شخصى كه محرم نبود، در كنار حضرت مجتبى عليه السلام شروع به طواف كرد، گفت:
يابن رسول اللّه! من بدهكارم، مال مردم خور نيستم، اما ندارم كه بدهم، واقعاً قصد جدى دارم كه پول طلب كار را بدهم. او گريبانم را گرفته و مى گويد: طلبم را بده! من به او گفتم: به اين كعبه قسم ندارم، ولى طلب تو را مى دهم، مى گويد: اگر ندارى، بايد كسى ضامن شود كه اگر پول را ندادى، او پول مرا بدهد. من هيچ كس را در مكه غير از شما نمى شناسم.
امام عليه السلام فرمود: طلبكار كجاست؟ گفت: بيرون از مسجد الحرام است. حضرت با حال احرام از طواف بيرون آمد، به طلبكار گفت: اگر اين طلب تو را نداد، من ضامن هستم. قبول كرد. حضرت برگشت و بقيه طواف را انجام داد. در سعى بين صفا و مروه، كسى به حضرت عرض كرد: آقا! در طواف واجب، آن هم دور پنجم و ششم، چرا بيرون رفتيد؟- بعضى ها از امام و خدا جلوتر مى افتند- حضرت عليه السلام فرمودند:
كارى مهم تر از طواف به وجود آمد؛ و آن هم نجات يك گرفتار بود. زنى كه بچه اش به دنيا آمده و شيرخوار است، اگر روزه بگيرد، شير بچه كم مى شود و بچه اى كه شير كم بخورد، قواى بدنيش ضعيف مى شود، لذا پروردگار به اين زن دستور مى دهد كه روزه نگير؛ زيرا روزه بر تو حرام است، چون اين روزه به بچه ضرر مى زند و اين جان مهم تر از روزه من است.
برگرفته از کتاب مرگ و فرصت ها نوشته استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان