سرانجام اين برخورد، به جايى رسيد كه درباره زندگى انسان، منجر به پديد آمدن نظريه «ماترياليسم» يعنى ماديت شد. اين نظريه كه مولود جنايات اربابان كليسا است، بنيان آن بر ماده استوار است و تعليم مىكند كه انسان بايد بداند كه زندگى او منحصر به همين چند روزه عمر در روى زمين است، در اين صورت هر انسانى موظف است از هر راهى اسباب زندگى چند روزه خود را، فراهم سازد و در آسايش و خوش گذرانى به سر برد.
به عقيده ماديون، بزرگترين قانونى كه در عالم طبيعت و در عالم انسان حكمران است قانون «الْحُكْمُ لِمَنْ غَلَبَ» يعنى: حكم براى كسى است كه غلبه كند؛ يعنى قانون مبارزه دائمى براى حفظ زندگى و تسلط زبر دست بر زير دست، مبنى برنابود كردن افراد ضعيف و ناتوان، و نيك بختى تنها حق صريح توانايان است.
خوانندگان عزيز! اگر با دقت توجه نماييد، به وضوح مىبينيد كه با اين نظريه، چه هرج و مرجى در زندگى انسان پديد خواهد آمد، كه نمونهاى از آن را در گوشه و كنار جهان امروز مشاهده مىكنيم.
شكى نيست كه با اين نظريه، با وجود داشتن پارهاى از حقايق علمى و عقلى، با اين شكل كنونى، هرگز نوع بشر را نمىتوان نجات داد و به نيك بختى نخواهد رساند؛ بلكه نظريه ماديگرى علت اساسى همه جنگها و انقلابهاى كنونى اروپا بوده، و تمدن غرب را به طرف انقراض و نابودى مىكشاند.
اين است كه گروه زيادى از مردم جهان، دانشهاى نوين را، با آن چنان دينى كه مولود كليسا و مغز بشر است مىسنجند، و پس از آنكه ناسازگارى ميان علم و آن دين را مشاهده كردند، اديان ديگر را نيز با آن مقايسه كرده و نتيجه مىگيرند كه دين و دانش، مخالف يكديگرند. گروه ديگرى از مردم نيز، فقط مقلّد اين نظريه هستند و جز تقليد كوركورانه راه ديگرى اختيار نمىكنند.
اينان مىگويند: بايد در اين مرحله، انصاف را به جانب «ژولين هاكسى» دانشمند انگليسى داده و مخالفت دين با دانش را از زبان او تصديق كنيم.
امّا حقيقت جويانى كه جز درك حقيقت غرض ديگرى ندارند، نمىتوانند بگويند كه نظر اين دانشمند و امثال او كلّيت دارد؛ زيرا دين از منظر علم بر دو قسم است:
يكى: تراوش شده از مغز فلان مدعى مغرض، كه البته چنان دينى مخالف با علم و دانش است، و از اول حياتى نداشته تا امروز بميرد و فانى شود.
دوم: دينى است كه بر طبق فطرت انسان، از ماوراى قواى ادراك بشرى جلوه كرده است؛ البته چنين دينى از روزى كه بشر پديد آمده و تا هست، خواهد بود، چنانچه قرآن مجيد درباره دين اسلام اين نظريه را بيان فرموده و حقيقت اسلام را در هر زمان و مكانى، مطابق با عقل، فطرت و زند گى بشر مىداند، و روزى نخواهد آمد كه بتوان كوچكترين مخالفتى در اسلام، براى هر گونه مبنايى از برنامه زندگى پيدا كرد. بنابراين علت اشتباه آن مردمى كه دين را مخالف با دانش مىدانند، فرق نگذاشتن بين دين غلط و دين حق است.
منبع : پایگاه عرفان