نقطه اوج آمال جوانهاى مذهبى ما مىتواند دستيابى به مقام علامه بحر العلوم باشد. ايشان در ميان عالمان شيعه بىهمتا قلمداد مىشوند و توانستهاند آغوش امام عصر را لمس كنند. بايد پذيرفت كه با چند عبادت ناقص و يك دعاى ندبه نمىتوان آن آغوش را لمس كرد.
مرحوم آيت اللّه العظمى آقا شيخ عبد الكريم حائرى براى يكى از شاگردان خود چنين نقل كردهاند: ايامى كه در نجف درس مىخواندم، همشاگردىام آيت اللّه العظمى حاج ميرزا حسين نائينى بود و استادمان آيت اللّه سيد محمد فشاركى. روزى، چند طلبه آمدند و به من گفتند: آقا، يك درس براى ما بگذار. گفتم: مانعى ندارد؛ اما جايش را خودتان بايد تعيين بكنيد. گفتند: در يكى از محلههاى قديم نجف، مسجد خرابهاى قرار دارد؛ آنجا كسى درس ندارد و خالى است. اگر مشكل نيست، تشريف بياوريد آنجا به ما درس بگوييد. گفتم: مانعى ندارد، مىآيم.
يكى از خصوصيات مؤمن تواضع و فروتنى است؛ روى صندلى يا خاك بنشيند، روى تخت يا فرش بخوابد، نان خالى بخورد يا نخورد، و داشته يا نداشته باشد برايش فرقى نمىكند. در هر صورت، در اين دنيا، خود را ميهمان خدا مىداند.
ايشان در ادامه گفتند: روز اول، وقتى وارد اين مسجد خرابه شدم و به انتظار طلبهها نشستم، بيرون را نگاه كردم و روبهروى درب ورودى مسجد، يك مغازه بسيار مخروبه ديدم. يك بزرگوار در اين مغازه نشسته و مشغول پينهدوزى بود. وقتى طلبهها آمدند و من كتاب را باز كردم، ديدم پينهدوز هم تختههاى مغازه را گذاشت و آمد در درس شركت كرد.
پيش خودم گفتم: بزرگوار، درسهاى آخوندها خيلى سخت و پيچيده است؛ به درد تو نمىخورد. پينهدوز چند روز در كلاس حاضر شد، اما ناگهان در حضور وى در كلاس وقفهاى دو سه روزه ايجاد شد و سپس باز به كلاس آمد و به من گفت: آقاى شيخ، شما مسلمانى؟ گفتم: لباس، قيافه، و درسم نشان مىدهد كه مسلمان هستم. گفت: اگر مسلمانى، چرا وقتى من سه روز نبودم، جستجو نكردى مرا پيدا كنى؟ مسلمان نبايد از رفيق و همسايه و همشهرى خود بىخبر باشد. گفتم: مرا ببخش، اشتباه كردم. گفت: اگر مىخواهى ببخشمت، مرا به صرف غذا به خانهات دعوت كن؛ زيرا وقتى يك لقمه از غذايت بخورم، رابطهمان نزديكتر مىشود، آن موقع مىبخشمت. گفتم: فردا بيا. گفت: از بيرون چيزى تهيه نكن، همان را كه دارى بياور بخورم. در نجف، فقط يك اتاق داشتم كه پردهاى در ميان آن كشيده بودم؛ همسرم پشت پرده بود و خودم طرف ديگر آن به سر مىبردم. اگر قرار بود غريبهاى بيايد، به همسرم مىگفتم ميهمان دارم؛ ولى اينبار فراموش كردم. روز بعد، وقتى درس تمام شد، به پينهدوز گفتم: منتظر شما هستم. گفت: نمازم را در حرم امير المؤمنين مىخوانم و مىآيم. از قضا، وقتى به خانه آمدم، همسرم گفت: غير از يك مقدار نان خشك يزدى، هيچچيز نداريم. در نتيجه، چون پنج ريال پيش من امانت بود، دو ريال آن را برداشتم و كباب كوبيده خريدم و با خود گفتم: وقتى پول برايم رسيد، دو ريال را برمىگردانم. پينهدوز بعد از اقامه نماز ظهر و عصر آمد و بر سر سفره نشست. ديدم نان خشك مىخورد، گفتم: آقا، كباب سرد مىشود. گفت: اين كباب به ازاى پول امانت تهيه شده است، بنابراين، به درد من نمىخورد؛ شكم من جاى اين غذاها را ندارد.
آيا افراد معمولى مىتوانند ماهيت لقمهها را تشخيص بدهند يا اينكه لقمه را در مزه آن مىيابند: هرچه خوشمزهتر باشد آن را بهتر مىخورند؟
در پايان، بىمناسبت نيست به داستان خاطرهانگيزى نيز اشاره كنم:
چند سال قبل، به مناسبت روز ضربت خوردن امير مؤمنان (نوزدهم ماه مبارك رمضان)، تصميم گرفتم براى سخنرانى ظهر به مسجدى در تهران بروم. از دو روز پيش از سخنرانى، هرچه كتاب ورق مىزدم و مطلب مىديدم، منبر روز نوزدهم آماده نمىشد. مصمم شدم در روز سخنرانى، در مسجد حاضر شوم و به مردم اعلام كنم: منبر امروز برايم فراهم نشد!
روز نوزدهم فرا رسيد. جمعيت فراوانى در محل حاضر شده بودند. در ميان نماز ظهر و عصر، كه روحانى مسجد به سخنرانى پرداخته بود، باز به ذهن خودم فشار آوردم تا شايد فرجى حاصل شود. در دل عرض كردم: على جان، من در تهيدستى و فقر كامل به سر مىبرم و درماندهام.
تو به تمام حريمهاى حقيقت راه پيدا كردهاى، راهى بگشا! ديگر مىخواستم ناله و گريه سردهم كه ناگهان اين آيه قرآن به ذهنم رسيد:
«ربّ ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق و اجعلنى من لدنك سلطانا نصيرا».
و بگو: پروردگارا! مرا در هر كار و شغلى به نيكى وارد كن و به نيكى بيرون آور و برايم از نزد خود نيرويى يارىدهنده قرار ده.
از طريق معجم المفهرس قرآن پى بردم اين آيه مربوط به سوره مباركه «اسراء» است. قرآن را باز كردم و به اين سوره مراجعه كردم: موج عجيبى نسبت به امير المؤمنين در ذهنم به وجود آمد، نمىدانستم آيه چه ارتباطى با امير المؤمنين دارد! حدس زدم «و اجعلنى من لدنك سلطانا نصيرا» درباره امير المؤمنين باشد. همين مطلب و همين امواج ذهنى را در منبر آن روز بيان كردم. بعد از سخنرانى، به تفاسير مهم قرآن مراجعه كردم، ديدم ائمه فرمودهاند: «و اجعلنى من لدنك سلطانا نصيرا»، درخواست پيامبر از خداست: خدايا، مرا دليل يارىكنندهاى بر نبوت عطا فرما. ازاينرو، خدا على، عليه السلام، را به پيامبر داد.
منبع : پایگاه عرفان