عارفى وارسته گفت:
جوان عربى را در طواف كعبه با تنى نزار و زرد و ضعيف ديدم كه گويى استخوانهايش را گداخته بود. نزديك رفتم و به او گفتم: گمانم اين است كه تو محبّى و از محبّت بدينسان سوختهاى. گفت: آرى. گفتم: محبوب به تو نزديك است يا دور؟ گفت: نزديك، گفتم:
مخالف است يا موافق؟ گفت: موافق و مهربان. گفتم: «سبحان اللّه!» محبوب به تو نزديك و موافق و مهربان و تو بدينسان زار و نحيف؟ گفت:
اى بطّال! مگر تو ندانستهاى كه آتش قربت و موافقت بسى سوزندهتر از آتش دورى و مخالفت است؟ چه، در قرب او بيم فراق است و زوال و در بُعد او اميد وصال. مرا از گفته وى تغيير حالت پديد گشت.
اين حكايت مىخواهد بگويد: انسان ممكن است بعد از رسيدن به مقامات الهيّه، خداى ناخواسته دچار غرور و عجب شود و به سراشيبى سقوط افتد و آنچه را به دست آورده از دست بدهد !!
منبع : پایگاه عرفان