مفهوم عرش و كرسى
اَللَّهُمَّ و حَمَلَةُ عَرْشِكَ الّذِينَ لا يَفْتُرونَ من تَسبِيحِكَ، و لا يَسئَمونَ من تَقْدِيسكَ، و لا يَسْتَحْسِرُونَ من عِبادتكَ و لا يُؤثِروُنَ التَّقْصِيرَ عَلَى الجِدِّ فى اَمْرِكَ وَلا يَغْفُلُونَ عِنِ الوَلَهِ اِلَيكَ. پروردگارا! و امّا حاملان عرش تو، آنان (فرشتگانى) كه همواره تو را به پاكى مى ستايند، بى آنكه سستى ورزند و از تقديس تو دلتنگ و ملول نمى شوند، و از پرستش تو وا نمى مانند، و در اجراى فرمان تو كوتاهى را بر كوشش و پشتكار برنمى گزينند و از دلدادگى در عشق تو غفلت نمى ورزند.
عرش، تخت شاهى، اَوْرنگ پادشاهى، عزّت و بزرگوارى، سلطنت و حكمرانى و فرمانروايى.
لايَفْتُروُنَ، سستى نمى ورزند. فَتَرَ عَنِ الْعَمَلِ، در كار سستى و كوتاهى كرد. لايَسئَمُون، رنجور نمى شوند، خسته و ملول نمى شوند. سَئِمَ من الشّى ءِ او مِنْهُ، از آن چيز يا از او ملول و سير شده، دلزده شد، دلتنگ شد.
لايستحسِرُونَ، خسته و درمانده نمى شوند. حَسَرَ الْسَّيرُ، رفتن او را خسته و درمانده كرد. حَسَرَ الْبَعيرُ، شتر از رفتن خسته و مانده شد.
لايُؤثِرُونَ، بر نمى گزينند. آثَرَ ايثاراً، او را گرامى و بزرگ داشت. او را بر خود ترجيح داد. او را برگزيد.
الْوَلَهَ، سخت اندوهگين شد، چندان كه نزديك بود عقلش را از دست بدهد. از شدّت اندوهْ عقل خود را باخت. از شدت عشق سرگشته شد. والِه و حيران شد. مشتاق و شيفته گشت.
قرآن مجيد به تكرار از عرش ياد كرده است:
و هو رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.(توبه، آيه 129.) اوست خداوند عرش بزرگ.
فَتَعالَ اللَّهُ المَلِكُ الْحَقُّ لا اِلهَ اِلّا هو رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ.(مؤمنون، آيه 116.) پس برتر است خداى، آن پادشاه راستين، [از اين كه كارى بيهوده كند]؛ خدايى جز او نيست، خداى عرش گرامى.
ذُوالْعَرْشِ الْمَجيدُ.(بروج، آيه 15.) خداوند بزرگوار عرش.(اين ترجمه بنابر آن است كه «المجيدُ» به ضمّ خوانده شود كه صفت «ذو» يعنى خداى تعالى است و به كسر، صفت عرش خواهد بود. «خداوندِ عرش گرامى و ارجمند».)
عرش (اورنگ و فرمانروايى)، كه پيش از آفرينش آسمانها و زمين برآب بود:
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّموَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ.(هود، آيه 7.) و اوست آن [خداى] كه آسمانها و زمين را در شش روز - شش دوران - بيافريد و عرش او برآب بود.(معناى عرش، تخت، قدرت و فرمانروايى است، و گفته اند كه عرش خداوند همان جهان هستى است زيرا قدرت و فرمانروايى او همه جهان را فراگرفته است. اما اين كه تخت قدرت او بر آب نهاده است به يقين نمى توان چيزى گفت، احتمال داده اند كه چون آب مايه و سرچشمه حيات و زندگى است عرش خداوند بر آن نهاده شده است. و نيز گفته اند: كه در آغاز آفرينش جهان هستى به صورت توده آبگونه يا گازهاى فشرده بوده و سپس منظومه ها و ستارگان و... از آن پديد آمده است.)
و پس از آفرينش آسمانها و زمين بر آنها استيلا يافت تا از آنجا به كار گردانى جهان پردازد:
إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّموَاتِ والْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ.(اعراف، آيه 54.) به راستى پروردگارتان خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز - شش دوره - بيافريد سپس بر عرش - در مقام استيلا و تدبير امور جهان - برآمد؛ شب را به روز مى پوشاند كه آن را شتابان مى جويد و خورشيد و ماه و ستارگان را [بيافريد] در حالى كه رام فرمان اويند؛ آگاه باشيد كه آفريدن و فرمان(ممكن است مراد از «خلق» آفرينش تدريجى و مربوط به عالم طبيعت باشد، و از «امر» آفرينش دفعى و مربوط به عالم مجردات.) ويژه اوست. بسى بزرگ و بزرگوار - يا بابركت در آفرينش خويش - است خداى، پروردگار جهانيان.
با قطع نظر از آيه هايى كه در آنها از عرش خدا ياد شد، كلمه عرش در آيه هاى ديگر نيز آمده است:
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ.(يوسف، آيه 100 - 99.) و چون بر يوسف درآمدند، پدر و مادرش را در آغوش كشيد [و در كنار خود جاى داد] و گفت: به مصر درآييد كه اگر خداى بخواهد ايمن خواهد بود و پدر و مادر خود را بر تخت بالا برد.
إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ من كُلِّ شَيْ ءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ.(نمل، آيه 23.) من زنى يافته ام كه بر آنان پادشاهى مى كند و از هر چيزى - كه پادشاهان را به كار آيد يا از هر نعمتى - به او داده اند و او را تختى است بزرگ.
در اين آيات و نظير اين ها، آيه هاى 38 و 41 و 42 سوره نمل، بى ترديد واژه عرش در همان معناى تخت شاهى، اورنگ پادشاهى به كار رفته است و مقصود تختى است كه فرمانروايان بر آن مى نشينند و از آنجا به كارگزاران خود كه پيرامون تخت ايستاده يا روى زمين نشسته و در انتظار فرمان اند، دستور مى دهند.
آيا در آيات مربوط به عرش خداوند، كه به پاره اى از آنها اشاره شد، همين معنا منظور شده است؟ يعنى خداوند نيز مانند فرمانروايان تخت نشينِ زمين، تختى دارد كه بر آن مى نشيند و از آنجا فرمان مى راند. البته تختى بس بزرگ و گرانبها متناسب با بزرگى و والايى خود او، همچنان كه «مُشَبِّهِه» پنداشته اند كه خداوند هم مانند پادشاهانِ بشرى بر تختى بزرگ، كه پايه هاى آن بر آسمان هفتم تكيه دارد، استيلا يافته است؟ آيا به واقع چنين است كه اينان پنداشته اند؟ آيا مقصود از «كرسى» در آيَةُالْكُرسّى «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمواتِ و الْاَرْضُ»،(بقره، آيه 255.) تعبير ديگرى از همان «عرش» است، يا مقصود از عرش تخت، و منظور از كرسى صندلى است، كه روى تخت مى گذارند و فرمانروا بر آن مى نشيند و وزيران و مُنشيان او پايين صندلى روى تخت مى نشينند يا مى ايستند و كارگزاران ديگر پايين تخت روى زمين؟! همه كس به خوبى در مى يابد كه مقصود از «كرسّى» در اين آيه، اين نيست كه خداوند يك صندلى دارد به وسعت همه آسمانها و زمين؛ بلكه مقصود اين است، كه همه جهان قلمرو فرمان و جهاندارى اوست: كرسىِّ - دامنه علم و اورنگ: جهاندارى و تدبيركار جهان يا قلمرو فرمانروايى - او گستره آسمانها و زمين است. بر اين اساس منظور از عرش خدا نيز همين معناى كنايى خواهد بود؛ يعنى فرمانروايى مطلق و جهانگير اوست. از همين رو، در آيه 7 سوره هود كه در پيش آمد، فرمود: در حالى آسمانها و زمين را آفريد كه عرش خدا بر آب بود؛ يعنى پيش از آفرينش آسمانها و زمين عرش خدا بر آب بود. عرش به معناى تخت يا صندلى نيست؛ چراكه تخت و صندلى روى آب قرار نخواهد داشت مگر آن كه آن را بر روى قايق يا كشتى بگذارند. اين تعبيرها بيانگر اين نكته است كه روزى كه هنوز زمين و آسمانى در كار نبود و جهان يكسره بر آب بود قلمرو فرمانروايى خدا نيز جز آب نبود، امّا پس از پيدايش آسمانها و زمين، قلمرو جهاندارى و فرمانروايى خداوند به آسمانها و زمين منتقل شد و از آنجا به فرمانروايى بر آسمانها و زمين پرداخت. با اندك تأمل در آياتى كه در آنها از عرش خداوند ياد شده است، همين معنا فهميده مى شود:
فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلَّا هو رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ.(مؤمنون، آيه 116.) پس برتر است خداى، آن پادشاه راستين؛ خدايى جز او نيست، خداوند عرش گرامى.
إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّموَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما من شَفِيعٍ إِلَّا من بَعْدِ إِذْنِهِ.(يونس، آيه 3.) همانا پروردگار شما خداى يكتاست كه آسمانها و زمين را در شش روز - شش دوره - بيافريد آن گاه بر عرش - مقام فرماندهى بر جهان هستى - برآمد. كار [جهان] را تدبير مى كند. هيچ ميانجى و شفيعى نيست مگر پس از خواست و فرمان او.
گزاره «ثُمَّ استوْى عَلَى الْعَرْشِ» و همين طور «اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ استَوى»(طه، آيه 5.) و گزاره «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمواتِ و الْاَرْضِ» كنايه از سلطنت و استيلا و جهاندارى و دامنه علم خداوند بر آسمانها و زمين است. همچنان كه زمخشرى در اساس البلاغه گويد: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السمواتِ» به سلطنت و علم تفسير شده است؛ چرا كه كرسى جاى نشستن پادشاه و عالِم است.(اساس البلاغه، ص 817.) يعنى در اين گونه واژه ها در مورد خداوند معناى كنايى آن منظور شده است. بنابراين استيلا و استواى بر عرش، همان شروع در تدبير امور عالم است. و اين تعبير صرفا براى تفهيم ما آدميان است كه بيش تر با امور ملموس و محسوس سر و كار داريم؛ چراكه روش پادشاهان و تدبيركنندگان امور بشر در سلوك جهاندارى، بدين گونه است كه هنگام شروع به تدبير امورِ قلمرو حكومت خود، بر تخت مى نشينند. از همين رو قرآن و اساسا آموزه هاىِ دين، در اين گونه موارد با زبان و فهم آدميان سخن گفته است. از گذشته دور، رسم و آيين چنين بود كه مردم براى حاكمان و زمامداران خود جايگاهى مانند فرش يا متكّا فراهم مى كردند كه ويژه آنان بود. اين رسم و آيين همچنان ادامه يافت، تا آن كه پادشاهان براى خود كرسى و تخت ساخته و آن را «عرش» ناميدند كه مهم تر از فرش و متكّا و پشتى بود و جز پادشاه كسى بر آن نمى نشست و كرسى از تخت متدوال تر بود. به گونه اى كه پادشاه به تخت و كرسى شناخته مى شد و تخت و كرسى نيز به پادشاه؛ تا آنجا كه از واژه عرش و تخت و كرسى، معناى پادشاه و مقام و منزلت فرمانروايى او فهميده مى شد و مردم از شنيدن آن به نقطه اى كه مركز فرماندهى و تدبير امور كشور بود پى مى بردند.(الميزان، ج8، ص 151.)
كشورى را فرض كنيم كه عدّه اى از آدميان به هر دليل يا علّتى دورِ هم گرد آمده اند و در امور مربوط به جامعه خود مستقلْ و از جوامع ديگر جدا هستند. در صورتى مى توانند به زندگى فردى و حيات اجتماعى خود ادامه دهند كه هر يك به اندازه موقعيت اجتماعى كه دارد به تكاليفى كه جامعه بر عهده اش نهاده است عمل كند و از دستاوردِ تلاش هايش بهره گيرد و در تعامل اجتماعى، وحدت و يكپارچگى جامعه نيز حفظ شود. روشن است، آن گاه جامعه سامان مى يابد و يگانگى و وحدتِ آن حفظ مى شود و انسان ها در تعامل با يكديگر متوجه يك مقصد و به سوى يك هدف خواهند بود، كه زمامِ همه كارها با گونه گونى هايى كه دارند، به يك فرد داناى مدير مدبّر سپرده شود، تا با تدبيرى نيكو جامعه را سامان دهد و حيات جمعى انسان ها را براى وصول به هدف هايى كه در پيش دارند تأمين كند. و راه را براى ورود عوامل فروپاشى ببندد. براى همين، جامعه هايى مترقى از ديرزمان به تقسيم كارها روى آورده و زمام هر بخشى را به يك كرسى يا اداره اى سپرده اند. آن گاه آن كرسى ها و ادارات نيز به شعبه هايى تقسيم شده و زمام امور هر شعبه اى به يك كرسى بالاتر سپرده شده است و اين روش را از پايين به بالا، نهادهاى خرد به نهادهاى كلان، ادامه مى دهند تا آنجا كه سر نخ و زمامِ همه شئون كشور در يك جا متمركز شده، در دست كسى قرار گيرد كه در بحث مورد نظر ما «صاحِبِ عرش» ناميده مى شود. نقش شگفت اين وحدت در عين كثرت، و اين يگانگى در عين تكثّر، آن است كه هرگاه فرمانى از جانب صاحب عرش صادر شود در كمترين فاصله زمانى همه كرسى ها و بخش هاى مديريتى كشور، از آن آگاه مى شوند و به آن چه فرمان يافته اند عمل مى كنند؛ چراكه فرمان، با وجوه و جوانبى كه دارد، تكليف هر بخش و كرسى را روشن كرده است. بر اين اساس همه فرمان ها و اراده ها و احكامِ پرشمار در گستره كشور و در ميان ميليون ها انسان جريان مى يابد و همواره در كرسى ها و نهادهاى مديريتى تمركز مى يابد و همين گونه از پايين به بالا و در نهايت در دست صاحب عرش قرار مى گيرد.
مثال ياد شده براى اين است كه خواننده محترم از اين نظامِ قانونمند كه اعتبارى و قراردادى است، به نظامِ قانونمندِ تكوين پى بَرَد؛ چراكه نظام تكوين همانند نظام قراردادى و اعتبارى است؛ يعنى حوادث و پديده هاى جزيى جهان، وابسته به علل و اسباب جزئى است و آنها نيز وابسته به علل و اسباب كلى هستند و همين گونه بالا مى روند و در نهايت همگىِ علل و اسباب و معلول ها و مسبّب هاى آن به ذات پاك خداوند مى رسند؛ با اين تفاوت كه صاحب عرش در مثال ما در كرسى هاى پايين و بخش هاى زيرين حضور ندارد؛ بر خلاف خداى سبحان كه نسبت او با همه زنجيره علل و اسباب و معلولها و مسبّب ها يكسان است يعنى در همه جا با همه هست: هو مَعَكُمْ اَيْنَما كُنْتُم،(حديد، آيه 4.) او هرجا كه باشيد با شماست. و نزديكتر از ما به ماست: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ من حَبْلِ الْوَرِيدِ.(ق، آيه 16.) ما به او از رگ گردن نزديكتريم - به احاطه علمى؛ بلكه بر همه احاطه قيّومى دارد:
وَللَّهِِ ما فِي السَّموَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطاً.(نساء، آيه 126.) هر چه در آسمانها و زمين است خداى راست، و خدا به همه چيز [دانايى] فراگير است.(الميزان، ج 8، ص 152.)
نكته مهم اين كه، با تأمل در آيه «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ.(غافر، آيه 7.) آنان كه عرش را بر مى دارند - حمل مى كنند - و آنان كه گرداگرد آنند» و آيه «وَتَرَى الْمَلاَئِكَةَ حَافِّينَ من حَوْلِ الْعَرْشِ.(زمر، آيه 75.) فرشتگان را بينى كه گِرد عرش را فراگرفته اند» و نظير اين ها، در مى يابيم كه «عرش» حقيقتى از حقايق عينى و خارجى است و آياتى كه با تعبير «عرش» و همينطور «كرسى» دامنه علم و گستره فرمانروايى و احاطه تدبير و جهاندارى خداوند را مجسم مى سازد. تنها يك مَثَل نيست؛ مانند آيه نور كه فرمود: «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشكوة. مثل نور او چون چراغدانى است». بلكه مصداق خارجى و حقيقتى الهى را مى فهماند كه زمام همه امور عالم در آنجا به گونه انبوه و متراكم در دست تدبير خداوند است. يعنى عرش و كرسى مقامى هستند كه سرِنخ هاى حوادثِ عالم در همه مراتب هستى در آن جاست؛ براى همين پس از بيانِ استوا و استيلاى بر عرش، تدبير كار جهان را مطرح كرده و اين تدبير را از فراز آسمان ها تا فرودِ زمين و از فرودِ زمين تا فرازِ آسمان ها و از دنيا تا آخرت، گسترش داده است:
ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُم من دُونِهِ من وَلِيٍّ وَلاَ شَفِيعٍ أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ. يُدَبِّرُ الْأَمْرَ من السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.(سجده، آيه 5 - 4.)[خداوند، جهان را شش روزه آفريد] سپس بر عرش برآمد، شما را جز او هيچ سرپرست و كارسازى و هيچ شفيعى نيست آيا ياد نمى كنيد و پند نمى گيريد؟ كار - وحى يا كارجهان - را از آسمان تا زمين تدبير مى كند، سپس [آن كار] به سوى بالا مى رود در روزى كه اندازه آن هزار سال است از آن چه شما مى شمريد.
ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا.(حديد، آيه 4.) سپس بر عرش - مقام فرمانروايى و تدبير امور - برآمد. آن چه در زمين فرو رود و آن چه از آن بيرون آيد و هر چه از آسمان فرود آيد و هرچه در آن بالا رود.
پاسخ قطعى و روشن درباره عرش و كرسى
پاسخ قطعى و روشن به اين پرسش، كه «عرش خدا چيست و كجاست» و كرسى به چه معناست و نظير اين ها، كار چندان آسانى نيست؛ چراكه درباره عرش و كرسى و حقايق ديگر قرآن، حتّا اصولِ معارف: مانند توحيد و شاخه هاى آن، از اصحاب پيامبر (ص) چيزى شنيده نشده است. و اساساً همه اصحاب از درك و فهم چندان بالايى برخوردار نبودند، تا ذهن و دل شان به اين حقايق راه يابد. على (ع) فرمود:
و لَيْسَ كُلُّ اَصْحابِ رَسوُلِ اللَّهِ (ص) من كانَ يَسْئَلُهُ و يَسْتَفْهِمُهُ حتَّى ان كانُوا لَيُحِبّوُنَ ان يَجِى ءَ الْاَعرابىُّ او الطّارِى ءُ فَيَسْئَلَهُ (ع) - حَتّى يَسْمَعُوا.(نهج البلاغه، خطبه 210.) همه ياران پيامبر (ص) چنان نبودند كه اهل پرسش و كاوش باشند، از او چيزى بپرسند و دانستن معناى آن را از او بخواهند، تا آنجا كه دوست داشتند عربى بيابانى يا از راه رسيده اى از او چيزى پرسد و آنان بشنوند.
گروهى از مسلمانان تنها به ظاهرِ كتاب و سنّت بسنده مى كردند، گامى فراتر از آن نمى نهادند و پيشينيان از مفسران نيز، بر همين روش سلوك مى كردند. سفيان بن عُيَينه مى گفت: آياتى كه در توصيف خداوند است، تفسيرپذير نيست؛ تفسير اين قبيل آيات، همان تلاوت آنها و سكوت درباره آنهاست. درباره مالك بن انس، يكى از فقيهان سنّت نوشته اند: شخصى از او درباره «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» پرسيد، و او آن چنان به خشم آمد كه هيچ گاه او را چنين خشمگين و غضب آلود نديده بودند، عرق بر چهره اش نشسته بود، گروهى كه گرداگرد او بودند سرها به زير افكنده و سكوت كردند. آنگاه مالك سربرداشت و گفت: كيفيّت نامعلوم و استيلاى بر عرش و استواى بر آن معلوم و اعتقاد بدان واجب و پرسش از آن بدعت است. سپس رو به پرسش كننده كرد و گفت: از اين پرسش ها، مى ترسم گمراه باشى. براى همين دستور داد او را از آن مجلس بيرون كردند.
«اَلْكَفِيّةُ مَجْهُولَةٌ و السّوالُ بِدْعَةُ. چگونگى مجهول و پرسش بدعت است»، گزاره شايع و رايجى بود كه اهل حديث در پاسخ پرسش كنندگانِ گستاخِ اين گونه مسائل، از آن بهره مى جستند. شبلى نعمان، گويد: روش محدثان و فقيهان چنين بود، كه جز با هم كيشان خود، با اهل هيچ كيش و آيينى معاشرت و گفتگو نمى كردند؛ به دليل آن كه معاشرت و گفت و گوى با آن ها را به صلاحِ باورهاى خود نمى دانستند و از سويى نيز، چنان در تلاش و جستجوى احاديث و بحث و تحقيق در نقل و روايت آنها، مستغرق بودند كه مجالِ ورودِ به ديگرِ قلمروها را نداشتند. از اين رو، صداى مخالف هيچ گاه به گوش آنان نمى رسيد و از شبهه ها و اعتراض هايى كه عليهِ اسلام القا مى شد، به كلى دور بودند. مخاطبان آنها تنها پيروان و معتقدانِ شان بودند و آن چه كه به آن ها گفته مى شد بى هيچ عذرى مى پذيرفتند و چون از محدثّان مى پرسيدند: «خداوند با اين كه جسم نيست چگونه بر عرش مى نشيند؟» در پاسخ مى شنيدند: «الكَيفيّةُ مجهولةٌ و السّؤال بِدْعَةٌ» و خاموش مى شدند. از همين رو، براى محدثّان در زدودن ابهام ها از ذهن پرسش كنندگان ضرورتى پيدا نمى شد. برخلاف متكلّمان؛ به ويژه معتزله، كه با پيروان هر فرقه و آيينى رفت و آمد و معاشرت داشتند و با آن ها به بحث و گفتگو مى نشستند. و از آنجا كه پاسخ هاى تحكّم آميز و آمرانه در اين قبيل پرسش ها بيهوده بود، ناگزير حقيقت را اظهار مى كردند و گره ابهام و اجمال را مى گشودند.(مجموعه آثار، ج 6، ص 866 به نقل از تاريخ علم كلام، ج 1، ص 12 - 11.) بنابراين از عالمانى چون سفيان بن عُيينه و امام مالك، انتظار پاسخى روشن و قطعى درباره «عرش» و «كرسى» و معارفى از اين دست، انتظارى نابجاست؛ زيرا آگاهى از اين كه عرش چيست و كجاست و كرسى به چه معناست، بيرون از قلمرو دانش عالمانى است، كه بحث و گفتگو درباره «حقايق دينى» و تأمل در وراى ظاهر الفاظ كتاب و سنت را برنمى تابند و پرسش درباره معارف توحيدى را بدعت و ناروا مى دانند و راه را براى هر گونه پرسش و تحقيق، بسته مى بينند. و همين طور، بيرون از حوزه دانش تجربى است، حتّا حوزه فلسفه نظرى.
پاسخ اين پرسش ها را بايد از وحى دريافت كرد و از كسانى كه خانه آن ها جايگاه نزول وحى و تبيين آن بوده است؛ از امامان پاك و معصوم (ع) كه طرح مباحث عميق الهى از سوى آنان به صورت عقل فلسفى (سنت پسنديده) استدلالى در آمد و در برخورد با پرسش هايى از اين گونه هيچگاه به پاسخ هاى تحكم آميز و آمرانه و به اصطلاح «سربالا» توسل نجستند و پرسشگران را محكوم نكرده و پرسش آنان را بدعت و ناروا نشمرده و گمراهِ شان ندانستند. امام صادق (ع) فرمود:
العرشُ فى وجْهٍ هو جُمْلَةُ الْخَلْقِ، و الْكُرسّى وِعاؤُه و فى وَجْهٍ آخَرٍ العرشُ هو الْعِلْمُ الذَّى اَطْلَعَ اللَّهُ عَلَيهَ اَنْبِياءَهُ و رُسُلَهُ و حُجَجَهُ، و الْكُرْسِّىُ هو الْعِلْمُ الَّذِى لَمْ يُطلِعِ اللَّهُ عَلَيهِ اَحداً من اَنْبِيائِهِ و رُسُلِهِ و حُجَجِهِ (ع).(معافى الاخبار، ص 29.) عرش از يك سو، همه جهان هستى و سراسر كاخ آفرينش است و كرسى ظرف آن و از سوى ديگر، عرش علمى است كه خداوند پيامبران و فرستادگان و حجت هاى خود را از آن آگاه كرده است، و كرسى علمى است كه ويژه ذات اقدس الهى است و هيچ يك از پيامبران و فرستادگان و حجت هايش را از آن آگاه نكرده است.
حنان بن سُدَير گويد: از امام صادق (ع) درباره عرش و كرسى پرسيدم فرمود:
ان لِلْعَرشِ صِفاتٌ كثيرةٌ مُخْتَلِفةٌ لَهُ فى كلِ سَببِ وضعٍ فى الْقُرآنِ صِفةُ على حِدَةٍ فقوْلُه: «ربُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ» يقول: اَلْمُلْكُ الْعَظيمُ و قولُهُ «الرَّحمنُ عَلَى الْعَرش استوى» يَقُوُل: عَلى الْمُلكِ احْتَوى و هذا مُلْكُ الكَيْفوُفيّةِ من الْاَشياءِ ثُمَّ الْعَرْشُ فى الْوَصْلِ مُتَفَرِّدٌ من الْكُرْسىِّ لِاَنَّهُما بابانِ من اَكْبرِ اَبوابِ الغُيُوبَ، و هُما جَمِيعاً غَيْبانِ و هُما فى الْغَيْبِ مَقْروُنانِ لِاَنَّ الْكُرسِىَّ هو الْبابُ الظّاهِرُ من الغَيبِ الّذي مِنْهُ مَطْلَعُ البِدَعِ و مِنْهُ الاشياءُ كُلُّها والعَرْشُ هو الباطنُ الَّذِى يوُجَدُ فِيهِ عِلِمُ الْكَيْفِ و الْكونُ وَالْقَدرُ و الْحَدُّ و الْاَيْنُ و الْمَشِيّتهُ و صِفَةُ الارادَةِ... فَهُما فى الْعِلْمِ بابانِ مَقْرُوُنانِ لأِنّ مُلْكَ الْعَرش سَوى مُلْك الْكُرسّىِ و عِلْمُهُ اَغْيَبَ من علمِ الْكُرْسِىّ، فَمِنْ ذلِكَ قالَ: «رَبُّ الْعَرشِ العَظِيمِ» اى صِفَتُهُ اَعْظَمُ من صِفَةِ الْكُرسِّىِ.(الميزان، ج 8، ص 168.) عرش ويژگيهاى فراوان و گونه گونى دارد؛ در هر جاى قرآن كه از آن ياد شده است ويژگى مناسب با آن منظور است مانند عرش در «ربُّ العرشِ العظيمِ» كه به معناى مُلك عظيم، گرامى و ارجمند است، و در «الرّحمن على العرش استوى» به معناى احاطه خداوند بر جهان هستى است. و اين همان علم به چگونگى موجودات است و هرگاه كه با كرسى ياد شده است معنايش با كرسى متفاوت است؛ زيرا كه عرش و كرسى دو دَرَند از بزرگترين درهاى غيب و خود نيز، از غيب بوده و در غيب بودن مانند يكديگرند با اين تفاوت كه كرسى در آشكار غيب [و رو به سوى خلق دارد] و طلوع هر پديده نو و بديع و پيدايش همه موجودات از آن در است، و عرش در نهان است [كه رو به سوى حق دارد]؛ يعنى علم به كيفيت موجودات و علم به هستى آنها و اندازه و حد و مكان، و همچنين است مشيت، وصف و اراده... و علم به آغاز موجودات و انجام آنها همه از آن جانب است.
پس عرش و كرسى به لحاظ علم دو در مقرون به يكديگرند؛ چراكه مُلكِ عرْش، غير از ملك كرسى است و علم آن نهان تر، از علم كرسّى است. از اين رو، خداى تعالى فرمود: «ربُّ العرش العظيم»؛ يعنى خداوند پروردگار عرش است كه از كرسى بزرگتر است و با اين كه نزديك به كرسى است ويژگى هايش از ويژگى هاى كرسى برتر است.
علّامه طباطبايى در توضيح پاره هايى از اين حديث گويد: اين كه فرمود: «اِنَّ لِلْعَرْشِ صِفْاتٌ كثيرةٌ» يعنى عرش جايى است كه تدبير كار جهان از آنجا آغاز مى شود. و تعبير «هذا مُلْكُ الكَيْفُوفية» يعنى علم به علل و اسباب نهايى موجودات؛ چراكه در عرف لغت، لفظ «كيف» در دو جا به كار مى رود: يك، در سؤال از چگونگى و صفات و عوارض اشيا. دو، در سؤال از هستى و پيدايش آنها و در تعبير «ثم العرش فى الوصل متفردٌ من الكرسى لانهما بابان من اكبر ابواب الغيوب...» مقصود امام آن است كه واژه «عرش» و «كرسى» از آن حيث كه هر دو غيب و نهان و منشأ و اساس پيدايش موجودات اند، مانند يكديگرند؛ ليكن هرجا كه هر دو با هم ياد شوند متفاوتند، يعنى هر يك مرتبه اى از غيب را مى فهماند؛ چراكه مقامِ غيب، با اين كه يك مقام است داراى دو در است: يك دَر، در ظاهر كه رو به سوى مخلوق دارد و متّصل به آن است، در ديگرِ، در باطن و فراتر از آن است و اين كه فرمود: «لانّ الكرسىّ هو الباب الظاهر...» يعنى طلوع و ظهور موجودات بديع و نوپديد و بى سابقه از جانب كرسى است و چون آفرينش، بديع و بى سابقه است، بنابراين همه آفرينش از آن جانب است.(الميزان، ج 8، ص 168.)
ماحصل پيش گفته ها درباره «عرش» و «كرسى»، اين است كه دركِ كامل اين قبيل مفاهيم و حقايقى از اين دست، كه در مباحث الهيّات قرآن مطرح است جز از طريق آورنده وَحى و كسانى كه در آغوش آموزه هاى وحى ذهن و دل شان باليده است و به دور از خطا و لغزش اند ممكن نيست؛ عرش و كرسى و نظير اينها حقايقى هستند فراتر از فهم و عقل عالمانى چون «امام مالك» و «سفيان بن عُيَينه» و ديگرانى، كه سلوك علمى شان اين است كه فراتر از ظاهر گام نمى نهند و همينطور فراتر از حوزه دانش تجربى و فلسفه نظرى و انواع معرفت انسانى است؛ چراكه دانش هاى بشرى - به وجه عام - يا از تجربه به دست مى آيد و مستند به تجربه است يا از عقل به دست مى آيد و مستند به عقل است و مى دانيم كه هم تجربه و هم عقل - هيچكدام - بر واقعيات عالم و حقايق اشياء احاطه ندارند و احاطه نتوانند داشت؛ نه ذات اشياء و نه قوانين آنها، نه احاطه كمّى و نه احاطه كيفى. و به گفته خواجه نصر الدين طوسى (م:672 ق): ان الْعَقْلَ لا يَتطَرَّقُ اِلى ما يُرشِدوُن اِلَيهِ.(تلخيص المحصل، ص 53.) عقل نمى تواند به آنچه پيامبران بدان ارشاد مى كنند راه ببرد.
حاملانِ عرش
فرشتگان بر اساس كثرت گروهها، قبيله ها، طبقات مختلف و انواع گوناگونى هستند، كه امام سجاد (ع) در اين نيايش به اصنافى از آنها با برخى ويژگى هاشان اشاره كرده و بر آنها درود فرستاده است: «اللَّهُمَّ و حمَلَةُ عَرشِكَ...» يكى از اصناف فرشتگان، حاملان عرش خداوند و حلقه زدگان به گِرد آن اند:
اَلَّذين يَحْمِلُونَ الْعَرشَ و من حَوْلَهُ.(مؤمن، آيه 7.) آنان كه عرش خدا را برمى دارند - حمل مى كنند - و آنان كه گِرداگِرد آن اند.
وَتَرَى الْمَلاَئِكَةَ حَافِّينَ من حَوْلِ الْعَرْشِ.(زمر، آيه 75.) فرشتگان را بينى كه گِرداگِرد عرش را فرا گرفته اند.
اين فرشتگان حامل عرش، اكنون، يعنى در دنيا، چهارند و چون روز رستاخيز فرا رسد، چهار تن ديگر بر اين چهار افزوده گردد. به گفته خداى تعالى كه فرمود:
وَالْمَلَكُ عَلَى أَرْجَائِهَا وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ.(كافى، ج 1، ص 132.) فرشتگان بر كناره هاى آن (آسمان) مى باشند و در آن روز، عرش (اورنگ فرمانروايى) پروردگارت را هشت تن [فرشته] بر فراز سر مى برند.
از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود:
حَمَلَةُ الْعرَشِ - وَالْعَرشُ الْعِلْمُ - ثَمانِيَةٌ مِنَّا و اَرْبَعةٌ مِمَّنْ شاءَاللَّهُ.(حاقّه، آيه 17.) حاملان عرش - كه عرش همان علم است - هشت تن اند: چهار تن از ما، و چهار تن از ديگر كسان كه خدا خواسته است.
امام كاظم (ع) فرمود:
اِذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ كانَ حَمَلَةُ الْعَرْش ثَمانِيةً: اَرْبَعَةٌ من الْاَوّلينَ، نوحُ و ابراهيمُ و موسى و عيسى و اَرْبَعةٌ من الآخِرينُ: محمدٌ و علّىٌ و الحسنُ و الحسينُ.(علم اليقين، ج 1، ص 418 به نقل از تفسير على بن ابراهيم، ص 694.) چون روز رستاخيز شود حاملان عرش هشت تن باشند: چهار تن از پيشينيان: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى؛ و چهار تن از پسينيان: محمد و على و حسن و حسين (ع).
على (ع) فرمود:
اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ هم الْعُلَماءُ الَّذِينَ حَمَلَهُمُ اللَّهُ عِلْمَهُ و لَيْسَ يَخْرُجُ عَنْ هذِهِ الْاَرْبَعَةِ شى ءٌ خَلَقَ اللَّهُ فى مَلَكوُتِهِ الَّذِى اَراهُ اللَّهُ اصفياءَهُ و اَراهُ خَلِيلَهُ(كافى، ج 1، ص 130.) (ع) فَقالَ: «وَ كَذلِكَ نُرِى اِبراهِيمَ مَلَكوُتَ السَّمواتِ و الْاَرْضِ و لِيَكُونَ من الْمُوقِنِينَ».(انعام، آيه 75.) آنان كه عرش را بر دوش مى كشند، عالمان اند كه خداوند علم خود را بر دوش آنان نهاده است و هيچ يك از چيزهايى كه در ملكوتش آفريده از اين چهار چيز(مقصود امام (ع) از چهار چيز، چهار نورى است كه خداوند عرش را از آنها آفريده است: نور سفيد، سرخ، سبز، زرد كه منشأ رنگهاى چهارگانه است. كافى، ج 1، ص 139.) بيرون نيست و ملكوت همان است كه خداوند به برگزيدگان و خليل خود (ابراهيم) نشان داده است: «و اين گونه ما ملكوت - گستره پادشاهى و حكومت يا شگفتيها و نظم - آسمانها و زمين را به ابراهيم مى نموديم [تا گمراهى قوم خود و يگانگى پروردگار را دريابد] و تا از اهل يقين باشد.
شيخ صدوق «رَحِمَهُ اللَّه» در رساله اعتقادات خود گويد: اعتقاد ما درباره عرش آن است كه حامل همه آفريدگان است و عرش به وجه ديگرى همان علم است. سپس گويد: امّا عرش كه حامل همه آفريدگان است حاملان آن چهار تن از فرشتگان اند كه هر كدام هشت چشم برابر دنيا دارند؛ يكى از آنها به صورت آدميزادگان است و براى آدميان از خدا روزى مى طلبد، و ديگرى به صورت خروس است و براى پرندگان از خدا روزى مى طلبد، و سومى به صورت شير است و براى درندگان از خدا روزى مى طلبد، چهارمى به صورت گاو است و براى چرندگان (چهارپايان) از خدا روزى مى طلبد. و آن گاو از آن هنگامى كه بنى اسرائيل گوساله را پرستيدند سر خود را فروهشته است. چون روز رستاخيز فرا رسد چهار تن ديگر بر اين چهار تن افزوده گردد. خداى تعالى فرمود: عرش پروردگارت را در آن روز هشت فرشته بر فراز سرشان بردارند.(حاقّه، آيه 17.) و اما عرش كه علم است حاملان آن چهار تن از پيشينيان و چهار تن از پسينيان اند، چهار تن پيشنيان: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى اند. و چهار تن پسينيان: محمد و على و حسن و حسين (ع). با اسانيد صحيح اين گونه از امامان ما (ع) درباره عرش و حاملان آن روايت رسيده است. از اين رو، اين چند تن حاملان علم شده اند كه پيامبران پيش از پيامبر ما (ص) بر چهار شريعت بوده اند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و علوم از سوى اين چهار تن به ساير پيامبران رسيده است و همچنين علوم پس از محمد و على و حسن و حسين به امامانِ پس از حسين (ع) واصل گشته است.(علم اليقين، ج 1، ص 418 به نقل از اعتقادات صدوق باب اعتقاد در عرش. ضميمه شرح باب حادى عَشَر، ص 74.)
ويژگى هاى حاملانِ عرش
عرشيان را ويژگى هاى شگفت و اوصافى غريب و حيرت انگيز است كه امام (ع) در اين نيايش بى آنكه به شرح ماهيّت و سرشت آنان بپردازد به پاره اى از آنها اشاره فرموده است:
1- مدام خدا را به پاكى مى ستايند بى آنكه سستى ورزند؛ يعنى برترين مراتب تعظيم را كه توحيد خداوند است، و براى غير او روا نيست، همچنان كه عبادت ويژه اوست، اظهار مى دارند: لا يَفتُرُونَ من تَسْبِيحِكَ.
در قرآن كريم آمده است:
يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لا يَفْتُرُونَ.(انبياء، آيه 20.) شب و روز خداى را به پاكى مى ستايند و سستى نمى ورزند.
وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ.(بقره، آيه 30.) ما تو را به پاكى مى ستاييم.
و اِنَّا لَنَحْنُ المُسَبِّحونَ.(بحارالانوار، ج 24، ص 87.) و ماييم كه خداى را به پاكى مى ستاييم.
2- همواره در تقديس اويند و او را پاك مى شمرند و نقايص مادى و طبيعى چون نيازمندى به زمان و مكان و مانند آن را، از ساحت قدس خداوند دور مى دانند؛ و لايَسْئَمُونَ من تَقْدِيسِكَ:
و نُقَدِّسُ لَكَ.(بقره، آيه 30.) ما تو را پاك مى داريم.
3- در پرستش خداوند، هيچ گاه وانمى مانند و خستگى را به خود راه نمى دهند؛ و لايَسْتَحْسِرُونَ من عِبادَتِكَ. خداى تعالى فرمود:
و لَهُ من فى السَّمواتِ و الْاَرْضِ و من عِنْدَهُ، لايَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ و لايَسْتَحْسِرُونَ.(انبياء، آيه 20.) و هر كس كه در آسمانها و زمين است از آن اوست و آن كسانى كه نزد اويند، از پرستش وى سرباز نمى زنند و خسته نمى شوند.
4- در تسبيح و تقديس و پرستش خداوند، هيچ گاه آسايش و راحتى را بر كوشش و تلاش برنمى گزينند؛ و لايُؤثِرُونَ التَّقْصِيرَ عَلَى الْجِدِّ فى اَمْرِكَ. على (ع) در توصيف فرشتگان و كوشش آنان در انجام وظيفه بندگى و خستگى ناپذيريشان در تسبيح و تقديس خداوند فرمود:
مِنْهُمْ سُجُودٌ لايَرْكَعُونَ و رُكُوعٌ لايَنْتَصِبُونَ و صافُّونَ لايَتَزايَلُونَ و مُسَبِّحُونَ لايَسْأَمُونَ.(نهج البلاغه، خطبه 1.) گروهى از آنان در سجده اند و ركوع نمى گزارند و گروهى بى هيچ قيامى در ركوعى مدامند و گروهى صف به صف قيام كنندگانى بى تزلزل و لرزش اند و گروهى تسبيح گويانى خستگى ناپذيرند.
5- سرمست از باده معرفت، واله و حيران جمال الهى اند از اين رو، غفلت به ساحت آنان راه ندارد؛ و لايَغْفُلُونَ عَنِ الْوَلَهِ اِلَيْكَ. على (ع) فرمود:
لا يَغْشاهُمْ نَوْمُ الْعُيوُنِ و لاسَهْوُ الْعُقُولِ و لا فَتْرَةُ الْاَبدانِ و لا غَفْلَةُ النِّسيانِ.(نهج البلاغه، خطبه 1.) نه بر چشمانِ شان پرده خواب فرو مى افتد نه انديشه هاشان به خطا مى رود نه خستگى به دژ تن هاشان راه مى يابد و نه آگاهى شان به غفلت و فراموشى مبدل مى شود.