مؤمنانِ روزگاران
اَللَّهُمَّ وَصَلِّ عَلى التَّابِعينَ من يَوْمِنا هذا اِلى يَوْمِ الدّينَ و عَلى اَزواجِهِمْ و عَلى ذُرِّيَّاتِهِمْ و عَلى من اَطاعَكَ مِنْهُمْ. صَلوةً تَعْصِمُهُمْ بِها من مَعْصِيَتِكَ، و تَفْسَحُ لَهُمْ فى رِياضِ جَنَّتِكَ، و تَمْنَعُهُمْ بِها من كَيْدِ الشَّيْطانِ، و تُعينُهُمْ بِها عَلى ما اسْتَعانُوكَ عَلَيْهِ من بِرٍّ، و تَقيهِمْ طَوارِقَ اللَّيْلِ و النَّهارِ اِلّا طارِقاً يَطْرُقُ بِخَيْرٍ. و تَبْعَثُهُمْ بِها عَلَى اعْتِقادِ حُسْنِ الرَّجاءِ لَكَ، وَالطَّمَعِ فيما عِنْدَكَ، و تَرْكِ التُّهْمَةِ فيما تَحْويهِ اَيْدِى الْعِبادِ. لِتَرُدَّهُمْ اِلَى الرَّغْبَةِ اِلَيْكَ وَالرَّهْبَةِ مِنْكَ، و تُزَهِّدَهُمْ فى سَعَةِ الْعاجِلِ، و تُحَبِّبَ اِلَيْهِمُ الْعَمَلَ لِلْاجِلِ، وَالْاِسْتِعْدادَ لِما بَعْدَ الْمَوْتِ. و تُهَوِّنَ عَلَيْهِمْ كُلَّ كَرْبٍ يَحِلُّ بِهِمْ يَوْمَ خُرُوجِ الْاَنْفُسِ من اَبْدانِها. و تُعافِيَهُمْ مِمَّا تَقَعُ به الْفِتْنَةُ من مَحْذُوراتِها، و كَبَّةِ النَّارِ و طُولِ الْخُلُودِ فيها. و تُصَيِّرَهُمْ اِلى اَمْنٍ من مَقيلِ الْمُتَّقينَ.
بارخدايا! از امروز تا روز رستاخيز، بر پيروانِ صحابيان (مؤمنانِ روزگاران)، درود فرست، و بر همسران و فرزندانِ شان و هركس كه تو را، تا آن روز، اطاعت كند؛ درودى كه، به سبب آن، ايشان را از گناه و نافرمانى، بازدارى و در باغهاى فردوس، به زندگى شان فراخى بخشى، و از نيرنگ شيطان (ديو)، نگاهِ شان دارى، و بر هر كار نيكويى كه توفيق انجام آن را از تو مى طلبند، مددكار باشى، و از هر پيش آمد و رخدادِ ناگوارِ «شب و روز»، جز پيش آمدهاى بشارت بخش، حفظ فرمايى؛ و ايشان را، در پرتو درود و رحمت خويش، به راهى بدارى، كه چشم اميدشان تنها تو باشى و جز به نعمت هاى تو دل نبندند و از آن چه در دست بندگان توست (اربابِ بى مروّت دنياست) چشم در پوشند. [خدايا!] چنان كن تا شوق و رغبت شان سوى تو، و ترس و بيم شان، تنها، از تو باشد؛ آنها را از فراخى و آسايش دنياى گذرا بِرَهانى، و عمل براى سراى پسين و آمادگىِ پس مرگ را، محبوب شان گردانى، و هر اندوهى را كه در روز رحلت و به گاه خروج روح از بدن ها و برآمدن جان ها رخ مى نمايد، برايشان آسان و هموار سازى، و آن ها را از هرچه با آن فتنه خيزد و عذاب تو را برانگيزد و شدت انبوهى آتشِ دوزخ و درنگِ جاودانه در آن ايمنى بخشى، و آنها را به منزلگاهِ امن و آسايش كه جايگاهِ پرهيزگاران است، منتقل سازى.
تَفْسَحُ لَهُمْ: جاى آنها را فراخى بخش. اَلْفُسْحَةُ: فراخى، گشادگى، جادارى، وسعت، فراخنا، فَسَخَ لَهُ فى الْمَجْلِس: در مجلس براى او جا باز كرد.
رِياضْ: جمع رَوضَه، باغ ها، گلستانها، بهشت، فردوس، مينو.
طَوارِق: جمع طارق، آن كه به شب راه رود، دزد، ستاره صبح، رويداد، پيشآمد ناگهانى و غالباً ناگوار، پيش آمد ناگوار شبانه، بلاى ناگهانى، بدبختى بزرگ.
رَغِبَ رَغْبةً: رَغِبَ الشّى ءَ او فيهِ، آن چيز را خواستار شد، به آن رغبت كرد. رَغِبَ عَنْهُ: آن چيز را نخواست و از آن روى گرداند.
رَهِبَ رَهْبَةً: ترسيد، او را ترساند.
مَقِيلْ: خواب نيمروزى، خواب قيلوله، جاى خواب و آسايش نيمروزى.
كَبَّةُ النّارِ: شدت و انبوهى آتش.
اين فراز پايانى دعا، درود و تحيّت به همه مؤمنان؛ پيروانِ راستينِ حضرت محمد (ص) است، از روزگارِ امام سجاد (ع) تا امروز و از امروز تا روزِ رستاخيز. مؤمنانى كه در همه زمان ها و همه مكان ها و در هر شرايط تلخ و شيرين آمدند، مؤمنانه زيستند و مؤمنانه جهان را بِدْرود گفتند، و آن ها كه اكنون مؤمنانه زيست مى كنند و با ايمان از اين جهان گذرا به سراى جاودانه مى روند و همين طور، همه آن ها كه مى آيند و آينده جهان اسلام را بنا مى نهند و در سايه ايمان و عمل صالح جامعه اى را تأسيس مى كنند كه همه شئون آن، منطبق با تعاليم قرآن كريم است و در خط اهداف متعالى پيامبر گرامى (ص) و طبق موازين قرآن و سنّت، سلوك مؤمنانه دارند. جامعه اى را پى مى نهند كه سياست آن، حاكميت آن، اقتصاد و معيشت مردم آن، سلامت بازارها و معاملات آن، عدم تبعيض و تفاوتهاى ناروا در زندگى مردمان آن، قضاوت و تواضع و ادبِ قاضيان آن، زهد عالمان و سلامت زندگى واعظان آن، عدالت و تعهد و پارسايى امامان جمعه و جماعت آن، ادب و انسانيّت مأموران نظامى و انتظامى آن، برخورد سالم مأموران ادارى آن، حذف تكاثر و متكاثران از آن، محو اِسراف و اِتراف از آن، ناپديد شدنِ فقر و محروميت از زندگى قشرهاى گوناگون آن، از ميان بردن رابطه بازى و رابطه سازى در آن، حفظ كرامت و ارزش انسان در آن، و خلاصه، ديده شدنِ آثارِ: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ.(نحل، آيه 90.) خداوند شما را به داد و نيكى و دهش به خويشاوند فرمايد و از كار زشت و كار ناپسند و ستم بازتان مى دارد. و لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.(حديد، آيه 25.) تا مردم به داد برخيزند. در آن جامعه و در قضاوت و اقتصاد و شئون ديگر آن.(به جامعه سازى قرآنى صفحه 34 رجوع شود.) مؤمنانى كه زمينه تحقيق و شكل گيرى چنين جامعه اى را فراهم مى آورند و همين سان، آن ها كه در چنين جامعه اى مى بالند و ارزشهاى معنوى حاكم بر آن را پاس مى دارند، در مجراى سرچشمه عنايت ها و رحمت ربوبى و جاذبِ آن اند. صلوات و رحمت ويژه پروردگارشان چون قطره هاى باران بر آن ها مى بارد و چون نسيمى روح نواز مى وزد، آن ها و كسانى را كه در معرض اراده استوار و روح سرشارشان هستند، شاداب و خرّم مى سازد: اَللَّهُمَّ صَلِ عَلى التَّابِعِينَ، من يَومِنا هذا اِلى يَوْمِ الدِّينِ و عَلى اَزْواجِهِمْ و عَلى ذُرِّياتِهِمْ، و عَلى من اَطاعَكَ مِنْهُمْ. بارخدايا! بر ايشان درود فرست و از صلوات و رحمت خود برخوردارشان ساز؛ درود و رحمتى كه همه وجود آن ها را فرو پوشد و ذهن و دل شان را لبريز سازد و رفتارشان را به سامان آوَرَد، تا گِرد گناه و نافرمانى تو نگردند و از هرچه كه آنها را از عبوديت تو بازمى دارد و سخط و خشم تو را فراهم مى آوَرَد، روى گردانند، حتّا درباره آن نينديشند: صَلاةً تَعْصِمُهُمْ بِها من مَعْصِيَتِكَ.
درود و رحمتى كه در پرتو آن فراخناى بهشتِ فردوس را ميراث برند و در آنجا بمانند: و تَفْسَحُ لَهُمْ فى رياضِ جَنَّتِكَ. درودى كه آنها را، از نيرنگ ديو (شيطان) حفظ كند، تا بر سر راه آن ها نايستد و در كمين شان ننشيند، سپس از پيش و پس و راست و چپ شان نيايد و بيش ترشان را از سپاس گزارى تو باز ندارد. كردارشان را در چشم شان نيارايد و از راهى كه بايد بروند بازشان ندارد. گام هاى او را پى نگيرند، در زشتى و بدى و پلشتى او را فرمان نبرند، و آن ها را به كار زشت واندارد و از فقر و تنگدستى نترساند. به آرزوهاى درازشان سرگرم نكند و به فريب و غرورشان نيفكند: و تَمْنَعُهُم بِها من كَيْدِ الشَّيْطانِ. درودى سرشار، تا آنها را در كارهاى نيكويى كه توفيق انجام آن را از تو طلبيده اند، مدد رسانَد و از رخدادها و رويدادهاى ناخوشايند و ناگوار نگاهِ شان دارد، و بشارت هاى نيكو آورد: و تُعِينُهُمْ بِها عَلى ما اَستَعانُوكَ عَلَيْهِ من بِرٍّ، و تَقِيهُمْ من طَوارِقِ اللَّيْلِ و النَّهارِ، اِلّا طارِقاً يَطْرُقُ بِخَيْرٍ. درودى كه در پرتو آن به داده هاى تو خشنود باشند و جز به تو چشم اميد نبندد و جز به نعمت هاى تو دل نسپارند و از آن چه در دست خلق مى بينند، خود را بى نياز انگارند و بر در اربابِ بى مروّتِ دنيا ننشينند و صلاىِ استغناى از خلق سَردهند، تا شوق شان تنها تو باشى و بيم شان تنها از تو. و تَبْعَثُهُمْ بِها عَلى اِعْتِقادِ حُسْنِ الرَّجاءِ لَكَ و الطَّمَعِ فى ما عِنْدِكَ و تَركِ التُّهْمَةِ فى ما تَحوِيهِ اَيْدِى الْعِبادِ، لِتَرُدَّهُمْ اِلى الرَّغْبَةِ اِلَيْكَ و الرَّهْبَةِ مِنْكَ. بارخدايا! بر مؤمنان، از امروز تا روزِ رستاخيز، درود فرست؛ درودى كه جان شان با آن ببالد و تو در دل شان به احتشام نشينى و در انديشه آن ها بزرگ آيى و دنيا با همه فراخى اش در نگاهِ شان اندك آيد، تا بدان بى رغبت شوند و روى از آن بگردانند. مِهر عمل براى زندگى در سراى پسين را، در دل شان بيفكن تا خود را براى مردن آماده كنند، از دنيا دل برگيرند و آخرت را دوست بدارند: و تُزِّهَدِهُمْ فى سَعَةِ الْعاجِلِ، و تُحَبِّبَ اِلَيْهِمُ الْعَمَل لِلْآجِلِ و الْاِسْتِعدادَ لِما بَعْدَ الْمَوْتِ. بارخدايا! درودى كه اندوه مرگ و هنگامِ برآمدن جان را برايشان آسان كنى و از هرچه فتنه برمى خيزد و ايمان شان را تباه مى سازد و از انجام وظيفه بندگى بازشان مى دارد، نگاهِ شان دارد و از شدت و انبوهى آتش دوزخ آن ها را برهاند، تا به اَمن گاهى كه آسايش گاهِ پرهيزگاران است، راه يابند. و تُهَوِّنُ عَلَيْهِمْ كُلَّ كَرْبٍ يَحِلُّ بِهِمْ خُرُوجُ الْاَنْفُسِ من اَبْدانِها. و تُعافِيهِمْ مِمَّا تَقَعُ به الْفِتْنَةُ من مَحْذُوراتِها، و كَبَّةِ النّارِ، و طُولِ الْخُلُودِ فِيها، و تُصَيِّرَهُمْ اِلى اَمْنٍ من مَقِيلِ الْمُتَّقينَ؛ چرا كه ياران بهشت، آن روز، به رامش گاهِ بهتراند و به بسترِ نيكوتر: أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً(فرقان، آيه 24.)
آيا همه صحابه را بايد گرامى داشت؟
با استناد به آياتى چون: كُنْتُمْ خَيْرُ اُمَّةٍ اُخْرِجَت لِلنَّاسِ.(آل عمران، آيه 100.) شما بهترين امتى هستيد كه براى مردمان پديدار شده ايد. و لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ.(فتح، آيه 18.) خداوند، از مؤمنان، آن گاه كه در زير آن درخت با تو پيمان فرمانبردارى مى بستند، خشنود شد. و وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ من الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ.(توبه، آيه 100.) پيش گامانِ نخستين، از كوچندگان و ياران (مهاجران و انصار)، و آنان (تابعان) كه به نكوكارى ايشان را پيروى كردند خدا از ايشان خشنود شد و آنان خود از خداى. و نظير اين آيات، از سوى اهل سنّت، نظريه اى با عنوان «صحابه عدول» يا «همه صحابه عادلند» شكل گرفت و آن را دليل اصل معروف «تنزيهِ صحابه» دانستند و پرونده ايشان را بسته و در هم پيچيده تلقّى كردند و راه هرگونه نقد و جرح و تعديل نسبت به ايمان و رفتارهاى ايشان را بستند. روشن است كه طبيعت اين نظريه و الزام به آن، الزام به نزاهت و پاكى همه آنها از گناه و خطا است. براى همين، پاسداشت حريمِ حتّا همه كسانى كه جريان گسترش آيين توحيد و نظم نوين اسلامى آن ها را قهراً و بِالْاجبار به درون جامعه اسلامى آورده بود، يك تكليف دينى است و تعرّض به آن ها، به تعبير كلامى آن، «زَنْدقه» و در نهايت خروج از اسلام است همچنان كه در حديث ساختگىِ انس ابن مالك آمده است كه پيامبر (ص) فرمود:
من سَبَّ اَحَداً مِنْهُمْ فَعَلَيْهِ لعنةُ اللَّهِ و الْمَلائِكةِ و النَّاسِ اَجْمَعِينَ، و من عابَهُم او انْتَقَصَهُمْ فَلا تُواكِلُوُه و لاتُشارِبُوُه و لاتُصَلُّوا عَلَيْهِ.(نظرية عدالة الصّعابة و المرجعية السياسيّة فى الاسلام، ص 55.) كسى كه يكى از ايشان (صحابه) را دشنام دهد، پس خشم خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد، و كسى كه از ايشان عيب كرد، يا بدگويى كند، با او بر سر يك سفره ننشينيد و براى او نماز نخوانيد.
اوّلاً: بيش تر احاديثى كه در فضايل صحابه آمده است، از ساخته هاى عالمانِ «مُستأكِلِ به روزِ» روزگار بنى اميّه (طُلَقا) است؛ عالمانى كه سر در آخر قدرت بنى اميه داشتند و براى تقرّب به آنان به چنين خيانتى دست زدند. و چنان اسلوبى در ساختنِ اين احاديث به كار بردند كه در ميان هيچ يك از آنها فرقى ننهادند و گويى هريك از آنها به تنهايى، الگوى نيكو و پيشواى صالحى براى مسلمانان است. ابن ابى الحديد گويد: ابن عرفه كه معروف به «نفطويه» و از افراد بزرگ و سرشناس محدِثّان است، در تاريخ خود مطلبى نوشته كه با اين مسئله مناسبت دارد. او مى گويد: بيش تر احاديث مجعول در مورد فضايل صحابه به روزگار حكومت بنى اميه، براى تقرّب جستن به آنان، آن هم با اين پندار كه بدان وسيله بينىِ بنى هاشم را به خاك مى مالند، صورت گرفت.(شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 46.) همو گويد: معاويه به همه كارگزارانِ خويش در سراسر منطقه حكومت خود نوشت: گواهى هيچ يك از شيعيان على و اهل بيت او را مپذيريد و نوشت: بنگريد كه شيعيان و دوستان و هواداران عثمان را در منطقه حكومت خود و كسانى را كه فضايل و مناقب او را نقل مى كنند، گرامى داريد و به خود نزديك سازيد و جايگاه نشستن آنان را به خود نزديك تر قرار دهيد و آن چه را كه هريك از ايشان روايت مى كند همراه نام خود و پدر و عشيره اش براى من بنويسيد. آنان چنان كردند. چون معاويه براى آنان نقدينه و جامه و پاداش و زمين مى داد، در بيان فضايل و مناقب عثمان زياده رَوى كردند. و از ايشان ميان عرب و موالى شايع شد و به سببِ چشم و هم چشمى، براى رسيدن به دنيا و منزلت در هر شهر و ديار، اين موضوع رايج شد، آن چنان كه هيچ گمنام و فرومايه يى كه در فضيلت و منقبت عثمان روايت نقل مى كرد و پيش يكى از كارگزاران عثمان مى آمد، نبود مگر اين كه نامش را در ديوان مى نوشت و او را به خود نزديك مى ساخت و شفاعتش را مى پذيرفت و مدتها چنين بودند. معاويه سپس به كارگزاران خود نوشت كه حديث درباره عثمان فراوان و در هر شهر و هر سو پراكنده شده است؛ اينك چون اين نامه من به شما رسيد مردم را به جعل روايت در مورد فضايل صحابه و خلفاى اوّلى فرا خوانيد و هيچ خبرى را كه هركس از مسلمانان درباره على (ع) نقل مى كند، رها مكنيد، مگر اين كه نظير آن را براى صحابه بسازيد و پيش من بياوريد كه اين كار براى من خوش تر و مايه چشم روشنى بيش تر است و حجت و برهان ابوتراب و شيعيان او را بيش تر در هم مى شكند تا آن كه مناقب و فضيلت عثمان را روايت كنيد. چون نامه او براى مردم خوانده شد، اخبار بسيارى كه ساخته و پرداخته و خالى از حقيقت بود در مناقب صحابه منتشر شد و مردم در اين مورد چندان كوشش كردند كه اندك اندك روى منابر گفته مى شد و به مكتب داران القاء مى شد كه بسيارى از رواياتى از اين دست را به كودكان و پسربچه ها آموزش دهند. آنان نيز چنان كردند و همان گونه كه قرآن را به آنان مى آموختند آن روايات را هم آموزش دادند. سپس كار به آنجا كشيد كه به دختركان و زنان و خدمتگزاران و وابستگان خود نيز آموزش دادند و سالها بدين گونه گذشت. معاويه سپس بخشنامه يى به همه كارگزاران خويش در همه شهرها نوشت: بنگريد، در مورد هركس كه به هر دليلى ثابت شد «على و اهل بيت» او را دوست مى دارد نامش را از ديوان حذف كنيد و مقرَّرى ساليانه و عطاى او را بِبُريد. همراه اين بخشنامه نامه ديگرى هم بود، كه هركه او را به دوستى اين قوم متهم مى دانيد شكنجه دهيد و خانه اش را ويران سازيد.
بلا و گرفتارى در هيچ جا بيش تر و دشوارتر از عراق نبود، به ويژه كوفه و چنان شد كه مردى از شيعيان على (ع) اگر پيش مى آمد كه به او اعتماد داشت او را به خانه و حجره خود مى برد و در خانه پس از آن كه او را سوگندهاى استوار مى داد، در حالى كه از خدمتگزار و برده خود مى ترسيد، راز و حديث خود را به او مى گفت. بدين گونه بسيارى از احاديث مجعول و بهتان رايج و منتشر شد و فقيهان و قاضيان و واليان بر اين روش بودند و از همه مردم گرفتارتر به اين بدبختى، قاريانِ رياكار و سست بنيادهاى فريبكارى بودند كه خود را زاهد و خاشع نشان مى دادند و براى بهره گيرى از واليان احاديثى جعل مى كردند. واليان هم جايگاه نشستن آنان را به محل خود نزديك مى ساختند و به منزلت و اموال و املاك مى رسيدند، تا آن كه اين احاديث و اخبار به دست دين دارانى رسيد كه هرگز دروغ و بهتان را حلال نمى شمردند ولى چون گمان مى كردند كه آنها بر حق و صحيح هستند، پذيرفتند و روايت كردند و اگر مى دانستند آن احاديث باطل است هرگز روايت نمى كردند و به آن معتقد نمى شدند. كار همين گونه بود. و چون حسن بن على (ع) رحلت فرمود گرفتارى و فتنه افزون شد و از شيعه و آن گروه از مردم هيچ كس باقى نماند جز آن كه در زمين سرگشته و بر جان خود بيمناك بود. پس از شهادت حسين بن على (ع) كار پيچيده تر و دشوارتر شد. عبدالملك بن مروان حاكم شد و بر شيعه سخت گرفت و حَجّاج بن يوسف را بر شيعيان حاكم ساخت و شگفتا كه اهل صلاح و عبادت و دين هم با دشمنى به على و دوستى با دشمنان او و موالات با كسانى كه مدّعى دشمنى على (ع) بودند به حجاج تقرّب مى جستند و در مورد جعل روايت در فضيلت و سابقه و مناقب آنان و خرده گيرى و سرزنش و عيب و اظهارِ ستيز نسبت به على (ع) زياده روى كردند. و كار به آنجا كشيد كه مردى برابر حجاج ايستاد - و گفته مى شود پدربزرگ اصمعى؛ يعنى عبدالملك بن قريب بوده است - او فرياد برآورد و گفت هان اى امير! خانواده من مرا عاقّ كردند و على نام نهادند و من فقيرى درمانده ام و محتاج بخشش اميرم. حجاج به او لبخند زد و گفت به سبب لطافتى كه به آن متوسل شدى تو را حاكمِ فلان جا كردم.(شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 46؛ جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص 145.) و همو به نقل از ابوالحسن على بن محمد بن ابى يوسف مدائنى در كتاب «الاحداث» گويد: كه معاويه بخشنامه يى براى همه كاگزاران خود صادر كرد كه در آن آمده بود ذِمّه من از هركس كه چيزى از فضايل «ابوتراب و اهل بيت» او را نقل كند، برداشته است و سخنوران در هر منطقه بر منابر على را لعنت مى كردند واز او تبرّى مى جستند و به او و افراد خاندانش دشنام مى دادند. در آن هنگام گرفتارترين مردم كوفيان بودند كه در شهر كوفه شيعيان از همه جا بيش تر ساكن بودند. معاويه زياد بن سُمَيّه را به حكومت كوفه گماشت و بصره را هم ضميمه آن كرد و او كه به شيعيان آشنا بود و به روزگار حكومت على (ع) خود از آنان شمرده مى شد، ايشان را به سختى تعقيب كرد و آنان را زير هر سنگ و كلوخ كه يافت، كشت و شيعيان را به بيم انداخت؛ دست ها و پاها را مى بريد و بر ديده ها ميل مى كشيد و آنان را بر تنه خرما بر دار مى كشيد تا جايى كه ايشان را از عراق بيرون راند و پراكنده ساخت و در عراق هيچ شيعه نام آور باقى نماند.(شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 143.)
در اينجا، از ناقلان و جعل كنندگان احاديثى از اين دست، كه صحابه را دربست عادل، و سبّ كننده گان و دشنام دهنده گانِ به آن ها را سزاوار لعن و نفرين خدا و فرشتگان و... مى دانند و تنقيص آن ها را مايه خروج از اسلام. مى پرسيم بى هيچ ترديدى، على بن ابى طالب (ع)، كه به نصِّ صريح، ولىّ خدا و برادرِ رسول خدا و سرور و سالار و محورِ «اهل بيت پيامبر (ص)» و دست كم در حد ديگران، يكى از صحابيانِ بنام بود، آيا حكم كسانى كه او را دشنام مى دادند، ناسزا مى گفتند و اهانت به آن عزيز و گرامى و مظلوم را فريضه مى دانستند چيست؟ آيا اين سخن معاويه را، كه در پاسخِ يكى از جيره خوارانش كه سر در آخُرِ قدرت او داشت و از راهِ خيرخواهى از او خواست تا مردم را از ناسزا به آن حضرت و شيعيانش بازدارد، گفت: و اللَّهِ لااَدَعُ سَبَّهُ و شَتْمَهُ حَتّى يَهْرَمَ عَلَيْهِ الْكَبِيرُ و يَشُبَّ فِيهَا الصَّغِيرُ. به خدا سوگند، دشنام و ناسزا به ايشان را رها نخواهم كرد، تا آن كه پيران در آن فرسوده و خردسالان پير شوند، چگونه توجيه مى كنيد؟ اگر مدّعى اجتهاد او باشيد و بگوييد او در اهانت و ناسزاگويى، همانند ديگر جنايات و فجايعى كه مرتكب شد، اجتهاد كرده است. بايد به لعن و نفرين شيعيان نسبت به اين موجودِ «معكوس»(شخص واژگون؛ از فطرت برگشته.) و «مركوس»،(جُثّه دگرگون؛ كالبدِ خِرَد سرگشته.) خرده نگيريد؛ چرا كه شيعيان نيز اجتهاد كرده اند. آرى، چه مى گوييد درباره او كه به يكى از صحابيان (سمرة بن جندب)، پانصد هزار درهم پرداخت تا از پيامبر گرامى به دروغ نقل كند كه: وَمِنَ النَّاسِ من يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى ما فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ. وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسَادَ.(بقره، آيه 205 – 204.) و از مردم كسى است كه گفتارش درباره زندگىِ اين جهان، تو را به شگفتى وامى دارد و خداوند را بر آن چه در دل دارد، گواه مى گيرد و همو، كينه توزترين دشمنان است. و چون به سرپرستى در كارى دسترسى يابد، مى كوشد كه در زمين تبهكارى ورزد و كِشت و پُشت (نسل) را نابود كند؛ و خداوند تباهى را دوست نمى دارد، درباره على (ع) نازل شده، و سخن خداوند كه فرمود: وَمِنَ النَّاسِ من يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ.(بقره، آيه 207.) و برخى [ديگر] از مردم كسى است كه در به دست آوردنِ خشنودى خداوند از جان مى گذرد و خداوند به بندگان مهربان است، در شأن عبدالرّحمن بن ملجم مرادى است؛ چرا كه او على (ع) را به قتل رسانيد!! اين چه نظريه اى است كه قِصّه اصحاب را، قِصّه يك بام و دو هوا كرده است؟ آيا كجاى خردمندى و ايمان است كه ناسزا به على (ع) و آل او، به صورت بخشنامه براى همه رعيّت ابلاغ شود و همه آن گوسفندانِ خداوند در اين گناه نابخشودنى، از سر رغبت و ناجوانمردى يا از ترس و بزدلى، او را در اين جنابت هولناك اطاعت كنند؟!! آيا معاويه با اين همه فجايع هنوز مسلمان است؟ آيا درباره كسانى كه او را در اين فرمانِ نابخردانه و ناجوانمردانه اطاعت كردند، چگونه داورى مى كنيد؟ و با اين نظريّه مُتهافِت و ساقط چه مى گوييد؟
ثانياً: اين نظريّه: (همه صحابه دربست عادل و پرهيزگارند و تنزيه آنها يك تكليف دينى است)، با صريح آيات و روايات نبوى؛ يعنى سنّت به معناى جامع آن، - قول، فعل، تقريرِ – پيامبر (ص) و واقعيتِ تاريخ و روح آموزه هاى اسلام، در تعارضِ آشكار است. پس از ورود پيامبر گرامى (ص) به مدينه و تأسيس دولت اسلامى، برخى از مخالفان سرسخت كه جريان گسترش آيين توحيد و نظم نوين آن ها را قهراً و بِالْاجبار به درون جامعه اسلامى آورده بود و در برابر سيل پيشرفت اسلام ياراى ايستادگى نيافتند، ناگزير دم از موافقت و تسليم زده و منتظر فرصت مناسب نشستند. اين ها، نخستين عناصر نفاق را در درونِ جامعه اسلامى تشكيل دادند. مردمانى بودند كه به ظاهر ايمان آورده بودند، امّا در نهان، كفرشان را مخفى مى داشتند. به تعبير قرآن كريم:
وَمِنَ النَّاسِ من يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هم بِمُؤْمِنِينَ.(بقره، آيه 8.) و برخى از مردم مى گويند، به خداوند و روز واپسين ايمان آورده ايم با آن كه آنان مؤمن نيستند.
اين گروه كسانى بودند كه قرآن كريم از زبان آنها آورده است:
وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ.(بقره، آيه 14.) و هرگاه با كسانى كه ايمان آورده اند، ديدار كنند؛ مى گويند ايمان آورده ايم و چون با شيطان هاى خود تنها شوند، مى گويند ما با شماييم و ما تنها [مؤمنان را] ريشخند مى كنيم.
گاه رفتارهاى رسواكننده اى از ايشان سر مى زد كه ذهن و دل مؤمنان را متوجّه خود مى ساخت، و قرآن از تشبث هاى خائنانه و مزوّرانه منافقان مدنى سرگذشتها دارد،(به آيات سوره توبه رجوع شود.) اگرچه اين گروه در جمعيت منافقان اكثريت نداشتند، بلكه اكثريت با مكيّانى بود كه پس از فتحِ شهرشان، ميان پذيرشِ دين جديد و مرگ، بر سر دوراهى بودند و ناگزير به اسلام تظاهر مى كردند؛ زيرا كه به دنبال شكست، به بردگى اسلام درآمده و با اظهار مسلمانى به آزادى رسيده بودند. از اين رو، «طُلَقا» (آزادشدگانِ پس از اسارت)، خوانده شدند. و در جريان هاى اجتماعى بيش تر نقش مشتركى را ايفا مى كردند؛ چرا كه سرسخت ترين و ديرپاترين دشمن اسلام به شمار مى رفتند. و در جريان بازگشت از اسلام و ستيز با آن از هر گروهى سهم بيش ترى داشتند. على (ع) درباره «طُلَقا» كه ابوسفيان، آن ها را رهبرى مى كرد، فرمود:
فَوَ الَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ و بَرَأَ النَّسَمَةَ، ما اَسْلَمُوا وَلكِنْ اسْتَسْلَمُوا و اَسرُّوا الْكُفْرَ، فَلَمّا وَجَدُوا اَعْواناً عَلَيْهِ اَظْهَرُوُه.(نهج البلاغه، نامه 16.) سوگند به كسى كه دانه را شكافته و جانداران را آفريد، اينان اسلام را نپذيرفته؛ بلكه تسليم شده اند، و كفر را در دل نهان داشته اند، و چون يارانى يابند آن را علنى كنند!
امويان، همان باندِ تبهكار، منافقانى بودند، كه به خاطر حفظ رياست، و نفوذشان دير زمانى با اسلام و مسلمانان در ستيز بودند و پس از ناكامى، ناگزير سر تسليم فرود آوردند تا در فرصت مناسب، موقعيت از دست داده را، ديگر بار، به دست آورند. باندى بودند كه پيامبر گرامى (ص) به مسلمانان هشدار داده بود، كه پس از رحلت آن بزرگوار، به زودى گرفتار تعرّض و دسيسه هاى آنان خواهند شد. روزگارى خواهد آمد كه سران منافق؛ قريش (آل ابوسفيان)، ميراث نهضت محمّد (ص) را به تباهى مى كشانند و آن چه را مسلمانان به رهبرى آن حضرت با رنج و تلاش فراهم آورده اند به باد مى دهند. بسا كه در احوال و سيرت امويان به تأمّل مى نشست، يكايك آنان را به خوبى مى شناخت، ژرفاى روح پليدشان را به دقت مَدِّنظر مى آورد و مكنونات ضميرشان را وارسى مى كرد و با يك استنتاج منطقى مى يافت كه در آينده نزديكى از ايشان چه ها سر مى زند. پى مى برد كه شهرت شان به سلطه و جاه و ثروت و عشرت و اتراف و اسراف، اموال عمومى را هيزم كامجويى هاى شان خواهد ساخت و حيثيّت مسلمانان را بازيچه خودكامگى مى گردانند. و دين خدا را ابزار فريب و دغلكارى شان مى كنند. با چنين بصيرتى بود كه در جمع اصحاب پاكدل و متنفذانِ ورشكسته قريش، از دسيسه هاى اين گروه بدنهادِ فتنه گر سخن مى گفت و نقشه هاشان را افشا مى كرد. آيا به راستى، اين باندِ تبهكار، كه سرانجام اسلام بعثت را به اسلام سلطنت تبديل كردند، صحابى پيامبرند؟! مرحوم علّامه امينى در كتاب بى نظير خود «الغدير»، پاره اى از جنابات معاويه را آورده است كه خواندنى است. مى نويسد: نخستين كسى كه آشكارا به شرابخوارى و خريدن آن اقدام كرد، معاويه بود. نخستين كسى كه در جامعه اسلامى فحشا را رواج داد، معاويه بود. نخستين كسى كه ربا را حلال كرد، معاويه بود. نخستين كسى كه ازدواج با دو خواهر را در يك زمان جايز شمرد، معاويه بود. نخستين كسى كه سنّت پيامبر را در قانون ديات تغيير داد و بدعت ها را گذاشت، معاويه بود. نخستين كسى كه «لبّيك» را در مراسم زيارت خانه خدا ترك گفت، معاويه بود. نخستين كسى كه اموال را براى جعل حديث اختصاص داد، معاويه بود. نخستين كسى كه به هنگام بيعت با مردم بيزارى على (ع) را شرط مى كرد، معاويه بود. نخستين كسى كه دشنام و ناسزاگويى به على (ع) را رواج داد، معاويه بود. نخستين كسى كه خطبه نماز عيد را، برخلاف دستور پيامبر (ص)، بر نماز عيد مقدّم داشت، تا در ضمن آن على (ع) را دشنام دهد و مردم پراكنده نشوند، معاويه بود. نخستين كسى كه خلافت پيامبر (ص) را به سلطنت مبدّل ساخت، معاويه بود. نخستين كسى كه دستور داد مدينه پيامبر (ص) را غارت كنند، معاويه بود. و بِالْاخره نخستين هاى ديگر...(الغدير، ج 11، ص 71 به بعد.)
على (ع)، درباره جنايات بنى اميّه فرمود:
و اللَّهِ لايَزالُونَ حَتّى لايَدْعُوا للَّهِِ مُحَرَّماً اِلّا اسْتَحَلُّوهُ و لاعَقْداً اِلّا حَلُّوُه، و حتّى لايَبْقى بَيْتُ مَدَرٍ و لاوَبَرٍ اِلّا دَخَلَهُ ظُلْمُهُمْ و نَبَأ به سوُءُ رَعْيِهِمْ، و حَتّى يَقُومَ الباكيانِ يَبْكِيانِ: باكٍ يَبْكِى لِدِينهِ و باكٍ يَبْكِى لِدُنْياهُ.(نهج البلاغه، خطبه 98.) به خدا سوگند، آنها (بنى اميه) همچنان بر سر كار بمانند، تا آنجا كه حرامى را باقى نمى گذارند، مگر آن كه حلال بشمارند؛ و پيمانى (از پيمانهاى الهى و مردمى) استوار نماند، جز آن كه آن را بگسلانند؛ و خانه اى در دهستان و خيمه اى در بيابان نَبُوَد جز آن كه ستم آنان بدان رسد و ويرانش گرداند، و بدرفتارى شان مردمِ آنجا را بگريزاند. تا آنجا كه دو دسته بگريند: دسته اى براى دين خود كه از دست داده اند، و دسته اى براى دنياى خويش كه بدان نرسيده اند.
صحابه كيانند؟
بسيار ساده انديشى و سطحى نگرى است كه در برابر واقعيتهاى روشن تاريخ و آيات صريح قرآن، ديده بر هم نهيم و همه آن ها را كه اسلام آوردند، اگرچه با پيامبر گرامى (ص) مهاجرت كردند و سال ها با او بودند، صحابى بدانيم و دامان شان را، از هرگونه خطا و لغزش و كژروى و خيانت، با آب تنزيه بشوييم و محسن و مُسئى، صالح و طالح (نكوكار و بدكردار)شان را برابر بينيم و هر كه را كه بدين نام شُهره است، حريمش را پاس داريم. در حالى كه برخى از آنها، اگرچه اسلام را به هر دليلى پذيرفتند، امّا هيچگاه ايمان به دل شان راه نيافت؛ كسانى كه به تعبير قرآن به حوزه كفر نزديك تر بودند تا به حوزه ايمان:
هم لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ.(آل عمران، آيه 167.) اينان در آن روز به كفر نزديكتر بودند تا به ايمان؛ چيزى به زبان مى گويند كه در دل هاى شان نيست، و خدا بدانچه پنهان مى دارند داناتر است.
برخى شان كسانى بودند كه پيامبر (ص) از آنان درباره آينده اسلام در هراس بود. معاويه و پدرش ابوسفيان، كه پاره اى از جنايات پسر را ياد كرديم، در جاهليت و خصومت با اسلام پر سابقه ترين بودند، حتّا پس از روى كار آمدن، هنوز خاطره «بَدْر» و «اُحُد» را فراموش نكرده بودند، آيا مقصود از صحابه ايشانند؟! آيا كسانى مانند «حاطب بن ابى بلتعه» و «ابولبابه» كه به پيامبر و ارتش اسلام خيانت كردند و پس از رسوا شدن از در توبه درآمدند، كه ستون توبه در «مسجد النبى» يادآورِ اين حقيقت است، از صحابيان ممتاز پيامبراند، كه نبايد مورد جرح و تعديل و نقد قرار گيرند؟ آيا «ثعلبة بن حاطب انصارى» كه در مقام اعتراض نسبت به قانون زكوة در برابر پيامبر ايستادگى كرد و داستان تخلّف او را قرآن در آيات 75 تا 77 آورده است و آن ها كه از شركت در جنگ سرباز زدند و فرمان پيامبر (ص) را زير پا نهادند و داستان شان در سوره توبه آيه 118 آمده است و كسانى كه اقدام به جاسوسى كردند و خداوند درباره آن ها فرمود: و فِيكُمْ سَمَّاعوُنَ لَهُمْ.(توبه، آيه 47.) در ميان شما جاسوسانند براى ايشان، و همين طور، كسانى كه براى گزند رساندن و كفر ورزيدن و جدايى افكندن، ميان مؤمنان و ساختن كمينگاهى براى دشمنان اسلام، مسجد ساختند كه به مسجد «ضِرار» معروف است و سوره توبه، آيه 107 سرگذشت آن را آورده است و نيز كسانى كه خداوند با صراحت درباره آن ها فرموده است: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ.(توبه، آيه 80.) چه براى آنان آمرزش بخواهى، چه نخواهى، (سودى ندارد زيرا) اگر هفتاد بار براى آن ها آمرزش بخواهى هيچ گاه خداوند آن ها را نخواهد آمرزيد. و كسانى كه در زمان پيامبر (ص) به راه راست بودند، اما پس از رحلت آن بزرگوار بر سر دنياطلبى و مقام خواهى، دين خود را باختند و فتنه ها انگيختند و خون هاى بسيارى از مسلمانان را در راه هوسهاى خود ريختند؛ مانند طلحه ها و زبيرها، كه آتش جنگ «جمل» را برافروختند، همان صحابه اند كه بايد حريم شان را پاس داشت و در رديف اصحابى چون سلمان، ابوذر، و مقداد و... از آنان ياد كرد؟ آيا اين گروههايى كه از پاره اى از ويژگيها و خيانت ها و نفاق هاشان، ياد شد، همان ها هستند كه امام سجاد (ع) در اين نيايش آن ها را به بزرگى ياد كرد و خاطره فداكارى ها و بزرگوارى هاشان را گرامى داشت؟! آيا به راستى، مؤمنانِ نخستين و پيش گامانِ بااخلاص با مسلمان نمايانِ خائن و سركش و فتنه انگيز و بدعتگزار در يك رديف اند؟ در اين سخن خداوند تأمل كنيم كه فرمود:
أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لا يَسْتَوُونَ. أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَى نُزُلاً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. وَأَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِيدُوا فِيهَا وَقِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِي كُنتُم به تُكَذِّبُونَ.(سجده، آيه 20 – 18.) آيا كسى كه مؤمن است همچون كسى است كه از فرمان خداى بيرون رفته؟ هرگز برابر نيستند. اما آنان كه ايمان آوردند و كارهاى نيك و شايسته كردند، ايشان را بهشت هايى است كه براى پذيرايى در آنها جاى مى گزينند به پاداش آن چه مى كردند. و اما آنان كه از فرمان بيرون شدند جايگاهشان آتش – دوزخ – است، هر گاه بخواهند از آن بيرون آيند به آن برگردانده مى شوند، و گويندشان بچشيد آتشى كه دروغ مى انگاشتيد.
نكته جالب اين كه، اهل سنّت نيز، عملاً براى همه صحابه و تابعان حرمت قائل نيستند، چون قاتلان عثمان از ميان صحابه و تابعان برخاستند و هم خالد بن وليد، قاتل مالك بن نُوَيره صحابى بود، در حالى كه بارها خليفه دوم، به ابوبكر اصرار مى كرد كه بر او حد جارى كن و او را به قِصاص قتل مالك بكش، و از اين قبيل بسيار است همين گونه در تابعان كسانى بوده اند از قبيل يزيد و عمرسعد و شمر و حتّا در صحابه، كسانى بوده اند چون حكم بن ابى العاص و مروان بن الحكم، كه پيامبر خود لعن و طرد و نفرين شان كرده است. از اين رو، سنّت نبوى، نيز احترام به همه صحابه را درست و بى گفتگو ايجاب نمى كند. بنابراين صحابى بودن يا تابعى بودن هيچ مسئله اى را حل نمى كند، مگر اين كه شخص صحابى يا تابعى همه تعليمات اسلام را جذب كرده باشد و جنبه هاى رسوب كرده جاهليت خويش را معدوم ساخته باشد و شخصيت ثانوى اسلامى پيدا كرده باشد و نسج قرآنى و ريخت محمدى يافته باشد و به مرحله تولّدى ديگر رسيده باشد و پس از درگذشت پيامبر و رفتن او چيزى را تغيير نداده باشد. و مى دانيم كه همه آنان كه به نام صحابه معرّفى شده اند يا تابعى - به بداهت تاريخ – چنين نبوده اند.(حماسه غدير، ص 98 – 96.) كتاب «صحيح بخارى» در جهان تسنن به تصريح عالمان اهل سنت، معتبرترين كتاب است پس از قرآن مجيد و در طول حدود 1200 سالى كه از تأليف آن مى گذرد تنها مدرك درجه اول همه مسائل دينى سنّى است. مؤلف اين كتاب، در «كتابُ الفتَنِ» ذيل آيه: وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ.(انفال، آيه 25.) و از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها به كسانى از شما كه ستم كردند نرسد، و بدانيد كه خدا سخت كيفر است، آورده است كه پيامبر اكرم (ص) فرمود:
اَنَا عَلى حَوْضِى اَنْتَظِرُ من يَرِدُ عَلَّىَ، فَيُوْخَذُ بِناسٍ من دوُنى فَاَقوُلُ: اُمَّتى، فَيَقُولُ: لا تَدْرى، مَشَوْا عَلَى الْقَهْقَرى.(صحيح بخارى، حديث شماره 7048.) [در قيامت]، من بر لب حوض كوثر ايستاده ام، منتظر كسانى كه نزد من خواهند آمد. در اين هنگام گروهى را از كنار من مى برند و دور مى كنند، مى گويم: اينان نيز اُمّت من اند، مى گويند: تو نمى دانى، اينان [پس از تو] واپس رفتند و به قهقرى بازگشتند.
مطرف گويد: به زبير گفتم: اى اَباعبداللَّه، خليفه (عثمان) را رها كرديد، تا كشته شد، آنگاه، خونخواه او شديد؟ زبير در پاسخ گفت: ما در زمان رسول خدا (ص) و خليفگانِ سه گانه: «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لاتُصِيبَنّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خاصَّةً» را مى خوانديم، ولى نمى پنداشتيم كه خود، اهل آن فتنه باشيم، تا آن كه درباره ما شد آن چه شد؛ يعنى ما خود از فتنه انگيزانى شديم كه قرآن كريم مسلمانان را از آنان آگاه كرده بود.(الدّر المنثور فى التفسير المأثور، ج 3 ص 321.) در پايان سوره فتح فرمود:
مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً من اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم من أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً.(فتح، آيه 29.) محمّد (ص) فرستاده خداست، و كسانى كه با وى اند، بر كافران سرسخت اند و در ميان خويش مهربان، ركوع كنان و سجودكنان. مى بينى شان كه فزون بخشى و خشنودى خداى مى جويند نشانِ شان هم از سجود بر رخسارشان است، اين داستان شان در تورات است، و داستان شان در انجيل، چون كِشته اى كه جوانه اش را برون كرده و استوارش ساخته تا ستبر شده است و بر ساقه هاى خود راست بايستاده، كه برزگران را خوش مى آيد، تا ناباوران را به آنان (به افزون شدن مؤمنان) به خشم آرد. خداوند كسانى شان را كه ايمان آورده اند و كارهاى نيك كرده اند، آمرزش و مزدى كلان وعده كرده است.
«مِنْ» در «مِنْهُمْ» در ذيل آيه، كه فرمود: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا و عَمِلُوالصَّالِحاتِ مِنْهُمْ، براى تبعيض و ضمير «هُم» به «اَلَّذينَ مَعَهُ» در آغاز آيه برمى گردد. و اين بدين معناست كه وعده مغفرت و آمرزش و پاداش خداوند در حدوث و بقا و پيدايش و دوام، به شرط ايمان و عمل صالح است: آمَنُوا و عَمِلو الصَّالِحاتِ. بنابراين آن ها كه با پيامبر گرامى (ص) همراه بودند، امّا ايمان شان زبانى بود و توانسته بودند كه نفاق و كفرشان را پنهان كنند، و آن ها كه تمرين نفاق مى كردند، و نيز آن ها كه در آغاز دعوت ايمان آوردند، حتّا با آن حضرت هجرت كردند و در پاره اى از جنگ ها شركت نمودند امّا تا پايانِ راه وفادار نماندند، عهد خويش با اسلام و ايمان را گسستند و به شرك و كفر گراييدند و پس از رحلت پيشواى بزرگ اسلام، فتنه ها برانگيختند و جانشين به حق او را تنها گذاشتند و اساسِ ستم و بيداد به «اهل بيت» او را، برنهادند و زمينه سازِ روى كار آمدنِ «طُلقا» شدند و عاشوراها آفريدند و.... به صريح قرآن از مغفرت و آمرزش و پاداش خداوند، كه به مؤمنان صالح وعده داده است، بهره اى ندارند؛ چرا كه به نام اسلام و ايمان، نصّ و تصريحِ پيامبر را زير پا نهاده و ميثاق ايمان را شكستند، همچنان كه خودِ آن بزرگوار فرمود:
من ظَلَمَ عَلِيّاً مَقْعَدِى هذا بَعْدَ وَفاتِى فَكَاَنّما جَحَدَ نُبُوَّتِى و نُبُوَّةِ الأنبياءِ من قَبْلى.(الميزان، ج 9، ص 63.) كسى كه بر سر جانشينى من، پس از مرگِ من، به على (ص) ستم كند گويى پيامبرى من و پيامبران پيش از مرا انكار كرده است.
در سوره محمد (ص) به تفصيل فرمود:
إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِم من بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ. وَأَمْلَى لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِسْرَارَهُمْ. فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ. ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَكَرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ. أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ. وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيَماهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ.(محمد، آيه 30 – 25.) كسانى كه به واپس بازگشتند – مرتد و كافر شدند – زان پس كه راه بر آنان روشن شد، شيطان (باطل را) براى شان بياراست، و آرزوشان دراز داشت. اين همه از آن روست، كه آنان به كسانى كه آن چه را خدا فرو فرستاده ناخوش داشته اند گفتند: در برخى كارها از شما فرمان خواهيم برد، ليك خدا پنهان كارى شان – پنهان سخن گفتن و رازهاى آنان - را مى داند. پس چگونه اند (آن منافقان) آن گاه كه فرشتگان جان شان را مى گيرند بر روى و پشت شان مى زنند؟ اين (عذاب) از آن روست كه آنان از آن چه خداى را به خشم آرد، پيروى كردند و خشنودى او را ناخوش داشته اند پس كارشان را تباه و بى اثر ساخت. يا آنان كه در دل هاشان بيمارى است، گمان برده اند خدا كنيه هاشان را هرگز آشكار نكند؟ اگر بخواهيم، به تو مى نماييم شان و تو به رخساره شان و به آهنگ سخن، ايشان را خواهى شناخت، و خداوند كارهاتان را مى داند.
چكيده سخن اين كه، كسانى كه به نام اسلام و ايمان حضور پيامبر (ص) را درك كردند، حتّا با او هجرت كرده و در جنگ ها نيز، همراه ايشان بودند، امّا در دل ايمان نداشتند يا به انگيزه هايى اسلام را پذيرفتند، يا اين كه ايمانِ شان دوام نيافت و در انگيختن فتنه اى كه قرآن و پيامبر (ص) هشدار داده بودند، و فراهم سازى زمينه سلطه «طُلَقا» و بازگشت به جاهليت شرك و نفاق و كفر، سهم عمده اى داشتند، صحابى نيستند. و اين نكته اى است كه صريح قرآن و سنّت گواهِ آن، و واقعيت تاريخ اسلام نيز، مؤيّد آن است. به راستى صاحبانِ نظريّه «صحابه دربست عادلند» و همينظور «تابعان»، با استناد به كدام دليلِ شرعى و عقلى، حتّا عرفى، كسانى را كه در همان نزديكى هاى رحلت پيامبر (ص) سخنانى گفتند، برخلاف صريح قرآن،(خليفه دوّم، به هنگام رحلت پيامبر (ص)، كلمه زشت «هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ» را بر زبان جارى مى كرد و روشن است، اين سخن جسارت آلود، برخلاف صريح قرآن كريم است، كه فرمود: وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى. إِنْ هو إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى. او از سر هوا و هوس، سخن نمى گويد. آن (قرآن) جز وحى يى نيست كه بر او وحى مى شود. نجم، آيه 4 – 3.) و كارهايى كردند دور از موازين فقه و مبانى دين، و كسانى را كه سنّت پيامبر را محو كردند، مكّه را به منجنيق بستند و مردم مدينه را قتل عام كردند، قرآن را هدف تير ساختند و اولاد پاك پيامبر (ص) را كشتند و نواميس پيامبر و قرآن را در هامون ها و آبادى ها گرداندند، بدگويى و دشنام به وصّى پيامبر را كه تجسم ملموس اسلام و ايمان بود همه جا رسم كردند، صحابه پاك و حاملان قرآن را به دست شكنجه و تبعيد سپردند، و آمران به معروف و ناهيانِ منكر را خوار داشتند و به كام دژخيمان افكندند و حقوق مسلمان و غير مسلمان را تباه ساختند و آن چه را پيامبر در طول بعثت ميرانده بود زنده كردند و كسانى را كه طرد كرده بود به آغوش كشيدند، صحابى مى دانند؟!!