تبيين عقيده ي بهائيان درباره ي باب و بهاء:
به نظر مي رسد كه خود بهائيان و رهبرانشان متحيّرند كه مقام يا مسئوليّت واقعي علي محمّد شيرازي و حسينعلي نوري كدام است؟ بدون آن كه فرض كنيم كه آن ها رياكار و دورو و منافق بوده اند، سعي مي كنيم تا با ذكر نوشته هاي خودشان به سوال مذكور پاسخ دهيم:
1) قرائت و تقرير اول از مقام باب و بهاءو عبدالبهاء:
در برخي از آثار و متوني كه براي بهائيان معتبر و متقن است، پذيرفته شده كه حضرت محمّدبن عبدالله(ص) آخرين پيامبر (خاتم النّبيّين) و سرور كائنات و مرسلين است. در اين صورت باب و بهاء و عبدالبهاء چه جايگاهي دارند؟! آن ها اين پرسش را با مضموني هندو-مسيحي پاسخ داده اند كه شرح آن خواهد آمد.
1- اشراق خاوري از نويسندگان مشهور بهائي گفته است:« از ختميّت خاتم مقام اين يوم- در قرآن مجيد سوره الاحزاب كه رسول الله (ص) را خاتم النبيّين فرموده، جمال المبارك جلّ جلاله(يعني حسينعلي نوري!!) در ضمن جمله ي مزبوره مي فرمايد كه مقام اين ظهور عظيم و موعود كريم از مظاهر سابقه بالاتر است. زيرا نبوّت به ظهور محمّد (ص) رسول الله كه خاتم النّبيّين بود، ختم گرديد و اين دليل است كه ظهور موعود عظيم، ظهورالله است و دور نبوّت منطوي گرديد، زيرا رسول الله خاتم النّبيّين بودند.383»
2- همچنين وي در كتاب ديگرش تاكيد نموده كه:«از ختميّت خاتم مقصود آنست كه در قرآن مجيد، خداوند منّان حضرت رسول الله را خاتم النّبيّين ناميده و سلسله ي نبوّت را به وجود مباركش ختم كرده و در سوره الاحزاب (آيه ي40) نازل شده، قوله تعالي:
«ما كان محمّد ابا احد م ن ر جال كم ولك ن رسول الله و خاتم النّبيّين.» و از اين مطلب در كمال وضوح عظمت مقام مظهر الهي و موعود ملل و اديان ظاهر مي شود! به اين معنا كه مقام آن حضرت، رسالت و نبوّت نبوده و نيست. بلكه ظهورالله و مظهر نفس مقدّس غيب الغيوب است.384»
3- همچنين خود حسينعلي نوري نوشته است:« الصلوه والسلام علي سيّدالعالم و مربّي الامم الّذي به انتهت الرساله و النّبوّه و علي آله و اصحابه دائماً ابداً سرمداً.385 »
4- وي در جايي ديگر مدعي درك شهودي و كشفي برتري مقام خود بر همه ي انبياء شده و در ضمن آن به خاتميّت پيامبر اسلام(ص) اقرار نموده است: «يا افناني يومي از ايام در ارض طاء (طهران) كه مقر سلطنت ايران است، مشي مي نموديم. بغته ً (ناگهان) از كلّ جهات چنين مرتفع، بعد از توجه، ناله ي منابري كه در مدن و ديار آن اقليم است، اصغاء شد و به اين كلمات ذاكر: الهي! الهي! خاتم رسل و سيّد كل رسول الله روح ماسواه فداه ما را از براي ذكر و ثناي تو ترتيب داده، مقصود آن كه بر ما ذكر حق و ثنايش و ثناء اولادش مرتفع گردد.386»
يعني وي مدعي مكاشفه اي در حين راه رفتن در تهران شد كه طي آن از همه ي منبرهاي سراسر ايران شنيد كه وي را به الوهيّت خطاب و مسئوليت خود را ذكر و ثناي وي ياد كرده اند! به قول قرآن كريم:« به درستي كه شياطين به اولياي خود وحي مي كنند تا با شما مجادله كنند و اگر از آن ها پيروي كنيد، هرآينه شما مشرك خواهيد بود.387»
5- پسر وي، عباس افندي (عبدالبهاء) نيز در كتاب خود به خاتميّت اعتراف نموده است:«اميدوارم كه اين احتفال و نمايش، در نهايت اتقان گردد. چنان كه نداء به كلمه ي توحيد لااله الّا الله و كلّ الانبياء از ابتداء تا خاتم رسل كلّهم علي الحق من عندالله بلند گردد.388»
6- نوه ي دختري و جانشين عباس به نام شوقي افندي (نخستين ولي امرالله به تعبير بهائيان) هم اقرار نموده كه:«اين كور اعظم افخم بشارتش در متون كتب و صحف و زبر و اسفار و الواح از آدم تا خاتم، مدوّن و در تاريخ شرايع و اديان از اوّل النّبيّين الي خاتم النّبيّين بي نظير و عديل و مثل و سابقه است!(7)» آن ها مدت اين كور را پانصد هزار سال و موسّس آن (حسينعلي نوري) را مظهرالله، جمال ق دم، اسم اعظم، قلم اعلي، قيّوم زمين و آسمان ها، مالك وجود، مبعوث كننده ي رسولان، مكلّم طور(با موسي عليه السلام) و ربّ الجنود و ربّ آسماني و مالك يوم الدين مي دانند!389
7- در كتاب كلاسيك و رسمي عقيدتي (آموزشي) بهائيان هم آمده است:«چون ذكر عقيده ي اهل بهاء در ميان است، مناسب چنين مي نمايد كه اعتقاد خود را در حق مظاهر الهي كه از قبل بوده اند، بيان كنيم و كشف حجاب از اهل ارتياب بنمائيم: ما بهائيان بعد از اقرار به خدا، به وحدانيّت و فردانيّت و تقديس ذات مقدّسش از هر نعت و صفت، به حقّانيت جميع انبياء و مظاهر احديّت معترف و به تمام كتب آسماني مومنيم و حضرت رسول الله محمّد بن عبدالله(ص) را عقل كلّ و ختم رسل مي دانيم و مظهر ولايت كبري اميرالمومنين (ع) را وصيّ مطلق.390»
8- در كتاب لغت خاص بهائيان هم خاتميّت چنين تعريف شده است: «خاتم(با فتح و كسر تاء، هردو:) آخر، ختم كننده، آخر بودن، صفت مختص به حضرت رسول.391»
از فحواي موارد ذكر شده به خوبي پيداست كه حسينعلي نوري تا چه اندازه متاثّر از تصوّف و مسيحيّت بوده است و آراء آن ها را بر قرآن تحميل كرده است!
تصوّف هندي و به تعبير ديگر هندوئيزم و بوديزم معتقد به وحدت همه ي موجودات جهان هستند و هرچند به تعبيري بوديزم فاقد مفهوم «خدا» است، اما آموزه ي بودائي وحدت موجودات، در جهان اسلام به صورت »همه خدايي« درآمد كه امثال جنيد بغدادي و منصور حلّاج و بايزيد بسطامي را به ادّعاي «اناالحق» و «ليس في جبّتي لّاالله» و «سبحاني» (به جاي سبحان الله) واداشت! به نظر مي رسد علي رغم مبتدي بودن حسينعلي نوري در عرفان و تصوّف و كم سوادي وي، برخي از ادعاهايش فقط با چنان ديدگاهي قابل توجيه است.
از جمله در لوح ابن الذّئب صفحه ي 41و42 مي گويد:«نّ الّذي خلق العالم ل نفس ه قد حب س في اخرب الدّ يار ب ما اكتسب ايد ي الغاف لين.» يعني كسي كه جهان را براي خودش آفريده، در خراب ترين سرزمين ها زنداني شده است!! و در كتاب مبين صفحه ي229 ادعا كرده كه:«لاله لّا انا المسجون الفريد.» يعني هيچ خدايي نيست جز من زنداني تك و تنها!!
و نيز در قصيده ورقائيّه مدعي شده: »كلّ الالوه م ن رشح امري تالّهت و كلّ الرّبوب م ن طفح حكمي تربّت.392» يعني تمام خدايان از ترشح فرمان من به خدايي رسيدند و تمام پروردگاران از ريزش فرمان من پروردگار شدند!! و در كتاب ايّام تسعه ص50 اينگونه شطح و گزافه گويي كرد:
«فيا حبّذا م ن هذا الف جر الّذي... فيه ول د من لم يل د و لم يولد.» يعني اي خوشا از اين بامداد كه در آن، كسي متولّد گشته كه نه زائيده و نه زاده شده!! و در كتابي كه به جاي قرآن كريم بر پيروان بيچاره اش نازل كرده به آن ها دستور داده است:« و ذا اردتم الصّلوه ولّوا وجوهكم شطر ي الاقدس المقام المقدّس ... و ع ند غروب شمس الحقيقه والتّ بيان المقرّ الّذي قدّرنالكم.393» يعني هرگاه كه خواستيد نماز بگزاريد، صورت خود را به جانب من بگردانيد و پس از غروب خورشيد حقيقت و تبيان (يعني مرگ خود حسينعلي) به سوي آرامگاهم كه براي شما تعيين كرده ام، توجه كنيد و نماز گزاريد!!
يعني جسد گنديده ي خود را نيز از مقام خدايي خلع ننموده است. به بهائيان رسماً چنين دستور و حكم ديني داده اند كه: »وقت نماز خواندن...قلباً بايد متوجه جمال قدم جلّ جلاله (!) و ملكوت ابهي... و اسم اعظم باشيد، زيرا مناجات و رازونياز ما با اوست و شنونده اي جز او نيست و اجابت كننده اي غير او نه!!394» و به آن ها آموزش مي دهند كه در هنگام مناجات با توجه به قبله ي خود، گورستان عكّا (در فلسطين اشغالي) بگويند:«الّلهمّ نّي اسئلك ب شعرات ك الّتي يتحرّك علي صفحات الوجه كما يتحرّك علي صفحات الالواح قلمك الاعلي... ان تقيمني علي خ دمه امر ك!395»
يعني خدايا از تو درخواست مي كنم به حقّ موهايت كه بر گونه ها و صورتت مي جنبد!! همان طور كه قلم اعلاي تو بر صفحات الواح حركت مي كند... كه مرا بر خدمت به امر خودت بگماري!؟
حسينعلي نوري به دروغ مدعي بود كه علم مرسوم را نياموخته و به مدرسه نرفته است396، بنا به نقل شوقي افندي چنين مناجاتي هم كرده است:« يا ا لهي ا ذا انظر ا لي ن سبتي ا ليك اح بّ ب ان اقول في كلّ شيء ب انّي اناالله، و ا ذا انظر ا لي نفسي اشاه دها احقر م ن الطّين.397» يعني اي خداي من! هرگاه توجه به پيوندم با تو مي كنم، دوست دارم كه در هر چيز بگويم كه من خدايم! و آن گاه كه به خودم مي نگرم آن را پست تر از گل و خاك مي بينم.
و در جايي ديگر خود را بنده اي كه به خدا و آياتش و توحيد با زبان و قلب و ظاهر و باطنش معتقد و گواه است، معرفي مي كند كه چون برگي است كه باد هاي مشيّت خداوند آن را به حركت در آورده است!! و نسبت ادعاي خدايي به خود را بهتان عظيم مي خواند.398(پس چنين برداشتي در زمان خود وي هم از آثارش قوياً وجود داشت.)
--------------------------------------------------------------
پاورقي ها :
383 اشراق خاوري، رحيق مختوم، ج1(ممهور به مهر لجنه ي بهائيان)، ص78.
384 اشراق خاوري، قاموس توقيع منيع مبارك،ص114. مراد وي از غيب الغيوب، يا ذات مقدس حق تعالي (به قول شيخ احمد احسائي: شمس الحق، مجهول مطلق، كنزالمخفي و...) است و يا مقام مشيّت (به قول شيخ احسائي: وجود مطلق، تعيّن اول، رحمت كليّه، حقيقت محمديّه-ص، ولايت مطلقه، ازليّت ثانيه، صبح ازل و...) ر-ك: شرح الفوائد، ج1، فائده ي دوم و سوم، ص ص92و93).
385 كتاب اشراقات ناليف حسينعلي نوري،ص293.
386 همان منبع، ص246. افنان، به بستگان باب گفته اند.
387 سوره الانعام، ي121.
388 مكاتيب،ج3،ص46.
389 شوقي افندي، لوح قرن (رضوان105بديع)، ص10.و: احمد يزداني، نظر اجمالي، ص72.
390 ملّا محمد علي قائني، دروس الديانه ، درس دهم.
391 قاموس توقيع منيع مبارك، ج2،ص ص376و377.
392 مكاتيب،ج2، ص255و: اشراق خاوري، رحيق مختوم، ج2، ص886.
393 حسينعلي نوري، كتاب اقدس، آيه14و15. و: گنجينه ي حدود و احكام، فصل هفتم از باب اول، ص ص19و20.
394 دروس الديانه،درس نوزدهم.
395 ادعيه ي محبوب مصر،1339،ص123.
396 رك: لوح شيخ،ص8.
397شوقي افندي، دوربهائي،ص30. براي تصديق برتري مطلق تشيّع، فقره ي مذكور را مقايسه كنيد با اين فقره از دعاي ابوحمزه ي ثمالي از امام سجّاد عليه السّلام: »ادعوك يا ربّ راه باً راغ باً راج ياً خافاً: ا ذا رايت مولاي ذنوبي فز عت و ا ذا رايت كرمك طم عت، فا ن عفوت فخير راح م و ا ن عذّبت فغير ظال م.»
398 رك:منتخباتي از آثار، شماره113، ص ص147و148.و: لوح شيخ،ص ص8و9. لوح ابن الذئب، ص ص9و30 به نقل از لوح السلطان.
روزنامه كيهان، شماره 20086 به تاريخ 9/9/90