در مسئله بسيار مهم محبت مؤمنان به حق، و عشق دلدادگان به جمال ازل و ابد، يقيناً معرفت به محبوب و به ويژه صفات او، و جلوههاى كمال بىمثالش كاربرد اساسى دارد.
البته اين معرفت بايد از طريق وحى، و نبوت انبيا و امامت امامان و مطالعه عميق در آثار رحمت و فعل و اراده حضرت حق تحصيل شود، تا از سرزمين معرفت شكوفه محبت بشكفد و گل عشق در صبح صادق دل رخ نشان دهد، و بوى خوش اين حالت ملكوتى سراسر وجود انسان را تحت تأثير قرار دهد، و وى را براى رسيدن به وصال محبوب به عمل صالح و اخلاق حسنه بيارايد، و زمينه شكلگيرى از صفات معشوق را براى عاشق دلداده فراهم سازد.
محبت و عشق بدون معرفت هرگز ظهور و بروز ندارد، و بدون آگاهى به جمال محبوب و به خصوص صفات او چراغ عشق در چراغدانى چون قلب روشن نمىشود.
تعبيرات عجيبى در كتابهاى اهل حال از عشق شده است از جمله:
«العشق نارالله الموقدة يحترق بها اشواق الافئدة:» «1»
عشق آتش شوق الهى است كه شوق ما سوى الله را مىسوزاند و نابود مىكند.
هر كه در اين آتش بسوزد، و به مقام فناء فى الله برسد در هيچ آتشى در دنيا و آخرت نخواهد سوخت.
ابراهيم خليل را گفتند: چرا به آتش نمرود نسوختى گفت:
«لان المحترق لا يحترق:»
زيرا سوخته نمىسوزد.
اهل ايمان هر نوع محبتى از چيزى و يا از شخصى در دل دارند، آن را زير مجموعه محبت به خدا قرار مىدهند، و تا جائى كه محبت به غير با محبت به حق تضاد نداشته باشد آن را حفظ مىكنند و به آثارش ملتزم مىشوند، و اگر محبت به غير در تضاد با محبت به حق باشد اگر بتوانند آن را از دل مىزدايند وگرنه به هر قيمتى تمام شود به آثارش ملتزم نخواهند شد، گرچه محبت به غير محبت به پدر و مادر، زن و فرزند، اقوام و خويشان و ساير مردم باشد.
آرى عاشقى كه با كمك معرفت و با چشم محبت به مشاهده محبوب نايل آيد، محبتش كامل و تمام و عشقى بسيار شديد است، و چون اين محبت در رابطه با خدا و براى خدا و محض كشش معشوق نسبت به عاشق است از ثبات و دوام برخوردار است، و زوال و تغييرى در آن پديد نمىآيد، اين عشق كه از ثبات و دوام برخوردار است به خاطر اين است كه معشوق آن معشوقى كامل و زوال ناپذير است، و زوال يا تغيير عشق نسبت به معشوقهاى غير او به سبب اين است كه معشوقهاى غير او كامل نيستند و زوال و فنا و تغيير امور بر آنان حاكم است.
«عشق از نزديكترين معانى به قلب، و گواراترين حقيقت در نفس انسانى است.
عشق، بستگى و رابطه محكمى است كه موجودات را با يكديگر ربط مىدهد، و به وسيله آن هر سازنده و صانعى مصنوعش را جذب مىكند، عشق چنانچه مثبت باشد راهى به سوى كمال است، به عشق زندگى با سعادت تحقق مىيابد، و هر موجودى در سايه آن زندگى مىكند و مىكوشد.
همه ملكوتيان، و آسمانهاى هفتگانه، و جنبندگان زمين، و وحوش بيابانها، و ماهيان درياهاى عميق و پر آب، و خلاصه همه موجودات پيچيده به عشقاند، و عشق آنان ثمرهى شناختى است كه از خالق خود دارند، و همه به خالق خود عشق مىورزند و در درياى محبت به او غرقاند.
با حقيقت عشق است كه آفريده شده آفريدگارش را درك مىكند، و از اين طريق است كه خالق نسبت به مخلوقش مهر مىورزد، زندگى براى موجودات جز بر پايه محبت نيست، و سعادت جز با مايه عشق رخ نشان نمىدهد.
عشق از معانى وجدانى است كه هر كسى آن را درك مىكند، گرچه دست عقول از دريافت كُنه آن كوتاه است.
در هر صورت عشق اختصاص به انسان ندارد، بلكه همه موجودات از آن بهره و نصيب دارند، دانش جديد مسئله بسيار مهم جاذبيت و مجذوبيت را در همه موجودات چه واجب، چه ممكن ثابت كرده است، در رابطه با حب خدا نسبت به انسان و حب انسان نسبت به خدا در قرآن مجيد مىخوانيم.
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ: «2»
بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد.
عشق و محبت حضرت حق به موجوداتش ثمره رحمت واسعه اوست.
محبت ساير موجودات به حضرت حق.
دليل نقلى دارد، و گروهى از فلاسفه اسلامى آن را با براهين و دلايل استوار ثابت كردهاند و من در اين زمينه نياز به بحث علمى نمىبينم.
صدرالمتألهين در كتاب با ارزش اسفار اربعه مىگويد: همه موجودات بدون استثنا عاشق جمال حضرت اويند، و در اثبات عشقشان به حق همين بس كه همه به سوى كمال مطلق روانند، و اگر عشق به او نبود، حركت به سوى كمال مطلق معنا نداشت عشق به حضرت حق پس از معرفت به او و شناخت صفات حضرتش با تخليه باطن از رذائل و تطهير قلب از آنچه كه او را از خدا منصرف مىكند، و آراسته شدن به ارزشها به دست مىآيد.
از رسول حق روايت شده است:
«ليس الايمان الا الحب فى الله و البغض فى الله:»
ايمان جز عشق نسبت به خدا، و كينه ورزى به خاطر خدا نيست.
به عبارت ديگر ايمان حبّ به خدا و احكام و قوانين او محبت نسبت به محبان اوست، و نيز ايمان عبارت از كينه و بغض نسبت به دشمنان حق و محرمات الهيه است و اينگونه محبت برترين نوع محبت و سبب سعادت انسان در دنيا و آخرت است. «3» اهل تحقيق و سالكان مسلك محبت، و علمداران كشور عشق، و مستغرقان جمال محبوب، «عشق را يكى از كيفيات نفسانى دانسته، و در تعريف آن گفتهاند:
عشق استعداد و قابليت حبّ و محبت كامل به محبوب است.
ميان لغت حب و عشق تفاوت و فرقى نيست
«عباراتنا شتى و حسنك واحد»
چون حب در اثر شدت تسلط فكر در حسن و زيبائىهاى معشوق و تكرار مشاهده جهات زيبائى به حدى رسد كه عاشق چيزى جز محبوب نداند و نخواهد و نبيند، آن حالت محبت شديد را عشق گويند.
وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ. «4»
زنان مصر درباره همسر عزيز در شهر شايع كردند:
قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً: «5»
عشق نوجوان كنعانى در درون قلبش نفوذ كرده و وى را به شدت شيفته و فريفته خود ساخته است.
قرآن درباره زنان مصرى كه از جانب بانوى كاخ براى تماشاى يوسف به ميهمانى دعوت شده بودند مىفرمايد:
فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ: «6»
هنگامى كه يوسف را ديدند او را از نظر حسن و زيبائى بزرگ و بىنظير يافتند، و چنان شيفته جمالش شدند كه به جاى ميوه دستان خود را بريدند و گفتند: تبارك الله كه اين نوجوان بشر نيست، بلكه فرشته بزرگ حسن و زيبائى است.
در اين آيات به مفهوم و معناى علاقه و محبت اشاره شده و به بخشى از آثار آن توجه داده شده است، البته لفظ عشق در آيات قرآن مجيد ذكر نشده ولى نيست فرقى در ميان حب و عشق شام در معنى نباشد جز دمشق ولى در روايات و احاديث لفظ عشق كم و بيش وارد شده است.
كتاب شريف اصول كافى در باب عبادت از حضرت صادق (ع) از رسول خدا نقل مىكند:
«افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لا يبالى على ما اصبح من الدنيا على عسر ام على يسر:»
برترين مردم كسى است كه به عبادت و بندگى حق عشق ورزد، و آن را در آغوش جان گيرد، و با قلبش دوست بدارد، و با جسمش آن را بپذيرد و خود را وقف آن كند، پس او به آنچه از دنيا برخورد مىكند اعتنائى ننمايد چه بر سختى و چه بر آسانى.
اميرمؤمنان (ع) هنگام عبور از سرزمين كربلا اشاره به نقطهاى كرد و فرمود:
«هذا مصارع عشاق و مناخ ركاب .....»
اينجا محل افتادن عاشقان و فرود آمدن سواران است حضرت صادق (ع) فرمود:
«ان العباد ثلاثة: قوم عبدوا الله خوفاً فتلك عبادة العبيد، و قوم عبدوا الله طلبا للثواب فتلك عبادة الاجراء و قوم عبدوا الله حبا فتلك عبادة الاحرار:»
به راستى بندگان سه دستهاند: گروهى خدا را به خاطر ترس از دوزخ عبادت مىكنند، پس آن عبادت بردگان است، و گروهى خدا را به خاطر رسيدن به بهشت عبادت مىكنند پس آن عبادت تاجران است، و گروهى خداوند را به خاطر عشق و محبت به او عبادت مىكنند پس آن عبادت آزادگان است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- توحيد در نهجالبلاغه 487.
(2)- آلعمران 31.
(3)- مواهب الرحمن 248.
(4)- بقره 164.
(5)- يوسف 30.
(6)- يوسف 31.
مطالب فوق برگرفته شده از :
کتاب : تفسير حكيم جلد پنجم
نوشته : استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان