یكي از شبهاتي كه در زمينه حديث غدير مطرح ميشود اين است كه علت واقعه غدير، شكايت عدهاي از سپاه يمن از اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است. در پاسخ به اين شبهه باید گفت:
با بررسي نقلهايي كه در رابطه با اعزام حضرت علي عليه السلام به يمن ميباشد ميتوان دريافت كه ايشان بيش از يك بار به يمن اعزام شدهاند؛ يك مرتبه به عنوان دعوت به اسلام و جهاد و مرتبه ديگر به عنوان جمع آوري خراج و خمس و يك مرتبه نيز براي قضاوت اعزام شدند. حال ميتوان اين اعزام اخیر را به صورت مستقل حساب کرد و يا اينكه آن را در ضمن مرتبه دوم دانست.
اعزام بار اول: اين اعزام بعد از فتح مكه و در سال هشتم هجرت اتفاق افتاد و براي اين مدعا دلايلي ذكر خواهيم كرد.
1.بخاري به سندش از براء نقل مي كند كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ما را همراه خالد بن وليد به يمن فرستاد، سپس علي عليه السلام را بعد از آن به جايش فرستاد و فرمود: به ياران خالد دستور بده هر كدام از آنها بخواهد با تو برگردد و هر كه بخواهد خودش برگردد پس من جزو كساني بودم كه با حضرت علي عليه السلام برگشتم پس مقدار زيادي غنيمت گرفتم(1).
در شرح اين حديث، ابن حجر عسقلاني و عيني از شارحان مهم صحيح بخاري ميگويند: اين قضيه بعد از بازگشت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از طائف و تقسيم غنائم در جعرانه بود (كان ذلك البعث بعد رجوعهم من الطائف و قسمه الغنائم بالجعرانه)(2) ومسلما بازگشت از طائف در سال هشتم هجرت بود.
بخاري اين قضيه را به گونهاي ديگر از عبدالله بن بريده از پدرش نقل ميكند كه گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم علي عليه السلام را به سوي خالد فرستاد تا خمس را بگيرد و من (بريده) نسبت به علي عليه السلام بغض داشتم و او غسل كرده بود. پس به خالد گفتم آيا به اين كار نگاه نميكني؟ پس هنگامي كه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمديم، آن قضيه را براي ايشان گفتم. پس فرمود: اي بريده آيا بغض علي عليه السلام را داري؟ گفتم: بله فرمود: بغض او را نداشته باش همانا براي او در خمس بيش از آن است(3).
(بعث النبي صلي الله عليه و آله و سلم عليا الي خالد ليقبض الخمس و كنت ابغض عليا وقد اغتسل فقلت لخالد: الا تري الي هذا؟ فلما قدمنا علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم ذكر له ذلك فقال يا بريده أتبغض عليا؟ فقلت نعم قال: لا تبغضه فان له في الخمس اكثر من ذلك)
از روايت قبل معلوم ميشود كه اين روايت نيز همان قضيه را بازگو ميكند و روشن ميشود كه اعتراض بريده در سفر اول بوده است و هيچ ربطي به حجه الوداع ندارد. اما نكته قابل ملاحظه اين است كه بخاري در بيان اين قضيه بسيار اجمال گويي كرده ولي ساير محدثين كم و بيش آن را به صورت واضح تري نقل كردهاند. اميدواريم بعد از نقل اين قضيه از ساير محدثين، خوانندگان پي ببرند كه علت اعراض بخاري از نقل داستان به صورت كامل، حفظ شخصيت ساختگي بعضي از مشاهير صحابه مانند خالد بوده است. و مهمتر از آن، بيان فضائل حضرت علي عليه السلام توسط پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و استفاده ولايت و امامت از آن نصوص ميباشد.
روايت احمد و نسائي(ترجمه از نقل احمد ميباشد): از بريده: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دو سپاه به يمن فرستادكه فرمانده يكي از آنان علي بن ابي طالب عليه السلام و ديگري خالد بن وليد بود. پيامبر فرمود: هنگامي كه به هم رسيديد پس علي عليه السلام فرمانده همه است. و اگر جدا شديد هر كدام فرمانده سپاه خود ميباشد. پس به قبيله بني زيد(زبيد) از اهل يمن رسيديم پس جنگ كرديم و مسلمانان بر مشركان پيروز شدند پس جنگ كنندگان را كشتيم و زنان و كودكان را به اسارت گرفتيم پس علي عليه السلام زني از اسيران را براي خود برداشت. بريده گفت: پس خالد همراه من به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نامه نوشت كه از اين قضيه او را با خبر سازد پس هنگامي كه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمدم نامه را به ايشان دادم و برايشان خوانده شد. پس من غضب را در چهره پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مشاهده كردم گفتم اي رسول خدا اينجا جاي پناه آوردگان است. شما مرا با مردي فرستادي و امر كردي كه از او اطاعت كنم، پس من هم از او اطاعت كردم چرا كه او مرا فرستاد پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: در مورد علي عليه السلام بدگويي نكن به درستي كه او از من است و من از اويم و او ولي شما بعد از من ميباشد و او از من است و من از او هستم و او ولي شما بعد از من ميباشد. (فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لا تقع في علي فانه مني و انا منه و هو وليكم بعدي و انه مني و انا منه و هو وليكم بعدي)( 4) .
محقق كتاب مسند احمد، حمزه احمد الزين درباره اين حديث ميگويد: اسناده صحيح(5)
همچنين احمد در نقلي ديگر ميگويد: پيامبر فرمود: هر كه من ولي او هستم پس علي نيز ولي اوست(من كنت وليه فعلي وليه)(6)
هيثمي ميگويد: اين حديث را بزار نقل كرده و رجال سند صحيح هستند(7).
روايت طبراني(م360): نقل ميكند از پسر بريده از پدرش كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم علي عليه السلام را به عنوان فرمانده لشكر به يمن فرستاد و خالد بن وليد را به جبل فرستاد و فرمود: اگر به هم رسيديد علي عليه السلام فرمانده لشكر است. پس به هم رسيدند و غنائمي به دست آوردند كه هرگز مثل آن را بدست نياورده بودند و علي عليه السلام كنيزي از سهم خمس برداشت سپس خالد بن وليد بريده را خواست و گفت: اين كار علي عليه السلام را غنيمت بگير (به تعبير امروز به عنوان سوژه داشته باش) و به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر بده. پس به مدينه رسيدم و داخل مسجد شدم و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در منزلش بود و عدهاي از صحابه بيرون خانه ايستاده بودند پس گفتند: چه خبر بريده؟ گفتم: خير است خداوند مسلمانان را پيروز كرد پس گفتند: براي چه آمدهاي؟ گفت: كنيزي را علي عليه السلام از خمس برداشت پس آمدم كه اين خبر را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بدهم. گفتند: آن را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر بده كه سبب ميشود علي عليه السلام از چشم پيامبر بيفتد. اين گفت و گوها به گونهاي بود كه پيامبر ميشنيد. پس خارج شد در حالي كه غضب ناك بود و فرمود: چه سبب شده كه اقوامي از علي عليه السلام بدگويي ميكنند، هر كه از علي عليه السلام بدگويي كند از من بدگويي كرده است و هر كه از علي عليه السلام جدا شود از من جدا شده، همانا علي از من است و من از علي هستم، او از طينت من آفريده شده و من از طينت ابراهيم عليه السلام خلق شدم و من از ابراهيم برترم، ذريهاي بعضي از بعض ديگر و خداوند شنوا و داناست. اي بريده: آيا نميداني كه حق علي عليه السلام بيش از يك كنيزي است كه گرفت و او ولي شما بعد از من است پس گفتم اي رسول خدا: قسم به مصاحبت با شما كه دستتان را باز كنيد تا دوباره بر اسلام با شما بيعت كنم. بريده گفت: از پيامبر جدا نشدم تا اينكه بر اسلام با او بيعت كردم(8).
وقفهاي بر اين روايت:
1-خالد بن وليد به بريده ميگويد: اين كار علي عليه السلام را غنيمت بگير (إغتنمها) : اين عبارت نشان دهندة بغض خالد نسبت به حضرت علي عليه السلام و بي تقوايي اوست كه دنبال سعايت از حضرت علي عليه السلام است.
2- عدهاي از صحابه گفتند: آن را به پيامبر خبر بده كه سبب ميشود علي عليه السلام از چشم پيامبر بيفتد. (فأخبره فانه يسقطه من عين رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ) : معلوم ميشود كه اطراف پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عدهاي منافق نيز بودند كه علي رغم سفارشهاي مكرر پيامبر به اينكه بغض علي عليه السلام نشانه نفاق است، با اين وجود كينه حضرت را در دل داشتند و ميخواستند از قدر و منزلت علي عليه السلام كاسته شود. همچنين استفاده ميشود كه در ميان ياران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عدهاي بي تقوا نيز وجود داشتهاند و اين طور نبود كه همگي معصوم و بي خطا باشند. و استفاده سوم اين است كه معلوم ميشود حضرت علي عليه السلام نزد پيامبر خيلي قدر و منزلت داشته كه سبب حسادت عدهاي از اصحاب بود.
3- فقرات آخر اين حديث به وضوح دلالت بر امامت وهمچنین عظمت اميرالمؤمنين عليه السلام دارد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ميفرمايد: هر كه از علي بدگويي كند از من بدگويي كرده است (من ينتقص عليّا فقد انتقصني) اين ملازمه نشان دهنده عصمت است يعني از آنجا كه من مرتكب خلاف شرع نميشوم پس بدگويي از من صحيح نيست، همچنین بدگويي از حضرت علي عليه السلام نيز خلاف است پس ایشان نیز هيچ عمل خلاف شرعي را مرتكب نميشود كه موجب نقص و بدگويي از او شود و اگر از او بدگويي شود در واقع نسبت به من بدگويي شده است.
همين گونه است كه فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمودند: هر كه از علي جدا شود از من جدا شده (من فارق عليا فقد فارقني) اين اتحاد نشان دهنده عصمت و بي خطا بودن حضرت علي عليه السلام ميباشد چرا كه اطلاق اين فرمايش، ما را متذكر ميسازد كه هيچگاه از علي عليه السلام نميتوان جدا شد چرا كه به معناي جدايي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است و اين زماني معني ميدهد كه آن شخص معصوم و بي خطا باشد.
نكته بسيار مهم در اين نقل اين است كه بريده از اين اعتراض و از سخنان پيامبر دريافت كه گويي از اسلام خارج شده و لذا از پيامبر خواست كه دوباره بر اسلام با ايشان بيعت كند. بريده متوجه شده بود كه اعتراض او در واقع اعتراض به پيامبر است و اعتراض به پيامبر اعتراض به خدا و موجب خارج شدن از اسلام است.
اين نكتهها سبب شده است كه راويان حديث اين قضيه را به صورت مجمل نقل كنند و قسمتهاي مهم آنرا نياورند. بايد توجه داشت كه طبراني متوفاي 360 هجري است و فاصله كمتري نسبت به ساير محدثين دارد. هيثمي در مورد اين روايت ميگويد: در سند آن رجالي هستند كه آنها را نميشناسم و حسين الاشقر را ابن حبان توثيق كرده و جمهور آنرا ضعيف دانستهاند.
اما به هر حال بايد توجه داشت كه اولا اينكه هيثمي رجال آنرا نميشناسد دليل بر جعل اين روايت نيست. ثانياً ً: در مورد حسين الاشقر با اينكه جمهور او را ضعيف شمردهاند اما بايد گفت كه اكثر قريب به اتفاق راويان حديث اهل سنت يك نقصی در مورد آنها وارد شده است. ثالثاً: ميتوان از قاعده تراكم ظنون استفاده كرد كه با وجود روايات متواتر در زمينه اعزام حضرت به يمن و اعتراض بر ايشان و نهي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از اعتراض، بسيار بعيد است كه اين روايت صحيح نباشد.
روايت ذهبي: ذهبي نيز مانند بخاري تلاش ميكند تا قضيه را اجمالا نقل كند و ذكري از فضائل حضرت علي عليه السلام و فضائح خالد بن وليد و بعضي ديگر نقل نكند. اما چون نكتههاي مفيدي دارد آن را نقل ميكنيم.
ذهبي از براء نقل ميكند كه گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خالد بن وليد را به يمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت
كند و من از كساني بودم كه با خالد همراه بودم پس شش ماه آن جا اقامت كرديم و خالد آنها را به
اسلام دعوت ميكرد اما آنها قبول نميكردند. سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم علي عليه السلام را فرستاد و به ايشان امر كرد
كه خالد را برگرداند و افراد سپاه او هم اگر دوست داشتند با علي عليه السلام همراه شوند اشكالي ندارد. پس
من همراه علي عليه السلام بودم، هنگامي كه نزديك آن قوم شديم به سوي ما خارج شدند، علي عليه السلام با ما نماز
خواند پس ما را يك صف كرد و جلوي ما ايستاد و نامه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را براي آنها خواند پس قبيله
همدان همگي اسلام آوردند. علي عليه السلام به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نامه نوشت و هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم
نامه را خواند به سجده افتاد، پس سربلند كردند و فرمودند سلام بر همدان، سلام بر همدان.
ذهبي ميگويد اين حديث صحيح است كه بخاري بخشي از آن را با اين سند ذكر كرده است(9).
الباني نيز آن را صحيح دانسته است(10).
از اين نقل استفاده ميشود كه خالد به مدت شش ماه نتوانست اثر گذار باشد ولي اميرالمؤمنين عليه السلام در يك برخورد آنان را مسلمان كرد و خدا ميداند كه خالد مرتكب چه اعمالي شده بود كه پيامبر دستور به برگرداندن او ميدهد. البته با مراجعه به شرح حال خالد بن وليد قبل از اسلام آوردن ظاهري او و همچنين فجايعي كه بعد از اسلام آوردن انجام داد مانند قتل عام قبيله بني جذيمه كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خدايا من از آنچه خالد انجام داد بيزارم(11). (اللهم اني ابرأ اليك مما صنع خالد) پس علي عليه السلام را فرستاد تا آنان را دلداري دهد و ديه مقتولين و تمام خسارات را به آنها بدهد، و همچنين قتل عام قبيله مالك بن نويره و ... ميتوان حدس زد كه با توجه به روحيهاش كارهاي خلافي مرتكب شده بود و لذا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را برگرداند.
2- دليل دومي كه نشان ميدهد اين قضيه در مدينه و قبل از حجه الوداع اتفاق افتاده است نقل طبراني در المعجم الاوسط ميباشد كه گذشت و در آن تصريح داشت كه اين شكايت در مدينه اتفاق افتاد.
3- احمد بن زيني دحلان در كتاب السيره النبويه مينويسد: اينكه گفته ميشود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم علي عليه السلام را در سال دهم فرستاد وهم واشتباه است چرا كه اعزام علي عليه السلام به قبيله همدان در سال دهم نبوده بلكه در سال دهم به سوي قبيله بني مذحج اعزام شدند و اما اعزامشان به قبيله همدان در سال هشتم بعد از فتح مكه بود. پس بعد از نقل حديث بخاري ميگويد اين صراحت دارد كه اعزام اول در اواخر سال هشتم به سوي همدان بوده است(12).
4- نقلهايي خواهد آمد كه نشان ميدهد هنگام اعتراض بعضي افراد به برخورد حضرت علي عليه السلام با آنها در مكه نامي از بريده ميان آنان به چشم نميخورد و ذكري از گرفتن كنيز به ميان نيامده بلكه علت اعتراض را استفاده سپاه از لباسها و شتران خمس و خراج بيان ميكند. پس اين دسته از نقلها ميتوانند شاهد خوبي بر اين نكته باشند كه آن چه بعضي از ناآگاهان ميگويند كه علت حديث غدير اعتراض بريده بوده است نميتواند صحيح باشد چرا كه هم نامي از او در ميان اعتراض كنندگان در حجه الوداع نيست و هم اينكه بعد از اينكه پيامبر او را از بدگويي نسبت به حضرت علي عليه السلام نهي كرد يكي از دوستداران و مدافعان سرسخت اميرالمؤمنين عليه السلام شد بر عكس خالدبن وليد كه با توجه به نهي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هيچ گاه جزو دوستداران علي بن ابيطالب عليه السلام نبود و هم او بود كه وقتي مالك ابن نويره را فريبكارانه كشت، همان شب با زن او همبستر شد و ابوبكر او را معذور دانست(13).
هيثمي نقل ميكند: از بريده يعني ابن حصيب كه گفت: نسبت به علي عليه السلام بغض داشتم كه نسبت به هيچ كس آن قدر بغض نداشتم و مردي از قريش را دوست داشتم به خاطر اينكه او نيز نسبت به علي عليه السلام بغض داشت پس آن مرد با سپاهي اعزام شد و من با او همراه شدم و علت همراهي من با او فقط اين بود كه او بغض علي عليه السلام را در دل داشت. پس در جنگي كه كرديم عدهاي را اسير گرفتيم و آن مرد به پيامبر نامه نوشت كه فردي را بفرست كه اموال بدست آمده را تخميس كند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم علي عليه السلام را فرستاد – قصه را نقل ميكند تا اينكه ميگويد وقتي پيامبر مرا از بدگويي نسبت به علي عليه السلام نهي كرد – پس هيچ يك از مردم بعد از اين فرموده رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد من محبوب تر از علي عليه السلام نبود.
سپس هيثمي تصريح به صحت اين حديث ميكند(14).
ملاحظه ميفرماييد: كه چگونه نام خالد بن وليد در اين ورايت حذف شد. اين روايت نشان ميدهد كه خالد دشمنياش با اميرالمؤمنين عليه السلام سابقه داشته و بعد از نهي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز اعترافي به محبت نسبت به حضرت ندارد بلكه ثابت است كه از دشمنان حضرت علي عليه السلام بوده است و مجال بحث ديگري ميطلبد تا به موارد آن اشاره كرد.
لازم به ذكر است كه همين بريده نقل ميكند كه محبوبترين زنان نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه سلام الله عليها بود و از مردان علی عليه السلام بود(15)(كان احب النساء الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه و من الرجال علي ) اين حديث را ترمذي و حاكم در مستدرك نقل كرده و ذهبي نيز آن را صحيح دانسته است.
و همين بريده است كه اين حديث را نقل ميكند كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند از اصحاب من چهار نفر را دوست دارد و مرا امر كرد كه آنها را دوست داشته باشم؛ علي و ابوذر و سلمان و مقداد(16).
و همين بريده است كه نقل ميكند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به ما دستور داد كه به علي عليه السلام با لقب اميرالمؤمنين خطاب كنيم. ابن مردويه از بريده نقل ميكند که گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ما را امر كردند كه به علي عليه السلام با لقب اميرالمؤمنين سلام كنيم. (عن بريد الاسلمي قال: امرنا رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم أن نسلم علي علي بامره المؤمنين و نحن سبعه و انا اصغر القوم يومئذ)(17).
تنبيه:
لازم است كه خوانندگان محترم توجه داشته باشند كه شيوه بحث با اهل سنّت اين است كه از مدارك معتبر نزد آنان استفاده كرد و بر آنها احتجاج كرد و هيچ گاه به اين معني نيست كه ما آن مدارك و مطالب نقل شده را قبول داشته باشيم. همان طور كه در بحث ما، ازدواج حضرت علي عليه السلام با آن كنيز در صورت وجود فاطمه سلام الله عليها مورد مناقشه علماي مذهب قرار گرفته است چرا كه دلايلي وجود دارد كه نشان ميدهد در زمان حضرت فاطمه سلام الله عليها ازدواج با زن ديگري بر اميرالمؤمنين عليه السلام حرام بوده است. پس اين قضيه ميتواند دست پرداخته معاندان و بني اميه بوده باشد كه خواستهاند از وجهه علي عليه السلام بكاهند. اما به هر حال اصل داستان و اصل شكايت و جواب پيامبر از آن شكايت مسلم و قطعي است.
بيان شد كه يكي از اعزامهاي حضرت علي عليه السلام در سال هشتم هجري بوده است. اما يك اعزام هم به عنوان قضاوت صورت گرفته است كه دخلي در بحث ما ندارد ولي چون مشتمل بر فضيلتي از فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام است آن را نقل ميكنيم:
احمد در مسند نقل ميكند: از علي عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا به يمن فرستاد و من گفتم: اي رسول خدا مرا به سوي قومي ميفرستيد كه از من بزرگتر هستند و من جوان هستم و در قضاوت دانا نيستم. علي عليه السلام فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دستش را روي سينهام گذاشت و عرض كرد: خدايا زبان او را ثابت و استوار كن و قلبش را هدايت كن. اي علي هنگامي كه دو خصم پيش تو نشستند بين آن دو قضاوت نكن مگر آنكه سخن ديگري را نيز بشنوي همانطور كه سخن اولي را شنيدي پس اگر اين كار را كردي قضاوت بر تو روشن ميشود. حضرت علي عليه السلام فرمود: بعد از آن دعا هيچ قضاوتي بر من مشتبه نشد يا هيچ قضاوتي بر من سخت نبود(18).
شيخ احمد محمد شاكر محقق كتاب ميگويد اسناد آن صحيح است. ابن ماجه نيز آنرا نقل كرده و الباني حكم به صحت آن كرده است(19).
حال نوبت بررسي نقلهايي است كه نشان ميدهد كه حضرت علي عليه السلام به عنوان جمع آوري حقوق مالي به يمن اعزام شده بودند كه هنگام برگشتن به خاطر اينكه خود را به اعمال حج برسانند يكي از ياران را به عنوان جانشين انتخاب ميكنند و به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در مكه ملحق ميشوند و اين جا نيز عدهاي به شكايت از حضرت ميپردازند.
الف) نقل ابن هشام: ابن اسحاق از يزيد بن طلحه بن يزيد بن ركانه نقل ميكند كه گفت: هنگامي كه علي عليه السلام از يمن حركت كرد تا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در مكه ملاقات كند به سرعت آمد و جانشيني براي سپاهش قرار داد پس آن مرد به هر كدام از اصحاب يك لباس از لباسهايي كه همراه علي عليه السلام (واز اموال خمس) بود پوشانيد، پس هنگامي كه آن سپاه نزديك مكه شد علي عليه السلام خارج شد تا آنان را ملاقات كند پس ناگهان ديد كه لباسها را پوشيدهاند. به آن مرد فرمود: اين چه كاري است كه كردي؟ گفت: خواستم هنگامي كه وارد مردم ميشوند آراسته باشند. حضرت فرمود: واي بر تو آنها را در آور قبل از اينكه به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برسيم. پس لباسها را در آورد و آنها را برگرداند. سپاهيان از اين كار شكايت خود را اظهار كردند. ابن اسحاق ميگويد: از ابي سعيد خدري نقل ميكند كه ميگويد: مردم از علي عليه السلام شكايت كردند پس رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در ميان ما ايستاد و فرمود: اي مردم از علي شكايت نكنيد، به خدا قسم او در ذات خدا يا در راه خدا محكمتر و با صلابتتر از آن است كه از او شكايت شود. ابن اسحاق ميگويد: سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ادامه حجش را انجام داد و مناسك و اعمال را به مردم آموخت و خطبهاي خواند كه در آن بيان كرد آنچه بيان كرد، پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اي مردم به سخنان من گوش فرا دهيد... تا آخر نقل ،كه در اين قسمت از خطبه هيچ نامي از اميرالمؤمنين عليه السلام برده نميشود.
(قال ابن إسحاق : وحدثني يحيى بن عبد الله بن عبد الرحمن بن أبي عمرة عن يزيد بن طلحة بن يزيد بن ركانة قال : لما أقبل علي رضي الله عنه من اليمن ليلقى رسول الله صلى الله عليه وسلم بمكة تعجل إلى رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم واستخلف على جنده الذين معه رجلا من أصحابه ، فعمد ذلك الرجل فكسى كل رجل من القوم حلة من البز الذي كان مع علي رضي الله عنه ، فلما دنا جيشه خرج ليلقاهم فإذا عليهم الحلل . قال : ويلك ما هذا ؟ قال : كسوت القوم ليتجملوا به إذا قدموا في الناس . قال : ويلك انزع قبل أن تنتهي به إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم . قال : فانتزع الحلل من الناس ، فردها في البز . قال : وأظهر الجيش شكواه لما صنع بهم . قال ابن إسحاق : فحدثني عبد الله بن عبد الرحمن بن معمر بن حزم عن سليمان بن محمد بن كعب بن عجرة عن عمته زينب بنت كعب - وكانت عند أبي سعيد الخدري - عن أبي سعيد الخدري قال : اشتكى الناس عليا رضي الله عنه فقام رسول الله صلى الله عليه وسلم فينا خطيبا فسمعته يقول : أيها الناس لا تشتكوا عليا فوالله انه لأخشن في ذات الله أو في سبيل الله) (20).
احمد نيز در مسند اين مضمون را نقل مي كند از ابو سعيد خدري(21).
ب) نقل بيهقي: بيهقي از ابو سعيد خدري نقل ميكند كه ميگويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم علي عليه السلام را به يمن فرستادند. پس من هم همراه او خارج شدم پس هنگامي كه از شتران صدقه گرفت از او خواستيم كه سوار آن شتران شويم و به شتران خود استراحت دهيم چرا كه آنها خسته و ضعيف شده بودند پس به ما اجازه ندارد و فرمود: همانا از آن براي شما سهمي است همان طوري كه براي مسلمانان است. ابوسعيد خدري ميگويد: پس هنگامي كه علي عليه السلام از يمن برگشت شخصي را بر ما جانشين خود قرار داد و خود سريع رفت و حج را درك كرد پس هنگامي كه حجش را تمام كرد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به ايشان فرمود: به سوي يارانت برگرد. ابوسعيد ميگويد: ما از جانشين حضرت همان چيزي را خواستيم كه حضرت ما را از آن منع كرد پس او هم موافقت كرد. پس هنگامي كه حضرت آمد متوجه شد كه شتران صدقه استفاده شده، پس آن جانشين را توبيخ كردند و من گفتم: من اگر به مدينه رسيدم اين را به پيامبر ميگويم و به او اين سخت گيري را خبر خواهم داد. ابوسعيد ميگويد: هنگامي كه به مدينه رسيديم به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفتم تا آنچه بر آن قسم خورده بودم انجام دهم پس ابوبكر را در حالي كه از منزل پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آمده بود ديدم به من خوش آمد گفت و از من سئوال كرد و من هم از او سئوال كردم و گفت: چه وقت رسيدي؟ گفتم: ديشب، پس با من نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برگشت. پس داخل شد و گفت: اين سعد بن مالك بن الشهيد است پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: به او اجازه بده. پس داخل شدم و به رسول خدا تحيت گفتم. پس گفتم: اي رسول خدا چه قدر از علي عليه السلام سخت گيري و سوء مصاحبت ديدم، پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كنار كشيد و من آنچه را از علي عليه السلام ديده بودم ميشمردم تا اينكه در وسط كلامم بودم كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به روي ران پاي من زد در حالي كه من نزديك ايشان بودم سپس فرمود: اي سعد بن مالك الشهيد ساكت باش از سخناني كه درباره برادرت علي عليه السلام ميگويي. به خدا قسم ميدانم كه او در راه خدا محكم و با صلابت است. ابوسعيد ميگويد: پيش خودم گفتم: اي سعد بن مالك مادرت به عزايت بنشيند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مرا متوجه كرد كه تا امروز در حالي بودم كه او از آن كراهت داشت و من نميدانستم به خدا قسم ديگر از علي عليه السلام هيچ گاه در نهان و آشكار بدي نخواهم گفت(22).
سند اين حديث معتبر است همان طور كه ابن كثير گفته اين نقل سندي خوب دارد بنابر شرط نسائي(23).
قابل توجه است كه همين بيهقي اين شبهه را مطرح ميكند كه علت حديث غدير شكايت از حضرت علي عليه السلام بوده است. در حاليكه خودش اين جا نقل ميكند كه اين شكايت در مدينه اتفاق افتاده است.
ج) روايت ابن اثير: و علي عليه السلام را به نجران فرستاد تا صدقات و جزيه آنها را جمع كند و برگردد پس حضرت آن كار را انجام داد و برگشت و پيامبر را در مكه در حجه الوداع ملاقات كرد و بر سپاهي كه فرمانده بود فردي از اصحابش را جانشين خود قرار داد و به سوي پيامبر شتافت و در مكه با ايشان ملاقات كرد. آن شخص به هر فردي لباسي از لباسهايي كه با علي عليه السلام بود داد. هنگامي كه لشكر نزديك مكه رسيد، علي عليه السلام خارج شد تا آنان را بپذيرد. پس هنگامي كه ديد لباسها را پوشيدهاند دستور به كندن لباسها داد. لشكر از حضرت نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شكايت كردند پس پيامبر ايستاد و فرمود: اي مردم، از علي شكايت نكنيد، به خدا قسم او در ذات خدا يا در راه خدا با صلابت تر است(24).
آنچه در اين روايات روشن ميگردد اين است كه گاهي از شكايت كنندگان تعبير به مردم (ناس) شده، گاهي تعبير به لشكر (جيش) و گاهي ابو سعيد خدري.
روايات ديگري نيز وجود دارد كه شكايت كننده عمروبن شاس الاسلمي است ولكن اين شكايت در مدينه اتفاق افتاده است و نميتواند مورد احتجاج مخالف قرار گيرد.
احمد در مسند نقل ميكند از عمروبن شاس الاسلمي كه از اصحاب حديبيه بود گفت: با علي عليه السلام به
سوي يمن خارج شدم پس در آن سفر به من سختگیری كرد تا اينكه خشمگين شدم، پس هنگامي كه به
مدينه رسيدم شكايت او را در مسجد مطرح كردم تا اينكه اين شكايت به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد. يك روز
وارد مسجد شدم و پيامبر ميان يارانش بود هنگامي كه چشمش به من افتاد با تندي به من نگاه كرد تا
اينكه نشستم. فرمود: اي عمرو! به خدا قسم مرا اذيت كردي گفتم: پناه ميبرم به خدا كه شما را اذيت
كنم اي رسول خدا، فرمود: بله هر كه علي را اذيت كند مرا اذيت كرده است(25).
هيثمي در مورد اين روايت ميگويد: اين روايت را احمد و طبراني به اختصار و بزار مختصرتر نقل
كردهاند و رجال احمد ثقه هستند(26).
حمزه احمد الزين نيز ميگويد اسنادش حسن است و حاكم در مستدرك آنرا نقل كرده
و ذهبي با صحت آن موافقت كرده است(27).
اكنون كه مطالب بر شما روشن شد تعدادي از جوابهايي را كه مرحوم ميرحامد حسين رضوان الله تعالي عليه در كتاب شريف عبقات الانوار در مورد اين شبهه ذكر كردهاند براي شما نقل ميكنيم.
۱) استدلال به نقل ابن اسحاق بر ما حجت نيست چرا كه شيوه مناظره اين است كه از کتابهاي ما بر ما احتجاج كنيد نه از منابع خود، چنانچه دهلوي نيز اين قاعده را بارها عنوان ميكند پس اين نحوه استدلال، خروج از مناظره است.
۲) ابن اسحاق نزد عدهاي از علماي اهل سنت مورد اعتماد نيست. قطان او را تكذيب كرده؛ ابن معين ميگويد: ثقه است اما حجت نيست؛ نسائي ميگويد: قوي نيست؛ دار قطني ميگويد: به او احتجاج نميشود؛ احمد ميگويد: تدليسهاي فراواني دارد(28). ذهبي نقل ميكند: نزد من گناهي ندارد مگر آن كه سيره خود را از نقلهاي منكر و منقطع و اشعار كذب پر كرده است(29).
۳) فخر رازي ذكر كرده است كه ابن اسحاق حديث غدير را نقل نكرده است و عدم نقل او را به عنوان يكي از ادله تضعيف حديث شمرده است. پس هنگامي كه ثابت شود كه ابن اسحاق آن را نقل نكرده است، اين قول كه سبب حديث غدير، شكايت بعضي از اصحاب بوده است و به او نسبت داده شده از اساس باطل خواهد بود.
۴) در سيره ابن هشام كه خلاصه سيره ابن اسحاق است آنچه كه دهلوي به او نسبت داده است وجود ندارد.
ما آن بخش را قبلا دو بار نقل كرديم(30).
۵) مفاد كلام دهلوي اين است كه صحابه، اوامر و نواهي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را بر اغراض نفساني حمل ميكردند و اعتقاد نداشتند كه سخنان ايشان مطابق با واقع و حق است و اطاعت و فرمانبرداري از آن واجب است. پس اگر حال صحابه نسبت به محبت اميرالمؤمنين عليه السلام كه اهل سنت آنرا واجب ميدانند و احاديث نبوي فراواني مؤكد آن است ميباشد بلكه ايمان به وجوب مودت اميرالمؤمنين عليه السلام مانند ايمان به وجوب مودت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ميباشد همانطور كه دهلوي به آن معترف است، و اگر حال صحابه نسبت به اين امر اين گونه است كه آنرا بر اغراض نفساني و علايق شخصي حمل ميكنند پس چرا اهل سنت اين قدر تلاش دارند كه فضائل و مناقب فراواني براي صحابه ثابت كنند و معتقد باشند كه هيچ گونه كار قبيحي از آنان سر نميزند؟! و چرا اين قدر اصرار دارند كه بگويند مخالفت صحابه با اوامر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم غير ممكن است؟! در حالي كه واقعيت اين است كه اطاعت از فرمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم واجب است چه مخاطب آن يك نفر باشد چه دو نفر و چه كل مسلمانان و چه آن امر علني باشد و چه خصوصي، و هر كه از اوامر ايشان اعراض كند و آن را انجام ندهد به تحقيق كافر شده است هر كه ميخواهد كه باشد و حكم صادره نيز هر گونهاي كه بوده باشد، چرا كه سخنان ايشان از جهت شرع، حكمش به اختلاف احوال تغيير نميكند.
اما باید بگوییم که حال صحابه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اينچنين بود كه اوامر او را اطاعت ميكردند و به سخنان و كارهاي ايشان معتقد بودند ولي منافقين كه اطراف پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بودند از سخنان و احكام ايشان اعراض مي كردند چرا كه ايمان قلبي به ايشان نداشتند چه آن امر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در ميان عموم مسلمين بود و چه به صورت خصوصي مطرح ميشد. بلكه آن اوامر را مطلقا بر اغراض نفساني حمل ميكردند. پس اينكه دهلوي ميگويد اگر پيامبر يكي دو نفر را مورد خطاب قرار ميداد حمل بر اغراض نفساني ميشد اما اگر همه را مخاطب قرار ميداد آنرا بر واقع حمل ميكردند به هيچ وجه صحيح نيست.
۶) علت حديث غدير امر خداوند تبارك و تعالي بود نه شكايت عدهاي از حضرت علي عليه السلام.
اين را عدهاي از بزرگان اهل سنت نقل كردهاند مانند: ابن ابي حاتم الرازي، احمد الشيرازي، ابن مردويه، الثعلبي، ابو نعيم الاصفهاني، ابوالحسن الواحدي، مسعود السجستاني، قاضي الحسكاني، ابن عساكر، الفخر الرازي، فريد الدين العطار، محمد بن طلحه الشافعي، عبدالرزاق الرسعني، نظام الدين النيسابوري، السيد علي الهمداني، الحسين الميبدی، ابن الصباغ المالكي، بدر الدين العيني، جلال الدين السيوطي و... كه تصريح كردهاند علت حديث غدير امر خداوند تعالي و وحي اکید جبرئيل بوده است. كه به وضوح نشان ميدهد مراد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تصريح بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.
۷) واقعه غدير از قضيه شكايت متأخر بوده است و دو قضيه جدا از هم بودهاند و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم جواب اعتراض كنندگان را در مكه داد و قضيه تمام شد.
۸) فرض كنيم كه دو واقعه در يك زمان اتفاق افتاده باشد و سبب حديث غدير شكايت بريده يا غير او در مورد حضرت علي عليه السلام بوده است. پس چگونه دهلوي ميتواند ثابت كند كه اراده پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم محبت و مودت بوده است نه امامت و خلافت. آنچه كه دهلوي ميگويد ادعايي است بدون دليل و برهان. بلكه ميتوان قائل شد كه وقتي عدهاي از حضرت علي عليه السلام شكايت كردند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خطبه غدير را بيان فرمود و بيان كرد كه بعد از من علي عليه السلام جانشين من است و او سزاوار اين جانشيني است و آن قدر مقام و منزلت دارد كه ميتواند خليفه من باشد. چگونه عدهاي نسبت به او شكايت دارند.
۹) قاضي القضاه عبدالجبار نيز به اين نكته تصريح ميكند كه عدهاي سبب حديث غدير را اعتراض بعضي نسبت به حضرت علي عليه السلام دانستهاند و عدهاي نيز سبب آنرا صحبتي كه ميان اميرالمؤمنين عليه السلام و اسامه بن زيد رد و بدل شد ميدانند و عدهاي سبب آنرا كلام زيد بن حارثه ميدانند. به هر حال اگر اينها هم صحيح باشند و اين حديث در پي آن واقعه عنوان شده باشد نميتواند مانع اخذ به ظاهر حديث و آنچه الفاظ حديث مقتضاي آنست باشد. پس لازم است كه كلام در اين حديث بدون بيان سببي باشد كه وجودش مانند عدمش ميباشد(31).
۱۰) حتي جوابي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به بريده دادند دلالت بر امامت و ولايت دارد چرا كه بريده از اينكه حضرت علي عليه السلام كنيزي را برداشته بود اعتراض كرد و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در جواب او، ولايت علي عليه السلام را ذكر ميكند. معناي آن چيست؟ معنايش اين است كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ميخواست اولويت حضرت علي عليه السلام را نسبت به ديگران بيان كند و كسي كه اولي به تصرف از ديگران در امور ميباشد كسي حق ندارد عليه او اعتراض كند و با او منازعه كند بلكه بر همگان اطاعت و فرمانبري از ايشان واجب است.
در حديثي وارد شد كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي بريده علي بعد از من ولي شماست پس علي را دوست داشته باش. او انجام ميدهد آنچه كه به آن امر شده است(32).
بلكه در حديثي نيز گذشت كه بريده گفت: بعد از نهي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هيچ كس محبوب تر از علي عليه السلام نزد من نبود(33). و مخفي نماند دلالت اين قول بر افضليت كه ملاكت خلافت است.
۱۱) ابن روزبهان كه متوجه شده بود اين وجوه(شكايت بعضي اصحاب، گفت و گوي اسامه يا زيد) نميتواند علت حديث غدير باشد خود به فكر ساختن يك علت افتاد و آنرا به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نسبت داد. او ميگويد: واقعه غدير خم هنگام بازگشت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از حجه الوداع بود، جايي كه محل جدا شدن قبايل از يكديگر بود و پيامبر ميدانست كه آخر عمرش ميباشد و عرب مانند چنين اجتماعي ديگر نخواهد داشت پس خواست كه آنها را به حفظ محبت اهل بيت و قبيلهاش سفارش كند و شكي نيست كه علي عليه السلام بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سيد بني هاشم و بزرگ اهل بيتش بود. پس فضائل او را ذكر كرد و ايشان را در وجوب ولايت و نصرت و محبت مانند خود دانست تا اينكه عرب او را سيد و آقاي خود قرار دهند و فضل و كمالش را بدانند(34).
حال اگر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ايشان را در وجوب ولايت و نصرت و محبت مانند خود ميدانست آيا كسي حق داشت بر ايشان مقدم شود؟بدون شك اين كلام نشان دهنده افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام است و افضليت دليل احقيت به امامت و خلافت است.
ثانياً: ظاهراً ابن روزبهان فراموش كرده است كه عموي پيامبر يعني عباس بن عبدالمطلب از علي عليه السلام بزرگتر بود.
ثالثاً: ادله و قرائن فراواني وجود دارد كه نشان دهنده امامت و خلافت اميرالمومنين عليه السلام در حديث غدير است كه مجال ذكر آن نيست و به طور مفصل علماي تشيع به آن پرداختهاند.
رابعاً: عدهاي از صحابه بعد از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نه تنها به خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام راضي نشدند بلكه احترام او و خانوادهاش را نيز هتك كردند و با غصب فدك و آوردن آتش به در خانه اميرالمؤمنين و فاطمه عليه السلام موجب رنج و آزار ايشان شدند(35).
خامساً: آيا اين است فضيلت و برتري حضرت علي عليه السلام كه در موطأ مالك يك حديث از ايشان نقل نشود و يا در بخاري تعداد بسيار كمي نقل شود و خيلي نمونههاي ديگر از بي مهريهاي خلفا و اتباع آنان تا امروز نسبت به خاندان اهل بيت عليه السلام .
والسلام علي من اتبع الهدي
مطالبت تنظيم شده با استفاده از كتاب حديث الغدير و شبهه شكوي جيش اليمن، نوشته استاد حسينی قزويني ميباشد.
------------------------------------------------------
1. صحيح بخاري: ج3، ص98، ح4256.
2. عمدة القاري: ج18، ص6 و فتح الباري: ج8، ص52.
3. صحيح بخاري: ج3،ص98، ح4257.
4. مسند احمد: ج5،ص356.
5. مسند احمد به تحقيق حمزه احمد الزين: ج16، ص486.
6. مسند احمد: ج5، ص350.
7. مجمع الزوائد: ج9، ص108.
8. المعجم الاوسط: ج6، ص: 163.
9. تاريخ الاسلام: ج2، ص690.
10. ارواء الغليل: ج2، ص229.
11. مسند احمد: ج2، ص151 و صحيح بخاري: ج4، ص67.
12. السيرة النبوية، احمد بن زيني دحلان: ج2، ص371.
13. وفيات الاعيان: ج6، ص14 و الكامل في التاريخ: ج2، ص358.
14. مجمع الزوائد: ج9، ص127.
15. المستدرك: ج3، ص155 وسير اعلام النبلاء: ج2، ص131.
16. مسند احمد: ج5، ص351؛ سنن ترمذي: ج5، ص299؛ سنن ابن ماجه: ج1، ص53.
17. تاريخ دمشق: ج42، ص303.
18. مسند احمد: ج1، ص544.
19. سنن ابن ماجه به تحقيق الباني: ج2، ص520.
20. سيره النبي صلي الله عليه و آله و سلم ابن هشام: ج4، ص1021-1022 و تاريخ طبري: ج2، ص401.
21. مسند احمد: ج3، ص86.
22. دلائل النبوة: ج5، ص398.
23. البداية و النهاية: ج5، ص106.
24. الكامل في التاريخ: ج2، ص301.
25. مسند احمد: ج3، ص483.
26. مجمع الزوائد: ج9، ص129.
27. المسند به شرح احمد الزين: ج12، ص392.
28. ميزان الاعتدال: ج3، ص469.
29. ميزان الاعتدال: همان.
30. سيره ابن هشام: ج4، ص1021.
31. المغني في الامامة: ج20، ص154.
32. المعجم الاوسط: ج5، ص117.
33. المعجم الاوسط: ج5، ص117؛ مسند احمد: ج5، ص351 و البداية و النهاية: ج5، ص 121.
34. ابطال الباطل.
35. الدر المنثور: ج2، ص158 و شواهد التنزيل: ج1، ص441؛ تاريخ طبري: ج3، ص198 و العقد الفريد: ج2، ص250 و... .
منبع : سنت