نقش عملى ستايش و سپاس
وَالْحَمدُّللَّهِ بِكُلِّ ما حَمِدَهُ به اَدْنى مَلائِكَتِهِ اِلَيْهِ و اَكْرَمُ خَلِيقَتِهِ عَلَيْهِ(وَ اَكْرَمُ خَلْقِهِ عَلَيْهِ.) و اَرْضى حَامِدِيهِ لَدَيْهِ. حَمْداً يَفْضُلُ سائِرَ الْحَمْدِ كَفَضْلِ رَبِّنا عَلى جَميعِ خَلْقِهِ. ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ للَّهِ مَكانَ كُلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَيْنا(كُلِّ نِعْمَةٍ عَلَيْنا.) و عَلى جَميعِ عِبادِهِ الْماضِينَ و الْباقينَ عَدَدَ ما اَحاطَ به عِلْمُهُ من جميعِ الْاَشْياء و مَكانَ كُلِّ واحِدَةٍ مِنها عَدَدُها(وَ مَكانَ كُلّ واحِدَةٍ مِنْها عَدَدُها جميعاً.) اَضْعافاً مُضاعَفَةً اَبَداً سَرْمَداً اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ. حَمْداً لا مُنْتهى لِحَدِّهِ، و لا حِسابَ لِعَدَدِهِ،(وَلا حِسابَ لَحِدِّهِ.) و لا مَبْلَغَ لِغايَتِهِ، و لا اِنْقِطاعَ لِاَمَدِهِ. حَمْداً يِكُونُ وُصْلَةً اِلى طاعَتِهِ و عَفْوِهِ،(حَمْداً يَكوُنُ وَصْلَةً اِلى عَفْوِهِ.) و سَبَباً اِلى رِضْوانِهِ، و ذَرِيعَةً اِلى مَغْفِرَتِهِ، و طَرِيقاً اِلى جَنَّتِهِ، و خَفِيراً من نِقْمَتِهِ،(وَ عائِذاً من نِقْمَتِهِ.) و اَمْناً من غَضَبِهِ، و ظهِيراً عَلى طاعَتِهِ، و حاجِزاً عَنْ مَعْصِيَتِهِ، و عَوْناً عَلى تَأدِيةِ حَقِّهِ و وَظائِفهِ(و عوناً على تَأدِيَة وَظائِفِهِ.) حَمْداً نَسْعَدُ به فى السُّعَداء من اَولِيائِهِ، و نَصِيرُ به فى نَظْمِ الشُهَداءِ بسُيُوفِ أعْدائِهِ. اِنَّهُ وَلّىٌ حَمِيدٌ.(وَ نَصِيرُ به فى نَظْمِ الشُّهداءِ بِسُيُوفِ اَعْدائِه.) و سپاس و ستايش، خداى را به هر آنچه كه او را مقرّب ترينِ فرشتگان، وگرامى ترينِ آفريدگان، و شايسته ترينِ ستايندگان، ستايش كرده اند؛ ستودنى از همه ستايشها برتر، چونان برترى پروردگارمان بر آفريدگانش. پس سپاس و ستايش، از آن اوست در برابر هر يك از نعمتهاى او بر ما و بندگان گذشته و آينده اش، به شمار هر چيزى كه در قلمرو دانايى اوست، و در ازاى هر يك از آنها، چندين برابر، همواره و جاويدان و بى زوال تا روز رستاخيز. سپاس و ستايش نامتناهى، بى حد و بى شمار و پايان ناپذير تا ابديّت؛ سپاس و ستايشى كه مايه پيوند ما به طاعت و چشم پوشى و گذشت او، و سبب خشنودى اش و وسيله آمرزش او و راهى به سوى بهشت او، و پناهى از عذاب او، و امانى از خشم او، و ياورى براى بندگى او، و سدّى در برابر نافرمانى او، و ياور و مددكارى بر اداى حق و به انجام رساندن وظيفه بندگى او باشد؛ آن گونه سپاس و ستايشى كه بدان، در حلقه نيكبختان و دوستان خدا درآييم و در پرتو آن، در گروه شهيدان قرار گيريم؛ آنان كه با شمشيرهاى دشمنان خداكشته شدند. به راستى كه اوست آن كارساز، آن ستوده.
الشهداء: جمع شهيد، گواه، شاهد. آنكه در راه خدا يا امرى مقدس، كشته مى شود.
دنيا، ميدان رقابت
زندگى آدميان در اين دنياى هدفمند، حركت و سلوكى است طبيعى كه با آغاز هشيارى اش از هدفدار بودن آفرينش انسان - كه جزئى از اجزاى اين جهان است - به حركت و سلوكى انسانى تحوّل مى يابد. آن گاه كه نداى هشدار دهنده و هشيار كننده: «يا اَيُّها اَلْاِنسانُ» را به گوش جان مى شنود و به منتهاى مسيرى كه در اين سلوك و كششهاى آن در پيش رو دارد، مى انديشد، زمين و زندگى و كوشش در آن را «گذرگاه» و پلى مى بيند كه پس از عبور كاروان بشرى از آن، ويران مى شود؛ و آدميان با انديشه ها و انگيزه ها و رفتارهاى خود به سوى پروردگارشان روى مى آورند:
يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ.(انشقاق، آيه 6.) اى انسان! همانا تو به سوى پروردگارت سخت كوشنده و رونده اى، پس او را ديدار خواهى كرد.
انسان با اين دريافت از جهان، خود و ديگران را در ميدان رقابتهاى گوناگون مى بيند؛ رقابتى گرم و تعطيل ناپذير، كه فرمان بيرون شدن از آن، امرى ناممكن است؛ چرا كه تعطيلى اين رقابت، در حقيقت، به هم ريختن نظام زندگى و تبديل دنيا به آخرت خواهد بود.
پيامبران و اولياى خداوند، براى اين منظور آمده اند كه موضوع مورد رقابت را مشخّص كرده و آدميان را از رقابت بر سر هر چه كه آنها را از مقصد نهايى سلوكشان باز مى دارد، آگاه كنند:
سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ من رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ من يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِيمِ.(حديد، آيه 21.) به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه پهناى (وسعت) آن همچون پنهاى آسمان و زمين است [و]براى كسانى كه به خداى و پيامبرانش ايمان آورده اند، آماده شده، [بر يكديگر]پيشى گيريد. اين فزون بخشى خداست كه آن را به هر كه بخواهد، مى دهد، و خدا داراى فزون بخشى بزرگ است.
وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ من رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّموتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ. الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ.(آل عمران، آيه 134 -133.) بشتابيد به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه گستره اش آسمان و زمين است و براى پرهيزگاران ساخته شده است؛ آنان كه در فراخى و تنگى انفاق مى كنند، و فروخورندگان خشم و در گذرندگان از مردم اند، و خداوند، نيكوكاران را دوست دارد.
تعبير «سابِقُوا» و «سارِعُوا» در اين دو آيه، بيانگرِ رقابت مطلوب و نيكويى است كه پيامبران الهى آدميان را بدان فرا خوانده اند و موضوع مورد رقابت را - كه به آمرزش پروردگار و راهيابى به بهشت، دريافت فضل و بخشش خداوند و در نهايت، رسيدن به بارگاه قرب و جوار رحمت اوست - مشخّص كرده اند.
در فلسفه عقلى، حكيمان بزرگ، در تحقيق علّتها، مبادى و غايت آفرينش، انسان را غايت همه حركتها، و غايت وجودى انسان را رسيدن به حقيقتِ مطلق و ديدار و قرب پروردگار متعال دانسته اند: يا من هو غايَةُ مُرادِ الْمُريدينَ، يا من هو مُنْتَهى هِمَمِ الْعارِفينَ، يا من هو منْتَهى طَلَبِ الطَّالِبينَ.
و از آنجا كه عرصه ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتها و فزون بخشى هاى او ميدان رقابتى است كه مطلوب اولياى خداست، همواره در اين آرزو بوده اند كه در اين ميدان، از همراهان خود، گوى سبقت را برُبايند و در قافله مشتاقان به شوق قرب، شتاب گيرند و با مؤمنان و پاكدلان، در جوار رحمت دوست بيارمند.
امام سجّاد (ع)، در آغاز اين ستايش، نغمه «اَلَّذى قَصُرَتْ عَنْ رُؤيَتِهِ اَبْصارُ النَّاظِرينَ، و عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ اَوْهامُ الْواصِفينَ»(مفاتيح الجنان، دعاى جوشن كبير.) را سر داد، و ديده هاى بينندگان را، از ديدار جمال او فرو مانده، و انديشه ستايندگان را در وصف كمالش ناتوان دانسته؛ زيرا:
اين ثنا گفتن زمن، ترك ثناست
كاين دليلِ هستى و هستى خطاست
پيش هستِ او ببايد نيست بود
چيست هستى پيش او؟ كور و كبود.(مثنوى، دفتر يكم، بيت 518 - 517.)
با اين حال، در اين قسمت كه نيايش او رو به پايان است، پس از گستردن ستايش خود به همه ساحتهاى هستى، به ستايشى جامع و فراگير روى آورده است تا در اين ميدان با زُبدگان آفرينش، يعنى مقرّب ترين فرشتگان و گرامى ترين آفريدگان و شايسته ترين ستايندگان، همراه و همساز شود؛ بلكه به لحاظِ شخصيت برترى كه دارد به ستايشى مى پردازد كه از همه ستايشها برتر است. از اين رو، در اين رقابت نيكو از همه ستايندگان پيشروتر شده است. حمداً يَفْضُلُ سائِرَ الحمد كَفَضْلِ رَبَّنا عَلى جميعِ خَلْقِهِ.
شكوفايى نيّتها در پرتو عمل صالح
اين بخش از نيايش با شيوه اى متفاوت با بخشهاى پيشين، به نقش عملى و عينى و تربيتى ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهاى او پرداخته است. مكتب اهل بيت (ع)، از جمله مكتب امام سجّاد (ع) - كه در شكل و قواره و قالب «دعا» تجلّى يافته است - پيروان خود را به عملِ درست، و به تعبير قرآن كريم، «عمل صالح»، فرا مى خواند؛ چرا كه نيكبختى و بِهروزى آدميان، علاوه بر نيّت پاك و باورِ صحيح، در گروِ عمل صالح است؛ بلكه اين گونه عمل است كه نيّتها را شكوفا و باوَرها را بالنده مى كند:
اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ و الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ.(فاطر، آيه 10.) سخن نيكو و پاك به سوى او بالا مى رود و كردار نيك و شايسته، آن را بالا مى برد.
اين جهان، سراى تسبيح و ستايش است:
و ان من شَى ءٍ اِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ.(اسراء، آيه 44.) و هيچ چيز نيست، مگر آنكه او را به پاكى ياد مى كند و مى ستايد.
و آدميان با تسبيح و ستايش هماهنگ با كاروان هستى، رو به سوى تعالى دارند؛ همچنان كه در اين تسبيح كمالى و ستايش خداوند، آفريدگان مى كوشند تا به كمال شايسته خود دست يابند: خاك «گُل» مى شود، آب «بلبل»، سنگ «لعل» مى گردد و ذغال، «برليان». آدميان نيز به ستايش خدا و قدردانى از نعمتهاى او براى رسيدن به جِوار قربِ خداوند، پيش مى روند.
ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهاى او، كه در اين نيايش آمده است، صِرفاً آموزه هاى زبانى نيستند؛ يعنى اين ستايش نامه، تنها خواندن خداوند و خواستن از او و يادآورى نعمتهاى انبوه او و پرداختن به توصيف و تكريم او، براى رهايى از اندوههاى روحى، و گِرِه هاى ناگشوده زندگى، و برخوردارى از بهشت و نعمتهاى آن و در امان ماندن از روز رستاخيز، روزِ گرفته و درهم رفته (عَبُوساً قَمْطَريراً)، نيست؛ بلكه علاوه بر همه اينها، برنامه سلوكِ رفتارى و فرآيند اخلاقى ستايندگان است كه بايد مطابق و موافق با آن زندگى كنند، و خُلق و خوى و رفتارشان، تجلّى ستايشها و سپاسهايشان باشد؛ چرا كه على (ع) فرموده است:
اَلْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ، فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ. و الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَاِنْ اَجابَهُ، و الِاّ اِرْتَحَلَ عَنْهُ.(نهج البلاغة، حكمت 366.) علم را با عمل همراه بايد ساخت، و آنكه آن را آموخت، به كارش ببرد، و علم، عمل را بخوانَد، اگر پاسخ داد؛ و گرنه روى از او بگرداند.
روشن است كه آگاهى از اين وصفها و ستودن خداوند، بدانها، دامنه معرفت آدمى را فراخى مى بخشد و زمينه نيكبختى را فراهم مى آورد؛ ليكن تحقّق و عينيّت اين وصفها در وجود آدمى است كه او را موجودى متعالى و متخلّق به اخلاق الهى مى سازد.
نكته مهم اينكه ستايش و سپاس، بهسان ديگر مقوله هاى معرفتى، داراى مراتبى است كه مرتبه اى از آن، سهم زبان است. اگر چه ستايش و سپاس زبانى در بسامان بودن زبان - كه مهم ترين عضوِ آشكار و پل ارتباط ميان درون و برون و پرده اى بر درگاهِ جان است و نقش عمده اى در شكل گيرى شخصيت آدمى دارد امرى لازم و ضرورى است؛ امّا كافى نيست. از اين رو، براى تبيين هر چه بيشترِ اين نكته اساسى و نقش عينى ستايش و سپاس، لازم است به گفته اهل معرفت و سلوك درباره اسماى حسناى خداوند و مقصود از اِحصا و شمارش آنها اشاره شود.
امام صادق (ع)، از پدران بزرگوارش، از اميرمؤمنان روايت كرده است كه رسول خدا فرمود:
للَّهِِ - عز و جل - تِسْعَةٌ و تِسْعُونَ اِسْماً، من دَعااللَّهَ بِها اِسْتَجابَ له، و من اَحْصاها دَخَلَ الْجَنَّةَ.(التوحيد ص 195.) خداى - عز وجلّ - را نود و نه اسم است هر كه آنها را شمارش كند، داخل بهشت گردد.
شيخ صدوق، درباره اين روايت گويد: اِحصاى آنها، احاطه بر آنها و آگاهى از معانى آنهاست و معناى «اِحصاء»، شمارش آنها نيست.(التوحيد ص 195.)
سيّد فضل اللَّه راوندى در شرح شهاب الأخبار مى گويد: «احصاء»، به معناى طاقت آوردن و توانستن است، چنانكه پيامبر خدا فرمود: «استقامت كنيد و هرگز نتوانيد». و خداى متعال فرموده است: «عَلِمَ ان لَنْ تُحْصُوهُ».(شهاب الأخبار فى الحكم و الآداب، به نقل از علم اليقين فى أصول الدين، ج 1، ص 152.) خدا دانست كه هرگز آن را احصا نمى كنيد»؛ يعنى، هرگز طاقت آن نداريد. و در حديث آمده است كه: خدا را نود و نه اسم است، هر كه آن را احصا كند، داخل بهشت مى گردد»؛(مُزمّل، آيه، 20.) يعنى هر كه بتواند بر آنها دست يابد، به اندازه اى كه بتواند، داخل بهشت مى شود.
يكى از اهل معرفت مى گويد: احصاى آنها، آن است كه اين اسامى را با تحصيل معانى آنها در خودش به قدر امكان، اسامىِ خود سازد، و اين، مانند فرمايش پيامبر خداست كه فرمود: «تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللَّهِ، خود را به اخلاق خدا بياراييد»، و گرنه اگر كسى هزار هزار اسم از اسماى بزرگ را به مجرّد لقلقه زبان بر شمُرد؛ بى آنكه معانى اى كه اين اسامى بر آنها دلالت دارند، در طبع و سرشت او منعكس شود و در نفسش نقش بندد، به حيوانى مانَد كه بر او بانگ مى زنند و او جز ارتعاش صدا چيزى نمى شنود. مقصود اين است كه از اين صفات، امورى براى بنده ثابت گردد كه وى، فى الجمله، با آنها مناسبت پيدا كند و در اسم با آنها مشاركت داشته باشد، هر چند به صورت كامل شبيه و نظير آنها نشود.(علم اليقين فى اُصول الدين، ج 1، ص 153.)
امام محمّد غزالى نيز مى گويد: بدان، كسى كه از معانى اسماى خداى تعالى بهره ندارد، جز اينكه لفظ آن را بشنود و تفسير و وضع آن را در لغت، بفهمد و با قلب خود، وجود و معناى آن را براى خداى تعالى گواهى دهد. چنين كسى از بهره اى اندك و درجه اى نازل برخوردار است و زيبنده او نيست كه به آنچه دست آورده، دلشاد گردد؛ زيرا اوّلاً: شنيدن الفاظ، چيزى جز سالم بودن حسّ شنوايى كه اصوات بدان ادراك مى شود را نمى طلبد، و اين، رتبه اى است كه حيوانات در آن شركت دارند. ثانياً: فهم وضع آن درلغت نيز چيزى جز شناخت زبان عربى را مى طلبد، و اين، رتبه اى است كه اديب لغتْ شناس بلكه بى خبرِ بيابانگرد در آن شركت دارد. ثالثاً: اعتقاد به ثبوت معناى آن براى خداى تعالى بدون كشف [و شهود] نيز چيزى جز فهم معانى آن الفاظ و اعتقاد به آن را مى طلبد، و اين، رتبه اى است كه آدم بى سواد، بلكه كودك هم در آن شركت دارد؛ زيرا وى پس از آ نكه سخن را فهميد، هر گاه اين معانى به او القا شود، آنها را دريافت نموده و فرا مى گيرد و با قلبش به آنها اعتقاد پيدا كرده و نسبت به آنها مصمّم گردد. و اينها درجات بيشتر عالمان است، چه رسد به ديگران. البته برترى اينان نسبت به كسى كه از اين سه مرتبه برخوردار نيست، قابل انكار نمى باشد؛ ولى داشتن همين ها نسبت به اوج كمال، نقصى آشكار به شمار مى رود؛ چرا كه نيكى هاى نيكان، گناهان مقرّبان به حساب مى آيد، «حَسناتُ الابرارِ سَيئاتُ الْمقُرَّبين»؛ بلكه بهره هاى مقربّان نيز از معانى اسماى خداوند متعال، بر سه مرتبه است:
يكم، شناخت اين معانى به طور مكاشفه و مشاهده تا آنجا كه حقايق آنها با برهانى كه خطا در آن نمى رود، برايشان روشن شده و اتّصاف خداى متعال به آنها بر آنان منكشف شود؛ انكشافى كه از نظر وضوح و روشنى، مانند يقينى باشد كه براى انسان نسبت به صفات باطنى خود - كه با باطن خويش مشاهده مى نمايد؛ يعنى علم حضورى، نه با احساس ظاهرى - حاصل مى گردد. و چه قدر فرق است ميان اين كشف، و ميان باورى كه به صورت تقليد از پدران و آموزگاران گرفته شده و بر آنها مصمّم شود، هر چند مقرون به دليلهاى جدلى كلامى بوده باشد.
دوم، بزرگداشت ايشان از چيزى است كه از صفات جلال براى آنان منكشف مى گردد، به گونه اى كه از اين بزرگداشت، شوق آنان به متّصف شدن به آن صفات، به قدر امكان، برانگيخته گردد تا به حق تعالى تقرّب يابند؛ به قرب صفتى نه مكانى. و از اين اتّصاف به آن صفات، شباهتى به فرشتگان مقرّب نزد خداى متعال پيدا كنند. و هرگز تصور نمى شود كه دل از بزرگداشت صفتى و آگاهى از آن سرشار شود، مگر آنكه شوق به آن صفت، و عشق به آن كمال و جمال، و حرصى به آراسته شدن بدان وصف، در پى خواهد داشت، البته اگر اين اتّصاف، به طور كامل براى آن شخص ممكن باشد، و اگر به طور كامل ممكن نباشد، ناگزير، اشتياق به قدر ممكن برانگيخته خواهد شد، و كسى از اين شوقْ خالى نيست، مگر به دو جهت: يا به جهت ضعف شناخت و يقين است به اينكه وصفِ معلوم، از اوصاف جلال و كمال مى باشد، و يا به اين جهت است كه دل از شوق ديگرى سرشار، و غرق در آن است. مثلاً شاگرد، وقتى كمال استاد خود را در علم مشاهده كند، شوقش به شباهت پيدا نمودن به او و دنباله روى او برانگيخته مى شود، مگر آنكه مثلاً گرسنگى سد راه آن گردد؛ زيرا استغراق باطن او به شوق به غذا، بسا كه مانع شوق او به علم گردد. از اين رو، براى كسى كه در صفات خداى متعال نظر مى كند، شايسته است كه قلب خود را از اراده غير خداى بزرگ تهى سازد؛ زيرا معرفت، بذر شوق است تا زمانى كه دل را خالى از بذرها و جاذبه هاى شهوات ببيند. پس اگر دل خالى از آنها نباشد، آن بذر، كامياب نخواهد بود.
سوم، كوشش در به دست آوردن اين صفات به قدر امكان و خو گرفتن به آنها و آراستگى به زيبايى هاى آنها. بدين سبب است كه بنده ربّانى شده (يعنى نزديك به پروردگار متعال گشته) و بدين سبب، رفيق و همنشين فرشتگان ملأ اعلى مى شود؛ زيرا آنان بر بساط قرب قرار دارند. پس هر كه همّت خويش را به سوى شباهت پيدا كردن به صفات آنان بگرداند، به هر اندازه كه از اوصاف نزديك سازنده آنان به حق تعالى بهره مند شود، به همان اندازه به فرشتگان تقرّب پيدا خواهد نمود.(علم اليقين فى أصول الدين، ج 1، ص 156، به نقل از المقصد الاسنى، الفصل الرابع من الفن الاوّل.)
قصّه ستايش خداوند و پاسداشت نعمتهاى او نيز چنين است؛ يعنى تنها آگاهى از صفات خداوند و توصيف و تكريمِ زبانى بسنده نيست، اگر چه نيكو و لازم است. خدا را بايد به بزرگى و احتشام شناخت و منزلتِ «الوهيّت» را ويژه ذات مقدّس و بى بديل او دانست، و او را از همانندى با آفريدگانش به دور داشت و همه نيكى ها و نعمتها را از او خواست و با ستايش او، خود را از ستايش خلق، بى نياز ديد و تنها او را پرستيد و از او مدد خواست و به او متّكى بود و از او هدايت طلبيد و خويشتن را در هر حال به او سپرد و بر او توكّل كرد و ارباب بى مروّت دنيا را به هيچ گرفت و جز او را اساس هيچ خير و نيكى اى ندانست كه اگر پس از معرفت و ستايش به زبان، خداوند به حريم دل راه يابد و با مهابت در دل او نشيند، همه وجود آدمى لبريز از خدا مى شود و جا براى جز او تنگ مى گردد.
آن گاه است كه خدا را چنانكه بايد، مى ستايد و خود را مستغرق در نعمتهاى بى پايان او مى بيند و جز او را به هيچ مى گيرد و محبّت هر چه جز اوست، از دل بيرون مى راند و تنها او را مى ستايد و در برابرهيچ آفريده اى به كُرنش نمى نشيند و همين گاه است كه همه رذيلتها از وجودش دور مى شوند، تنها به خود نمى انديشد، به خدمت خلق مى ايستد و از آنان، پاداش و سپاس نمى طلبد و مردمان را با حكمت و درايت، به خدا مى خواند و با قدرت و صلابت، در برابر دشمنان حق مى ايستد و به شوق ديدار او به جهاد برمى خيزد و ظلم و بيداد را از قلمرو زندگى خود و ديگران دور مى سازد. اين ستايش است كه آدمى را رشيد، و جان او را بالنده، و زندگى او را پاك و پاكيزه مى سازد.
امام على (ع) در مناجات با خداى خويش مى گويد:
بار الها! تو شايسته توصيف هر چه زيباترى، و درخور آنى كه فراوانت بستايند. اگر بر كسى آرزو توان بست، تو بهترين كسى، و گرامى ترينى براى اميد بستن، اگر به تو اميد بسته شود. بار الها! مرا از نعمت خود، چندان ارزانى داشته اى كه نيازى به ستودن جز تو نيست، و جز بر تو ثنا نگويم. كسانى را نستايم كه مرا نوميد گردانند و گمان بُوَد كه بر من، در احسان نگشايند. تو زبان مرا از ستايش آدميان، نگاه داشتى و از ثناى موجودات، در امان نهادى. بار خدايا! هر كس سخنى در مدح كسى گويد، جزا يا پاداشى را چشم دارد؛ و من بر تو اميدم آن است كه مرا به اندوخته هاى رحمت و گنجينه هاى آمرزش خود، رهبرى كنى. بار الها! اين، جايگاه كسى است كه تو را به يكتايى، كه ويژه توست، مى ستايد و جز تو كسى شايسته اين گونه سپاسها نيست. و مرا به تو نيازى است كه جز به فضل و رحمت تو جبران پذير نيست، و سختى آن را جز عطا و جود تو از ميان نبَرَد. در اين مقام مناجات، خشنودى خود را به ما ارزانى دار، و از اينكه دستِ حاجت جز به درگاه تو دراز كنيم، ما را بى نياز كن، كه تو بر هر كارى توانايى.(نهج البلاغة، خطبه 91.)
در پايان لازم است به نكته هايى چند كه در اين ستايش امام سجّاد (ع) آمده است، اشاره شود:
الف. از آنجا كه هستى ما آدميان، ريشه در هستى گذشتگان، يعنى پدران و مادران ما و نسلهاى گذشته دارد و آيندگان نيز هستى شان از ماست، و از آثار نيكو و كارهاى شايسته آنان بهره مى بريم و همچون عضوهاى يك پيكريم:
بنى آدم، اعضاى يكديگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند.
و از فرايض خطير و اساسى اى كه نشانه مسلمانى است، اهتمام ورزيدن به امور ديگران و در انديشه آنان بودن است امام (ع) در اين نيايش، خداى مُنعِم را مى ستايد و از نعمتهايى كه به گذشتگان داده است و به آيندگان نيز خواهد داد، سپاسگزارى مى كند. در حقيقت نعمتهايى كه به گذشتگان و آيندگان مى رسد، درباره ما نيز نعمت اند: لَهُ الْحَمْدُ مَكانَ كُلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَينا و عَلى جَميعِ عِبادِهِ الْماضينَ و الْباقِينَ....
ب. علاوه بر اينكه درك حقيقت نعمتهاى خداوند از حوزه فهم آدمى بيرون است، برخى عمومى و شامل و بى هيچ استحقاق و برخاسته از فضل بى پايان و رحمت بيكران اوست، و بيرون از توانِ شمارشگران است:
و ان تَعْدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها.(ابراهيم، آيه 34.)اگر [بخواهيد] نعمت خدا را بشمريد، آن را شمار نتوانيد كرد.
تمام آنچه را كه آدمى در مسيرهاى گوناگون حيات تا سر منزل نهايى اش از آن برخوردار مى شود، نعمتهاى بى دريغ و فيض گسترده خداى كريم است كه كريمانه در اختيار آدميان نهاده است و در قرآن كريم از آنها به «كَلِماتُ اللَّه» تعبير شده است:
قل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً.(كهف، آيه 109.) بگو: اگر دريا براى [نوشتن]كلمات (آفريده هاى) پروردگار من مركّب بود، هر آينه دريا به پايان مى رسيد، پيش از آنكه كلمات پروردگارم به پايان رسد، هر چند مانند آن را به يارى بياوريم.
زنجيره نعمتها در نسبت با انسان، به لحاظ دائم الفضل بودن خداوند، از فجر ازليّت آغاز مى شود و تا شفق ابديّت، ادامه دارد براى همين، امام سجّاد (ع) با ويژگى هاى كمّى و كيفى، ستايش و سپاسگزارى، خداى را ستوده و از نعمتهايش سپاسگزارى كرده است: عَدَدَ ما اَحاط به عِلْمُهُ من جَميعِ الْاَشْياء، و مَكانَ كُلِّ واحِدَةٍ عَدَدُها اَضْعافاً مُضاعَفةً اَبداً سَرْمَداً اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ. حَمْداً لا مُنْتَهى لَحِدِّهِ، و لا حِسابَ لِعَدَدِهِ، و لا مَبْلَغَ لِغايَتِهِ، و لا اَنْقِطاعَ لِاَمَدِهِ.
ج. خداى تعالى در توصيف ياران پيامبر گرامى اسلام و مؤمنان صالح فرمود:
تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً من اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم من أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ.(فتح، آيه 29.) ركوع كنان و سجودكنان مى بينى شان كه فزون بخشى و خشنودى خدا را مى جويند. نشانه آنها در رخسارشان از اثرِ سجود پيداست. اين است وصف ايشان در تورات و وصفشان در انجيل، چون كِشته اى كه جوانه اش را برون كرده و سپس استوارش ساخته تا ستبر شده است و بر ساقه هاى خويش، راست و استوار ايستاده، [آن گونه] كه برزگران را خوش آيد تا [خداوند]كافران را نسبت بديشان به خشم آرد.
يعنى آثار ايمان در چهره هاشان آشكار است و نتيجه آن، عمل صالح است كه از آنان بروز مى كند. ستايش به زبان، تنها سهم زبان آدمى است. دل آدمى نيز بايد خدا را بستايد؛ يعنى تجليگاه اسماى نيكوى خداوند شود و فروغ «اللَّهُ نُور السَّموتِ و الْاَرْضِ» بر آن بتابد و همه وجود آدمى را روشنى بخشد، تا زبانِ ستايشگر، نيكو بگويد و ذهنش نيكو بينديشد و رفتارش پسنديده باشد و بينندگان با ديدن او به ياد خدا بيفتند و با ذهن و دل و زبانشان خدا را بستايند و در عمل نيز نعمتهاى او را پاس بدارند و جز خدا را از ساحت زندگى خود، دور كنند. ديدارشان، خدا را به ياد آورد و گفتارشان، بر دانايى آدمى بيفزايد و رفتارشان، شوق ديدارِ خداوند را در دل بپروراند.
خدا را به گونه اى بايد ستود كه ستايش او ما را به طاعتش وا دارد، و مايه هاى گذشت او را فراهم آورد و وسيله آمرزش از گناهانمان گردد و راهِ بهشت را به رويمان بگشايد و پناهى از عذاب او و امانى از خشم او گردد و در اداى حق او و انجام دادن وظيفه بندگى اش ما را مدد رساند. حَمْداً يَكُونُ وُصْلَةً اِلى طاعَتِهِ و عَفْوِهِ....
د. بنا بر تعاليم اسلام، علاوه بر زندگى اين جهانى، يك حيات اخروى نيز وجود دارد. «آخرت»، در زندگى مسلمانان مؤمن، به عنوان واقعيتى زنده و عينى و اصلى مطرح است و قرآن مجيد، به آدميان هشدار مى دهد كه:
و لَلْآخِرَةُ خَيرٌ لَكَ من الْاُولى.(ضحى، آيه 4.) هر آينه، آن جهان، براى تو بهتر از اين جهان است.
و اساساً زندگى دنيا در قياس با آخرت، به تعبير قرآن، «شامگاهى يا چاشتگاهى» بيش نيست، بنا بر اين، «سعادت» - كه مطلوب و گمشده آدميان است - خوشى و لذّت و بهجت و سرور پايدار و بى زوالى خواهد بود كه در آن جهان، مؤمنان بدان دست مى يابند؛ اگر چه به لحاظ مراتب انگيزه هاى آدمى، سعادت در آخرت نيز داراى مراتبى خواهد بود:
وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا ما دَامَتِ السَّموتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ.(هود، آيه 108.) و امّا كسانى كه نيكبخت شوند، پس در بهشت جاويدان اند تا آسمانها و زمين هست، مگر آنكه پروردگار تو خواهد، بخششى هميشگى و نابُريده.
امام سجّاد (ع)، خدا را به گونه اى مى ستايد كه ميوه شيرين اين ستايش، او را به مطلوب و گمشده اش برساند؛ يعنى در گروه سعادتمندان واقعى (اولياى خداوند) در آيد؛ اوليايى كه بودن در ميان آنان، نشستن در حضور خداوند است: حَمداً نَسْعَدُ به فى السُّعداء من اَوْلِيائِهِ.
درباره اوليا گفته شده است: عروسان خدايند. پرده نشينانى كه در حجله هاى اُنس با خداوند آرميده اند. نه در دنيا و نه در آخرت، كسى آنان را نمى بيند.(رياض السالكين، ج 1، ص 407.) به روايت امام صادق (ع)، پيامبر (ص) درتوصيف اولياى خدا مى فرمايد:
ان أَولِياءَ اللَّهِ سَكَتُوا فَكانَ سُكُوتهُمْ ذِكْراً، و نَظَرُوا فَكانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً، و نَطَقُوا فَكانَ نُطْقُهُمْ حِكْمَةً، و مَشَواً فَكانَ مَشيُهُمْ بَيْنَ النَّاسِ بَرَكَةً، لَولاَ الْآجالٌ اَلَّتى كُتِبَتْ عَلَيْهمْ لَمْ تَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فى اَجْسادِهِمْ خَوْفاً من الْعَذابِ و شَوقاً اِلىَ الثواب.(الكافى، ج 2، ص 237.) اولياى خداوند، خاموش نشينند و خاموشى آنان، ياد خداست، با دقّت در هر چيزى مى نگرند و در جوانب آن بينديشند و نگريستنشان، پندآموزى است؛ سخن مى گويند و سخنشان حكمت است. راه مى روند و راه رفتنشان در ميان مردم، بركت است. اگر نبود مدّت عمرى كه برايشان مقرّر شده است، به سبب بيمى كه از عذاب و شوقى كه به ثواب دارند، يك چشم بر هم زدن جانهاشان در بدنهايشان قرار نمى گرفت.
هر كه خواهد همنشينىّ خدا
تا نشيند در حضور اوليا
از حضور اوليا گر بِكْسُلى
تو هلاكى، زان كه جزوى بى كُلى
هر كه را ديو از كريمان وا بُرَد
بى كسش يابد، سرش را او خورَد
يك پِدَسْت از جمع رفتن يك زمان
مكر ديوست، بشنو و نيكو بدان.(مثنوى، دفتر دوم، بيت 2166 -2163.)
ه. شهادت به معناى كشته شدن در راه خدا، پيمان گزارى و ايفاى عهدى است كه مؤمنان صالح با خداى خود بسته اند؛ تا اين «جانِ عاريت» را كه به گفته حافظ: به «امانت» به آنان سپرده است، در راه خدا و اعتلا و برترى كلمه توحيد و گسترش معنويت و فضيلت، فدا كنند:
من الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا ما عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم من قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم من يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً.(احزاب، آيه 23.) از مؤمنان، مردانى اند كه آنچه را با خداى بر آن پيمان بسته بودند (بذل جان) به راستى به جاى آوردند. پس برخى از ايشان، پيمان خويش گزاردند (به شهادت رسيدند) و برخى از ايشان [كارزار و شهادت را]چشم همى دارند و [پيمان خويش را] هيچ دگرگون نساخته اند.
شهيد، به قرينه «بِسيُوُفِ اَعْدائِهِ» در كلام امام (ع)، كشته شده در راه خداوند «مَقْتُول فى سَبيلِ اللَّهِ» است. آن انسان متعالى اى است كه فروغ درخشان حيات را در نهايت هوشيارى و آزادى و آشنايى به چگونگى و ماهيّت زندگى در اين جهان كه از ديدگاه خرد، امرى مطلوب و مرغوب است - به دفاع از ارزشهاى متعالى و حياتِ انسانىِ آدميان، فدا كرده است و براى ايفاى اين پيمان، به ميدان شهادت شتافته و با سلاح دشمن، كشته شده و «جانِ عاريت» را به خداى خويش سپرده است.
در آموزه هاى دينى، «شهادت»، يعنى كشته شدن در راه خدا، به گونه اى عالى تعظيم و تجليل شده است:
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ من فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم من خَلْفِهِمْ أَلّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هم يَحْزَنُونَ. يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ من اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ.(آل عمران، آيه 171 - 169.) و كسانى را كه در راه خدا كشته شدند. مرده مپندار؛ بلكه زندگان اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند؛ در حالى كه بدانچه خداوند از فزونى و بخشش خود به آنان داده است، شادمان اند، و به [نيكويى حالِ]آن كسانى كه از پس ايشان هنوز به آنان نپيوسته اند، شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين شوند. ايشان به نعمت و بخششى كه از خداست و به اينكه خداوند، مزد مؤمنان را تباه نمى كند، شادمان اند.
امام سجّاد (ع)، با ستايش و سپاسگزارى از نعمتهاى خداوند، توفيق دستيابى به نعمت شهادت و انجام دادن پيمانى كه با خداى خويش داشت، بويژه پس از حادثه عاشورا، و در آمدن در زمره شهيدان را از خداوند، طلب كرد تا جانى را كه در پرتو ستايشها و سپاسگزارى هايش باليده، به شوق ديدار خداوندى كه هر ستايشى از هر ستايشگرى تنها سزاوار اوست، در راه عزّت و سربلندى اسلام به او بسپارد و با شكستن قفسِ تن، از درى كه به روى اولياى ويژه خدا گشوده شده است، به بهشت و رضوان الهى در آيد و در گروه شهيدان سربلند، به حضور خداوند، بار يابد و با زيباترين مرگ، يعنى مرگ سرخ، خداى محمّد (ص) را ديدار كند. «اِنَّهُ وَلِىُّ حَميدٌ».