محمّد صلى الله عليه و آله خانه عمويش ابوطالب به سر مىبرد و براى مردم چوپانى مىكرد تا يك روز ...
ديگر در اين كار هم سودى نيست چه بايد كرد؟ محمّد چشمان پر مهرش را بر روى عموى نازنينش دوخت و گفت: آيا چه كارى مىتوانم انجام بدهم؟
- آن كار كه اجداد تو داشتند: تجارت، آرى، تجارت اى عزيز دل من. سپس به وى پيشنهاد كرد، خديجه از بزرگترين ثروتمندان شهر است و دامنه تجارت او به مصر و حبشه كشيده شده، دنبال مرد امينى مىگردد كه برنامه تجارت خود را به عهده او بگذارد، فرزندم خود را به او معرّفى كن.
مناعت و بلندى و عظمت روح پيامبر، مانع از آن بود كه مستقيماً بدون هيچ سابقه و درخواستى پيش خديجه برود و پيشنهاد خود را مطرح سازد، به همين خاطر به عموى خود گفت: شايد خود او دنبال من بفرستد. اتفاقاً چنين هم شد، خديجه كسى را دنبال محمّد صلى الله عليه و آله فرستاد و حضرت را براى مذاكره دعوت كرد.
چون به خانه خديجه آمد به او گفت: چيزى كه مرا شيفته تو نموده است همان راستگويى، امانتدارى و اخلاق پسنديده تو است و من حاضرم دو برابر آنچه به ديگران مىدهم به تو تقديم نمايم و دو غلام خود را با تو همراه مىكنم تا در تمام امور فرمانبر تو باشند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله جريان ملاقات با خديجه را با عموى بزرگوارش ابوطالب عليه السلام در ميان گذارد، وى در جواب برادرزادهاش گفت: اين برنامه وسيلهاى است براى زندگى كه خداوند براى تو مقرّر فرموده است.
كاروان قريش آماده رفتن شد، كالاى تجارتى خديجه هم با كاروان بود، در اين هنگام خديجه شترى راهوار و مقدارى اجناس گرانبها در اختيار وكيل خود گذارد و ضمناً به دو غلام خود دستور داد كه در تمام مراحل كمال ادب را به جا آورند و هر چه او انجام داد اعتراض ننمايند و در هر حال مطيع او باشند.
كاروان به مقصد رسيد و همگى در اين مسافرت سود بردند، ولى محمّد از همه بيشتر و چيزهايى نيز براى فروش در بازار تِهامه خريد.
كاروان پس از پيروزى كامل راه مكّه را پيش گرفت. محمّد در اين سفر براى بار دوم از ديار عاد و ثمود گذشت، سكوت مرگبارى كه در محيط زندگى آن قوم سركش حكمفرما بود، او را بيشتر به عوالم ديگر متوجّه ساخت. علاوه بر اين، خاطرات سفر سابق تجديد شد، به ياد روزى افتاد كه همراه عموى خود همين بيابانها را پشت سر مىگذاشت. كاروان به مكّه نزديك شد، ميسره رو به رسول خدا نمود و گفت: چه بهتر شما پيش از ما وارد مكّه شويد و خديجه را از جريان تجارت و سود بى سابقهاى كه امسال نصيب ما گشته آگاه سازيد. پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه خديجه در غرفه خود نشسته بود وارد مكّه شد، خديجه به استقبال او دويد و او را وارد غرفه نمود. پيامبر با بيان شيرين خود جريان سفر تجارتى را شرح داد. چيزى نگذشت كه ميسره وارد شد و آنچه را در اين سفر ديده بود- كه تمام آنها بر عظمت و معنويت محمّد امين صلى الله عليه و آله گواهى مىداد- براى خديجه تعريف كرد.
از جمله وقتى به بُصْرى رسيديم من و محمّد زير درختى فرود آمديم، راهبى به نام نسطورا در آن جا بود، گفت: زير اين درخت هرگز غير از پيامبر فرود نمىآيد، سپس از من پرسيد آيا در چشمان اين جوان سرخى ديده مىشود؟ گفتم: آرى، گفت: او پيامبر و خاتم انبياست.
از جمله در وقت داد و ستد با تاجرى بر سر موضوعى اختلاف پيدا كرد، آن مرد گفت: به لات و عُزّى سوگند بخور تا من سخن تو را بپذيرم، امين در پاسخ او گفت:
پستترين و مبغوضترين موجودات پيش من همان لات و عزّى است كه تو آنها را مىپرستى.»
منبع: تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج2،
منبع : پایگاه عرفان