) است؛ زيرا او بود که عبيدالله را به اين کار امر و تشويق کرده است. (61)
عبدالله بن عباس نيز در نامه اي به يزيد، صراحتاً او را قاتل امام حسين (عليه السّلام) و جوانان بني عبدالمطلب دانسته و با عبارت هاي زير او را توبيخ مي کند: مپندار که من کشتن حسين (عليه السّلام) و جوانان بني عبدالمطلب را از سوي تو، فراموش کرده ام! (62)
از آنچه گفته شد به دست مي آيد که اولاً: اکثريت اهل سنت جنايت کربلا را چون شيعيان متوجه يزيد و عمّالش دانسته و شدت آن را به قدري تلقي نموده اند که نابخشودني است و از نظر کلامي طرفدار نظريه لعن يزيد و همکارانش، بوده اند. ثانياً: اين انديشه يک انديشه مقطعي و فرقه اي نبود و کساني که اين نظريه را پذيرفته اند به منطقه، عصر، زبان، تخصص و مذهب خاصي محدود نمي شوند. (63)
2. شهادت امام حسين (عليه السّلام) با دستور و رضايت يزيد
اگرچه « اخبار الطوال » وصيت معاويه بن يزيد را اين گونه گزارش کرده است که من از چهار نفر بيم دارم، يکي از آنان حسين بن علي (عليه السّلام) است و خيال مي کنم مردم عراق او را رها نکنند و وادار به خروج کنند، اگر چنين کرد و بر او پيروز شدي از او درگذر (64)، اما بر فرض پذيرش آن بايد گفت: يکي از تحليل ها مي تواند اين احتمال باشد که معاويه زيرک بود و مي دانست اگر يزيد اقدام به قتل امام کند، دودمان بني اميه را بر باد خواهد داد، ولي اين دليل نمي شود که يزيد به اين وصيت پدر عمل کرده باشد. (65)يعقوبي در تاريخ خود مي نگارد: يزيد به عامل مدينه وليد بن عتبه بن ابي سفيان نوشت: هنگامي که اين نامه ام به تو رسيد، حسين بن علي و عبدالله بن
زبير را احضار کن و از آن دو براي من بيعت بگير، پس اگر زير بار نرفتند آن دو را گردن بزن و سرهاي آن دو را نزد من بفرست، مردم را نيز به بيعت فراخوان و هر که سرباز زد همان حکم را درباره ي او و درباره ي حسين بن علي و عبدالله بن زبير اجرا کن. (66)
در « اخبار الطوال » اگر چه اين جمله آمده است که بعد از شهادت مسلم و هاني، يزيد به عبيدالله نوشت که با کساني جنگ کن که با تو جنگ مي کنند (67)، اما اين گزارش با منابع ديگر همخواني ندارد؛ زيرا منابع ديگر از دستور يزيد به عبيدالله که بايد امام حسين (عليه السّلام) را بکشد، حکايت دارد. يزيد به عبيدالله نوشته است: در اين قضيه يا تو آزاد مي شوي و يا بر مي گردي به همان بردگي که در گذشته به سر مي بردي. (68) عبيدالله خود در جايي گفته است: يزيد مرا مخير کرده بود بين اين که امام حسين (عليه السّلام) را بکشم يا خود را و من قتل امام را برگزيدم، ولي اي کاش امام را نمي کشتم. (69)
تاريخ گزارش مي دهد که پس از شهادت مسلم و هاني بن عروه، عبيدالله بن زياد سر مطهّر آن دو بزرگوار را به شام فرستاد و يزيد نامه تشکّر براي او
فرستاده و اظهار سرور نموده است. (70) همچنين يزيد در هنگام ديدن سرهاي شهداي کربلا، اين شعر ابن زبعري را خواند که:
لَيتَ أشيَاخِي بَبَدرٍ شَهَدُوا *** جَزِعَ الخَزرَجُ مَن وَقعِ الأسَلِ
لأهَلُّوا وَ استَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قَالُو ا يا يزيدُ لا تُشَلَ
قد قَتَلنَا القومَ مَن ساداتِهِم *** وَ عَدَلنَاهُ بَبَدرٍ فاعتَدَلَ
لَعِبَت هَاشِمٌ بَالمُلکِ فَلَا *** خَبَرٌ جاءَ وَ لَا وَحفيٌ نَزَلَ
لَستُ مَن خِندِفَ إِن لَم أنتَقِم *** من بَنِي أحمدَ مَا کَانَ فَعَل
« اي کاش پيران و بزرگان قبيله من که درجنگ بدر کشته شدند، در اين جا حاضر بودند و زاري کردن قبيله خزرج را مي ديدند. آن گاه از شادي، فرياد هلهله سر مي دادند، سپس مي گفتند: اي يزيد دستت شل مباد. ما بزرگان آنها را کشتيم و اين به تلافي کشته هايي است که درجنگ بدر داديم، تا سر به سر گرديد. قبيله هاشم حکومت را بازيچه ي نيل به مقاصد خود قرار دادند، و گرنه نه خبري از آسمان آمد و نه وحي نازل شد. من اگر از آل احمد انتقام نگيرم، از دودمان خندف (71) نخواهم بود ». (72)
ابن عساکر (499-571ق) مي گويد: يزيد با خواندن اين اشعار، کفرش را آشکار نموده است و خواننده ي اين اشعار، کافر است. (73)
مورخين نوشته اند: آن گاه که سرهاي شهدا را به شام آوردند، يزيد مجلسي برپا کرد و بزرگان اهل شام را دعوت کرد و آنان نزد او بودند که با چوب خيزران به دو لب امام حسين (عليه السّلام) مي زد و اين شعر را مي خواند:
يفلّقن هاماً من رجال أعزّه *** علينا و هم کانوا أعق و أظلما (74)
مردي از انصار در آن مجلس بود، او به يزيد رو کرد و گفت: چوب را کنار بگذار، همانا ديدم رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آن موضعي را که تو با چوب مي زني مي بوسيد! (75)
دکتر طه حسين دانشمند معروف اهل سنت در اين باره مي گويد: ابن زياد به امر قاطع يزيد، دست به قتل حسين زد و اگر يزيد راضي به جنايت کربلا نبود، بايد او را بدون هيچ درنگي جريمه مي کرد و او را در مجلس شرب خمر خود راه نمي داد و هم نشين نمي ساخت و هدايايي براي او نمي فرستاد. همه اين امور بر رضايت يزيد به قتل حسين دلالت دارد و اين که او هرگز به خاطر کشتار تلخ و جنايت هولناک کربلا پشيمان نگرديد. (76) با اين حال آيا مي توان گفت که يزيد اطلاع نداشت و يا ناراضي بود؟! براي حصول يقين، مجدداً نظري به کلام ابن جوزي و تفتازاني بياندازيد تا دريابيد آنچه اين گروه اندک بر آن پافشاري
مي کنند، چيزي نيست جز تقديم نقل جعلي بر خبر متواتر که جاي هيچ گونه ترديدي در آن نيست و در واقع چيزي نيست جز انکار بديهيات و داوري جانب دارانه در گزارشات تاريخي. (77) در حالي که تذکر داده شد هرگونه تعصب مذهبي، سياسي و اقتصادي و... و عدم رعايت اصل بي طرفي و حق مداري، مانع جدي و اساسي در دست يابي به حقايق تاريخي محسوب مي شود.
بله کارهايي که در متن سؤال بدان اشاره شده است مانند اين که اهل بيت از سوي يزيد مورد ترحم قرار گرفتند، مطلب درستي است، اما بايد توجه داشت که اين کارها بعد از خطبه امام سجاد (عليه السّلام) (78) و حضرت زينب (سلام الله عليها) و... بوده است؛ يعني زماني که ديد اگر رياکاري نکند و بر موضع قبلي خود باقي بماند، در خود شام عليه او انقلاب صورت مي گيرد.
طبري در اين باره مي گويد: وقتي ابن زياد سر مطهّر امام حسين (عليه السّلام) را همراه اسيران اهل بيت (عليهم السّلام) به شام فرستاد، يزيد در ابتدا خيلي خوش حال شد و از ابن زيادي که محبّتي به او نداشت، بسيار راضي و خشنود شد، ولي مدّت کمي نگذاشت که از اين قتل پشيمان شد. (79)
در آغاز امر خوش حالي يزيد از اين کشتار و جنايت به اندازه اي بود که حقوق ابن زياد را افزايش داد. ابن اثير در اين باره مي نويسد: وقتي سر امام حسين (عليه السّلام) را نزد يزيد آوردند، مقام و جايگاه ابن زياد به حدّي نزد او نيکو شد که او از روي خوش حالي حقوق ابن زياد را افزايش و پاداشي به او داد. ديري نپاييد که مردم يزيد را به جهت اين عمل لعن و دشنام مي دادند و اين خشم مردم موجب
پشيماني يزيد شد. (80)
جلال الدين سيوطي چنين مي نويسد: زماني که حسين (عليه السّلام) و فرزندان پدرش (برادرانش) کشته شدند و ابن زياد سر آنان را براي يزيد فرستاد، يزيد در آغاز به شادي و اظهار سرور پرداخت، سپس از اين کشتار مسلمانان پشيمان شد و اظهار ندامت کرد؛ چرا که مردم از او بي زاري جستند و اين حق مردم بود که از يزيد خشمگين شوند. (81)
شما از کجا به اعتبار اين جمله پي برده ايد که حضرت سکينه فرمود: هيچ کس را که منکر خدا باشد بهتر از يزيد نديدم، تازه اگر هم آن را بپذيريم، اين مدحي براي يزيد تلقي نمي شود؛ زيرا در اين عبارت، يزيد منکر خدا دانسته شده است. حال جاي اين سؤال است که پرسيده شود: مگر يزيد چه کار کرده بود که از اسلام خارج شده است؟ او منکر چه بوده و چه کاري را انجام داد که از حيطه اسلام خارج شده است؟ آيا اين همان نيست که حضرت زينب (سلام الله عليها) در مجلس يزيد فرموده است: اي يزيد راست گفت: حضرت ايزد سبحان که سپس سرانجام کساني که اعمال بد مرتکب شدند به جايي رسيد که آيات خدا را تکذيب کردند و آن را به مسخره گرفتند! (82) اي يزيد! تو مي پنداري که چون اطراف زمين و آفاق آسمان را بر ما بستي، و راه چاره را بر ما مسدود نمودي، تا ما را مانند برده به هر سو کشاندند، ما نزد خدا خوار و تو نزد او گرامي هستي؟ و اين چيره شدن تو بر ما بيانگر شکوه آبروي تو در پيشگاه خدا است، از اين رو بيني بالا کشيدي و تکبّر نمودي و به خود باليدي، خرّم و شادان شدي که دنيا در چنبر کمند تو بسته و کارهاي تو آراسته شده است و ملک و مقام رهبري ما براي تو صاف و هموار گشته است. آرام باش! آرام باش! آيا قول خداي سبحان را فراموش کرده اي که مي فرمايد: « افرادي که کافر شدند هرگز گمان نکنند اين مهلتي که ما به آنان مي دهيم براي آنان خير است، جز اين نيست که ما به ايشان مهلت مي دهيم تا گناهان خود را زياد کنند و عذاب دردناکي براي آنان خواهد بود (83) »، اي پسر آزاد شدگان آيا از عدالت تو است که زنان و کنيزان خود را پشت پرده جاي دهي و دختران پيامبر اسلام را به اسيري ببري؟ تو چادرهاي ايشان را برداشتي، صورت هاي آنان را باز نمودي. دشمنان، ايشان را با ذلت و خواري شهر به شهر مي برند، مردم به تماشاي آنان مي آيند... (84).
پينوشتها:
1. وفهمت ما ذکرته عن يزيد،... تريد أن توهم الناس من يزيد، کأنّک تصف محجوباً أو تنعت غائباً أو تخبر عمّا کان ممّا احتويته بعلم خاص و قد دلّ يزيد من نفسه علي موقع رأيه... ودع عنک ما تحاول، فما أغناک أن تلقي الله من وزر هذا الخلق بأکثر ممّا أنت لاقيه، فوالله! ما برحت تقدم باطلاً في جور و حنقاً في ظلم، حتّي ملأت الأسقيه، و ما بينک و بين الموت إلّا غمضه، فتقدم علي عمل محفوظ في يوم مشهود ولات حين مناص...؛ براي آگاهي از تفصيل اين حادثه نک: ابن قتيبه دينوري، الإمامه و السياسه، ج 1، ص 208 و 209 و 213؛ ابن جوزي، المنتظم في تاريخ الملوک و الامم، ج 5، ص 286؛ سيوطي، جلال الدين، تاريخ الخلفاء، ص 197؛ ابن اعثم الکوفي، الفتوح، ج 4، ص 348.
2. أنا - والله - أحقّ بها منه، فإنّ أبي خير من أبيه و جدّي من جدّه و إنّ أمّي خير من أمّه و أنا خير منه؛ طبراني، ابوالقاسم سليمان بن احمد، المعجم الکبير، ج 19، ص 359.
3. أما بعد، فقد انتهت إليّ منک أمور، لم اکن أظنک بها رغبه عنها...؛ و اعلم، أنّ لله کتاباً لا يغادر صغيره و لا کبيره ألّا أحصاها. واعلم أنّ الله ليس بناس لک قتلک بالظنّه و أخذک بالتهمه، و إمارتک صبيّاً يشرب الشراب، و يلعب بالکلاب، ما أراک إلّا و قد أوبقت نفسک و أهلک دينک، و أضعت الرعيّه؛ نک: الامامه و السياسه، ج 1، ص 201 و 203 و 204.
4. مهدوي دامغاني، محمود، ترجمه ي اخبار الطوال، ص 265.
5. گروه حديث پژوهشکده باقرالعلوم (عليه السّلام)، موسوعه کلمات الامام الحسين (عليه السّلام)، ص 214.
6. مهدوي دامغاني، محمود، ترجمه اخبار الطوال، ص 269.
7. موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 230.
8. موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 209. 210-214.
9. فأما أخذ العطاء فقد بينا في هذا الکتاب عند الکلام فيما فعله أميرالمؤمنين صلوات الله عليه من ذلک أن أخذه من يد الجابر الظالم المتغلب جائز و أنه لا لوم فيه علي الأخذ و لا حرج و أما أخذ الصلات فسائغ بل واجب لأن کل مال في يد الغالب الجابر المتغلب علي أمر الأمه يجب علي الإمام و علي جميع المسلمين انتزاعه من يده کيف ما أمکن باطلوع أو الإکراه و وضعه في مواضعه؛ نک: علم الهدي، سيد مرتضي، تنزيه الأنبياء، ص 173؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 26-33.
10. به تعبير برخي از بزرگان: « لِأنَّ حُکمَ أمورِ المسلمينَ اليهِ »؛ نک: بحارالأنوار، ج 44، ص 365.
11. مرحوم مجلسي (رحمه الله) در اين باره مي گويد: آن دو امام حتي به اندازه آنچه مگس در دهان خود مي گيرد، بر خود و خاندان خود هزينه نمي کردند. نک: مويدي، علي، فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه السّلام)، ص 241-245.
12. کان مال حمل من اليمن إلي معاويه فلما مر بالمدينه وثب عليه الحسين بن علي...؛ شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 409. بديهي است که در صورت پذيرش اين حکايت بايد اين حرکت امام را بعد از آني دانست که معاويه بن نقض مفاد صلح نامه اقدام کرد و يزيد را به وليعهدي خود برگزيد - علي رغم اين که در قرارداد صلح آمده بود حکومت بعد از معاويه از آن امام حسن و امام حسين است و معاويه حق ندارد آن را به ديگري واگذار کند - و گرنه امام شديداً مراقب اين نکته بودند که بهانه اي براي زير پا گذاشتن مفاد عهدنامه در دست معاويه قرار نگيرد. البته علامه بحرالعلوم اين اخبار را جعلي مي داند و مقام امام معصوم را بالاتر از اين ها مي داند که اموال حکومت را ضبط نمايد و بين محتاجين تقسيم کند (رجال بحرالعلوم، ج 4، ص 48). اين نظريه آن گاه تقويت مي شود که بدانيم ابن ابي الحديد اين حکايت را در مدح معاويه و در سعه ي صدر وي آورده است.
13. در برخي از متون روايي شيعه سخني از مصادره ي اموالِ کاروان نيست و تنها آمده است که حضرت شتران قافله اي از يمن را براي بارهاي خود و همراهانش کرايه کرد... . نک: الإرشاد، ج 2، ص 68.
14. تاريخ طبري، ج 4، ص 289؛ حياه الامام الحسين، ج 3، ص 59؛ کامل ابن اثير، ج 2، ص 547؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 164؛ اخبار الطوال، ص 245؛ اللهوف، ص 69؛ بحارالانوار، ج 44، ص 367.
15. نک: ثقفي کوفي، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، ج 2، ص 889.
16. نهج البلاغه، خطبه 3، ص 10.
17. در تاريخ آمده است افراد زير از مخالفان ولايت عهدي يزيد در حجاز و شام به شيوه هاي گوناگون به نقل رسيده اند: الف. امام حسن (عليه السّلام) با نيرنگ معاويه توسط همسرش جعده مسموم گرديد (ابن عبد البر، الاستيعاب في معرفه الأصحاب، ج 1، ص 386 و 387؛ مسعودي، مروج الذهب، ج 1، ص 713 و 714؛ ابن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه، ج1، ص 191 و 196)؛ ب. سعد بن وقاص نيز با سم مسموم شد (اصفهاني، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، ص 80؛ ابن ابي الحديد، عزالدين، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 49)؛ عايشه که با طرح جانشيني يزيد مخالفت کرده بود با نقشه ي معاويه در مسير راه در گودال افتاد و مرد (عاملي، علي بن يونس، الصراط المستقيم، ج 3، جزء سوم، ص 45)؛ د. عبدالرحمان فرزند ابوبکر که از مخالفان جانشيني يزيد بود توسط معاويه به قتل تهديد شد و مدتي نگذشت که بدون هيچ مقدمه اي جنازه اش پيدا شد (الاستيعاب، ج 1، ص 285؛ ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج 3، ص 250؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 226)؛ عبدالرحمن بن خالد نيز با سم مسموم گرديد (نک: الاستيعاب، ج 2، ص 409؛ ابن عساکر، تاريخ مدينه دمشق، ج 16، ص 163)؛ براي زياد بن ابيه که به معاويه نوشت براي معرفي يزيد به جانشيني بعد از خود شتاب نکن، همين فرجام رقم خورد (تاريخ مدينه دمشق، ج 19، ص 203؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 220 و 235).
18. چهل نفر از به اصطلاح بزرگان کوفه با گرفتن سي هزار درهم، تن به سکوت دادند (نک: تاريخ مدينه دمشق، ج 40، ص 298؛ الکامل في التاريخ، ج 3، ص 350)؛ عبدالله بن عمر نيز با گرفتن صدهزار درهم وادار به سکوت گرديد (ابن حجر عسقلاني، فتح الباري، ج 13، ص 60)؛ منذر بن زبير اگر چه صد هزار درهم گرفت و سکوت کرد اما سکوتش دوام نداشت و گفت: يزيد صد هزار درهم براي من فرستاد، ولي اين باعث نمي شود که من حقيقت را بيان نکنم، به خدا سوگند! او شراب مي خورد و اهل نماز نيست (تاريخ طبري، ج 4، ص 368). براي آگاهي بيشتر، نک: حسيني ميلاني، سيد علي، ناگفته هايي از حقايق عاشورا، ص 63-82.
19. اين بند از قرارداد را همه مورخان نوشته اند. نک: مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 10، ص 115؛ آل ياسين، شيخ راضي، صلح الحسن (عليه السّلام)، ص 261.
20. نک: ابن کثير دمشقي، البدايه و النهايه، ج 8، ص 147.
21. « فَقالَ مروانُ إِنِّي آمُرُکَ بَبَيعَهِ يزيد اميرالمؤمنين فانَّهُ خيرٌ لکَ في دينِکَ وَ دُنيَاکَ فقال الحسينُ ع انا الله و انا اليه راجعون و عَلَي الإسلامِ السَّلامُ إِذ قَد بُلِيَتِ الأمَّهُ بِرَاعٍ مِثلِ يزيد »؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 17؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 326؛ موسوعه کلمات الامام الحسين (عليه السّلام)، ص 284؛ خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 184.
22. « لو لم يکن في الدينا ملجاء و لامأوي لما بايعت يزيد بن معاويه »؛ موسوعه کلمات الامام الحسين (عليه السّلام)، ص 289.
23. « إلَا و إِنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قَد رَکزَ بينَ اثنتينِ بينَ السَّلَّهِ وَ الذَّلَهِ و هيهاتَ مِنَّا الذَّلَّهُ يابي اللهُ ذلِکَ لنا و رسولُهُ و المؤمنون و حجورٌ طابت و طهُرَت »؛ ابن طاووس، اللهوف علي قتلي الطفوف، ص 97؛ موسوعه کلمات الامام الحسين (عليه السّلام)، ص 423.
24. مرگ آزادمنشانه بهتر از ذلت پذيري و تن سپردن به خفت و خواري است و با همه اين ها تن سپردن به ذلت، باز هم بهتر از پذيرفتن آتش شعله ور دوزخ است؛ موسوعه کلمات الامام الحسين (عليه السّلام)، ص 499.
25. « اما و الله الا اجيبهم الي شيء ممّا يريدون حتّي القي الله و انا مخصّب بدمي »؛ موسوي مقرّم، مقتل الحسين، ص 239؛ ابن طاووس، اللهوف علي قتلي الطفوف، ص 101؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 12.
26. قال علماء السير: لما علم الحسين بما جري لمسلم بن عقيل همّ أن يرجع، فقال أخو مسلم: و الله لا ترجع حتي نصيب بثأرنا؛ ر. ک: ابن جوزي، المنتظم في تاريخ الملوک و الامم، ج 5، ص 329.
27. شيخ مفيد، الإرشاد في معرفه حجج الله علي العباد، ج 2، ص 75؛ دينوري، ابوحنيفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص 247؛ طبرسي، امين الاسلام، إعلام الوري، ج 1، ص 447؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 397؛ ذهبي، شمس الدين، تاريخ الاسلام، ج 4، ص 171؛ مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 61، اين نما حلي، مثير الاحزان، ص 45.
28. ما ترون، فقد قتل مسلم؟ قالوا: والله ما نرجع حتّي نصيب ثأرنا، أو نذوق ماذاق. فقال (عليه السّلام): لا خير في العيش بعد هولاء.
29. ابن حجر هيتمي، الصواعق المحرقه، ص 83.
30. صحبت حسيناً، فخرجت معه من المدينه إلي مکّه و من مکّه إلي العراق"، و لم أفارقه حتّي قتل، و ليس في مخاطبته الناس کلمه بالمدينه و لا بمکّه و لا في الطريق و لا بالعراق و لا في عسکر إلي يوم مقتله إلّا و قد سمعتها: ألا والله ما أعطاهم ما يتذاکر الناس و ما يزعمون من أن يضع يده في يد يزيد بن معاويه...؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 413؛ پاينده، ابوالقاسم، ترجمه ي تاريخ طبري، ج 7، ص 3009.
31. غزالي، ابوحامد، احياء العلوم، ج 3، ص 134. گفتني است که غزالي در کتاب ديگرش با عنوان « سرّ العالمين و کشف ما في الدارين، ص 23 » که در اواخر زندگي اش نوشته است، بر خلاف گفته اش در احياء العلوم، يزيد را مورد سرزنش قرار داده است، البتّه برخي در انتساب اين کتاب به غزالي ترديد نموده اند و برخي ديگر احتمال داده اند که او در اواخر عمرش مستبصر شده باشد. صاحب کتاب عبقات الانوار با شواهدي به اثبات مي رساند که اين کتاب نوشته غزالي است. براي آگاهي بيشتر، نک: عبقات الانوار في امامه الائمه الاطهار، ج 10، ص 342-343.
32. نک: ابن العربي، ابوبکر، العواصم من القواصم، ص 238-246.
33. ابن تيميه حراني، المنتخب من التراث، شأن يزيد بن معاويه، ص 65-71.
34. ابن کثير، البداية و النهاية، ج 8، ص 254.
35. « تعدادي از اهالي مصر که خود را به واسطه رسيدن نسبشان به ائمه شيعه، « اشراف » مي خوانند، خود را در جايگاه صاحبان دم نشانده و در نامه اي به يک روزنامه ي مصري، مسئوليت قتل امام حسين عليه السّلام را به عهده شيعيان دانسته و خواستار عذرخواهي شيعيان و دولت ايران شدند! مسئول اين گروه در نامه خود آورده است: « با دلايل قطعي ثابت شده است که اجداد شيعيان فعلي که در عراق و ايران پراکنده اند همان کساني هستند که در جنگ، [امام] حسين [عليه السّلام] را کشتند، روايات شيعه همه به اين جنايت شيعيان تصريح مي کند! » افراد همچنين درخواست کرده اند اموال « خمس » و همچنين « فيي » به ايشان پرداخت شود.
36. بَايَعَ الحُسَينَ (عليه السّلام) مِن أهلِ العِرَاقِ عِشرُونَ ألفاً - ثُمَّ غَدرُوا بِهِ وَ خَرَجُوا عَلَيهِ وَ بَيعَتُهُ فِي أعناقِهِم فَقَتَلُوه؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 68.
37. ... لَکِنَّکُم أسرَعتُم إِلَي بَيعَتِنَا کَطَيرَهِ الدَّنبي وَ تَهَافَتُّم إِلَيهَا الفِرَاشِ ثُمَّ نَقَضتُموهَا سَفَهاً وَ ضَلَّهً فَبُعداً وَ سَحقاً لِطَواغيتِ هَذِهِ الأمَّهِ وَ بَقيَّهِ الأحزابِ...؛ طبرسي، الإحتجاج علي أهل اللجاج، ج 2، ص 300.
38. اللهمَّ إِن مَتَّعتَهُم إِلَي حِِينٍ فَقرِّقهُم فِرَقاً وَ اجعَلهُم طَرَائِقَ قِدَداً وَ لَا تُرض الوُلَاهَ عَنهُم أبَداً فَإِنَّهُم دَعَوُنَا لَيَنصُرُونَّا ثُمَّ عَدوا عَلَينَا فَقَتَلُونَا؛ شيخ مفيد، الإرشاد في معرفه حجج الله علي العباد، ج 2، ص 111؛ طبرسي، امين الاسلام، إعلام الوري بأعلام الهدي، ص 249.
39. فَنَادَي يَا شَبَثَ بنَ رِبعِيٍّ يا حَجَّارَ بنَ أبجَرَ يِا قيسَ بنَ الأشعثِ يا يزِيدَ بنَ الحَارِثِ ألَم تَکتُبُوا إِلَيَّ أن قَد أينَعَتِ الثَّمَارُ وَ اخضَرَّ الجَنَابُ وَ إِنَّمَا تَقدَمُ علي جُندٍ لکَ مجَنَّد؛ شيخ مفيد، الإرشاد، ج 2، ص 98.
40. قال يا اهل الکوفه لامِّکُمُ الهَبَلُ وَ العَبَرُو أ دَعَوُتُم هَذَا العَبدَ الصَّالِحَ حَتَّي إِذَا أتَاکُم أسلَمتُمُوهُ... فَصَارَ کَالأسيرِ فِي أيديِکُم لَا يَملِکُ لَنَفسِهِ نَفعاً و لَا يدفعُ عنها ضراً...؛ طبرسي، امين الاسلام، إعلام الوري بأعلام الهدي، ص 243؛ الإرشاد في معرفه حجج الله علي العباد، ج 2، ص 100.
41. انَّ هولاءِ يبکونَ علينا فمن قتلنا غيرهُم؟ طبرسي، الاحتجاج علي أهل اللجاج، ج 2، ص 304.
42. سيوطي، جلال الدين، تاريخ الخلفاء، ص 211؛ ابن حجر هيتمي، الصواعق المحرقه، ص 134.
43. سيوطي، جلال الدين، تاريخ الخلفاء، ص 209.
44. ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب، ج 1، ص 68؛ ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج 3، ص 337؛ ابن جوزي، تذکره الخواص، ص 286-287.
45. شبراوي، الاتحاف بحب الاشراف، ص 63-68؛ ابن جوزي، تذکره الخواص، ص 286-287؛ صائب، عبدالحميد، ابن تيميه حياته... عقائده، ص 387.
46. جاحظ، ابي عثمان عمرو بن بحر، رساله بني اميه، (ضميمه کتاب النزاع و التخاصم، ص 1-3.
47. تاريخ طبري، ج10، ص 60.
48. نک: طبراني، ابوالقاسم سليمان بن احمد، مقتل الحسين بن علي بن ابي طالب.
49. اصفهاني، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، ص 120.
50. شبراوي، الاتحاف بحب الاشراف، ص 65-67.
51. همان.
52. ابن حزم اندلسي، المحلي، ج 11، ص 98.
53. سيوطي، جلال الدين، تاريخ الخلفاء، ج 1، ص 199.
54. ابن جوزي، تذکره الخواص، ص 290-292.
55. نک: ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب، ج 1، ص 67-69؛ صائب، عبدالحميد، ابن تميمه حياته... عقائده، ص 386؛ در اين باره سخن تفتازاني در کتاب شرح مقاصد، ج 5، ص 310-311، نيز خواندني است.
56. نک: ذهبي، شمس الدين، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 38؛ ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب، ج 1، ص 278.
57. ابن صباغ، الفصول المهمه في معرفه الائمه، ص 2-5 و 189-195.
58. او مي گويد:
هر که شد ز اهل قبله بر توپديد *** که به آورده ي نبي گرويد
گرچه صد بدعت و خطا و خلل *** بيني او را ز روي علم و عمل
مکن او را به سرزنش تکفير *** مشمارش ز اهل نار و سعير
59. جامي، مثنوي هفت اورنگ، به کوشش مرتضي گيلاني، ص 178؛ نظامي باخزري، عبدالواسع، مقامات جامي، ص 166 و 175-180.
60. آلوسي، محمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج 13، ص 228.
61. شبراوي، الاتحاف، بحب الاشراف، ص 62-66؛ ابن تيميه حياته... عقائده، ص 378.
62. « انت قتلت الحسين بن علي (عليه السّلام) و لا تحسبن لا اباً لک نسيت قتلک حسيناً و فتيان بني عبدالمطّلب »؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 248.
63. دراين باره، نک: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، کتابِ « نگاهي نو به جريان عاشورا »، ناصري داوودي، عبدالمجيد، شهادت امام حسين (عليه السّلام) از منظر اهل سنت، ص 226-274.
64. مهدوي دامغاني، محمود، ترجمه اخبار الطوال، ص 274.
65. البته بعداً خواهيم گفت که اين نظر از سوي برخي از محققان مطرح شده است که معاويه نقشه کشتن امام را در سر داشت، اما مي خواست با برنامه اي کشتن امام را به مردم کوفه مستند گرداند.
66. ... فأحضر الحسين بن علي، و عبدالله بن الزبير، فخدهما بالبيعه لي، فإن امتنعا فاضرب أعناقهما، و ابعث لي برءوسهما...؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 241.
67. مهدوي دامغاني، محمود، ترجمه اخبار الطوال، ص 290.
68. نک: بلاذري، أتنساب الاشراف، ج 3، ص 160؛ ابن عساکر، تاريخ مدينه دمشق، ج 14، ص 214-215؛ عسکري، سيدمرتضي، معالم المدرستين، ص 76؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 242؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 36؛ دينوري، الأخبار الطوال، ص 231؛ طبراني، المعجم الکبير، ج 3، ص 115 و 116، حديث 2846؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج 9، ص 13؛ ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج 96، ص 139؛ ابن جوزي، الردّ علي المتعصب العنيد، ص 49؛ سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 207.
69. ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج 4، ص 140؛ ابن تيميه حياته... عقائده، ص 38.
70. بلاذري، أنساب الأشراف، ج 2، ص 78؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 357؛ ابن جوزي، المنتظم، ج 5، ص 325 ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 60؛ ابن حجر عسقلاني، احمدبن علي، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 349؛ مزّي، يوسف بن عبدالرحمان، تهذيب الکمال، ج 6، ص 423؛ دينوري، الاخبار الطوال، ص 233؛ ابن حبّان، ابوحاتم محمد، السيره النبويه و اخبار الخلفاء ج 2، ص 307.
71. خندف جدّه پدري يزيد بود که بين يزيد و او سيزده واسطه (جدّ در جدّ) وجود داشت و در زمان خود بزرگي، مشهور بود.
72. دينوري، الأخبار الطوال، ص 267؛ ابن هشام حميري، عبدالملک، السيره النبويه، ج 3، ص 97؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 129؛ ابن طاووس، اللهوف علي قتلي الطفوف، ص 181.
73. نک: ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب، ج 1، ص 268؛ ابن عساکر، ريحانه رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) الامام الحسين، ص 444.
74. سرهايي از پيشواي بزرگان و عزيزان جدا شد که آنان از فرمان ما سرپيچي نمودند.
75. نک: تاريخ طبري، ج 5، ص 463؛ ابن سعد هاشمي، محمد، الطبقات الکبري، خامسه 1، ص 482 و 487؛ ابن جوزي، الردّ علي المتعصّب العنيد، ص 56-59؛ آلوسي، محمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج 13، ص 228؛ بلاذري، أنساب الاشراف، ج 3، ص 213-217.
76. طه حسين، الفتنه الکبري، ج 2، ص 265.
77. در اين باره، نک: شريف قرشي، باقر، حياه الامام الحسين بن علي (عليه السّلام)، ص 403.
78. نک: ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 154-155؛ خوارزمي، مقتل الحسين (عليه السّلام)، ج 2، ص 76-78.
79. تاريخ طبري، ج 5، ص 506.
80. ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج 4، ص 87.
81. سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 208.
82. روم، 10.
83. آل عمران، 178.
84. « الحمدُ لله رب العالمين و الصلاهُ علي جدِّي سيد المرسلينَ صدق اللهُ سبحانهُ کذلک يقولُ: ثم کان عاقبه الذين أساؤُا السُّواي يأن کذبوا بآيات الله و کانو بها يستهزونَ... أ نَسِتَ قَولَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ: و لا يحسبَنَّ الذينَ کَفَرُوا أنَّما نُملِي لَهُم خيرٌ لِأنفُسِهِم إِنَّما نُملِي لَهُم لِيَزدادُوا إِثماً وَ لَهُم عذابٌ مُهِينٌ... . »؛ نک: طبرسي، الإحتجاج علي أهل اللجاج، ج 2، ص 308؛ ابن نما حلي، مثير الاحزان، ص 80؛ ابن طاووس، اللهوف علي قتلي الطفوف، ص 70.
ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشي عرفاني فلسفي و کلامي به: شخصيت و قيام امام حسين (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول
منبع : راسخون