در كتابى كه درباره اسرار حيات حيوانات برّى و بحرى و جوّى نگاشته شده بود خواندم:
يكى از كشاورزان مىگفت: يك روز صبح زود در منزلم كه در نزديكى مزارع قريه بود نشسته بودم، صداى گربهاى توجه مرا جلب كرد، در خانه را باز كردم و ديدم گربه پشت در خانه من در حال فرياد كردن است، به تصور اين كه گرسنه است براى او غذا آوردم، ولى نخورد؛ گوشت و شير آوردم، لب نزد؛ دنبال او حركت كردم، آرام شد؛ او را تعقيب كردم و به كلبهاى گلى در وسط مزرعه كه پر از كاه بود رسيدم. گربه وارد كلبه شد و من هم دنبال او رفتم؛ ناگهان چشمم به چند بچه گربه افتاد كه هنوز چشم باز نكرده بودند، اطراف مادر را گرفتند و در آغوش او رفتند، چيزى از اين مسئله دستگيرم نشد. به خانه برگشتم تا فردا صبح شد، به ياد داستان ديروز افتادم، به خود گفتم: به كلبه سرى بزنم و احوال مادر و بچه هاى او را بگيرم، شايد احتياجى به غذا داشته باشند، مقدارى غذا با خود بردم؛ وقتى به كلبه رسيدم، ديدم بچه ها به سينه مادر چسبيدهاند و سينه خشك مادر را مىمكند در حالى كه مادر آنها مرده، بلافاصله سرپرستى بچهها را به عهده گرفتم و عهد كردم آنان را بزرگ كنم. گربه مادر يك روز قبل از مرگ، چگونه از كجا از تمام شدن عمرش خبردار شد؟ و چگونه براى ادامه حيات فرزندانش به اين فكر افتاد كه به دنبال سرپرستى گشته و بچه هاى خود را به او بسپارد و سپس راه خانه كشاورز را از كجا پيدا كرد و چگونه او را به كلبه آورد؟ اين عمليات حيرتانگيز واقعاً جوشش وجودى خود حيوان است؟ اين را مىتوان باور كرد؟ اين برنامه هاى اعجابآور- به فرموده قرآن مجيد- جز هدايت حضرت حق چيز ديگرى هست؟
منبع : پایگاه عرفان