معاويه براى شكار ياران امير المؤمنين، عليه السلام، به تمام مناطق دستاندازى كرده بود. از جمله، توسط مأمورينش براى يكى از اهالى بصره، به نام ابو الاسود دؤلى، عسل زعفرانى فرستاده بود؛ چون شام منطقه كشاورزى خوبى بود و باغات فراوان و آب و هواى خوبى داشت، عسل خوبى هم در آن توليد مىشد و زنبورداران براى معاويه عسل فراوانى توليد مىكردند.
وقتى ابو الاسود وارد منزل شد، ديد دختر هفت هشت سالهاش دارد چيزى را مزمزه مىكند:
- دخترم، چه در دهان دارى؟
- عسل
- من براى خانه عسل نخريده بودم، عسل از كجا آوردى؟
دختر ظرف عسل را نشان داد. ابو الاسود نگاهى به ظرف كرد و گفت:
- دخترم، مىدانى اين عسل را چه كسى براى ما فرستاده؟
- نه!
- معاويه بن ابى سفيان.
- براى چه؟
- مىخواهد كام ما را با اين عسل شيرين كند تا براى أبد به سبب بريدن از على، عليه السلام، كاممان را تلخ كند.
دخترك بلافاصله عسل را از دهان خود خارج كرد. اين دختر عاقل، دخترى كه پدر و مادر عاقلى داشت و در خانهاى رشد كرده بود كه چراغ عقل در آن روشن بود، روى خود را به طرف شام كرد و گفت:
أبا الشهد المزعفر يا ابن هند |
نبيع إليك إسلاما و دينا |
|
فلا و اللّه ليس يكون هذا |
و مولانا أمير المؤمنينا. |
|
با قدرى عسل زعفرانى، اى پسر هند، مىخواهى ما را بفريبى تا دين و اسلام خود را به تو بفروشيم؟ به خدا هرگز چنين نخواهد شد درحالىكه مولاى ما امير المومنين على است.
اين سخن بزرگ و صعبى است و در آن دشمنشناسى و آگاهى موج مىزند. آنها كه با عرف زبان عرب آشنايند مىدانند كه عربها نام شخص را به نام پدرش اضافه مىكنند و مثلا مىگويند: حسين بن على.
اما وقتى نام كسى را به مادرش نسبت مىدهند اغلب منظورشان تحقير آن شخص به جهت ناپاك بودن مادرش است (مثل ابن مرجانه، ابن سميه، ابن هند و ...) در حقيقت، اين دختر مىخواست بگويد اى كسى كه معلوم نيست پدر واقعىات كيست، تو مىخواهى ما را با ظرف عسل از على جدا كنى؟ منظورش از يابن هند نيز اين بوده كه به معاويه بگويد مادر تو فرد ناپاكى بوده و با مردهاى مختلفى در مكه سروكار داشته است. اين اطلاعات را در خانه به اين دختر داده بودند كه او چنين فهميده و آگاه بوده و مىدانسته كسى كه مملكت اسلامى در دست اوست، معلوم نيست پدرش چه كسى است.
«أبشهد المزعفر يابن هند»؟
با ظرفى از عسل، مىخواهى ما را وادار كنى دين خود را به تو بفروشيم؟
عاقلى كه فهميده دين چه گوهرى است و امير المؤمنين، عليه السلام، چه تكيهگاهى براى دنيا و آخرت انسان است و فهميده كه قرآن چيست، مگر امكان دارد اين سرمايههاى الهى را با باطل معامله كند؟ هرچند كه اين فهم سبب شهادت او شود:
«نبيع اليك إسلاما و دينا».
معاذ اللّه؟ چنين معامله و خريد و فروشى براى خانواده ما غير ممكن است. مگر نمىدانى سرپرست ما در دنيا و آخرت على، عليه السلام، است؟ در اين ميان، تو چه كارهاى؟ چه دارى؟ و اصلا كه هستى؟
اين ارزش عقل است. البته، عقل كامل و عقلى كه تغذيه شده باشد.
چون اگر عقل را تغذيه نكنند، مثل بدنى بى غذا ضعيف مىشود و مىميرد. جهل كرسى خود را در كشور وجود آدم بنا مىكند و حكمران آن مىشود. عقل ارزشى ذاتى دارد، اما عقل كامل مافوق ارزش است.
انسان عاقل با فضيلتترين موجود در عالم وجود است و يكى از آثار عقلش همين است كه حق را از باطل معامله نمىكند و فريب نمىخورد.
چون به همه راهوچاهها واقف است و از آنها تا اندازهاى اطلاع دارد.
اگر آدم فريب ابليس را خورد، علتش معلوم است، زيرا در آن زمان هيچ قسمى جز قسم به خدا وجود نداشت و آدم باور نمىكرد كسى به دروغ به ذات احديت قسم ياد كند. شيطان از اين نكته استفاده كرد و نزد آدم و حوا آمد و قسم خورد كه به خدا قسم من خيرخواه شما هستم:
«انى لكما لمن الناصحين».
آدم و حوا باور نمىكردند كسى پيدا شود كه به خدا قسم دروغ بخورد، چون هنوز اين زمينهها وجود نداشت. در روزگار ما، شايد اين مساله تا حدودى حل شده باشد و هزاران نفر بتوانند به سادگى قسم دروغ بخورند، ولى در زمان آدم و حوا نه آدميزادى نبود و نه اين رفتارها از كسى ديده شده بود. لذا، هنوز آن عقل تكامل لازم را نيافته بود و چشم و گوش و وجدان آنها خيلى چيزها را درك نكرده بود. ازاين رو، باورشان نمىآمد كه يكى بيايد و به خدا قسم دروغ بخورد. بههر حال، شيطان گفت: به خدا من خيرخواه شما هستم! سبب اينكه به شما گفته شده از اين درخت نخوريد آن است كه هركس از ميوه اين درخت بخورد، در اينجا ابدى شده يا تبديل به فرشته خواهد شد:
«فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما و ورى عنهما من سوآتهما و قال ما نهاكما ربكما عن هذه الشجرة إلا أن تكونا ملكين أو تكونا من الخالدين».
شيطان آن دو را وسوسه كرد تا آنچه از شرمگاه بدنشان بر آنان پوشيده بود نمايان كند، (وسوسهاش اين بود كه به هر دو) گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر از اين جهت كه مبادا دو فرشته گرديد يا از جاودانان شويد. و براى هر دو سوگند سخت و استوار ياد كرد كه يقينا من براى شما از خيرخواهانم و قصد فريب شما را ندارم.
مگر آدم دوست نداشت فرشته شود؟ ظريف شود؟ لطيف شود؟ نور محض بشود؟ از اين جسم تبديل به ملائكه شود؟ هنوز هم دروغ سابقهاى نداشت تا آدم متوجه شود كه شيطان دارد با او مكر مىكند و قصد خيانت به او را دارد. پس، هر دو از آن درخت مىخوردند و هر دو را نيز فورا از بهشت بيرون كردند.
وقتى آدم و حوا از بهشت بيرون رانده شدند، عقل مطبوع خود را به كار گرفتند و گفتند: ما مقام خود را بر اثر فريب شيطان از دست داديم، اما آيا پروردگار ما قدرت ندارد اين مقام از دست رفته را به ما برگرداند؟ خداى ما تواناست و قدرت او بىنهايت است. حال، چه كنيم كه حال از دست رفته برگردد؟ قرآن در پاسخ مىفرمايد:
«فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم».
پس آدم كلماتى را [مانند كلمه استغفار و توسّل به اهل بيت عليهم السلام كه مايه توبه و بازگشت بود] از سوى پروردگارش دريافت كرد و [پروردگار] توبهاش را پذيرفت؛ زيرا او بسيار توبهپذير و مهربان است.
پروردگار مىفرمايد: آدم توبهاى واقعى كرد و من دوباره به او رو كردم و عنايات خود را به جانب او سرازير ساختم.
توبه از آثار عقل است. يعنى وقتى انسان پى به اشتباه خود برد بايد عذر بخواهد و جبران خسارت نمايد و به مسير و راه اصلى خود، كه همان هدايت و سعادت است، برگردد.
واقعا چه بدبختى بزرگى است كه انسان از سر سفره خدا بلند شود و سر سفره شيطان بنشيند و نفهمد چه سرنوشتى را براى خود رقم زده است! چه فاجعه سهمگينى است كه انسان به جاى كار كردن براى خدا براى معاويه و امثال او كار كند! به راستى، اگر كسى به جاى خدا خود را براى فرعون هزينه كند و به جاى خرج شدن براى حق براى باطل خرج شود، در عوض چهچيز مهم و درخور شانى نصيبش مىشود؟
منبع : پایگاه عرفان