اين همه خوش ها زدريايى ست ژرف
اَللَّهُمَّ اِنَّما يَكْتِفَى الْمكْتَفُونَ بِفَضْلِ قُوَّتِكَ، فَصَلّ ِ عَلى مُحَمّدٍ و آلِهِ، وَاكْفِنا. و اِنَّما يُعْطِى الْمُعْطُونَ من فَضْلِ جِدَتِكَ، فَصَلّ عَلى مُحَمّدٍ و آلِهِ، وَاَعْطِنا. وَاِنَّما يَهْتَدِى الْمُهْتَدوُنَ بِنُور وَجْهِكَ، فَصَلّ ِ عَلى مُحَمّدٍ و آلِهِ، وَاْهدِنا. بارخدايا! بى نيازان، تنها به نيروى فزاينده تو، توانايند. پس بر محمد و دودمانش درود فرست و خود ما را، توانا ساز. بى گمان بخشندگان، تنها از افزونىِ دِهِش هاى تو، مى بخشند. پس بر محمد و دودمانش درود فرست و خود ما را، به عطاى خويش، بى نياز گردان. بى گمان راه يافتگانِ (كويت) جز به نورِ ذاتِ بِشْكوه تو، راه نيابند. پس بر محمد و دودمانش درود فرست و تو خود ما را به كويت، راه ده!
اِنَّما: اداتِ حصر است. يعنى: فقط، تنها، بس: قل إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَي غَّ.(كهف، آيه 110.) بگو: جز اين نيست كه من هم بشرى چون شمايم.
الْفَضْل: زيادت و افزونى و فراوانى.
الَقُوَّة: كمال قدرت و شدّت بازدارندگى. قَوِىَ عَلىَ الاَْثرِ: بر آن كار توانا شد.
جِدَةً، وَجَدَ الْمَطْلُوبَ جِدَةً: مراد و خواسته خود را به دست آورد، به آرزوى خود رسيد، گم شده اش را يافت.
آن چه در اين فراز از دعا آمده است، در حقيقت، همانندِ بيش تر فرازها، برگرفته از آموزه هاى قرآنى است. خداى كريم فرمود:
وَمَا بِكُم من نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ.(نحل، آيه 53.) و هر نعمتى داريد، از خداوند است.
فَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ من الْخَاسِرِينَ.(بقره، آيه 64.) و اگر بخشش و بخشايش خداوند بر شما نبود، از زيانكاران مى بوديد.
تصور استقلالِ وجودى براى كاينات هستى، بدين خيال كه در ادامه هستى اش به برپا دارنده اى، نياز ندارد و مى تواند با نيروى نهفته در نهادِ نهان اش بقا و دوام خود را در گذرگاه هستى تضمين نمايد، به همان اندازه تصوّرى بى اساس است، كه دوام و بقا جريانِ برق در سيم ها و لامپ ها، بى آن كه از منبع مولّد برق فيضى مداوم دريافت كنند. از مركز مولد برق به وسيله كابل ها و سيم ها نيرو توزيع مى شود، ظرف چند ثانيه ميليون ها چراغ و نورافكن روشن مى شوند، هزارها بلندگو به صدا مى آيند، صدها ماشين ساكن در كارخانه ها به كار مى افتند و كارگران در رشته هاى گوناگون فعاليت صنعتى خود را آغاز مى كنند، و جريان برق گويى حياتى در سراپاى وجود جامعه مى دمد و شور و غوغاى تمدن صنعتى، همه جا را فرا مى گيرد. روشن است كه تنها با روشن شدن چراغ ها و به صدا در آمدن بلندگوها و به كار افتادن ماشين، نياز ما آدميان از مركز نيرو تمام نمى شود؛ بلكه دوام و بقاى اين حالت و ادامه روشنى و فعاليت، وابسته به فيض مداوم و پى گير كارخانه برق است. به گونه اى كه اگر به مقدار يك ثانيه از منبع برق نيرو نرسد بى درنگ همه ماشين ها از حركت مى ايستند، بلندگوها بى صدا و چراغ ها خاموش و دوباره تاريكى و ركود و خمود حاكم مى گردد، و گويى سكوت مرگبارى به همه جا سايه افكنده است. و اين ركود و خمودِ مرگبار، براى آن است كه ماشين ها در كارخانه ها و چراغ ها و... همچنان كه در اصلِ و حدوث حركت و روشنى، نيازمند فيض نيروى برق از منبع آن هستند، در بقا و دوام آن نيز، به فيض مداوم آن نيازمندند. كاينات هستى و همه پديده هاى جهان با نظامات حيرت زاى آن از نور وجودِ «اللَّه نُورُ السَّمواتِ وَالاَرض» روشنى يافته، و با فيض نامحدود و مداومش خلعت هستى پوشيده اند. و امّا نياز آن ها به خداوند توانا در همين جا تمام نمى شود؛ بلكه اين فيض هستى بايد همواره مستمر و پايدار برسد، تا سازمان عظيم جهان، برقرار بماند و آفرينش به حركت تكوينى خود ادامه دهد. از اين رو، در آموزه هاى قرآنى در توصيف خداوند آمده است: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هو الحَيُّ الْقَيُّومُ.(آل عمران، آيه 2.) خداوند است كه هيچ خدايى جز آن زنده بر خويش استوار(مترجمان قرآن «قَيّوم» را به تفاريق: بسيار پايدار، پايدارنده، پاينده و قائم به ذات معنى كرده اند. ترجمه دكتر سيد على گرمارودى.) نيست. در معناى «قيّوم» گفته شده است: «القيّومُ: من اَسماء اللَّهِ الْمَعْدُودَةِ، و هو الْقائِمُ بِنَفْسِهِ مُطْلُقاً لا بِغَيرِهِ، وَهُوَ مَعَ ذلِكَ يَقُومُ به كُلُّ مَوجُودٍ حَتّى لايُتَصَوّرُ وُجوُد شَى ءٍ وَلا دَوامُ وُجُودِهِ اِلاَّ بِهِ. قيّوم از نام هاى نادِر خداوند است، و ذات مقدس الهى است كه خود با همه كمالاتش، بر خويش استوار و پايدار است و به هيچ روى، نيازى به غير خود ندارد و با اين حال همه موجودات و همه كايناتِ هستى به فيض مستمر و مداوم او پايدارند، به گونه اى كه هستىِ هيچ موجودى و نيز دوامِ هستى او، جز به عنايت او متصوّر و امكان پذير نيست و «اگر نازى مى كند در هم فرو ريزند قالب ها». على (ع) فرمود:
كُلُّ شَى ءٍ قائِمٌ بِهِ.(نهج البلاغه، خطبه 109.) همه چيز به او بر پاى است.
بر اين اساس، هر كمالى «بالاصالة» از آن خداوند است و ديگران هر چه دارند از اوست. بدين معنا كه به جز خداى متعالى «حىّ قيّوم» هيچ موجودى به طور مستقل مالك هيچ يك از كمالات وجودى نيست. و اگر موجودى داراى كمالى است؛ چه كمال اوّلى (اصل هستى) و چه كمال ثانوى (كمالات هستى)، از خداوند است. و اين خداوند است كه اين همه را، به او تمليك كرده است. به تعبير دقيق تر، همه موجوديت كايناتِ هستى در همه مراتب خود، وابسته خداوند است كه «غنىِّ مُطْلق» است:
يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هو الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.(فاطر، آيه 15.) اى مردم، شما نيازمندانِ درگاه خداوند هستيد و تنها خداوند است كه بى نياز ستوده است.
در توضيح «فقر» و «غنا» در سخن خداوند، لازم است به دو نكته اساسى اشاره شود. يكم، اين كه فقر در انحصارِ آدميان است؛ يعنى تنها آدميان اند كه فقر همه وجودشان را فراگرفته است و جز فقر چيزى ندارند. و اين تنها خداوند است كه بى نياز است. همه گونه هاى فقر در آدميان است و همه گونه هاى بى نيازى در خداوند. و چون فقر و غنا همان فقدان و وجدان، ناداراى و دارايى است و اين دو، متضّاد و برابر يكديگرند، و موضوعى هيچگاه از هر دو خالى نيست؛ يعنى هر چه هست و هر چه به تصوّر آيد، يا فقير است و يا غنّى، و لازمه انحصار فقر در آدمى، و انحصار غنا در خداوند، قهراً انحصار ديگرى را به دنبال دارد و آن اين كه آدميان، جز فقر و نادارى چيزى ندارند. و خداوند جز غنا، حتّا داشتنِ ناقص هم ندارد. دوّم، اين كه «فقير» در اصطلاح عرفى آن؛ يا فقير اقتصادى است يا فقير علمى يا... بدين معنا كه چيزى را ندارد. و امّا مراد از «فقير» در كلام الهى، به دليلِ «اللَّه» تعالى كه در آيه مذكور آمده است و نام مقدّسِ ذاتى است كه، همه كمالات را يك جا داراست و نقص و نادارى به ساحت قدس آن، به هيچ روى، راه ندارد، معناى ظاهرىِ مشتقّى فقير «شىٌ لَهُ الْفقر» نيست؛ يعنى شما انسان هايى هستيد كه كمالى را فاقديد؛ بلكه مراد از فقير در اين آيه فقيرِ به معناىِ «فقر» است؛ يعنى شما آدميان؛ بلكه همه كايناتِ هستى جز فقر و نادارى چيزى نيستيد؛ چرا كه جز خداى تعالى كه غنّى مطلق است، هر چه هست فقر و نادارى محض و خالص است. به تعبير فلسفى تر آن، فقر به معناى تعلّق وجودى است، نه فقدانِ كمالى از كمالات. و اين همان فقر و تعلّق است كه پيامبر گرامى (ص) بدان مباهى بود و مى فرمود: «اَلْفَقْرُ فَخْرِىِ و به اَفْتَخِرُ».(احاديث و قصص مثنوى، ص 104.) و چون نزديك ترين آفريده به آفريدگار جهان بود تعلّق اش بيش ترين تعلّق ها و فقرش بيش ترين فقرها بود. از اين رو، بدان مى نازيد و مى باليد. آرى، تنها خداوند است كه غناىِ مطلق وصف اوست. همه بى نيازى هاى ما آدميان، از آن خداوند است. همگان در همه چيز به او نياز دارند؛ بلكه هستى شان، عين نياز و نادارى است. و اوست كه بى نياز كننده هر فقير و نادار، و عزّت بخش هر ذليل و خوار، و توانمندى هر ناتوان، و پناهِ هر بى پناه است. اوست كه آفريدگار زمين و آسمان ها و آن چه در ميانه آن هاست و اوست كه بر اورنگ فرمانفرمايى جهان استيلا دارد و هموست كه كار جهان را از آسمان تا زمين، تدبير مى كند و سامان مى دهد. آرى، اوست كه مَهارِ همه چيز و ناصيه هر جنبنده اى در دست اوست، و همه چيز از عنايت او مدد مى طلبد: «اَزِمَّةُ الاُْمُورِ طرّاً بِيَدِهِ / وَالْكُلُّ مُسْتَمِدَّةٌ من مَدَدِهِ».(منظومه حكمت، ص3.) و همه از عطاى نامحدود او استمداد مى گيرند و جيره خوارِ خوانِ نعمت اويند: وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً.(اسراء، آيه 20.) و دِهِش پروردگارت باز داشته نيست. بارخدايا! بى نيازان تنها به نيروى فزاينده تو، توانايند، پس بر محمد و دودمانش درود فرست و تو خود، ما را، توانا ساز. بى گمان بخشندگان، تنها از افزونى دِهِش هاى تو، مى بخشند. پس بر محمد و دودمانش درود فرست و خود، ما را به عطاى خويش، بى نياز گردان. بى گمان راه يافتگانِ كويت، جز به نورِ ذاتِ بِشْكوهِ تو، راه نيابند. پس بر محمد و دودمانش درود فرست و تو خود ما را، به كويت راه دِه. بارخدايا! هر كس هر نعمتى دارد، از توست. و هر كس هر عطايى بخشد از افزونى و فراوانى داده هاى توست. و هر كس راه به جايى برد، به هدايت توست. ما آدميان، هر اندازه، از خود استقلال و خود ساختگى نشان دهيم، باز هم هستى مان آكنده از نقص ها و نيازهايى است، كه جز تو هيچ كس ياراى بر آوردنِ آن ها را ندارد. عوامل محاسبه نشده و غير منتظره، آن چنان سوى ما سرازيرند كه گويى در هر لحظه عمرمان سرنوشت جداگانه اى در انتظار ماست. ميل به زندگى و بقا، و بهره مند شدن از لذّت هاى اين سراى از يكسو، و ترس از نيستى و بدبختى و پديده هاى ناخوشايند كه زمينه اين دو را، فراهم مى آوَرَد از سويى ديگر، در اين سراى پر بلا هر لحظه خود را در معرض خطر مى بينيم و همواره هراسان كه مبادا چيزى از آن چه داريم از كف برود و هر ساعت بانگِ مصيبتى گوشِ مان را مى خراشد. عزيزانى را مى بينيم كه ذليل و خوار مى شوند و توانگرانى كه بى چيز مى گردند و مادرانى كه به داغ فرزندان شان مى نشينند. هنوز بهارِ جوانى شان نشكفته، كه آفت خزانِ پيرى به آن ها مى رسد. كامِ شان با شهدى شيرين نگشته، كه هزاران شَرَنگ تلخش مى سازد. آرى! اين همه را مى بينيم! با اين حال در روز و شب، هنگام خواب و بيدارى گرفتار همين احساسات ترس آميز و يأس آوريم و پناهى مى خواهيم كه ما را نگهدار باشد، تضرّع و زارى مان را بشنود، و دعاى مان را اجابت كند، و امانِ مان بخشد و نيازمان را برآورد. و اين تويى كه، در هر حال، ما را مى بينى، و زارى ما مى شنوى، و امانِ مان مى دهى، و نيازمان را بر مى آورى. و اين ياد و نام توست، كه جانِ ناآرامِ ما را آرامش مى بخشد: أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.(رعد، آيه 28.) به اميد آسايش به هر سو مى گريزيم. از همان سو، آسيب مى بينيم. در هرجانبى دام و ددى خفته در كمين، مى بينيم. و اين تنها خلوتگاهِ توست، كه اگر بدان در آييم، در امانيم.
گر گريزى بر اميد راحتى
زآن طرف هم پيشت آيد آفتى
هيچ كُنجى بى دد و بى دام نيست
جز به خلوتگاهِ حق آرام نيست(مثنوى، دفتر دوم، بيت 591 - 590.)
به هر سو مى رويم و به هر جمعى كه بر مى خوريم، مى بينيم كه دست اميد سوى تو دراز كرده و از قدرت بى كرانِ بى زوال تو مدد مى خواهد. با همه داشتن هايش، باز چشم سوى تو دوخته و جبرانِ كاستى هايش را از تو مى طلبد. ميليون ها كشاورز، در اين سطح كروى زمين، زير سايه آفتاب سوزان، پراكنده اند، و مانند كودكانى كه هنگام گرسنگى ناخن به پستان مادر مى زنند، با ناخن هاى آهنين خود سينه زمين را مى خراشند و آب و دانه مى خواهند، از هر آيئين و ملّتى كه هستند، در حالى كه به بازوى خود فشار مى آورند و دانه در خاك مى افشانند و آن را آبيارى مى كنند، تا پس از چندى سرمايه خود را، با سود چند برابر، از دست خاك باز ستانند؛ در همان حال اميد به سوى تو دارند و در دل با تو، اى خداى تواناى مهربان! كه بر آب و خاك و ابر و باد و ماه و آفتاب، فرمان مى رانى، راز و نياز دارند. و از تو، كه جانِ جهانى، و بى فرمانِ تو قطره اى باران از دامن ابر در كام تشنه زمين نمى چكد و دانه اى در دل زمين نمى شكفد، مى خواهند كه بَذرشان را به ثمر بنشانى و زحمت شان را بى نتيجه نگذارى. و همين آدميان، اگر بهترين خانه ها براى خود بسازند و اطاق ها را با نيكوترين اسلوب بيارايند و تخت خواب هاى جواهرنشان و رخت خواب ها از بهترين پرنيان در آن گذارند و هر چه نيازشان است فراهم آورند و پرستارانى حُوروَش تا به صبح به خدمت و مراقبت گمارند، باز آن لحظه كه در رخت خواب شان دراز مى كشند و مى خواهند تا دمى بياسايند، و آن گاه كه «در نهان خانه عشرتِ شان صنمى خوش دارند» و زمزمه مى كنند كه: «ساقى كجاست گو سبب انتظار چيست»، باز هم اميدشان به سوى توست و بامدادان نيز، بدين اميد و آرزو، از خواب بر مى خيزند. و همين طور است، آن گاه كه مى خواهد به سفر روند، و آن گاه كه در ميدانِ كارزاراند، و آن گاه كه در كشتى، در ژرفاى ميانه اقيانوس در حركت اند، و آن گاه كه در قعر دريا شنا مى كنند يا در اوج فضا در پروازند، در همه اين لحظه ها و حالت ها، اميدشان به توست و متّكاى شان تويى و از تو مدد مى خواهند؛ و حتّا آن گاه كه دامن خويش به گناه مى آلايند، از تو اميد آمرزش و رحمت دارند. آرى! از لحظه اى كه گام در شكم مادر مى گذارند تا آن گاه كه در رَحِم خاك سپرده مى شوند، دست نيازشان به سوى تو دراز است. بارخدايا! ما آدميان، در زندگانى مان به خوردن و خوابيدن و توليد و تناسلِ خشك و خالى قانع نمى شويم، ما بيش از آن كه به تن و خواهش هاى تن انسانيم، به جانِ مان و خواسته هاى آن، انسانيم، جانى كه در فرش گسترده مادّه، هرگز نمى گنجد. تنها چيزى كه جان ما آدميان را در خود مى كنجاند، تويى. و اين جانِ ما كه در طلب زيبايى و جمال و كمال است، و گاهى به خاطر سير در انديشه هاى شيرين و تخيلات شاعرانه، ساعت ها، از خواب و خوراك چشم مى پوشيم و با مشاهده زيبايى و جمال موجودات كه انعكاسِ بهشت توست، خود را سرگرم مى كنيم؛ چرا كه روح لطيفى در وجودمان دميده اى كه غذاى او لطائف و ظرايف جهان است. مشاهده قامتِ سرو و رخسارِ گل، شنيدن نغمه هاىِ جان فزاى بلبل، گردش در جويبارها و مرغزارهاىِ زمين و تماشاى مناظر افق و ستارگان، براى مان بيش از غذاهاى لذيذ و جامه هاى لطيف، لذت بخش است. چه اشكها در اين لحظه نمى ريزيم و چه سوزهاى درونى كه نداريم؟ آيا در جست و جوى چه هستيم؟ و چه مى خواهيم؟ و براى چه دوست داريم تا زيبايى ها را در همه نيازهاى خود نفوذ دهيم؟ زيبايى در خوراك، پوشاك، خاك و مركب و... چرا هنوز، با همه اين ها، جانِ زيبا پسندِ ما، قانع نمى شود؟ نمى تواند با گلى عشق ورزد، كه پس از چند روز پژمرده مى شود و باور نمى كنيم كه زيبايى تنها از آن گل و آهنگ بلبل است. ما به حقيقت، اگر به خود بازگرديم و از خويشتن خويش آگاه شويم، درمى يابيم، كه در جست و جوى يك جمال ثابت و يك قدرت پايداريم، به آفتابى مى انديشيم كه همه اين روشنايى ها و زيبايى ها، پرتو اوست، به دريايى كه همه اين امواجِ شگفت از جزر و مدّ اوست: اين همه خوش ها ز دريايى ست ژرف / جزو را بگذار و بر كُل دار طرف.(مثنوى، دفتر سوّم، بيت 988.) به راستى ما آدميان، در پى آتشى هستيم كه دل مان را برافروزد و جانِ مان را، روشن كند. در پى يك رخسار و يك جماليم كه روشنى آسمان ها و زمين است: اللَّهُ نُورُ السَّموَاتِ وَالْأَرْضِ(نور، آيه 35.) براى راه يافتگان به كوى دوست توصيه كرده اند، كه از مرتبه تعَشَّق به معشوق هاى زودگذر، روى گردانيم تا به عشق به معشوق زنده پايدار دست يابيم، و ابراهيم وار از عشق ستاره و ماه و آفتاب رخ بتابيم و بگوييم: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّموَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا من الْمُشْرِكِينَ.(861انعام، آيه 79.) من با درستى آيين، روى خويش به سوى كسى آورده ام كه آسمان ها و زمين را آفريده است و من از مشركان نيستم.
زآنك عشق مردگان پاينده نيست
زآنك مرده سوى ما آينده نيست
عشقِ زنده در درون و در بصر
هر دمى باشد زغنچه تازه تر
عشقِ آن زنده گُزين، كو باقيَست
كز شرابِ جان فزايت ساقيَست
عشقِ آن بگزين كه جمله انبيا
يافتند از عشق او كار و كيا
تو مگو ما را بدان شه بارنيست
با كريمان كارها دشوار نيست(مثنوى، دفتر دوم، بيت 221 - 217.)