حسینعلی نوری، معروف به بهاء الله، ادعاهای پوچ زیادی داشت؛ من جمله اینکه خود را پیامبر خدا میدانست و برای ادعاهای خود دلایلی بیپایه و اساس آورده است. طبق آیات قرآن، محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) خاتم انبیا و رسولان است و بعد از وی پیامبری مبعوث نخواهد شد. خداوند متعال میفرماید: « محمد... فرستادهی خدا و خاتم پيامبران است...
خداوند متعال، خاتمیت نبی مکرم اسلام (صلیالله علیه و آله و سلم) را با صراحت در قرآن کریم اعلام داشته است.
میرزا حسینعلی نوری، معروف به بهاء الله، با توجه به سند معتبری مانند کلام خداوند متعال، ادعایش در خاتمیت پیامبر (صلوات الله علیه و آله) را مقبول نمیدید، به پیروان خود هشدار داده و میگوید: «ایاکم ان یمنعکم ذکر النبی عن هذا انباء الاعظم،[۲] بپرهیزید از اینکه بیان (نبی) در آیات قرآن شما را از این خبر بزرگ باز دارد». و آن خبر بزرگ، ظهور و بروز پیامبری خودش بوده است!
از این رو بهائیان برای منحرف کردن ذهن پیروان خود، به توجیهات سست و برداشتهایی بر خلاف ظاهر آیه پرداخته، تا ادعای خود را مطابق آیات الهی جلوه دهند. برای ادعای خود توجیه آورده و استدلال کردهاند که در آیهی: «خاتم النبین...» سخن از اتمام نبوت به میان آورده است، نه اتمام رسالت و میرزا حسینعلی نوری، رسول بهائیان است. خداوند در قرآن آن حضرت را رسول خدا و خاتم انبیا معرفی نموده، نه خاتم رسولان تا دلیل بر عدم بعثت بعد از آن حضرت باشد.[۳]
تفاوتی که بهائیان برای رسول و نبی قائلند، این است که رسول دارای کتاب و شریعت مستقلی است بر خلاف نبی: «رسول کسی است که دارای شریعت مستقله و کتاب تازه باشد، به خلاف نبی که مقام ترویج و تبیین دارد».[۴]
بهائیان با نسبت عموم و خصوص من وجهی که بین رسول و نبی بیان میکنند، اینگونه نتیجه میگیرند که: «ممکن است شخصی نه رسول و نه نبی باشد و ممکن است رسول باشد و نبی نباشد و ممکن است نبی باشد و رسول نباشد».[۵]
پس ختم نبوت، ختم رسالت را به دنبال ندارد و آنچه در قرآن بیان شده، ختم نبوت است نه رسالت.
در جواب باید عنوان کنیم که: درست است که بین رسول و نبی تفاوت وجود دارد؛ ولی آنچه در تفاوت نبی و رسول در روایات اهل بیت (علیهم السلام) وارد شده این است که نبی آنچه را که به او وحی میشود در خواب می بیند و رسول کسی است که ملک را میبیند و با او سخن میگوید. خود بهائیان نیز به این نکته معترفند که تفاوت نبی در دریافت وحی به صورت مستقیم از جانب خداوند است: «نبی کسی است که ملهم به الهامات الهیه بوده و از آینده غیب سخن بگوید... ولی رسول، پیغمبران مستقل را نامند که مستقیماً به وسیلهی امواج روحانی و اشعهی رحمانی با ذات منیع لایدرک الهی ارتباط داشته و دارای کتاب جدید و شرع جدید میباشد. احکام قبلی را منسوخ کرده و تعالیم جدیدی وضع میکنند».[۶]
پس در نتیجه به این مطلب میرسیم که در رسول اموری هستند که در نبی معتبر نیست، مانند:
الف: مأمور است به اینکه آنچه بر وی وحی شده را برای مردم یا گروهی تبلیغ نماید.
ب: دارای کتاب آسمانی باشد.
ج: دارای شریعت جداگانه باشد.[۷]
با کنار هم گذاشتن ادله و بررسی آنها روشن شد که نبی اعم از رسول است و هرکس که رسول باشد، حتماً نبی هم خواهد بود و ممکن است کسی نبی باشد و رسول نباشد؛ پس بین رسول و نبی عموم و خصوص مطلق است نه عموم خصوص من وجه که بهائیان ادعا کردهاند؛ لذا هر رسولی نبی هست ولی هر نبیای رسول نیست و با پایان پذیرفتن نبوت که اعم است، رسالت که اخص است به طور قطع پایان مییابد؛ چرا که طبق قاعدهی عقلی ثابت شده است که: «ارتفاع اعم مستلزم ارتفاع اخص است».[۸]
حال آنکه بعد از نبی مکرم اسلام (صلوات الله علیه و آله) رسولی نخواهد آمد؛ بلکه نبیای هم از سوی خداوند بلند مرتبه مبعوث نخواهد شد و به تعبیر دقیقتر، لازمهی خاتم انبیاء بودن پیامبر آن است که رسالت از خبرهای غیبی برداشته شود، پس هنگامیکه این خبر قطع شود، رسالت هم قطع میشود و از این جا خاتم النبیین بودن پیامبر آشکار میگردد که مستلزم این است که پیامبر، خاتم رسل هم باشد».[۹]
عقل سلیم درک میکند که ادعای پوچ بهائیان درباره پایان یافتن نبوت و ادامه رسالت، نادرست است و باید با قبول خاتمیت در نبوت، خاتمیت رسالت را نیز بپذیریم.
پینوشت ها:
------------------------------------------------------
[۱]. مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا [احزاب/۴۰] محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست؛ ولى فرستادهی خدا و خاتم پيامبران است و خدا همواره بر هر چيزى داناست.
[۲]. میرزا حسینعلی نوری، اقدس، ص ۱۵۸.
[۳]. روحی روشنی، خاتمیت، تهران: نشر آثار امری، ص ۷.
[۴]. همان، ص 8.
[۵]. همان، ص 10.
[۶]. همان، ص 21.
[۷]. رضا استادی، خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل، قم: مرکز پژوهشی دائرة المعارف علوم عقلی اسلامی، ص ۲۸-۲۷.
[۸]. سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج ۲، ص ۱۵۰.
[۹]. همان، ج ۱۶، ص ۳۲۵.
منبع : adyannet.com