گستره دعوت محمّد (ص)
كَما نَصَبَ لِاَمْرِكَ نَفْسَهُ، و عَرَّضَ فِيكَ لِلَمْكروُهِ بَدَنَهُ، و كاشَفَ فى الدُّعاء اِلَيْكَ حامَّتَهُ، و حارَبَ فى رِضاكَ اُسْرَتَهُ، و قَطَعَ فى إِحياءِ دِينِكَ رَحِمَهُ، و اَقْصَى الْاَدْنَيْنَ عَلى جُحُودِهِمْ، و قَرَّبَ الْاَقَصَيْنَ عَلى اسْتِجابَتِهِمْ لَكَ، و والى فيِكَ الْاَبْعَدِينَ، و عادى فِيكَ الْاَقرَبينَ، و اَدْاَبَ نَفْسَهُ فى تَبْليغِ رسالَتِكَ، و اَتْعَبَها بِالُّدعاءِ اِلى مِلَّتِكَ، و شَغَلَها بِالنُّصْحِ لِاَهْلِ دَعْوَتِكَ. همچنان كه جان خويش را در انجامِ فرمانِ تو به رنج و مشقت واداشت، و در اين راه، تن خود را آماج [تيرهاى] بلا و مصيبت ساخت، و در فراخواندن مردم به [آيين] تو با تبارِ خويش، درافتاد و در راهِ جلبِ رضاى تو با نزديكانش به دشمنى برخاست، و براى زنده داشتنِ دين تو رشته خويشاوندى را گُسَست؛ و وابسته ترين نزديكان خود را به سبب انكارشان، از خود براند، و دورترين مردم را به پاسِ اجابتِ صلاى توحيد، به خود نزديك ساخت. از اين رو، در راهِ تو، دورترين مردم را مهرورزيد، و با نزديك ترينِ آنان دشمنى كرد.
نَصَبَ، نَصَبَ الشّى ءَ نَصْباً، آن چيز را گذاشت و بر پاى كرده، بر پا داشت، آن چيز را بلند كرد، بالا برد و برافراشت.
عَرَّضَ، عَرَّضَ فِيكَ...خود را در مَعْرَض قرار داد، به ميدان ناگواريها پانهاد.
حامَّة: كسانِ مرد، از اهل و اولاد و خويشاوندان او.
اُسْرَتُهُ، گروه، خانواده، خاندان، خويشان. اَدْاَبَ اِدْآباً، اَدْاَبَهُ، او را به رنج افكند.
اَتْعَبَ نَفْسَهُ، خود را خسته و درمانده كرد، خود را به زحمت افكند و خسته كرد.
پس از آن كه فرمان خداوند به تبليغ رسالت و بر دوش كشيدنِ اين بارِ مسئوليت سنگين و كشاندنِ آن به ميان مردم، بر رسول خدا (ص) فرود آمد، پروردگارش او را مخاطب اين فرمان قرار داد كه از اين پس، دامن دركَشد و تنها به عبادت و راز و نياز در خلوت بسنده نكند؛ بلكه مأمور است، تا عبادت فردى را با تهذيب خويش و تقويت روح و نيز دل سپردگىِ كامل به خداى يگانه، كه هيچ چيز در آسمان و زمين و غيب و شهود عالم از او پوشيده نيست، با عبادت اجتماعى، با پيشتازى و پرداختن به دعوت حق، فراخواندن مردم به معرفت و پرستش خداى يگانه و اصلاح خلق و به پيش بردن آنان، با مهر و شفقتى آشكار كه شب و روز نمى شناسد، دو شادوشِ يكديگر انجام دهد. از اين رو، با ندايى استوار و مؤكّد و تكليف برانگيز فرمود:
يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ. قُمْ فَأَنذِرْ. وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ. وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ. وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ. وَلاَ تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ. وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ.(مدّثّر، آيه 7 – 1.) اى جامه به خود پيچيده برخيز و بيم ده؛ و پروردگارت را به بزرگى ياد كن؛ و جامه خويش را پاك ساز؛ و از عذاب – يعنى از گناه كه سبب عذاب است يا از بت و بت پرستان يا از پليدى – دورى گزين؛ و چيزى به كسى مده كه بيشتر بستانى - يا منّت مَنِهْ كه كارت را بزرگ شمارى يا فزونى جوئى؛ و براى پروردگارت شكيبايى وَرْز.
اين آيات كه اوّلين درخواست تبليغ دعوت الهى از پيامبر گرامى (ص) است، در بردارنده سه امر اساسى است كه چكيده دعوت محمّدى (ص) است؛ و به تعبير ديگر رمزى از همه جوانب تكليفى آن به شمار مى رود. آن سه امر عبارتند از: يك، ايمان به روز رستاخيز؛ روز واپسين و روزِ حساب و مجازاتى كه در مقابل كارهاى بد و پاداشى كه در مقابل كارهاى خوب وجود دارد. دو، تربيت نفوس انسانى با عبادت و صبرورزى و تطهير دلها با اخلاص براى خداوند و بزرگ داشت او، كه يگانه يكتاى بى شريك است و سلطنت جهان و ستايش جهانيان از آن اوست. سه، از ميان بردن هر گونه آزار نسبت به جامعه اى كه آن حضرت در آن مى زيست و سود رساندن به آن جامعه و دورى گزيدن از پليدى و فزون طلبى. بدين ترتيب روشن مى شود كه آيات نخستين سوره مدّثّر رمزى از چكيده حقايق اسلامى است كه اين نداى جهانى و آيين جاودانى بر آن استوار گشته است. اين حقايق عبارتند: از يگانه پرستى، ايمان به روز واپسين، تطهير دلها و پالايش جانها، و زدودنِ فساد و پليدى از چهره جامعه و تامين منافع مادى و معنوى انسانها.
محمّد (ص) به موجب اين فرمان الهى،دعوت خويش را از هشدارِ به نزديكان و خويشاوندانش آغاز كرد؛ چرا كه خداوند از او چنين خواسته بود:
وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ. وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ من الْمُؤْمِنِينَ.(شعرا، آيه 215 – 214.) خويشاوندان نزديك خود را بيم دِه. و بال [مهر و نرمى] خويش را براى كسانى از مومنان كه تو را پيروى كردند فرود آر.
در پى همين خطاب الهى بود كه خويشاوندان نزديك و «بَنى عبدِ مناف» را فراخواند و دعوت خويش را به آنان اعلام كرد. عبداللَّه بن حارث از ابن عباس آورده است، كه على (ع) درباره اين دعوت چنين فرمود:
چون آيه «وَ اَنْذِر عَشِيرتَكَ الْاَقربينَ» نازل شد، رسول خدا آن را خواند و فرمود: پروردگارم، مرا فرموده تا خويشاوندان نزديك خود را بيم دهم، و اين كار بر من دشوار بود، تا آن كه جبرئيل گفت: اگر چنين نكنى پرودرگارت تو را عذاب خواهد كرد. اكنون تو، خوراكى آماده كن و فرزندان عبدالمطلب را فراخوان تا امر خدا را به آنان ابلاغ كنم. من چنين كردم. شمار آنان كه در اين دعوت گِرد آمده بودند چهل تن يا يكى بيش و كم بود. ابوطالب و حمزه و ابولهب نيز در ميان آنان بودند. چون غذا خوردند و ابولهب ديد كه آن خوراكِ اندك، همگان را كفايت كرد و چيزى هم از آن باقى ماند، گفت: محمد جادوگر است. در اين مجلس محمد (ص) نتوانست دعوت خود را ابلاغ كند، روز ديگر آنان را فراخواند و فرمود: فرزندان عبدالمطلب! هيچكس از عرب، بهتر از آن چه من براى شما آورده ام نياورده است. من براى شما خير دنيا و آخرت را آورده ام. خدا فرموده است تا شما را بدو بخوانم. اكنون كدام يك از شما مرا يارى مى كند تا برادر من و وصىّ من و خليفه من در ميان شما باشد؛ هيچيك بدين خواسته پاسخ ندادند. من از همه خردسال تر بودم گفتم: اى پيامبر خدا، من تو را يارى مى كنم. محمد (ص) دست بردوش من نهاد و فرمود: اين، برادر من و وصىّ من و خليفه من در ميان شماست، سخن او را بشنويد و از او بپذيريد.(تاريخ طبرى، ج 2، ص 1172.) روزگارى بود جز خانه اى كه فرستاده خداوند، محمد (ص) و همسر با وفاى آن خديجه (س) در آن مى زيستند. اسلام به خانه ديگر راه نيافته بود و على (ع)، سوّمى آنان بود. حتّى پيش از آن، هنگامى كه فرشته وحى آيات الهى را براى پيامبر (ص) فرود مى آورد روشنايى وحى را مى ديد، و بوى نبوّت را استشمام مى كرد، و به گواهى پيامبر (ص) على (ع)، مى شنيد آن چه را پيامبر (ص) مى شنيد و مى ديد آن چه را كه او مى ديد، جز آن كه پيامبر نبود، ولى وزير او بود و به راه خير گام مى نهاد. و اين نكته اى است كه على (ع) خود بدان مباهى بود.(نهج البلاغه، خطبه قاصعه 234.) براى همين نخستين مردى بود كه پيام محمد (ص) را باگوش جان شنيد و با آن زندگى كرد و در عمل نيز، آن چنان كه سزاوار بود، پاى بند ماند و با آن زندگى را، بِدْرود گفت و در راه آن جام شهادت را عاشقانه نوشيد. آن گاه كه علّتِ پذيرش حكومت را تبيين مى كرد و امامِ راستين را توصيف مى نمود اين حقيقت را با خداى خويش در ميان نهاد:
اَللَّهُمَّ اِنّى اَوَّلُ من اَنابَ، و سَمِعَ و اَجابَ، لَمْ يَسْبِقْنِى اِلاَّ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِالصَّلاةِ.(نهج البلاغه، خطبه 131.) بار خدايا، من نخستين كسى هستم كه به سوى تو روى آوردم، و دعوتت را شنيدم و اجابت كردم، و در نماز، كسى جز فرستاده خدا (ص) بر من پيشى نگرفته است.
روش پيامبر (ص) در دعوت به اسلام آن بود كه از دايره محدودتر آغاز مى كرد و سپس به دايره اى گسترده تر و آن گاه به دايره اى گسترده تر از آن مى پرداخت. او به همين دليل، پس از اِنذار خويشاوندان و كسان نزديك خود به دعوت قبيله خود، قريش و خاندان هاى دور و نزديك اين قبيله پرداخت. ساكنان شهر مكّه و مناطق مجاور آن را مورد اِنذار و مخاطب دعوت خويش قرار داد. و اين آموزه اى بود كه خدايش به او آموخته بود:
وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا.(انعام، آيه 92.) اين كتابى است كه آن را فرو فرستاديم، با بركت است و باور دارنده آنچه پيش آن بوده، [تا مردم را به پاداشهاى الهى مژده دهى] و تا [مردمِ] ام القرى – مكّه - و آنها را كه پيرامون آن اند، بيم دهى.
و در نهايت دعوت الهى و جاويدان خود را به ميان اقوام غير عرب؛ يعنى روم، ايران، حبشه، مصر و شام و... كشاند، و با اعزامِ فرستادگان، فرستادنِ نامه ها، روانه كردنِ مبلّغان و تجهيز سپاه در دفاع از هجوم بيگانه و كسانى كه بر سر راهِ گسترش صداى توحيد بودند، دعوتش را جهانى كرد؛ چرا كه او پيامبرِ جهانيان بود و كتاب اش نيز، كتاب بشريّت:
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.(سبا، آيه 28.) و تو را نفرستاديم مگر براى همه مردم، مژده دهنده و بيم كننده، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
هيچ پيامبرى مانند من آزار نديد و رنج نكشيد
آغاز اسلام از خانه نبوّت و نخستين دعوت، در بيت رسول خدا (ص) بود. كسانى كه اعضاى اين بيتِ رفيع به شمار مى رفتند و بدان حد رسيده بودند كه مى توانستند به درك روشنى از حقايق كلّى دين نايل آيند، از ميان مردان، على (ع) همان نوجوانى كه پيامبر او را در دامان خود پَروَرَد، و از ميان زنان، خديجه (س) همسر پاك، با وفا، امين و مهربان و دلسوز رسول خدا (ص)؛ و بالاخره زيد بن حارثه، آن برده مخلص پيامبر گرامى (ص) كه آن حضرت قيد بندگى را از او برداشت و وى را به شرافتِ انتساب به قريش رساند، تا آنجا كه به وى «زيدبن محمد (ص)» گفته مى شد، تا هنگامى كه خداوند اين فرزند خواندگى را الغاء كرد و فرمود:
وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ. ادْعُوهُمْ لِأَبَائِهِمْ هو أَقْسَطُ عِندَاللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوالِيكُمْ.(احزاب، آيه 5 – 4.)[خدا] پسر خواندگانتان را پسرانتان نساخته است، اين گفتار شماست كه به زبان خويش مى گوييد: و خدا راست و درست مى گويد و اوست كه راه مى نمايد. آنان (پسرخواندگان) را به پدرانشان بخوانيد – نسبت دهيد -، اين نزد خدا راست تر است؛ و اگر پدرانشان را نمى شناسيد پس برادران شمايند در دين و آزادكردگان شمايند.
ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ من رِجالِكُمْ و لِكنْ رَسُولَ اللَّهِ و خاتَمَ النَبيِّينَ.(احزاب، آيه 40.) محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نيست، وليكن فرستاده خدا و خاتمِ – سرآمد و پايان بخش – پيامبران است.(مراد مردان موجود در زمان نزول آيه است؛ يعنى هيچ يك از مردان شما از صُلب او متولّد نشده اند – نفى پدرى تكوينى نه نفى معناى تشريفى؛ چنان كه فرمود: من و على (ع) دو پدر اين اُمَّتيم -. پس اين جمله به اين معناست كه محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما، و از جمله زيد بن حارثه نيست تا ازدواج با همسر يكى از آنان بعد از جدايى، ازدواج با همسر فرزندش باشد. و البته اين آيه نمى گويد كه آن حضرت پدر پسران خود و هم چنين حسن و حسين (ع) نيست.)
بدين ترتيب، خانواده اى پر ارج بر محور ايمان شكل يافت، تا آن كه نورِ ايمان از خانه پيامبر خدا (ص) تابيد و پرتوى عظيم در بيرون اين خانه ايجاد شد. اگر چه آن پرتو از رسول خدا (ص) بسيار دور نشد؛ و تنها دلهاى دوستان پيامبر و كسانى را روشن ساخت، كه در دل با او پيوندى وثيق داشتند، همچون ابوطالب (ع) عموى گرامى آن حضرت و ديگران. به هر حال، دعوت نهانى محمد (ص) آرام آرام پيش مى رفت، آن سان كه آبى زُلال بر روى زمينى پر از گياه و بوته حركت مى كند و چون نورى كه در تاريكى بدرخشد، مى تابيد و دلهايى را روشن مى كرد. تا اين كه از سوى خداوند فرمان يافت: دعوت خود را آشكار كند و بدان چه مأموريت يافته است بانگ درداده و از مشركان روى بگرداند و از تمسخر آنان نهراسد:
فَاصْدَعْ بِما تُؤمَرُ و اَعْرِض عَنِ الْمُشرِكينَ اِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئين اَلَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ فَسَوفَ يَعْلَمُونَ و لَقَدْ نَعْلَمُ اَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمايَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ و كن من السَّاجِديِنَ و اعْبُدْ رُبَّكَ حَتَّى يأتِيَكَ الْيَقينُ.(حجر، آيه 95 – 94.) پس آنچه را بدان فرمان يافتى آشكار كن و از مشركان روى بگردان. هر آينه ما تو را از استهزا كنندگان كفايت كرديم؛ آنان با خداى يكتا خدايى ديگر گيرند، پس زودا كه [سرانجام گمراهى و كيفر خويش] بدانند. و هر آينه ما مى دانيم كه سينه ات بدان چه مى گويند تنگ مى گردد. پس پروردگارت را با سپاس و ستايش به پاكى ياد كن و از سجده آرندگان باش و پروردگارت را پرستش كن تا آنگاه كه تو را يقين – مرگ – فرا رسد.
محمد (ص) در نگاه مكّيان به ويژه قريشيان مردى بزرگ و دوست داشتنى بود و همه با او انس مى گرفتند و به او اطمينان داشتند و اعتماد مى ورزيدند، تا آن كه آنان را بدان چه خداوند به او بخشيد بود مخاطب ساخت و از پرستشِ جز خداى يگانه، بر حذر داشت. در اين هنگام مكّيان و برخى از قريشيان به مخالفت با او بر خاسته و از دشمنان سرسخت دعوت او شدند. دعوتش را انكار كرده و در برابر آن مقاومت ورزيدند، و هر كه از پيروانش را مى توانستند مورد ستم و آزار و شكنجه قرار دادند.
محمد (ص) فرمان پروردگارش را به شايستگى پاسخ گفت، در شهر مكّه و در بازارهايى كه در اطراف مكه برپا مى شد رسالت الهى را ابلاغ مى كرد، بى آن كه در دعوت به حق و يگانه پرستى و پرستش خداى يكتاى يگانه، سستى ورزد. شب و روز، در نهان و آشكار، مردم را به خداوند فرا خواند و هيچ بازدارنده اى او را در انجام اين وظيفه بزرگ الهى و انسانى باز نمى داشت و هيچ مانعى، او را از اين راهى كه در پيش داشت برنمى گرداند. همواره در هر جمعى و به هر مناسبتى به ويژه در موسم حج در پى مردم بود و هر كه را مى ديد؛ از آزاد و برده، توانگر و ناتوان، به سوى حق فرا مى خواند، و همه مردم در اين دعوت و خطاب يكسان و برابر بودند. در پى اعلان اين دعوت بود كه قدرتمندانِ درشتخوى، بر او و كسانى كه دعوت او را به جان پذيرفته بودند، سخت گيرى كرده و به آزار و شكنجه او و ياران اش پرداختند؛ چرا كه دعوت او به اسلام و مبارزه اش با قلدران و گردن كلفتان و دفاع جانانه اش از حقوق پايمال شده محرومان و بينوايان و مستضعفان و قيامش براى رهايى رنج بران و ستم كشان، در كام قريشيان لذت بخش نبود.
عرب، در برابر محمد (ص) جبهه بندى كرد و قريش در صف اوّل جبهه قرار گرفت. سيزده سال در مكّه به دعوت پرداخت. بسيار كوشيد، رنج برد، آزار چشيد، ناروا ديد، كسى از سران قريش از بت دست برنداشت و بدو ايمان نياورد، جز تنى چند از جوانان فقير و بينوا، كه به پاى ايمانشان مورد شكنجه و آزار قرار گرفتند، و براى حفظ ايمانشان به كشور حبشه گريختند و سپس به مدينه هجرت كردند. سخت گيرترين و كينه توزترين مكيّان نسبت به رسول خدا (ص) عموى وى عبدالعُزّى ملقّب به «ابولهب» و فردِ پس از او عمروبن هشام بود كه در تاريخ اسلام، به حق لقب «ابوجهل» يافت. فرد نخست (ابولهب) در موضع جنگ و ستيز با دعوت رسول خدا (ص) نشسته بود. و به همين سبب در همه ملاقاتهايى كه آن حضرت در موسم حج با قبيله هاى عرب داشت، وى را تعقيب مى كرد و هرجا پيامبر گرامى (ص) در محفلى يا مجلسى شركت مى فرمود، او نيز بدانجا مى رفت، و فرياد مخالفت سر مى داد و از آنان مى خواست تا به دعوتش پاسخى ندهند. مردى به نام ربيعة بن عباد گويد: پيامبر (ص) را در بازار «ذى المجاز» ديدم كه مى گفت: قُولُو لااِلَهَ اِلاَّاللَّه تُفْلِحُوا؛ بگوييد: هيچ خدايى جز خداى يكتا نيست رستگار شويد. مردم نيز، پيرامون او گرد آمده بودند و پشت سر او مردى خوش سيما را ديدم كه مى گفت: اين دروغگوى سبكسر است. آن مرد، هر جا پيامبر (ص) مى رفت در پى او بود و چون درباره او پرسيدم، گفتند: اين مرد عموى او ابولهب است. فرد دوّم؛ يعنى ابوجهل، كه مردى فاجر و تبهكار و ستم پيشه بود و دشمنى او با پيامبر (ص) خود نشانى از تبهكارى او در گفتار و كردار و دشمنى وى با ضعيفان و بينوايان، نمونه اى از كينه توزى و ستم ورزى او بود. مكّيانى كه در برابر دعوتش جبهه بندى كردند، مردمى بودند فرو رفته در تعصّب هاى جاهلى كه با شديدترين و احمقانه ترين شكل در موضع خود اصرار و پافشارى مى كردند، و در دشمنى سخت و ستيزه جو بودند. و اين همه پلشتى و زشتى در شخصيت ابوجهل تجسم يافته بود. به صورت پنهانى قرآن را مى شنيدند و پس از شنيدن آن، در حالى كه سخت زير تأثير آن قرار داشتند، درباره آن به گفتگو مى پرداختند. يكى از آنان خطاب به ابوجهل گفت: اى ابوالحكم، نظر تو درباره آنچه شنيدى چيست؟ او با بغضى در گلو گفت: چه شنيدم؟! ما و فرزندان عبدمناف بر سر كسب شرافت و موقعيت برتر به رقابت پرداختيم. آنان اطعام كردند و ما نيز اطعام كرديم. آنان بار مسئوليت بر دوش گرفتند ما نيز بر دوش كشيديم. آنان هدايا و صله دادند ما نيز چنين كرديم، تا آنجا كه ما در مسابقه اسب بوديم به برابرى يكديگر رسيديم و در اين زمان، آنان گفتند: پيامبرى از ميان ما برانگيخته شده است، كه از آسمان به وى وحى مى رسد. ما چگونه و از كجا مى توانيم چنين ادّعايى را دريابيم؟ به خدا سوگند هرگز به او ايمان نخواهيم آورد و او را تصديق نخواهيم كرد.(ترجمه محمد خاتم پيامبران، ج 1، ص 388، به نقل از سيره ابن هشام، ج 1، ص 316.) براى همين دشمنى ها و ستيزه جوييها و شكنجه ها و رنج و آزارها بود كه دردمندانه مى فرمود:
ما اُوذِىَ نَبِىٌّ مِثلَ ما اوُذِيتُ؛ هيچ پيامبرى مانند من آزار نديد و رنج نكشيد.(بحار الانوار، ج 39، ص 56.)
اين فراز از نيايش امام زين العابدين (ع) حديث شگفتِ تلاش ها و كوشش ها و قِصّه دل انگيزِ فداكاريهاى بى دريغ و مردافكنِ پيامبر گرامى (ص)، و نيز ياد كَردِ مصيبت ها و درد و رنجها و آزارهاى كمر شكن و طاقت سوز و صبر ورزيهاى شجاعانه آن بزرگوار است، كه در راه اعتلاى «كَلِمَةُ اللَّه» و بالندگى دعوت توحيد و برپايى شريعتِ جامع و جاويدان و فاخر و جهانى اسلام، متحمّل شده است. از اين رو، در آن شرايط بسيار سخت و سهمگين پس از شهادت شهيدان نينوا، و استبدادِ سياهِ حكومتِ آل ابوسفيان، در شكل و قواره نيايش و ستايش، براى آن عزيزِ گرامى از خداى مهر و رحمت، دورد و تحيت طلبيده و خدا را به پاس اين نعمت بى بديل، كه در روزگار تاريك جاهليت جامعه انسانى را از آن برخودار كرده، ستوده است: بار خدايا! بر اين بنده امين خالص و نابى كه پيشواى مهر و رحمت و پيشتاز خير و رأفت و گشايشگر گنجينه هاى سرشار بركت و بالندگى بود درود فرست همو كه با ايمان و اعتقاد جازم و دلى لبريز از عشق و معرفت و شجاعتى خارق العاده، و ثبات و پايدارى اعجاب برانگيز و صداقت و راستى، و امانت و درستى و زهد و بندگى، و كفايت و تدبير و درايت و دورانديشى، در برابر بت پرستى و براى سركوبى بت پرستان، قد برافراشت و نقاب از چهره پرفريبِ فريبكارانِ قلدر و زراندوز، كه در سايه بت ها ثروت مى اندوختند، بر گرفت، و بنيان شرك و كفر را در هم كوبيد و بساط شومِ «جاهليّت» را، كه بر جهان آن روز سايه افكنده بود برچيد، و مَعْبَدِ رفيع توحيد و يكتاپرستى را بنا نهاد، و آدميان را دلبرده حق و عدالت، معرفت و معنويت كرد. آرى، درود و تحيت، به روان پاك و پاكيزه پيامبرِ «رَحْمَةٌ لِلْعالَمِينَ»، پيامبرِ پاكيها و زيباييها، پيامبرِ عشق و محبّت؛ پيامبرى كه دلش لبريز از عشق به خدا بود و سرشار از محبت خلق، پيامبرى كه دعوتش را با مهر آغاز كرد و تعاليمش برخاسته از مهر بود. چنان شيفته و بى قرار حق بود و عاشق سعادت و سربلندى خلق، كه جان پاك خويش را براى انجام فرمانِ خداوند به رنج و مشقت افكند و در راهِ تعالى خلق و رهايى آنها، خود را عرضه ناگواريها كرد، تن خويش را آماج تيرهاى بلا و مصيبت ساخت. و در فراخواندن مردمان به آيينِ حنيفِ خداوند با تبار خويش، در افتاد و، در راهِ جلب رضاى او با نزديكانش به دشمنى برخاست، و براى زنده داشتن دين و اجراى احكام الهى رشته خويشاوندى را گُسست؛ و وابسته ترين كسان خود را، كه به راه انكار بودند، از خود براند، و دورترين مردم را به پاس اجابت صلاى توحيد به خود نزديك ساخت. آرى، چه كارِ شگفتى كرد؛ كارى كارِستان؛ دورترين ها را مهرورزيد و با نزديك ترين ها به دشمنى برخاست و به آنان كه دعوت او را لَبَّيك گفتند آموخت، تا در ساحتِ دعوت به ايمان، با نزديكان و خويشاوندان خود چنين كنند:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَأُولئِكَ هم الظَّالِمُونَ قل إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم من اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ.(توبه، آيه 24 – 23.) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پدران و برادران خود را، اگر كفر را بر ايمان برگزيدند، دوست و سرپرست مگيريد؛ پس هر كه از شما آنها را دوست و سرپرست بگيرد، آنانند ستمكاران. بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و همسرانتان و خويشاوندانتان و مالهايى كه به دست آورده ايد و بازرگانى اى كه از ناروايى و بى رونقى آن مى ترسيد و خانه هايى كه به آنها دلخوشيد، به نزد شما از خدا و پيامبر او و جهاد در راه او دوست داشتنى ترند، پس منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش – عذاب يا نصرت دينِ خود – بيارد؛ و خدا مردم نافرمان را راه نمى نمايد.
تنها به آموختن مؤمنان، قناعت نورزيد؛ بلكه خود، هم چنان كه زين العابدين (ع) در اين نيايش بازگو فرمود، در راه اعتلاى دعوت توحيد، در روزگارِ تنهايى، به نزديكانش كه دعوت او را نپذيرفتند، پشت كرد و به دورترين ها كه صلاى ايمان را لبيك گفتند، روى آورد و آنان را به خود نزديك كرد. «اَقْصَى الادنينَ عَلى جُحُودِهمْ و قَرَّبَ الْاَقْصَيْنَ عَلى اْستِجابَتِهِمْ لَكَ...».