دارالعرفان: مترجم و مفسر قرآن کریم گفت: اینهایی که با فرهنگ اهلبیت(ع) بار آمدهاند و لذت فرهنگ را چشیدهاند، عاشق دستگیری مردم هستند.
به گزارش روابط عمومی و امور بین الملل مؤسسه علمی فرهنگی دارالعرفان، استاد حسین انصاریان در سخنرانی خود در بقعه شیخ نوایی شهرستان خوی، اظهار کرد: اباعبدالله الحسین(ع) در آخرین لحظات عمر شریفش در گودال قتلگاه در حالی که صورت روی خاک است فرمود: «الهی رضا بقضائک»، به همهچیز تو راضی هستم! این رضایت خیلی مهم است! خداوند متعال چندبار در قرآن راجعبه عاشقانش میگوید: «رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ»، من از آنها راضی هستم و آنها هم با همه وجود از من راضی هستند. چقدر هم مردم بلا بر سرشان میآورند، ولی از من راضی هستند و من هم واقعاً از آنها راضی هستم.
بعضی از عشقها قبلهنمای توحید است و بعضی عشقها بتپرستی
در چهارچوب مکتب الهی و نورانی و ملکوتیِ اهلبیت(ع) انسانهای والایی تربیت شدهاند که حقایق الهیه را طبق آثاری که از آنها بهجا مانده است، با کام قلب و روح خودشان چشیدهاند. به این خاطر هم در دوره عمرشان، نه از عبادت حق ملول و خسته شدهاند و نه از خدمت به خلق؛ اینان گوشهنشینی را گناه میدانستند، عُزلت را خلاف میدانستند، قطع ارتباط با عباد خدا را گناه میدانستند، بهشدت دلسوز و خیرخواه مردم بودند و در یک کلمه عاشق مردم بودند. کاری هم به این نداشتند مردم چهکسی هستند، بلکه به این اندیشه بودند که دست مردم را بگیرند و در دست هدایت، رحمت و مغفرت خدا بگذارند. وقتی یک کسی تسلیم این حقیقت میشد و دست در دست هدایت و رحمت و مغفرت میگذاشت، انگار اینها حیات دوباره پیدا میکردند.
وی اظهار داشت: دیوارهای مسجد پیغمبر(ص) خیلی کوتاه بود، نیممتر بود و پول نداشتند که دیوارها را بالا بِبَرند؛ در نداشت، پنجره نداشت، فرش نداشت. یک عدهای در همین مسجد بودند که مشتاقانه خدا را عبادت میکردند؛ زیر آفتاب سوزانِ نماز ظهر و عصر، صبح، مغرب و عشا، عبایشان را پهن میکردند و دور پیغمبر حلقه میزدند. هرکسی میآمد و رد میشد، جمعیت را میدید. یک جوانی در مرز تکلیف بیرون مسجد میآمد و دستهایش را روی دیوار میگذاشت و مات چهره پیغمبر میشد.
این مفسر قرآن کریم ادامه داد: اینهم یک درس عجیبی است که اگر بنا شود مات بشوید، مات چه چهرههایی بشوید و اگر بنا شود عشق را به قلبتان انتقال بدهید، عشق چه کسانی را انتقال بدهید؛ چون بعضی از عشقها قبلهنمای توحید است و بعضی عشقها هم بت است، بعضی از عشقها آدم را شدید بتپرست میکند و از خدا و حقایق عالم میبرّد؛ چون بت است و بین انسان و پروردگار سایه میاندازد، دیگر آدم نمیتواند خدا را ببیند و مانع است.
وی با بیان اینکه نظر به چهره پاکان جهتدهی است، چون آدم در کنار آن چهره حبس نمیشود، عنوان کرد: یعنی این چهرهها چهرههایی نیست که آدم را به اسارت بگیرند، بلکه چراغ راه و خورشید سلوک هستند. این جوان ماتزده بود، چرا ماتش میبُرد؟ خب مثل همه نگاه میکرد و میرفت! این چهره را ابولهب هم سیزدهسال دید، اما مارک خورد: «تَبَّتْ یدا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ»؛ ابوجهل هم میدید، اما مارک خورد: «وللکافرین عذاب علیم»؛ عاصبنوائل هم میدید، اما هیچچیزی در این چهره نمیدیدند.
استاد انصاریان تصریح کرد: خدا یک چشم دیگری برای انسان قرار داده که اگر آدم آن را با اسیدپاشی گناه کور نکند، به این چشم کمک میدهد چهره را که میبیند، یک کتاب الهی ببیند و بخواند، لال نباشد، کور نباشد، کر نباشد. پیغمبر هم میدیدند که این جوان مات این چهره است، این چهره که دماغ و چشم و ابرو و مو نبود! چقدر عجیب است، همه نقل کردهاند که پیغمبر میفرمایند: «من رآنی فقد رأی الحق»، هرکسی من را ببیند، خدا را دیده است؛ نه اینکه خدا شکل و قیافه پیغمبر است! اینجا اصلاً قیافه مطرح نیست، حدود مطرح نیست، یعنی هرکسی من را ببیند، تمام کمالات معشوق را در من میبیند؛ اما یک چشمی مثل چشم زهرا(س) میخواهد، یک چشمی مثل چشم امیرالمؤمنین(ع) میخواهد، یک چشمی مثل چشم سلمان میخواهد.
وی ادامه داد: مکهایها خطاب به حضرت رسول(ص) میگفتند: تو پیغمبر هستی؟ این چاه خشک را از آب پر کن، حضرت آب دهان در چاه میانداخت و تا یکمتری آب بالا میآمد، منطقهای که آب نبود، میگفتند: خیلی تو در جادوگری قوی هستی! با آب دهان که هیچ جادوگری نمیتواند آب درآورد! میگفتند: تو جادوگر هستی! میگفتند: ماه را نصف کن، نصف کرد؛ این دیگر در متن قرآن است که گفتند: «وَیقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ»، این جادوگری از قدیم بوده و الآن هم هست، بعداً هم هست، هیچچیزی نیست؛ شکافتهشدن ماه هیچچیزی نیست و چشمبندی است. بیچارهها!
وقتی «فُضیل» ندای الهی را با گوش جان شنید
استاد انصاریان با تأکید بر اینکه این چشم کمکیِ را همه دارند، برای بعضیها باز است و برای بعضیها آبمروارید آورده، برای بعضیها هم کور است و کمک نمیدهد، ابراز داشت: گاهی پیغمبر یک نگاهی به فرد میکرد، معلوم نیست پیغمبر چه امواجی از نگاه خودش برای او میفرستاد؟ چهچیزی میفرستاد؟ تو به ستارهها، به ماه، به خورشید درست نگاه بکن: «أَفَلَمْ ینْظُرُوا إِلَی اَلسَّماءِ فَوْقَهُمْ»، تو درست نگاه کن! ستاره با یک چشمکزدنش میگوید: من آینه نشاندهنده جمالِ محبوب هستم، میبینی؟ یا نه، من را سنگ و گِلی میبینی که خورشید دارد به آن میتابد؟ کجای کار هستی؟ چهکار میکنی؟ تا حالا چهکار کردهای؟ نگاهها تا حالا چه بوده است؟ شنیدنها تا حالا چه بوده است؟!
وی گفت: عشقهای انتقالی ما به دل تا حالا چه بوده است؟ فاصله ما با محبوب چقدر است؟ چرا آن را با گناه بیشتر میکنیم؟ پروردگار عالم میفرماید: «أین تذهبون»، کجا میروید؟ به چه میخواهید برسید؟ هر جا بدون من بروید، سراب است! فکر میکنید آب است؟ خیالاتی هستید، کجا میروید؟ اندازه یک دزد که نیمهشب با او پیوند بخورم. فُضیل که دولت بنیعباس از او میترسید و نمیتوانستند او را بگیرند، به آقایی پیغام داد که من دخترت را دیدهام و عاشقش شدهام و میدانم به من هم نمیدهی، چون من دزد هستم؛ لذا شبی از دیوار منزل معشوقه بالا رفت و در پشتبام پیچید، دید عجب صدایی در آن سکوت شب میآید: «أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اَللّهِ»؛ بنده من! هنوز داری میروی، آیا وقت آن نشده که به من دل بدهی؟ نشست و گفت: چرا وقت آن شده است، به تو دل دادم! از پشتبام پایین آمد، نصف شب بود، بیرون بغداد رفت. خرابهای در کاروانسرا بود، از بغل آن رد شد و دید قافلهسالار به تاجرها میگوید: بیشتر نخوابید، بلند شوید که تا تاریک است، مسیر را برویم؛ اگر گیر این گردنکلفتِ مسلّحِ بیرحم بیفتیم، باید کشته بدهیم و همه جنسهایمان را هم میبَرند. قافله! فضیل را میگویم! فضیل هم در خرابه پیچید، دید قافلهسالار ایستاده، او دارد میگوید؛ آمد و در گوش او گفت: آن سگی که هار بود، امشب افسارش کردند، مردم را از او نترسان! مردم را وحشتزده نکن! کار تمام شده است. در عمرم چقدر مایه آرامش زن و بچهام بودهام؟ چقدر مایه آرامش مردم بودهام؟ مردم از من میترسند؟ از لباسم، از قدرتم؟ چطوری هستم؟
کسانی که لذت فرهنگ اهل بیت(ع) را چشیدهاند، عاشق دستگیری مردم هستند
این استاد اخلاق ادامه داد: چه امواجی را به این جوان میداد، نمیدانم! او هم حس میکرد و هم میدید. خدمت به خلق است. اصلاً اهل خدا، اهل عُزلت نبودند. خیال نکنید اگر کسی درِ خانه اش را ببندد و در خانه به روزه، نماز، ذکر و قرآن بنشیند، این دیگر از اولیای خداست و آب دهانش شفا میدهد، نه! این کمبود دارد، چیزی ندارد. آن که با سوز دل دارد بهدنبال گمراهان میدود و دعا میکند، اشک میریزد و از خدا توفیق هدایت بندگان را میخواهد، به او بگو التماس دعا! دعای آن یکی اصلاً بالا نمیرود و خدا از او خوشش نمیآید؛ برای چه بندگان من را رها کردی؟ چهکسی به تو گفته است؟ با چه مدرکی؟
وی اظهار داشت: یکروز پیغمبر(ص) آمد که از مسجد برود، جوانی آمد و جلوی او را گرفت و گفت: آقا! دلت نمیخواهد گاهی یک کاری به من بگویی تا من برای تو انجام بدهم؟ فرمودند: چرا، دوست داری برای من کار بکنی؟ گاهی یک کاری به او میگفت، با چه شوقی میرفت و انجام میداد؛ مثلاً این غذا را به آخر مدینه بِبر و به فلان خانه بده. یکروز دوروز پیدایش نشد، رسول خدا(ص) فرمودند: رفیق من کجاست؟ کسی خبر دارد؟ گفتند: رفیقت؟! این یهودی است. مریض است! فرمودند: من به یهودیبودنش کار ندارم، او انسان است و مرا دوست دارد. مریض شده و من دارم به عیادتش میروم؛ دلتان میخواهد بیایید - روایت را شیخ طوسی(ره) نقل میکند -. آمد و در زد. پدر یهودی آمد، دید همه عالم در خانهاش هستند. خوشش نمیآمد که پیغمبر داخل بیاید، چون چشم دیدن بچهاش را خودش نداشت؛ بالاخره با ناراحتی و با بیمیلی در را باز کرد، پیغمبر فرمودند: به عیادت رفیقم آمدهام. آمد و در اتاق بر بالای سر جوان نشست که درحال احتضار بود. چه بیماری گرفته بود، ننوشتهاند. خیلی بامحبت به او گفت: رفیق! دو کلمه بگو و بمیر؛ بگو «لا اله الا الله و انی رسول الله»، یک نگاه به پدر کرد و دید پدر خیلی عصبانی است، حساب برد و نگفت، پیغمبر بار دوم و بار سوم گفت، جوان گفت: «لا اله الا الله و إنک رسول الله» و چشمش بسته شد. پیغمبر به پدرش گفت: یهودیها را خبر نکن و به این جنازه هم دست نزن! این برای ماست، من الآن میفرستم که او را ببرند. پیغمبر از اول تا آخر ایستاد تا او را غسل دادند، کفن کردند و دفن کردند. اینهایی که با فرهنگ اهلبیت(ع) بار آمدهاند و لذت فرهنگ را چشیدهاند، عاشق دستگیری مردم هستند.
استاد انصاریان با بیان اینکه این چهرههای الهی، عاشقان خدمت به حق و عبادت حق و زحمتکشیدن برای خَلق هستند به این معنا که خَلق را با او آشتی بدهند، اینها یک متنی دارند که این متن را از آیات قرآن و روایات ترکیب کردهاند و بهعنوان راه سلوک به ما دادهاند، خاطرنشان کرد: در این تنظیم متن غوغا کردهاند! من متن را با خواست خدا میخوانم، نمیدانم امشب چه مقداری از آن را میتوانم معنی بکنم. فکر نکنم که بتوانم چیزی را معنی کنم؛ چون من در کنار این متن، مثل آدمی میمانم که لب اقیانوس اطلس ایستاده و میداند یک لیوان از آب اقیانوس اطلس را میتواند برای رفع تشنگی بخورد و کار دیگري نمیتواند بکند. کامِ ما کام گستردهای نیست!
چون یک دهان خواهم به پهنای فَلَک
تا بگویم وصف آن رَشک مَلَک
وی اظهار داشت: چه غوغایی کرده است! اگر آشناییِ با قرآن و روایات نباشد، اصلاً هیچکس به این حرفها نمیرسد و نمیچشد! یک عربی میخواند و لذتی هم نمیبرد. ده آیه قرآن میخواند، قرآن را میبندد و میخوابد؛ دو روایت میخواند و میگوید حال آن را ندارم؛ اما آنهایی که خودشان را بر لب اقیانوس اطلس قرآن و روایات و دعاها میبینند، میبینند خدا چه گوهرهایی را مُفت در این دریا برای این بندههایش ریخته است!
لزوم راضی بودن به قضاء الهی از ویژگیهای عاشقان است
این مترجم و مفسر قرآن کریم عنوان کرد: خداوند متعال در قرآن میفرماید: من میخواهم تمام بندگانم را غرق در رحمتم کنم، «وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» و اصلاً شما را برای این خاطر خلق کردهام. این متن قرآن است! شما به خلقت خودتان راضی نیستید؟ خیلیها راضی نیستند و میگویند برای چه ما را خلق کردهای؟ یعنی ایراد دارند و به او اشکال دارند، فکر میکنند معلم مدرسه است که روی نیمکت بلند شوند و بگویند: آقا معلم، داری اشتباه میکنی!
وی اظهار داشت: اکنون که دهه اول ماه محرم گذشته است، یک شبانهروز به عقب برگردید، درباره خلقت اباعبدالله الحسین(ع)، خلقت بچههایش، عمرش و تمام اتفاقاتی که نصف روز برای ایشان افتاد که برای احدی در این عالم نیفتاد، یکخرده نزدیک برو و ببین ناراضی است یا راضی است؟ گوش که داری، بشنو! صورت روی خاک است: «الهی رضاً بقضائک»، به همهچیز تو راضی هستم! نمیخواهی از خلقتت راضی باشی؟ نمیخواهی از جریانات زندگیات راضی باشی؟ این رضایت خیلی مهم است! چندبار در قرآن راجعبه عاشقانش میگوید: «رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ»، من از آنها راضی هستم و آنها هم با همه وجود از من راضی هستند. چقدر هم مردم بلا بر سرشان میآورند، ولی از من راضی هستند و من هم واقعاً از آنها راضی هستم، «رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ».
فارسی آن را بگویم:
چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی
که یک سرْ مهربونی دردسر بی
اگر مجنون دلِ شوریدهای داشت
دل لیلی از او شوریدهتر بی
انتهای پیام/
منبع : پایگاه عرفان