ساز و برگ حيات آدمى
و الْحَمْدُ للَّهِ الذَّى رَكَّبَ فِينا آلاتِ الْبَسْطِ، و جَعَلَ لَنا اَدَواتِ الْقَبْضِ، و مَتَّعَنا بِاَرَواحِ الْحَيوةِ، و اَثْبَتَ فِينا جَوارِحَ الْاَعْمالِ و غَذَّانا بِطَيِّباتِ الّرِزْقِ، و اَغْنانا بِفَضْلِهِ، و اَقْنانا بِمَنِّهِ. و سپاس و ستايشْ پروردگارى را كه در وجود ما ابزار قبض و بسط (رگ و پى و اندامها و مايه هاى اندوه و گشايش و غم و شادى) را درهم آميخت و جانهاى حيات را در ما دميد و از نشاط و آسايش زندگى، برخوردارمان كرد، و اندامها و نيروها را [براى كار كردن]، در پيكر ما برپا داشت، و با روزى هاى پاك و پاكيزه و خوش، ما را پروريد، و به فضل و احسانش، بى نيازمان كرد و از خوان نعمت بى دريغش، سرمايه مان بخشيد.
آلات: جمع آلت به معناى ابزار، اندامهاى بدن و حواسّ آدمى.
الادوات: جمع اَداة: ابزار، آلت، وسايل.
اَلْبَسطْ: مصدر بَسَطَ، فراخى، گشادى، پهنى، سرور و شادمانى.
قَبَضَ قبضاً: انقباض، فشردگى، گرفتگى.
قَبَضَ الشَى ء: آن چيز را در مُشت گرفت، نگاه داشت، آن چيز را تنگ كرد.
قَبَضَ عَنِ الْاَمرِ: او را از آن كار باز داشت.
مَتَّعَ: برخوردار ساخت، مايه خوشى و لذّت را فراهم آورد، فايده رسانيد.
مَتَّعَهُ اللَّهُ بِكَذا: خداوند كامياب كند او را.
اَرْواح: جمع روُح به معناى روان، جان، نهان، دل و هوش، دَم، نَفَس، يا جمع رَوْح (به فتح «را») به معناى فراخى، گشايش، گشادگى، آسودگى مهربانى، بخشش، بادِ نرم و ملايم، نسيم، شادمانى، خوش و فرخنده.
اَغْنى: اگر از ريشه غَناء (به فتح و مدّ) باشد، به معناى كفايت بخشيدن است گفته مى شود: «غَنَيْتُ بكذا عن غير. از او بى نياز شدم»؛ و اگر از ريشه غِنا (به كسر و قصر) باشد، به معناى بى نيازى و در آسايش بودن است.
اَقْنا: از ريشه «قِنْيِه» و «قُنْيِه» به معناى اموال ذخيره شده، مالى كه آدمى براى روز مبادا، پس انداز كرده است، و نيز به معناى خرسندى و خشنودى است.
تعبيرهايى كه در اين بخش از ستايش امام (ع) آمده است، اشاره هايى دقيق و نغز و پر معنا درباره ابزارهاى قبض و بسط و ساز و برگ حيات آدمى است كه آفريدگارِ انسان، در پيكر او نهاده است؛ يعنى اعضا و جوارح، عضلات، رگ، پى، گوشت، پوست، استخوان و غضروف و هر آنچه كه در حركت، سكون، تلاش و كوشش آدمى و انسجام كارهايش، براى وصول به هدف زندگىْ نقش ايفا مى كند؛ به ويژه دستگاه عصبى كه سازمان يافته ترين دستگاه بدن است و با گرفتن محرّكها، انتقال امواج عصبى و تفسير احساسها، و جامعيّت بخشيدن به احساسها - كه هم از محيط درونى و هم از محيط بيرونى، سرچشمه مى گيرند - سر و كار دارد و مسئول همه روندهاى پيچيده اى است كه تطابق انسان را، هم در برابر محيط خارجى، و هم در برابر محيط درونى، عهده دار است.(بجاست كه براى توضيح و تبيين اين بخش، به كتابهايى كه در دانش تشريح (فيزيولوژى) نوشته شده است، رجوع شود؛ مانند فيزيولوژى پزشكى، تأليف پروفسور آرتورگايتون، ترجمه: دكتر فرّخ شادان.)
آزادى انسان در ميدان عمل
تعبير «آلات بسط و ادوات قبض» درسخن امام، كنايه از آزادى انسان در ميدان عمل و توانايى او بر انجام دادن هر كارى است و در حقيقتْ رد نظريّه جبر و تفويض است كه در برابر نظريّه قرآن - كه در مكتب اهل بيت (ع) به «اَمْرٌ بَيْنَ الْاَمرينِ» تعبير شده - قرار دارد. امام هادى (ع) فرمود:
لاجَبْرَ و لاتَفوِيْضَ، بَلْ اَمْرٌ بَيْنَ الْاَمْرَينِ.(تحف العقول، ص 458 به بعد رساله امام هادى (ع). و در الكافى، ج 1، ص 160 از امام صادق (ع) نقل شده است.) نه جبر و نه تفويض؛ بلكه راهى ميان آن دو.
گروهى از مسلمانان به نام «اشاعره»، به نظريّه جبر قايل اند؛ نظريه اى كه مى گويد: اراده بشر، در كارى كه انجام مى دهد، دخالتى ندارد؛ زيرا كه بشر، آلت فعل است، نه فاعل فعل. بشر، مانند ماشين است و مانند ابزار كار، و فاعلِ افعالِ بشر، خداست. بشر، خيال مى كند كه فاعلِ فعل خود است و آن، خيالى است باطل.
در اين نظريه، از افعال بشر، عليّت اراده، سلب شده است؛ اما وجدان ما، اين نظريّه را باطل مى داند؛ چون ما مى بينيم كه بسيارى از كارهاى ما معلولِ اراده ماست.
گروهى ديگر از مسلمانان به نام «معتزله»، به نظريّه تفويض قايل شده اند. نظريّه تفويض، اين است كه بشر، فاعل فعل خود است و فعل او، معلول اراده خودِ اوست و اراده اش براى فعلش، عليّت تامّه دارد. خدا چنين قدرتى را به بشر داده و سپس كنار رفته و ديگر تأثيرى در صدور فعل از بشر نيز ندارد و حتّى قدرت جلوگيرى از افعال بشر را نيز ندارد و بشر، هر چه بخواهد، مى تواند انجام دهد.
اين نظريّه، در حقيقتْ واكنش نظريّه جبر بوده است. نظريّه تفويض، از نظر وجدان بشرى، قابل قبول نيست. آيا ما هر چه دلمان بخواهد، مى توانيم انجام دهيم؟ آيا چنين قدرتى داريم؟ آيا عمليات جوّ، به اختيار ماست؟ اين از نظر تكوين، و از نظر تشريع؛ آيا در بعضى از كارهاى ما منع قانونى صادر نشده؟ آيا حرامى در مذهب وجود ندارد؛ آيا گناهى از كسى صادر نمى شود؟
قرآن كريم، هر دو نظريه را باطل مى شمارد و كار خود را هدايت و راهنمايى مى خواند. راهنمايى، وقتى است كه جبرى در كار نباشد، و شما مى توانيد سخن راهنما را بپذيريد و مى توانيد آن را نپذيريد. راهنمايىِ راهنما، يعنى اعتراف به آزادى؛ چنانكه راهنمايى، وقتى است كه تفويضى در كار نباشد؛ زيرا كه نيك و بد را به شما نشان مى دهد و شما را به نيكوكارى دعوت مى كند و از كارهاى بد، باز مى دارد و منع قانونى را براى زشتى ها و پليدى ها اعلام مى كند و براى آدمى، در برابر كارهايش مسئوليّت قايل است و او را رها نمى داند.
داشتن مسئوليت، با «تفويض» و «هر چه خواهى، كن» ناسازگار است. تفويض، با انكار گناه برابر است؛ در حالى كه وجود گناه، ضرورى دين و مذهب است.
اوامر قرآن، نشان بطلان نظريّه «جبر» است؛ زيرا صدور امر و فرمان، هنگامى معنا مى دهد كه مأمور، قدرت بر اطاعت داشته باشد. بنا بر اين، اگر مأمور، قدرت به اطاعت نداشته باشد، صدور امر، نسبت به او لغو و بيهوده خواهد بود و برخلاف عقل و منطق است. همچنان كه وجود منع قانونى و حرام، ضد «تفويض» است، امرها و فرمانهاى خداوند نيز بر خلاف «جبر» است.
به علاوه، سراسر قرآن، آكنده از ثواب اطاعت و كيفر گناه است و خبر دادن از بهشت و دوزخ، گواه بر آزادى بشر در گفتار و رفتار است و نظريّه «جبر» و «تفويض» را باطل مى شمارد.
در مكتب اهل بيت (ع)، انسان، داراى ماهيت و سرشتى عمومى است كه بر آن سرشت، زاده شده است؛ داراى سرشت خاكى و ملكوتى است، داراى تمايلات و نهادها و داراى استعدادها و كششهاست؛ اما ماهيّت خاص خود را بايد در سايه كوشش و اراده شخصى بسازد:
وَأَنْ لَّيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا ما سَعَى. و ان سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى.(نجم، آيه 40-39.) و اينكه براى آدمى، جز آنچه به كوشش خود كرده است، چيزى نيست. و به زودى، كوشش او نمايان مى شود، هم خود مى بيند و هم ديگران.
همه تمايلات و استعدادها، آمادگى و زمينه هستند وگرنه، خود اوست كه بايد از استعداد خويش بهره گيرد، و «ماهيّت و چگونگىِ» خويش را بسازد.
انسان، آزاد و صاحب اختيار است و اين نكته اى است كه، بدون آنكه بخواهيم وارد بحثها و مسائل بسيار پيچيده كلامى و فلسفى مربوط به «جبر و اختيار» بشويم، خود قرآن مجيد به عنوان منبع وحى و در نهايتْ مهم ترين مرجع اسلامى، بارها و بارها بر آن تأكيد كرده است؛ بدين معنا كه مكّرراً مسئوليت انسان را در پيشگاه خداوند و حتّى در برابر ديگر آفريده هاى خداوند، گوشزد كرده است. از ديدگاه اسلام - كه تبلوِر راستين آن مكتب اهل بيت (ع) است - به هيچ روى امكان گريز از اين آزادى نيست و اگر جبرى از سوى خداوند در مورد آدمى وجود داشته باشد؛ جبر در «داشتن اختيار و آزادى» است. اگر در علم خداوند درباره انسان، چيزى گذشته است، همان است كه آدمى بتواند با عمل ارادى و با آزادىِ خود، «انتخاب» كند. از اين رو، لازمه مشيّت الهى، «آزادى» انسان است و اگر كششهاى فطرى و هدايت و حتى شرايط محيط، در حوزه انتخاب و آزادى انسان نقش دارند، اين، نقش «جبرى» نيست؛ بلكه صرفاً نقش ايجادِ تمايل و روشنگرى است.
در هر حال، تنها اراده آزادِ انسان است كه بايد به اين تمايلات، شكل دهد و آنها را تعديل كند، يا با تشخيص و بصيرت، از هدايتها بهره گيرد. روشن است كه اين هدايت، نه به معناى تحميل جبر و مشيت است، و نه به معناى خاموش كردنِ فروغ اراده خلّاق و آفريننده آدمى؛ بلكه نوعى حمايت و دستگيرى و دعوتِ همراه با لطف و مهر و رأفت و شفقت بر خلق است.
اين هدايت، نورى است بصيرت افزا، نه قفل و زنجيرى براى اراده آدمى. و استفاده از اين هدايت، بايد آگاهانه همراه با رشد و بصيرت و تشخيص و جدا سازى حق از باطل و صحيح از ناصحيح باشد؛ يعنى بايد بينديشد، ارزيابى كند و سرانجام، خود انتخاب نمايد. اينجاست كه اگر بر خلاف تشخيص خود، انكار كند، كفر ورزد و از سر لجاجتْ با حقّى كه تشخيص داده است، بستيزد، محكوم خواهد بود.
اِنّا هَدَيْناهُ السِّبِيلَ اِمَّا شاكِراً و امَّا كَفُوراً.(انسان، آيه 3.) ما راه را به او بنموديم، يا سپاسگزار باشد و يا ناسپاس.
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هم يَحْزَنُونَ. وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هم فِيهَا خَالِدُونَ.(بقره، آيه 39 - 38.) گفتيم: همه از آن (بهشت) فرو شويد، پس اگر رهنمودى از من به سوى شما بيايد، آنان كه از راهنمايىِ من پيروى كنند، نه بيمى بر آنهاست و نه اندوهگين شوند. و كسانى كه كافر شوند و آيات ما را دروغ شمرند، دوزخيان اند و در آن، جاودانه اند.
يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هم يَحْزَنُونَ. وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هم فِيهَا خَالِدُونَ.(اعراف، آيه 36-35.) اى فرزندان آدم! چنانچه پيامبرانى از خودتان نزد شما آيند كه آيات مرا بر شما بخوانند، پس آنان كه پرهيزگارى كنند و به شايستگى آيند، نه بيمى بر آنهاست و نه اندوه خورند. و كسانى كه آيات (نشانه ها و سخنان) ما را دروغ انگارند و از آنها به گردنگشىْ روى برتابند، اينان، دوزخيان اند كه در آن، جاودانه باشند.
روح هاى زندگى بخش
بنا بر آموزه هاى قرآنى و رواياتى كه مؤيّد اين آموزه هاست، خداوند، انسان را از خاك آفريده و سپس از «روح» خود، در آن دميده است:
فَاِذا سَوَّيتُهُ و نَفَخْتُ فِيهِ من روُحى....(ص، آيه 72.)پس چون او را راست و تمام گردانيدم و در وى، از روح خود دميدم.
انسان به عنوان انسان، از نسل ميمون به صورت فعلى اش تعالى نيافته است. او از عالمِ روح «تنازل» يافته است؛ يعنى روح ما از خداوند است و سرانجامْ به او باز مى گردد:
اِنّا للَّهِ و اِنّااِلَيْهِ راجِعُونَ.(بقره، آيه 156.) ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم.
اين «روح» - همچنان كه از معناى آن آشكار است - مبدأ حيات است؛ يعنى هر زنده جانى، به وسيله آن، داراى احساس و حركتِ ارادى است. اساساً در هر چيزى كه منشأ آثار نيكو و مرغوب است نيز واژه روح، به كار مى رود؛ چنانكه علم و دانش را حياتِ جان آدمى دانسته اند:
أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي به فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا.(انعام، آيه 122.) آيا كسى كه [به دل]مرده (گمراه) بود پس [به دانش]زنده اش كرديم و براى او نورى [از علم و معرفت] قرار داديم كه بدان در ميان مردم راه مى رود، همانند كسى است كه در تاريكى هاست و از آن، بيرون شدنى نيست؟
مقصود از «حيات» در اين آيه، هدايت به ايمان است. و گاهى نيز «روح»، قرآن كريم است كه در پرتو آيه هاى نورانى اش، جانهاى مرده، زنده مى شود:
و كَذلِكَ اَوْحَيْنا اِلَيْكَ روُحاً من اَمْرِنا.(شورا، آيه 52.) و همچنين از فرمان خويش، روحى (قرآن) را به تو وحى كرديم.
امام سجّاد (ع)، با تعبير «وَ متَعَّنا بِاَروْاحِ الْحَياةِ» به اجمال، به روح هايى اشاره مى كند كه خداوند، آدميان را به اقتضاى مراتب متفاوت وجودى و نقص و كمالى اى كه دارند، برخوردار نموده است. حضرت ابوجعفر امام باقر (ع) نيز اين مطلب را به تفصيل مطرح فرموده است. محمد بن حسن صفار در كتاب «بصائر الدرجات» آورده است كه جابر مى گويد؛ امام باقر (ع) فرمود:
يا جابِر! ان اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ عَلى ثَلاثِ طَبَقاتٍ، و أنْزَلَهُمْ ثَلاثَ مَنازِلَ، و بَيَّن ذلِكَ في كِتابِهِ حَيْثُ قالَ: «فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ. وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ ما أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ. وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ».(واقعه، آيه 11 - 8.)
فَاَمَّا ماذَكَرهُ من اَمْرِ السّابقينَ: فَهُمْ أنبياءٌ مُرْسَلُونَ و غيرُ مُرْسَلِينَ، جَعَلَ اللَّهُ فيهمْ خَمْسَةَ اَرْواحٍ: رُوحُ الْقُدُسِ، و روُحُ الْاِيمانِ، و رُوحُ الْقُوَّةِ، و رُوحُ الشّهْوةِ، و رُوحُ الْبَدَنِ؛ و بَيَّنَ ذلِكَ في كِتابِهِ حَيْثُ قالَ:«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُم من كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ».(بقره، آيه 253.) فِبرُوحِ الْقُدُسِ بُعِثُوا اَنْبياءَ مُرْسَلِينَ [وَ غَيْرِ مُرْسَلينَ]وَ بِرُوحِ الْقُدُسِ عَلِمُوا جَميع الْاَشياء، و بِرُوحِ الْاِيمانِ عَبَدُوا اللَّهَ و لمْ يُشْرِكُوا به شَئياً، و بِرُوحِ الْقُوَّةِ جاهَدُوا عَدُّوَهُمْ و عالَجُوا مَعايِشَهُمْ، و بِرُوحِ الشَّهْوَةِ اَصابُوا لَذَّةَ الطَّعامٍ و نَكَحُوا الْحَلالَ من النِّساءِ، و بِرُوحِ الْبَدَنِ يَدُبُّ و يَدْرُجُ.
و اَمَّا ماذَكَرَهُ من اَصْحابِ الْمَيْمَنَةِ: فَهُم الْمُؤمِنُونَ حَقّاً، جَعَلَ فِيهمْ اَرْبَعَةَ أَرْواحٍ: رُوحَ الْاِيمانِ، و رُوحَ القُوَّةِ، و رُوحَ الشَّهْوَةِ، و رُوحَ الْبَدَنِ؛ و لايَزالُ الْعَبْدُ مُسْتَكْمِلاً هذِهِ الْاَروْاحَ الْاَرْبَعَةَ حَتَّى يَهِمُّ بِالْخَطِيئَةِ، فَاِذا هم بِالْخَطِيئةِ زَيَّنَ لَهُ رُوحُ الشَّهْوَةِ، و شجَّعَهُ رُوحُ الْقُوَّةِ، و قادَهُ رُوحُ الْبَدَنِ حتّى يُوقِعَهُ في تِلْكَ الْخَطِيئةِ؛ فَاِذا لامَسَ الْخَطِيئةَ اِنْتَقَصَ رُوحُ الْاِيمانِ، و انْتَقَصَ الْاِيمانُ مِنْهُ؛ فَاِنْ تابَ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِ.
و قَدْ تَأتِى عَلَى الْعَبْدِ تاراتٌ يُنْتقَصُ مِنْهُ بَعْضُ هذِهِ الْاَرْبَعَةِ، و ذلِكَ قُوْلُ اللَّهِ: «وَ مِنْكُمْ من يُرَدُّ اِلى اَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لايَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيئاً».(نحل، آيه 70.) فيُنْتَقَصُ مِنْهُ رُوحُ الْقُوَّةِ، و لا يَسْتَطِيعُ مُجاهَدةَ الْعَدُوِّ و لا مُعالَجةَ الْمَعيشِةِ، و يُنْتَقَصُ مِنْهُ رُوحُ الشَهْوَةِ، فَلَوْ مَرَّتْ به أَحسْنُ بَناتِ آدَمَ لم يحنَّ اِلَيْها؛ و يَبْقى فِيهِ رُوحُ الْاِيمانِ و رُوحُ الْبَدَنِ؛ فَبِروحِ الاِيمانِ يَعْبُدُ اللَّهَ، و بِرُوحِ الْبَدَنِ يَدُبُّ و يَدْرُجُ، حتَّى يَأتِيَهُ مَلَكُ الْمَوْتُ.
و اَمَّا ما ذَكَرَهُ من اَصْحاب الْمَشْئَمَةِ فَهُمْ اَهْلُ الْكِتابِ، قالَ اللَّهُ تَعالى: «الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ. الْحَقُّ من رَبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ من الْمُمْتَرِينَ».(بقره، آيه 147 - 146.) عَرَفُوا رَسُولَ اللَّهَ و الْوَصِّىَ من بَعْدِهِ، و كَتَمُوا ما عَرَفُوا من الْحَقّ بَغْياً و حَسَداً، فَسَلَبَهُمْ اللَّهُ رُوحَ الْاِيمانِ، و جَعَلَ لَهُمْ ثَلاثَةً: رُوحَ الْقُوَّةِ، و رُوحَ الشَّهَوَةِ، و روحَ الْبَدَنِ، ثُمَّ اَضافَهُمْ اِلَى اَلانْعامِ فَقالَ: «إِنْ هم إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هم أَضَلُّ سَبِيلاً».(فرقان، آيه 44.) لِاَنَّ الدَّابَّةَ - ياجابِرُ - اِنَّما تَحْمِلُ بِرُوحِ الْقُوَّةِ، و تَعْتَلِفُ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ و تَسيرُ بِرُوح البدن.(علم اليقين فى أصول الدين، ج 1، ص 373.)
اى جابر! خداوند، آفريدگان را به سه طبقه آفريد و آنان را در سه منزلت جاى داد. اين را در كتاب خود روشن ساخته؛ آنجا كه فرموده است: «خجستگان و سعادتمندان، خجستگان چه باشند؛ و شومان و تيره بختان، شومان و تيره بختان چه باشند؟ و پيشى گيرندگان [به ايمان و جهاد و طاعت]آن پيشى گيرندگان، ايشان اند نزديك داشتگان».
پيشى گيرندگان، پيامبران مرسل و غير مرسل اند كه خداوند، پنج روح را در آنان نهاده است: روح القدُس، روح ايمان، روح قوّت، روح شهوت و روح بدن. اين مطلب را در كتاب خود بيان داشته؛ آنجا كه فرموده است: «اين پيامبران، برخى از آنان را بر برخى ديگر برترى داده ايم؛ برخى خدا با آنان سخن گفت، و برخى را پايه ها بالا برد، و به عيسى بن مريم نشانه هاى روشن داديم، او را به روح القدس يارى داديم». سپس درباره همگى شان فرمود: «همه را به روح القدس يارى داد». پس با روح القدس، به پيامبرى برگزيده شدند؛ مرسل و غير مرسل. با روح القدس، تمام چيزها را دانستند. با روح ايمان، خداى را پرستيدند و چيزى را شريك او نگرفتند. و با روح قوت، با دشمنان جنگيدند و به كار معاش پرداختند. با روح شهوت، به لذت خوراك، دست يافتند و از راه حلال، با زنان آميزش نمودند. با روح بدن، رفت و آمد و جنب و جوش كردند.
امّا خجستگان و سعادتمندان، مؤمنان حقيقى اند، كه خداوند، چهار روح در آنان نهاده است: روح ايمان، روح قوّت، روح شهوت و روح بدن. بنده، پيوسته به تكميل اين چهار روح مى پردازد. (اين چهار روح را به كار مى گيرد) تا آن گاه كه آهنگ گناه مى كند. چون آهنگ گناه كرد، روح شهوت، گناه را در نظر او مى آرايد و روح قوّت، او را دلير مى كند و روح بدن، او را مى كشاند تا وى را به گناه مى اندازد. چون به گناه آلوده شد، روح ايمان، كاهش مى يابد و ايمان او كم مى شود. حال اگر توبه كرد، خداوند هم با نظر رحمت به وى باز مى گردد.
ممكن است براى بنده بارها اتفاق افتد كه يكى از اين چهار روح، از او كاهش يابد؛ چنانكه خداوند فرموده است: «و از شما كسى هست كه به فروترين [دوران]عمر (پيرى و فرتوتى) بازگردانده شود تا [سرانجام] پس از دانايى، چيزى نداند».
گاهى روح قوّت او، كاهش مى يابد و در نتيجه، نمى تواند با دشمنْ جهاد كند و به كار معاش بپردازد. گاهى روح شهوتش، كاهش مى يابد؛ به گونه اى كه زيباترين دوشيزگان از بنى آدم، بر او مى گذرد و او ميلى بدان نمى يابد. گاهى روح ايمان و روح بدن در او مى ماند؛ با روح ايمان، خدا را مى پرستد و با روح بدن، رفت و آمد و جنب و جوش مى كند تا او را فرشته مرگ در رسد.
اما شومان و تيره بختان، اهل كتاب اند كه خداوند، در وصف آنان فرموده: «كسانى كه كتابشان داده ايم او (محمد (ص)) را مى شناسند؛ همان طور كه پسران خود را مى شناسند. و هر آينه گروهى از ايشان، حق را مى پوشانند؛ در حالى كه خود مى دانند. حق (آنچه درست و راست است) از پروردگار توست، پس، از شك داران مباش».
اينان پيامبر خدا و وصى پس از او را شناختند، ولى آن حقّى را كه شناختند، از روى ستم و سركشى و حسادت، پنهان داشتند. خدا هم، روح ايمان را از آنان برگرفت و تنها سه روح براى آنان قرار داد: روح قوّت، روح شهوت و روح بدن. سپس آنان را به چارپايان نسبت داد و فرمود: «اينان، جز مانند چارپايان نيستند؛ بلكه گمراه ترند». اى جابر! زيرا چارپا، با روح قوّت، بار مى كشد و با روح شهوت، علف مى خورد و با روح بدن، حركت مى كند.
دهشهاى مادى و معنوى خداوند
امام (ع)، با آوردنِ تعبيرهايى چون «وَ اَنْبَتَ فِينا جَوارِحَ الْاَعْمالِ، و غَذَّانا بِطَّيباتِ الرِّزقِ؛ و اندامها و نيروها را [براى كاركردن]در پيكر ما بر پا داشت و با روزى هاى پاك و پاكيزه و خوش، ما را پروريد»، همچنان يادآور اعضا و اندامهايى است كه كارهاى آدمى، بدانها انجام مى گيرد. و نيز نعمتها و روزى هاى پاكيزه و خوش (مادى و معنوى) كه در گذر زندگى، آدميان، بدانها نواخته شده اند و با تعبير «وَ اَغْنانا بِفَضْلِهِ، و اَقْنانا بِمَنِّهِ. به فضل احسانش، بى نيازمان كرد و از خوانِ نعمت بى دريغش، سرمايه مان بخشيد و (خرسند و خشنودمان كرد)» تلميح گونه،(تلميح، در لغت به معناى اشاره، سبك نگريستن و به گوشه چشم، اشاره كردن است. و در اصطلاح فنّ بديع، عبارت است از اشاره به داستانى معروف، ضمن كلام؛ مانند «اُحْكُمْ كَحُكمِ فَتاةِ الْحَىِّ اِذْ نَظَرَتْ. مانند آن دختر تيزبين قبيله، در كار من داورى كن». اين، مصراعى از شعر نابغه زَبيانى است كه اشاره دارد به داستان و حال «زَرْقاءِ يمامه» و تيزبينى او گاهى نيز اشاره به مَثَلى يا شعرى و يا آيه اى از قرآن است. «التلميحُ، هو ان يُشارَ في فَحْوَى الْكَلامِ اِلى آيةٍ اَوْخَبرٍ او قِصّةٍ او شِعْرٍ من غيرِ ان تُذكَرَ صَرِيحاً». تأثير قرآن و حديث در ادبيات فارسى به نقل از تعريفات، ص 46.) آيه «وَ أَنَّهُ هو اَغْنى و اَقْنى» را به ياد مى آورد؛ بدين معنا كه تنها خداوند است، كه در پرتو بخشش و احسانِ خود، ما را بى نياز فرمود و مايه هاى خشنودىِ ما را فراهم آورد.
اَغْنى كُلَّ اِنْسانٍ بِمَعِيشَتِهِ، و اَرْضاهُ بِكَسْبِ يَدِهِ. [خداوند] هر انسانى را با دادن ابزارهاى زندگى و مايه هاى زيست، [از ديگران]بى نياز كرد و به آنچه دستاوردش بود، خشنود ساخت.(معانى الاخبار، ص 215.)