حبيب خدا پولى در اختيار يكى از اصحاب گذاشت كه براى آن حضرت پيراهنى بخرد، او به بازار رفت و براى پيامبر صلى الله عليه و آله يك پيراهن به دوازده درهم بخريد، حضرت فرمودند: پيراهن دوازده درهمى لازم نيست، بدن را با پارچه ارزانتر هم مىتوان پوشاند!
خود به بازار رفتند و پيراهن را با يك پيراهن چهار درهمى عوض كرده و هشت درهم بقيّه را پس گرفتند، در مسير راه به نيازمندى رسيدند كه لباس نداشت چهار درهم براى خريد يك پيراهن به او مرحمت فرمودند و گذشتند، در اثناى حركت به كنيزى برخوردند كه در گوشهاى نشسته و گريه مىكند، سبب اندوه و ناله او را پرسيدند، پاسخ داد: خانم خانه چهار درهم در اختيارم گذاشت كه براى خانه خريد كنم گم كردهام، حضرت جهت خريد چهار درهم باقى مانده را به او عنايت كرد، عرضه داشت: احسان خود را درباره من كامل كنيد، فرمود: چه كنم؟ گفت: با من تا درب منزل اربابم بيا و براى من به خاطر دير كردن شفاعت كن، حضرت در كمالِ فروتنى با او همراه شد تا به درب خانه ارباب كنيز رسيد، زن خانه در به روى رسول خدا صلى الله عليه و آله گشود و عرضه داشت: من كجا و شما، چه شد كه به درب اين خانه قدم رنجه كرديد، حضرت فرمود: كنيزت دير كرده وى را ببخش، عرضه داشت: او را به شما بخشيدم، حضرت رو به كنيز فرمود: من هم تو را در راه خدا آزاد كردم، سپس در حال برگشتن فرمود: چه پول با بركتى بود، بدن من و يك مستحق را پوشاند و بردهاى را در راه خدا آزاد كرد
منبع : پایگاه عرفان