انسانِ اسلام
ثُمَّ اَمَرَنا لِيَخْتَبِرَ طاعَتَنا، و نَهانا لِيَبْتَلِىَ شُكْرَنا،(وَ نَهانا لِيَبْتَلى شُكْرَنا و هو بِنا عالِمٌ قبْلَ الائتمارِ و الْاِنْزِجارِ.) فَخالَفْناعَنْ طَريقِ اَمْرِهِ،(فَخالَفْنا طَرِيقَ اَمْرِهِ.) و رَكِبْنا مُتُونَ زَجْرِهِ، فَلَمْ يَبْتَدِرْنا(فَلَمْ يُبادِرْنا بِعُقُوبَتِهِ.) بِعُقُوبَتِهِ و لَم يُعاجِلْنا بِنِقْمَتِهِ، بَلْ تَأّنانا بِرَحْمَتِهِ تَكَرُّماً،(بَلْ تَأنَّى بِرَحْمَةِ كَرَماً.) و انتَظَرَ مَراجَعَتَنا بِرأفَتِهِ حِلْماً.(وَانْتَظَرَ فَياءنا بِرَُفَتِهِ حِلْماً.) سپس بر پيروى از خويش، فرمان داد تا اطاعتِ ما را از خويش، بيازمايد. و از آنچه نبايد، ما را باز داشت تا در شكرگزارى، ما را مَحَك زَنَد؛ ولى ما از راه فرمانش بيرون رفتيم و بر [مركبهاى]نافرمانى اش بر نشستيم. با اين حال، به تنبيه و كيفرِ ما شتاب نكرد و در انتقام گرفتن از ما، عجله ننمود؛ بلكه به مقتضاى رحمت و بنده پرورى اش، با ما كريمانه مدارا كرد و از سر مهر و شفقت، بردبارانه، بازگشتِ ما از بيراهه را، به انتظار نشست.
اِخْتَبَرَ اِخْتباراً: او را آزمود.
اِخْتَبَرَ الشّى ءَ: حقيقتِ آن چيز را دانست و آموخت.
اِبْتَلى اِبْتلاءً: او را آزمود و امتحان كرد.
مَتْن: آن قسمت از هر چيز كه آشكار باشد، رُويه هر چيز كه ديده مى شود.
اِبْتَدَرَ اِبِتداراً القومُ امراً: آن قوم، در كارى بر يكديگر پيشى گرفتند و مسابقه دادند، در كارى شتافتند.
اِبْتَدرَ الشى ء: براى رسيدن به آن چيز، شتاب كرد.
انسان، در بينش اسلام، نه موجودى پيش ساخته و محكوم طرح جبرى «تقدير» است، و نه موجودى تُهى و رها و به حال خود وانهاده شده: «اَيَحْسَبُ الْاِنسانُ ان يُتْرَكَ سُدى.(قيامت، آيه 36.) آدمى مى پندارد كه او را بيهوده و رها، فرو گذارند» كه در دنيا، مكلّف نباشد و در آخرت، برانگيخته و حسابرسى نشود و پاداش و كيفر نبيند؟!
امام على (ع) فرمود:
اَيُّها النَّاسُ اتَّقواُ اللَّهَ، فَما خُلِقَ امِرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُو، و لا تُرِكَ سُدَىً فَيلْغُوا.(نهج البلاغة، حكمت 370.) مردم! از خدا بترسيد، كه هيچ انسانى بيهوده آفريده نگرديده تا به بازى پردازد، و او را وا ننهاده اند تا خود را سرگرمِ امور بى فايده سازد.
انسان، در محيط تاريك و بى هدف نيست تا، گرفتارِ «شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هايل» گردد.
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لا تُرْجَعُونَ.(مؤمنون، آيه 115.) آيا پنداشته ايد كه شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما بازگردانده نمى شويد؟!.
آدمى، هيچ گاه چنين نيست؛ بلكه موجودى است سرشار از استعداد و تمايلات، و لبريز از انگيزه ها و سائقه ها، كه او را به سوى هدف پيش مى رانند:
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ من نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً.(انسان، آيه 2.) ما آدمى را از نطفه اى آميخته (نطفه زن و مرد) بيافريديم. او را مى آزماييم و از اين رو، شنوا و بينايش ساختيم.
بنا بر اين، همواره همراه با گونه اى هدايت درونى است:
و نَفْسٍ و ما سَواّها. فَاَلْهَمَها فُجُورَها و تَقْواها.(شمس، آيه 8 - 7.) و به نفس (جان و روان) سوگند و آنكه آن را راست و درست بساخت (سامان بخشيد).
و نيز هدايت فطرى كه از فطرت الهى اش سرچشمه مى گيرد:
فِطْرَتَ اللَّهِ الّتى فَطَر النَّاسَ عَلَيْها.(روم، آيه 30.) همان فطرت و سرشتى كه خدا، مردم را بر آن آفريده است.
اين فطرت، اگر آلوده نگردد، به سوى حق فرا خوانده مى شود و با استعدادِ يافتنِ آگاهى و مهارتهاى آفريننده، همراه است:
و اللَّهُ اَخْرَجَكُمْ من بُطُونِ اُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيئاً و جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ و الْاَبْصارَ و الْاَفِئَدةَ لَعَّلَكُمْ تَشْكُرُونَ.(نحل، آيه 78.) و خدا، شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد؛ در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد. و براى شما گوش و ديدگان و دلها قرار داد تا شايد سپاس داريد.
انسان، مجهولات و نادانسته هاى خود را با تكيه بر تجربه ها و پيش يافته هايش كشف مى كند و در زمينه ابزارسازى براى بسط تسلط بر طبيعت و گسترش توانايى ها و كارآيى هاى خويش، در مبارزه با موانعى كه بر سر راه تعالى اوست، مى كوشد.
افزون بر اين، انسان در اسلام، حامل بارِ «امانت الهى» است كه همان «شعور» و «اراده» آزاد و نافذ و انتخابگر است كه «مسئوليت» زا و در حقيقت، رمز انسانيتِ انسان است. اين، همان موهبتى است كه ويژه انسان است و آسمانها و زمين و كوهها ياراى پذيرش آن را نداشتند و برازنده آن نبودند؛ چرا كه استعداد و لياقت و شايستگىِ آن را نداشتند، و تنها انسان بود كه توانست «نيروى انتخاب آگاهانه و اراده آزاد» را بپذيرد:
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّموتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً.(احزاب، آيه 72.) همانا ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم، ولى از برداشتن (پذيرفتن) آن، سر باز زدند و از آن ترسيدند و آدمى آن را برداشت. به راستى كه او، ستمگر و نادان است.
آنجا كه حافظ در شعر معروفش:
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند.
از «دوش» يا «شب تاريكِ» قبل از روشنايىِ صبح، سخن مى گويد، به بيانى رمز آلود، به آن «امانت» الهى اشاره دارد كه:
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه كار، به نام من ديوانه زدند.
يعنى انسان، در محضر الهى، قبل از روز تجلّى و فرود آمدنش به زمين، در عرصه ميثاق ازلى با خداوند گفتگو كرد؛ آن گاه كه انسان در لبيك به نداى خداوند كه «آيا من پروردگار شما نيستم؟» پاسخ مثبت «بَلى» را به زبان آورد. آيه «اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»(اعراف، آيه 172.) بيانى رمزى است از رابطه ميان انسان و خدا، پيش از آفرينش و عرصه پذيرش آن «امانت».
در اينكه اين امانت چيست، مفسران اختلاف كرده اند. بيشتر، آن را «تكاليف» الهى دانسته اند و برخى، «اختيار و آزادى اراده» گفته اند و بعضى «عقل» كه ملاك تكليف است و اين معانى، قابل جمع اند.(برخى ديگر گفته اند كه از حرف غايت (لام - تا) كه در آغاز آيه بعد است، بر مى آيد كه آن امانت، چيزى است مربوط به نفاق و شرك و ايمان، و حاملان آن، متصف اند به يكى از اينها. از اين رو آن امانت، «ولايت اِلهيّه» يا دين حق است كه در داشتن اعتقاداتِ درست و عمل به كارهاى نيك و شايسته و پيمودن راه كمال، خلاصه مى شودو دارنده آن، مؤمن و فاقد آن، مشرك و مدعى دروغين آن، منافق است. چنانكه در بالا گفته شد، همه اين معانى كه درباره «امانت» گفته شده است، قابل جمع اند؛ چرا كه «اختيار و آزادى اراده» و همين طور «عقل»، مبناى «تكليف» هستند و تكليف نيز مقدمه وصول به مرتبه «ولايت الهى» است.)
مراد از عرضه داشتن اين امانت بر آسمانها و زمين و كوهها، و امتناع آنها از پذيرفتن آن و پذيرفتن انسان، اين است كه آنها استعداد حمل اين امانت را ندارند و انسان دارد. ليكن انسان كه غالباً ستمگر و نادان است، نه از حمل آن امتناع ورزيد و نه از خطرِ قبول و سنگينى و مسئوليت آن، به هراس افتاد و در نتيجه، به سه گروه منافق و مشرك و مؤمن منقسم شد.
انسانِ مسئول و مكلّف
در متون اسلامى، از انسان با عنوان «اشرف مخلوقات» ياد مى شود. همه مخلوقات - چنانكه پيش از اين، گفته شد - از آن حيث كه مخلوق خداوند و بازتاب يا بازتاباننده جنبه اى از حكمت خداوندند، شريف اند؛ ولى انسان، از آن جهت كه به مستقيم ترين وجهى، منعكس كننده حكمت الهى و به كامل ترين وجهى، مظهر صفات الهى است، اشرف همه مخلوقات است. انسان، تنها موجودى است كه در مركز يا كانون اين جهان قرار دارد، و هم از اين روست كه تنها او به تمام معنا، خليفه خداوند است:
اِنّىِ جاعِلٌ فى الْاَرْضِ خَليفَةً.(بقره، آيه 30.) من، در زمينْ جانشينى (براى مخلوق پيشين يا نماينده اى از خود) خواهم آفريد.
انسان قدرت دارد كه بر همه مخلوقات سلطه پيدا كند:
وَسَخَّرَ لَكُم ما فِي السَّموتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.(جاثيه، آيه 13.) و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، همه را كه از سوى اوست، براى شما رام ساخت. هر آينه در اين [كارها] نشانه هاست براى مردمى كه مى انديشند.
امّا مسئوليت نيز دارد كه از همه اين مخلوقات، مراقبت نمايد. مسئوليت او، از همه مخلوقات، بيشتر و عظيم تر است؛ زيرا به او آگاهى و ادراكى عطا شده است تا بتواند ذات خداوند را دريابد و از دستورات او اطاعت كند، و در عين حال، اين آزادى و امكان نيز به او داده شده است كه بتواند از دستور خداوند اطاعت نكند. از اين رو، در منابع اسلامى (قرآن و سنت) به تكرار، مسئوليت انسان در پيشگاه خداوند، و حتّى در قبال ديگر مخلوقاتِ خداوند، گوشزد شده است. امام على (ع) فرمود:
اِتَّقوا اللَّهَ في عِبادِهِ و بلادِهِ فَاِنَّكُمْ مَسئُولُونَ حتَّى عَنِ الْبِقاعِ و الْبَهائِمِ اَطيِعُوا اللَّه و لاتَعْصُوهُ.(نهج البلاغة، خطبه 167.) خدا را واپاييد درباره بندگان و شهرهاى او؛ چرا كه شما مسئوليد؛ حتّى از سرزمينها و چارپايان. خدا را فرمان بريد وسر، از فرمان او برمتابيد.
در اسلام، به هيچ روى، امكان گريز از مسئوليت در پيشگاه خداوند و درباره همه آنچه كه زيرِ دست انسان قرار مى گيرد و بودنش، داراى خير و استعداد بهره ورى و بهره دهى براى انسان است، نيست. خداوند، ما را به عنوان موجودات بشرى آفريده و بر همه آفريده هايش، برترى داده است:
وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً.(اسراء، آيه 70.) آنان را بر بسيارى از آفريدگان خويش برترىِ كامل بخشيديم.
و ما، با خداوند، ميثاق ازلى بسته ايم و ربوبيّت و پروردگارى اش را نسبت به خويش پذيرفته ايم و اكنون امانتِ تكليف او را بر دوش داريم. براى همين، مسئوليم كه سهمى را كه در اين مثياق برعهده گرفته ايم، ايفا كنيم. اين مسئوليت، همان تكاليف (امر و نهى) است كه بر عهده ما نهاده شده است و ناگزير، بايد پيروى كنيم. اين تكاليف همه آن حقّى است كه خداوند براى خود به عهده بندگانش نهاده است، كه در واژه «عبادت» خلاصه مى شود:
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ. ما أُرِيدُ مِنْهُم من رِّزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ.(ذاريات، آيه 57 - 56.) و پريان و آدميان را نيافريدم؛ مگر تا مرا [به يگانگى] بپرستند. از آنان روزى اى نمى خواهم و نمى خواهم كه مرا طعام دهند.
خداوند، به ما هستى داده است. او همه قدرتها و توانايى ها، نعمتها و مواهب گوناگون را به ما ارزانى داشته است: مواهبى كه نه تنها شامل وجود، حيات، و زندگىِ حيوانى است؛ بلكه شامل زندگى به عنوان موجودات بشرى نيز هست كه از وجود خداوند به عنوان قدرت لايتناهى و مطلق، آگاه است و آزاد است كه اين واقعيتِ متعال را تصديق يا انكار كند. اين، سهم خداوند در آن ميثاق ازلى است كه او ايفا كرده است؛ امّا ما موجودات بشرى چه؟ سهم انسان در اين ميثاق ازلى، در همان تعبير «بَلى» نهفته است كه در آيه 172 سوره اعراف ياد شد. انسان، با گفتن آن «بَلى» يا بلى، پذيرفته است كه با تصديق و تمكين در مقابل ربوبيّت خداوند، از او اطاعت كند:
قالو سَمِعْنا و اَطَعْنا غُفْراَنَكَ رِبَّنا و اِلَيكَ الْمَصيرٌ.(بقره، آيه 285.) گفتند: شنيديم و فرمان برديم (و مى شنويم و فرمان مى بريم).
و اكنون: «پروردگارا، آمرزش تو را خواهانيم و بازگشتِ [ما] به سوى توست.
مولا على (ع) فرمود:
جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبادِ ان يُطيعُوهُ، و جَعَلَ جَزاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضاعَفَةَ الثّوابِ تَفَضُّلاً مِنْهُ، و تَوَسُّعاً بِما هو من الْمزَيد اَهْلُهُ.(نهج البلاغة،خطبه 216.) خداوند، حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده، و پاداش آنان را در طاعت، دو چندان يا بيشتر نهاده؛ از در بخشندگى كه او راست، و افزون دهى كه وى را سزاست.
فلسفه تكليف
آفريده هاى خداوند، در يك تقسيم عقلى دو گونه اند: گونه اى كه براى دريافت كمالات ممكن، حركت مى كنند، و گونه اى كه در همان لحظه پيدايش، همه كمالات ممكن را «بالفعل» دارند - گو اينكه در اينجا تعبير لحظه نارساست - و به تعبير فلسفى تر آن، آفريده هاى خداوند يا مجرّدند يا مادّى و متعلّق به مادّه.
اگر آفريده اى مجرّدِ تامّ بود، به فرض عقلى كه در جاى خود، يعنى در فلسفه عقلى به اثبات رسيده است، همه كمالهاى هستى را داراست و هيچ حالت منتظره اى برايش متصّور نيست و اساساً چنين موجودى برتر از زمان و مكان است؛ يعنى تغيير و دگرگونى و انتقال از جايى به جايى، يا از مرتبه اى به مرتبه ديگر و نظير اينها، كه از ويژگى هاى موجود مادّى است، ندارد و رشد و تكامل، چه دفعى چه تدريجى، در چنين موجودى فرض نمى شود. هدف از هستى چنين موجودى، بيرون از هستى او نيست. به تعبير ديگر، آفرينش چنين موجودى براى آن است كه به لحاظ مرتبه وجودى اش رحمت الهى را دريافت كند، و استعداد و قابليت يا شكوفايى در آن مطرح نيست؛ چرا كه همه هستى او «فعليّت» است.
امّا اگر موجودى مانند موجودات جسمانى يا مجرّد متعلّق و وابسته به مادّه (مانند نفوس وابسته به بدن) مادّى محض بود، در هستى هدفى جز اصل هستى دارد؛ يعنى هدفى كه در آفرينش برايش منظور شده است، علاوه بر اصلِ بودن، رسيدن به كمالى است كه در گذرگاه زندگى و در پايان سلوكش بدان دست مى يابد.
درباره اين گونه آفريده ها مى توان گفت: خداوند، آنها را در ظرف تغيير و دگرگونى و زمان و مكان آفريده است تا هر يك به كمال شايسته منظور شده خود دست يابند، و استعداد دريافت فيض بيشترى را دريافت كنند.
جهانى كه ما مى شناسيم و با آ ن سر و كار داريم، به تعبير قرآن كريم: «آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميانه شان است (السَّمواتُ و الْاَرْضُ و ما بَيْنَهُما)، اگر چه دانش آدمى را از زير و بالاى آن، آگاه نكرده و بشر نتوانسته است با نردبان دانشى كه دارد، بر بام هستى بر آيد و از آغاز و انجام و كنه و نهانش آگاهى قطعى و يقينى به دست آورد، جهانى مادّى و جسمانى است كه به تدريج، آفريده شده و در ظرف زمان و مكان است و از ويژگى هاى آن، تغيّر و دگرگونى و تكامل است.
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّموتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ.(هود، آيه 7.) و اوست آن [خداى]كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوره)(مراد از روز، مطلق وقت است؛ خواه كوتاه يا بسيار دراز.) بيافريد و عرش (اورنگ)(معناى عرش، تخت، قدرت و فرمانروايى است، و گفته اند كه عرش خداوند، همه جهان هستى است؛ زيرا قدرت و فرمانروايى او همه جهان را فراگرفته است. امّا اينكه تخت قدرت او بر آب نهاده است، به يقين نمى توان چيزى گفت. احتمال داده اند كه چون آب، مايه و سرچشمه زندگى است، عرش خداوند بر آن نهاده شده است. نيز گفته اند: در آغاز آفرينش، جهان هستى به صورت توده آبگونه يا گازهاى فشرده بوده و سپس، منظومه ها و ستارگان و... از آن پديد آمده است. (در اين باره، ر.ك: الميزان، ج 10، ص 144).) او بر آب بود.
اگر پرسيده شود كه هدف از آفرينش چنين آفريده هايى، علاوه بر دريافت هستى و رحمت الهى چيست، پاسخ كلّى اين پرسش اين است كه آفرينش اينها براى تكامل و رشد و تعالى افزون ترى است كه آفريدگار برايشان تقدير كرده است. اگر بپرسند كه چرا خداى تعالى از همان آغاز، كمالاتى را كه سزاوار آن اند و براى دستيابى به آنها، آفريده شده اند، به آنها نمى بخشد و براى مثال چرا اين موجودى را كه از آغاز در تخم يا در رَحِم مادر به صورت نطفه ناچيز و بى مقدارى است و پس از آن در سلوك تدريجى اش به مراحل كامل ترى مى رسد، از همان آغاز با اين كمالاتى، كه به تدريج دريافت مى كند، نيافريده رزق كمال را همراه با روزى هستى به او نداده، چنين پرسشى، ريشه در خامى و ناپختگى انديشه پرسشگر دارد و سطحى نگرى او را نسبت به آفرينندگى خداى تعالى مى رساند؛ زيرا كه اگر موجودى از همان آغاز پيدايش همه كمالات ممكن را «بالفعل» دارا باشد، ديگر موجود مادّى و جسمانى نيست، بلكه مجرّد است. و گفته شد كه موجودات مجرّد، هيچ گونه تحوّل و دگرگونى تدريجى يا دفعى، نه در اصل هستى و نه در كمالات هستى ندارند و بنا بر آموزه هاى قرآن، داراى مقام و مرتبه اى تعيين شده و تغيير ناپذيرند.
و ما مِنَّا اِلّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ.(صافات، آيه 164.) و از ما [فرشتگان] هيچ كس نيست، مگر او را جايگاهى است معلوم.
امام على (ع)، درباره فرشتگان فرموده است:
ثُمَّ فَتَقَ مابَيْنَ السَّموتِ العُلا، فَمَلأهُنَّ اَطْواراً من مَلائِكَتِهِ، مِنْهُمْ سُجُودٌ لا يَرْكَعُونَ، و رُكُوعٌ لايَنْتَصِبُونَ، و صافُّونَ لا يَتَزايَلُونَ، و مُسبِّحُونَ لايَسْاَمُونَ، لايَغْشاهُمْ نَومُ الْعُيُونِ، و لاسَهْوُ الْعُقُولِ، و لافَتْرَةٌ الْاَبدانِ، و لاغَفْلَةُ النِّسيانِ.(نهج البلاغة، خطبه 1. در شرح دعاى سوم صحيفه سجّاديه كه درباره نگاهداران عرش و فرشتگان مقرّب است، درباره گونه هاى فرشتگان، بحث خواهد شد.) سپس [خداوند]آسمانهاى فرازين را از درون شكافت و سرشار از فرشتگانش كرد؛ فرشتگانى گونه گون كه گروهى [بى هيچ ركوعى] تنها سر بر سجده دارند؛ و گروهى كه [بى هيچ قيامى]در ركوع مدام اند؛ و گروهى، صف به صف، قيام كنندگانى بى تزلزل و لرزش اند؛ و گروهى، تسبيح گويانى خستگى ناپذيرند كه نه به چشمانشان پرده خواب فرو مى افتد، و نه انديشه هاشان به خطا مى رود، نه خستگى به دژ تن هايشان راه مى يابد، و نه آگاهى شان به فراموشى مبدّل مى شود.
امام (ع) پس از بحث آفرينش موجودات مجرّد، به آفرينش موجودات مادّى مى پردازد، كه ويژگى هاى خود را دارند، يعنى در تغيير و دگرگونى و تزاحم و تكامل تدريجى اند. و اگر خداى تعالى اين گونه آفريده ها را نمى آفريد و از نعمت زندگى و كمالات لازم برخوردار نمى كرد، «فياضيّت مطلقه» او تعطيل مى شد و روشن است كه تعطيلى فيض، با جود و سخاى او ناسازگار است؛ در حالى كه او همواره مى آفريند و فيض مى دهد.
يَسْأَلُهُ من فِي السَّمواتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هو فِي شَأْنٍ.(الرحمن، آيه 29.) هر كه در آسمانها و زمين است، مدام از او حاجت مى خواهد. هر روز، وى دركارى است.
موجودات مادّى در اثر همين فيض يابى، همواره، استعداد تغيير، تبديل و تكامل تدريجى را دارند، همچنان كه خاك به گياه و نطفه به دميده شدن روح انسانى در آدمى، تحوّل مى يابند، و زمينه دريافت فيضهاى جديد برايشان فراهم مى شود. مولانا، در مقام مناجات، چه زيبا سروده است:
اى مبدّل كرده خاكى را به زر
خاك ديگر را بكرده بوالبشر
كار تو تبديلِ اَعيان و عطا
كار من سهوست و نسيان و خطا
سهو و نسيان را مبدّل كن به علم
من همه خِلْمم، مرا كن صبر و حلم
اى كه خاكِ شوره را تو نان كُنى
وى كه نان مُرده را تو جان كنى
اى كه جان خيره را رهبر كنى
وى كه بى ره را تو پيغمبر كنى
مى كنى جزو زمين را آسمان
مى فزايى در زمين از اختران.(مثنوى، دفتر پنجم، بيت 785 - 780.)
از جمله موجودات مادّى كه از هستى و كمالات آن به تدريج برخوردار مى شود، انسان است؛ موجودى كه شاهكار آفرينش و سرسلسله مخلوقات زمينى است:
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ من سُلاَلَةٍ من طِينٍ. ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ.(مؤمنون، آيه 14-12.) ما آدمى را از خلاصه و چكيده اى از گل آفريديم. سپس او را نطفه اى [در قطره آبى]ساختيم و قرارگاهى استوار (يعنى زهدان مادر). آن گاه، نطفه را خون بسته اى ساختيم و آن خون بسته را پاره گوشتى كرديم و آن پاره گوشت را استخوانها گردانيديم، و بر آن استخوانها گوشت پوشانديم. پس او را به آفرينشى ديگر باز آفريديم. پس بزرگ و بزرگوار است خداى يكتا كه نيكوترين آفرينندگان است.
سنّت الهى درباره اين موجود شگفت و آفريده با شكوه، اين است كه براى رسيدن به بارگاه ربوبى، كه فلسفه عالى آفرينش اوست، بر سر دو راهى «امر و نهى» (تكليف) قرار گيرد و باگزينش مختارانه خود در عرصه حيات، آزمايش شود. براى همين بود كه طبق تقدير الهى، در حضيض يك قوس، قرار گرفت كه نيمى از آن، نشان دهنده خط سيرى بود كه به موجب آن، از مبدأ كلّى و مَثَل اعلاى خود در مقام ذات ربوبى، به سراى گرفتارى و آزمون «دارُالبَليِّه» فرود آمد تا در پرتو ابزارها و توانايى ها مانند: نيروى عقل، احساس، اراده، كه در اختيار او نهاد شده است، و به عنوان يك موجود خدا گونه، داراى استعدادِ داشتن قوّه عاقله مطلق و بى قيد و شرط شود كه مى تواند حقيقت را به معناى واقعى كلمه بشناسد. نيز داراى احساساتى شود كه مى تواند از اوضاع و احوال محدودِ انسان، فراتر رفته و از طريق محبّت، ابتلا و آزمايش و همچنين خوف و خشيت، به ذات غايى واصل گردد، و نيز داراى اراده اى كه از آزادى انتخاب بهره مند است و «اختيار الهى» را منعكس مى سازد، نيمه ديگر آن قوس نمايانگرِ صعودى است كه بايد براى بازگشت به آن مبدأ كلّى دنبال كند.
خداوند، انسان را موجودى مكلّف و داراى مسئوليت دانسته است و با همين تكليف مَدارى و مسئول بودن است كه او از رده ديگر جانداران فراتر رفته است؛ اگر چه براى هر نوع از موجودات و هر مرتبه مخلوقات، قانونى را ابلاغ كرده است؛ امّا در مورد انسان، اين قانون به قانونى دينى يا «شريعت» به معناى متعارف آن، يعنى مجموعه «امر و نهى»ها تبديل شده است. تنها تفاوت اين است كه موجودات ديگر از موهبت «اختيار» بهره اى نيافته اند، بنا بر اين، نمى توانند عليه قوانينى كه خداوند براى آنها منظور كرده است، از «فطرت» خويش سرپيچى كنند، حال آنكه انسان موجودى خدا گونه است، يعنى از «اختيار الهى» برخوردار است و مى تواند از اراده خدا سرپيچى كند و عليه خودش شورش كند.
بر اساس آموزه هاى دينى، ايجاد جهان، يك ايجاد تدريجى است (در شش روز) و پيش درآمدِ آفرينش انسان است. و آفرينش انسان براى رسيدن به يك منزلت متعالى است كه فلسفه عالى آفرينش و پايان سلوكِ انسانى اوست؛ يعنى بازگشت به سوى خداوند:
اِنَّاللَّهِ و اِنّا اِليَهِ راجعُونَ.(بقره، آيه 156.) ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم».
و براى رسيدن به اين مقصد برتر و منظور شده، ناگزير، در بستر آزمون خداوند قرار مى گيرد، تا روشن شود كه آيا در برخورد با فرمانهاى خداوند، و با ايستادن بر سر دو راهى نيك و بد، زشت و زيبا، و روا و ناروا، كدام را بر مى گزيند؟ آيا در حوزه جاذبه فرآورده هاى اين جهان قرار مى گيرد، يا اينكه با آگاهى از تقدير خويش، به حوزه جاذبه جمال و زيبايى آفريدگارِ جهان پا مى نهد و از اين جهان و آنچه در آن است، سخاوتمندانه چشم مى پوشد؟ آيا در برخورد با فرمانهاى خداوند؛ راه طاعت را بر مى گزيند، يا راه عصيان و سركشى را پيش مى گيرد. آيا به زندگى اين جهان خشنود و دلخوش مى شود، يا اينكه سوداى بالا دارد و بر بال معرفت و عبوديت مى نشيند، به فراسوى آسمانها پر مى كشد، كدامين، دنيا يا آخرت؟
مِنْكُمْ من يُريِدُ الدُّنْيا و مِنْكُمْ من يُريدُ الْاَخِرَةً.(آل عمران، آيه 152.) برخى از شما خواهانِ اين جهان و برخى خواستارآن جهان اند.
انسان در بوته آزمايش خداوند
آموزه مهمّى كه در باب فلسفه آفرينش جهان و انسان از منظر دين اهمّيت دارد، اين است كه خداوند، جهان را براى انسان، و انسان را براى آزمايش آفريده است. در اينجا به نمونه هايى از آيات قرآن كريم كه بيانگر اين آموزه مهّم دينى اند اشاره مى شود:
و هو الذّى خَلَقَ السَّمواتِ و الْاَرْضَ فى سِتَّةِ اَيَّامٍ و كانَ عَرْشُهُ عَلىَ الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً.(هود، آيه 7.) و اوست آن [خداى]كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد و عرش او بر آب بود، تا شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارترند.
الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.(ملك، آيه 2.) آن [خداى] كه مرگ و زندگى را بيافريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما نيكو كارترند.
اِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْاَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَيُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً.(كهف، آيه 7.) ما آنچه را بر زمين است مايه آرايش آن ساخته ايم، تا آنان را بيازماييم كه كدام يك نيكوكارترند.
امام سجّاد (ع)، در اين قسمت از نيايش و ستايش خود، پس از ياد كَردِ اجمالى از پاره اى نعمتهاى خداوند، مانند ابزارهاى قبض و بسط (رگ و پى و اندامها) و مايه هاى اندوه و گشايش و غم و شادى، و توانايى هاى بالقوّه اى كه در نهان وجود انسان است، و روزى هاى انبوه و پاكيزه، و فرآورده هاى اين جهان، كه زمينه ساز انجام دادن كارهاى اختيارى انسان است، به گونه اى بسيار دقيق و با حرف عطفِ «ثُمَّ» كه به معناى «پس، سپس، باز، آن گاه، بعد و...» آمده و بيانگر ترتيب با فاصله زمانى است، به فلسفه «امر و نهى» (تكليف) اشاره فرموده است.
ثُمَّ اَمَرنا لِيَخْتَبِرَ طاعَتَنا، و نَهانا لِيَبْتَلىِ شُكْرَنا. سپس بر پيروى از خويش، فرمان داد تا اطاعت ما را از خويش بيازمايد، و از آنچه نبايد، ما را باز داشت تا در شكرگزارى، ما را مَحَك زند. يعنى انسانها را پس از اين همه گراميداشت و نعمت، با «امر و نهى» خود، مورد آزمايش قرار داد تا روشن شود كه همچنان كه جهان را هدفمندانه آفريده است، انسان را نيز براى مقصد و مقصودى تقدير كرده است، و آن، به قرب الهى رسيدن است، و آوردن او به اين جهان - كه سراى زاد و زايش و آزمون است و امتحانش با طاعتگزارى و عصيان و سركشى و كامجويى از زخارف و آراستگى هاى دنيا و ناكامى ها، و برخورد با حوادث هولناك و صحنه هاى بهجت افزا و در نهايت، استحقاق پاداش و كيفر يافتن و جداسازى پليد از پاك است، براى آن است كه آدميان دريابند كه آفرينش آنان، بيهوده و عبث و بازيگرانه نيست:
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لا تُرْجَعُونَ.(مؤمنون، آيه 115.) آيا پنداشته ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما باز نمى گردانندتان؟
اَيَحْسَبُ الْاِنسانُ ان يُتْرَكَ سُدىً.(قيامت، آيه 36.) آيا انسان مى پندارد كه او را بيهوده و رها فرو مى گذارند [كه در دنيا مكلّف نباشد و در آخرت، حسابرسى نشود و پاداش و كيفر نبيند؟].
حقيقت آزمايش
«اختبار» و «ابتلا» در كلام امام سجّاد (ع)، به معناى امتحان است و امتحان، يعنى آزمودن، در بوته آزمايش قرار دادن، سنجش و ارزيابى كردن و نيك بررسى كردن. گداختن و خالص ساختن چيزى را نيز مى گويند. مانند آنكه زرگران با ذوب كردن و گداختن طلاى ناخالص، آن را پالايش مى نمايند تا طلاى ناب و خالص به دست آورند.
امتحان شخص يا چيزى، براى آن است كه از آنچه در نهان آن شخص يا چيز نهفته است، آشكار گردد، و ريشه در جهل و ناآگاهى آدمى دارد؛ امّا امتحان خداوند، براى نماياندن و جدا ساختن پليدان از پاكان است؛ چرا كه جهل به ساحت قدس او راه ندارد و همه حوادث و پديده ها و آنچه در جهان است، به عين هستى شان، نه با صورتهايى كه در ذهنها ترسيم مى شود، براى خداوند، روشن و آشكار است و به آنها آگاهى حضورى دارد، نه حصولى، و هرگاه اراده كند از چيزى آگاه شود، او را مى آفريند؛ يعنى اراده دانستن، در خداى دانا، همان آفريدن و هست گردانيدن است:
وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ. وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ. أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ.(آل عمران، آيه 142 - 140.) و از روزها (پيروزى ها و شكستها) را درميان مردمان مى گردانيم [تا آنها را بيازماييم]و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند، باز شناسد و از شما گواهانى برگيرد و خدا ستمكاران را دوست ندارد، اگر چه گاهى به ظاهر، پيروز شوند؛ و تا كسانى را كه ايمان آورده اند، پاك و ناب گردانَد و كافران را نابود كند. آيا پنداشته ايد كه به بهشت در مى آييد، حال آنكه هنوز خدا كسانى از شما را كه جهاد كردند و شكيبايان را معلوم نكرده است؟
اينكه خداوند فرموده: «لَيْعلَمَ اللَّهُ الذَّينَ آمَنُوا. تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند، باز شناسد»، يعنى تا معلوم سازد و بشناساند، تا آنان كه نمى دانند، بدانند و يا اينكه فرمود: «وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الذّينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ. و حال آنكه هنوز، خدا كسانى از شما را كه جهاد كردند و شكيبايان را معلوم نكرده است»، يعنى هنوز معلوم نساخته و نشناسانده است، تا آنان كه نمى دانند، بدانند؛ چرا كه ايمان مؤمنان در نهان بود، خواست تا آشكار سازد و آنان را بشناساند. امام على (ع) در تبيين حقيقت آزمايش خداوند مى فرمايد:
اَلا ان اللَّهَ قَدْ كَشَفَ الْخَلْقَ كَشْفَةً، لا اَنَّهُ جَهِلَ ما اَخْفَوهُ من مَصُونِ اَسْرارِهِمْ و مَكْنُونِ ضَمائِرِهم، و لكِنْ لِيَبْلُوَهُمْ اَيُّهُمْ اَحْسَنُ عَمْلاً، فَيَكُونَ الثَّوابُ جَزاءً، و الْعِقابُ بَوَاءً.(نهج البلاغة، خطبه 144.) بدانيد كه خداوند [با آزمونها] از حال درون مردمان، پرده بر گرفت و آن را آشكار ساخت؛ امّا اين نه بدان معناست كه او از رازهاى نهفته و درونهاى ناشناخته اى كه در پنهان داشتنش مى كوشند، بى خبر است؛ بلكه مى خواست آنان را بيازمايد كه كدام يك در عمل، بهتر از ديگران اند، تا پاداش نيك، جزاى نيكان شود و كيفر بد، سزاى بدكاران.
اين سنّت الهى جارى در زندگى فردى و اجتماعى آدميان را، از آن رو امتحان ناميده اند كه جلوه اى از تربيت و ربوبيّت الهى است و خداوند با چنين ربوبيّتى، حال درون و نهانِ انسانها را آشكار ساخته و به آنها مى فهماند، تا اينكه بدانند در پايان سلوكشان به سوى پروردگار جهان، به كدام سرا پا مى نهند. آيا در سراى بهشت، پاداش خود را دريافت مى كنند، يا در ديار دوزخ به كيفر خويش مى رسند؟
امتحان الهى، يك پديده اى مهم و سرنوشت ساز در متنِ زندگى انسان است كه به دنبال هدايتِ شامل خداوند براى شكوفايى استعدادها، فرا روى آدميان است تا بدين وسيله، صف شاكران و سپاسگزاران، از صف ناسپاسان جدا گردد و زمينه پاداش و كيفر، فراهم شود:
إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً.(انسان، آيه 3.) ما راه را بر او (آدمى) بنموديم؛ چه سپاسگزار باشد، و چه ناسپاس.
رويگردانى از امر و نهى خداوند
ارائه راه و رسم بندگى و آيين «عبوديت»، كه در قالب «امر و نهى» و تكاليف دينى جلوه كرده و همسويى با آنها همسويى با سنّتهاى جارى در آفرينش، و زمينه ساز رسيدن به مصالحى است كه براى آدميان منظور شده، از جمله نعمتهاى آشكار خداوند است كه بندگانش را بدانها نواخته، و پيمانى سخت وثيق است كه پايبندى و تعهّد بدانها را طلب كرده است:
وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُم به إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ.(مائده، آيه 7.) و به ياد آريد نعمت خدا را بر خودتان و پيمانى را كه با شما استوار كرد، آن گاه كه گفتيد: «شنيديم و فرمان برديم». و از خدا پروا كنيد كه خدا، بدانچه در سينه هاست، داناست.
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَن لا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُّبِينٌ. وَأَنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ.(يس، آيه 61-60.) اى فرزندان آدم! آيا به شما سفارش نكردم كه شيطان را نپرستيد كه او شما را دشمنى است آشكار؟ و اينكه مرا بپرستيد، كه اين است راه راست؟
وَإِذْ أَخَذْنَا من النَّبِيِّين مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً.(احزاب، آيه 7.) و [ياد كن]آن هنگامى را كه از پيامبران، پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى پسرِ مريم و از همه ايشان، پيمانى استوار گرفتيم.
روشن است كه مقصود از اين پيمان، پيمان بندگى خالص خداوند و طاعتگزارى بى چون و چرا و پذيرش «ربوبيّت مطلقه» اوست كه در عرصه «اَلَست»، از بندگانش و حتّى پيامبران گرفته است:
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ من بَنِي آدَمَ من ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ.(اعراف، آيه 172.) و [ياد كن]آن هنگامى را كه پروردگار تو از فرزندان آدم، از پشتهاى ايشان، فرزندانشان را گرفت و آنان را بر خودشان گواه كرد [گفت:] آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، گواه شديم؛ [و اين گواهى را گرفتيم]تا روز رستاخيز نگوييد كه ما از آن بى خبر بوديم.
ليكن ما آدميان، راه ناسپاسى را در پيش گرفتيم و پيمان ازلى اى را كه با او بسته بوديم، شكستيم، از فرمانش روى گردانديم و بر مَركبهاى نافرمانى نشسته، به جانبى رانديم كه در نهايت، گذر از خط «نهىِ» گناه بود. «فَخالَفْنا عَنْ طَريقِ اَمْرِهِ، و رَكِبْنا مُتُونَ زَجْرِهِ».
درنگ و بردبارى خداوند در عذاب گناهكاران
با اينكه ما آدميان كژراهه رفتيم و راهِ ناسپاسى را پيشه كرديم، خداوند به تنبيه و كيفر ما شتاب نكرد و در انتقام گرفتن از ما تعجيل ننمود؛ بلكه به مقتضاى رحمت و بنده پرورى اش كريمانه با ما مدارا كرد و از سر مهر و شفقت، بردبارانه بازگشت ما از بيراهه را به انتظار نشست.
مرحوم سيّد عليخان مى گويد: اين بخش از كلام امام (ع)، اشارتى است تلميح گونه به سخن خداوند در آنجا كه فرمود: «وَلَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ.(يونس، آيه 11.) و اگر خدا براى مردم بدى (عذاب) را با همان شتاب مى خواست كه آنان، نيكى را مى خواهند، هر آينه، مدّتشان سپرى شده بود (مرگشان با نزول عذاب برآنها فرا رسيده بود). پس كسانى را كه به ديدار ما اميد [و باور]ندارند، وا مى گذاريم تا در سركشى [و گمراهى]خود، سرگردان بمانند».
تعجيل در چيزى ياكارى، به معناى شتاب كردن در رسيدن بدان چيز يا انجام دادن آن كار است و اِستعجال، يعنى كسى را به شتاب انگيختن براى رسيدن به چيزى يا انجام دادن كارى است.
آدمى به مقتضاى سرشت و نهادى كه دارد، عجول و بسيار شتابان است:
وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً.(اسراء، آيه، 11.) و آدمى [از روى نادانى و شتاب] بدى را مى خواهد، همان گونه كه نيكى را مى خواهد؛ و آدمى شتابزده است.
بر اين اساس، در هر چيز يا هر كارى كه براى او سود بخش باشد، شتابناك است؛ يعنى ازعلّتها و سببهاىِ آن مى طلبد تا در رسيدن به مقصودش شتاب ورزند. و چون علّتِ همه علّتها و مُسَبِّبِ همه سببها خداست، و اساساً سبب و علّت حقيقى و تأثير گذارِ در همه سببها و علّتها، تنها اوست. در حقيقت، آدمى اين شتابناكى را از خداى تعالى مى طلبد. اين شتابناكى و برانگيختن بر شتاب ورزى، در نهاد و سرشت اوست و ريشه در هوا و هوسهاى نفسانى آدمى دارد؛ چرا كه علّتها و سببهايى در اين جهان در كارند كه هيچ گاه در نظامِ خود، از هوا و هوس آدميان پيروى نمى كنند؛ زيرا اگر پيرو هوسها و خواهشهاى آدميان مى بودند، جهان و آنچه در آن است، تباه مى شد:
وَلَو اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّموتُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ.(مؤمنون، آيه 71.) و اگر حق از هوسها و آرزوهاى آنان پيروى مى كرد، هر آينه، آسمانها و زمين و هر كه در آنهاست، تباه مى شد.
انسان، يكى از حقايق اين جهان است كه هستى اش رابطه تنگاتنگى با اين جهان دارد. خضوع و افتادگى در برابر هواها و هوسها، مايه به هم ريختگى و جا به جايى ضابطه ها و قوانين موجود در ساحت تكوين و تشريع است؛ چرا كه هوسها ريشه در عوامل ضرورى و مايه هاى اصلى - كه تضمين كننده هستى آدمى و صلاح و سامان يابى اوست - ندارد.
اسرار و ويژگى ها و تعادل و هماهنگى ها در ارتباط موجودات با يكديگر و نقش آنها در حيات آدمى و تلاشهاى اوست. اين ويژگى ها و هماهنگى هاست، كه براى هر موجودى، از جمله آدمى، نقش و هدف و جايگاهى مشخّص در هستى معيّن مى كند و گونه اى از تكامل را درميان عناصر هستى و موادّ عالم و طبيعت و نهاد موجودات سبب مى گردد و شكلى از تعادل را در اوضاع اجتماعى و فردى آدميان و رابطه آنها با هستى و حيات مى آفريند، همچنان كه خداوند فرموده:
وَالسَّماءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ. أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ. وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ.(الرحمن، آيه 9 - 7.) و آسمان را بر افراشت و ترازو را [در ميان بندگان بنهاد، كه در ترازو از حد مگذريد (تجاوز و خيانت مكنيد) و سنجش را به داد و انصاف بر پا داريد و ترازو را مكاهيد (در سنجيدن و وزن كردن با كم دادن خيانت مكنيد).
هر گاه در ساحت هستى اين ضابطه ها و قوانين و تكيه گاههاى آن از دست برود، هر گونه ثبات و دوامى نيز از دست مى رود و هر گاه در ساحت تشريع و قانونگذارى، مصالح و مفاسدى كه تكيه گاه و مبناى «امر و نهى» و حرام و حلال است، از ميان برود و هوسها مبناى قانونگذارى شود، شريعت در تنظيم حيات فرد و به سامان رساندن حيات اجتماعى آدميان، نقش خود را از دست خواهد داد؛ زيرا هوسها از هيچ قانون و قاعده اى پيروى نمى كنند و اساساً قانون و قاعده اى نمى شناسند. براى همين، اگر حق، قانون و نظم موجود در جهان، از هوا و هوسهاى آدميان پيروى كند، جهان در معرض نابودى قرار مى گيرد؛ يعنى اگر آسمان و زمين و هر كه در آن است (مانند انسان و حيوان و نظيرآن) از هواهاى گوناگون و هوسهاى متضاد و خواهشهاى گوناگون پيروى كنند، نابود مى شوند.
بر اين اساس، آدميان ناگزيرند به نظم موجود در جهان تن در دهند، چه بخواهند، چه نخواهند؛ «گر تو نمى پسندى، تغيير كن قضا را». به راستى، اگر سنّت خداوند در آفرينش موجودات و پيدايش سببها به دنبال هرسببى در زنجيره علل و اسباب، به مثابه سنتهاى جارى در آدميان بود، به طور حتم، شر و بدى كه همان تباهى آدمى است، به وسيله عذاب، با شتاب به او روى مى آورد؛ زيرا تباهى آدمى به وسيله عذاب نيز دستاوردِ خود اوست، همچنان كه در قرآن كريم آمده است:
اَهْلَكناهُمْ اِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمينَ.(دخان، آيه 37.) [عاد و ثمود و فرعونيان را] هلاك كرديم؛ زيرا كه آنها بزهكار بودند.
ليكن خداى تعالى از سر مهر و شفقت، در فرو باراندن عذاب، بدان سان كه آدميان در دستيابى به خير و نيكى مى شتابند؛ نمى شتابد، زيرا مبناى سنّتهاى خداوند، بر خلاف سنّتهاى جارى در حيات انسانها - كه بر پايه جهل و نادانى است - دانش و حكمت اوست و براى رعايت مصالحى كه ذهن و انديشه ما آدميان بدانها راه ندارد، در عقوبت و كيفر باطل گرايان و بدسِگالان، شتاب نمى ورزد؛ بلكه به آنان فرصت و مهلت مى دهد، باشد كه همه يا برخى شان پشيمان شوند و باز گردند و توبه كنند، و يا اينكه از نسل آنان، انسانهاى حق طلب و صالح، پديد آيند:
وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم ما تَرَكَ عَلَيْهَا من دَابَّةٍ وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ.(نحل، آيه 61.) و اگر خدا مردم را به [سزاى] ستمشان بگيرد، هيچ جنبنده اى را بر آن (زمين) وا نگذارد؛ و ليكن آنان را [به مهر و بخشايش خود] تا سرآمدى نامبرده، وا پس مى دارد؛ و چون سرآمدشان برسد، يك ساعت نه وا پس روند و نه پيشى گيرند.