قسمت دوم : با دشمنان
عداوت با ستمگران
الف) از زبان فرزدق
فرزدق كه شاعر دلباخته اهل بيت عليهم السلام بود، وقتى كبر و غرور هشام بن عبدالملك را در جوار خانه كعبه ديد; با سرودن آن قصيده مشهور خويش: چنين به معرفى امام پرداخت:
هـذا الـذى تـعـرف الـبـطـحاء وطـاتـه |
والبـيـت يـعرفه والـحـل والـحــرم |
«عبدالرحمن جامى » شاعر شيرين سخن پارسى گوى اهل سنت قصيده فرزدق را چنين زيبا به نظم آورده است:
آنـكـس است اينكـه مكه و بـطـحـا |
زمزم و بوقبيس و خيف و منى |
حـرم و حـل و بيت و ركـن و حطيم |
نــاودان و مـقــام ابــراهــيــم |
مروه، مسعى، صفا، حجر، عرفات |
طـيـبـه و كـوفـه، كربلا و فرات |
هــريــك آمــد بــه قــدر او عـــارف |
بــر عــلــو مــقـــام او واقـــف |
قــرة الـعـيـن سـيــدالشـهـداست |
زهـره شـاخ دوحـه زهـراسـت |
مـــيـــوه بـــاغ احــمــد مــخــتـــار |
لــالــه داغ حـــــيـــــدر كــــرار |
چــون كــنــد جـاى در مـيان قريش |
رود از فــخــر بـــر زبـان قـريش |
كــه بــديــن سـرور سـتوده شيم |
بـه نـهـايت رسيده فضل و كرم |
ذروه عــزت اســـت مــــنــــزل او |
حــامـل دولـت اسـت محمل او |
از چــنــيـــن عــز و دولــت بــاهــر |
هم عرب، هم عجم، بود قاصر |
جــد او را بـــه مــســنــد تـمكين |
خــاتـم الـانبياست نـقش نگين |
از حــيــا نــايــدش پــسـنــديـــده |
كـه گـشـايـد به روى كس ديده |
حــب ايـشان دليل صدق و وفـاق |
بغض ايشان نشان كفر و نفاق |
گــر بـپـرسـنـد ز آسمـان بالفرض |
سـائلى من خيار اهل الارض؟ |
بـــه زبـــان كــواكــب و انـــجـــم |
هـيـچ لـفـظـى نيايد الا «هم » |
ذكــرشــان سـابـق است بر افواه |
بــر هـمـه خــلـق، بعد ذكرالله |
هشام بن عبدالملك كه آبروى خود را بر باد رفته ديد، بسيار غضبناك شد و دستور داد فرزدق را به زندان اندازند و مستمرى او را از بيت المال قطع كنند.
هنگامى كه فداكارى و دفاع جانانه فرزدق و نيز زندانى شدن و قطع مستمرى او به گوش امام زين العابدين عليه السلام رسيد، دوازده هزار درهم براى او فرستاد، ولى فرزدق قبول نكرد و گفت:
«اين اشعار را به خاطر صله و جايزه نسرودم، بلكه اين اشعار ذخيره آخرت من است.»
امام عليه السلام نيز در پاسخ وى بيانى دارد كه شاعر شيرين سخنى چنين به نظم كشيده است:
مـا اهـل بـيـت احـســانـيــم |
آنـچـه داديـم بـاز نـسـتـانـيم |
ابـر جـوديـم بـر نشيب و فـراز |
قـطـره از مـا، به ما نگردد باز |
آفــتـابـيـم بــر سـپــهــر عـلـا |
نـفــتــد عـكس مـا دگر بر ما |
چون فرزدق به آن وقار و كـرم |
گشت بينا قبول كرد درم.1 |
ب) ذلت زدايى و عدم سازش
عبدالملك بن مروان اطلاع پيدا كرده بود كه شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در اختيار امام زين العابدين عليه السلام است. تصميم گرفت براى مقاصد شوم و سوء استفاده از شمشير پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم، آن را به چنگ آورد. به اين منظور قاصدى نزد امام سجاد عليه السلام فرستاد و تقاضا كرد تا آن شمشير را براى او بفرستد. در پايان نامه اضافه كرد كه: هركارى كه داشته باشيد، فورا انجام مى دهم.
امام به تقاضاى عبدالملك پاسخ رد داد. حاكم مستبد كه به شدت خشمگين شده بود، نامه اى تهديدآميزى نوشت كه: اگر شمشير را نفرستى، حقوق تو را از بيت المال قطع مى كنم.
امام بدون ذره اى خوف، در پاسخ نوشت:
«اما بعد، خداوند متعال خود عهده دار شده است كه بندگان پرهيزكارش را از امور ناخوشايند نجات بخشد و از آنجا كه گمان ندارند، روزى دهد. و در قرآن مى فرمايد:
«ان الله لايحب كل خوان كفور» 2 ; خداوند هيچ خيانت كار ناسپاسى را دوست ندارد.»
آنگاه خطاب به عبدالملك افزود:
«بنگر كدام يك از ما بيشتر مشمول اين آيه هستيم؟»3
نفرين هاى مستجاب الف) نويد آتش به قاتلان شهداى كربلا
منهال بن عمرو مى گويد: براى انجام حج به مكه رفتم و در آنجا به محضر امام سجاد عليه السلام رسيدم. آن حضرت با ديدن من، از محل اقامتم پرسيد و فرمود: از حرملة بن كاهل اسدى 4 چه خبر؟
گفتم: او زنده است و در كوفه سكونت دارد.
حضرت با ديدگان اشكبار دست به آسمان بلند كرد و سه مرتبه فرمود:
«اللهم اذقه حر الحديد، اللهم اذقه حرالنار; پروردگارا! داغى آهن را به او بچشان. پروردگارا! او را به آتش دوزخ بسوزان ».
منهال مى افزايد: وقتى به كوفه بازگشتم، باخبر شدم كه «مختار» به خونخواهى امام حسين عليه السلام قيام كرده است. با يكى از دوستانم به قصد ديدار او حركت كرديم. زمانى كه به حضور مختار رسيديم، او اسب خود را طلبيد و با سپاهيانش به سوى محله كناسه كوفه حركت كرد. ما نيز با او همراه شديم. مدتى نگذشت كه ماموران مختار، حرمله را دست بسته آوردند. مختار با ديدن آن مرد جنايتكار گفت:
- حمد و سپاس خدايى را كه مرا بر تو مسلط نمود.
آنگاه دستور داد تا دست و پاهاى او را قطع كنند. سپس دستور داد تا آتشى روشن كنند و حرمله را در آتش افكنند.
لحظه اى نگذشت كه حرمله را در ميان آتش سوزان ديدم. ناخودآگاه به ياد دعاى امام سجاد عليه السلام در مكه افتادم و از روى تعجب چند بار گفتم:
سبحان الله، سبحان الله...!
مختار با شنيدن اين ذكر، رو به من كرد و گفت:
چرا تسبيح گفتى؟!
داستان سفر و دعاى امام سجاد عليه السلام را نقل كردم و گفتم:
از مشاهده اجراى نفرين آن حضرت به دست تو تعجب كرده، خدايم را تسبيح مى كنم.
مختار از شنيدن اين خبر بسيار شادمان شد. در حالى كه هيجان زده شده بود، گفت:
الله، الله، آيا به راستى ابوالحسن در مورد حرمله چنين نفرين فرمود؟
گفتم: آرى، به خدا سوگند!
آنگاه فورا از اسب پياده شد و دو ركعت نماز خواند و سجده اى طولانى به جا آورد و خدا را به سبب افتخارى كه نصيبش شده بود، شكر كرد.5
خداوند هيچ خيانت كار ناسپاسى را دوست ندارد.
ب) انتقام مبارك
سر بريده عبيدالله بن زياد و عده اى ديگر از سران حكومت يزيد را نزد مختار آوردند. او بعد از شكر خداى، دستور داد تا سريعا سر ابن زياد را به مدينه، نزد امام زين العابدين عليه السلام بفرستند. زمانى كه سر آن ملعون را به نزد امام آوردند، حضرت مشغول صرف صبحانه بود. حضرت با تماشاى سر آن ناپاك، خداى را شكر نمود و فرمود:
هنگامى كه ما را به صورت اسير به كوفه در بارگاه ابن زياد وارد كردند، ديدم كه او صبحانه مى خورد و سر مبارك پدرم را در كنار خود نهاده و به آن اهانت مى كرد. در آن لحظه از خداوند خواستم مرا نميراند تا اينكه در هنگام صرف صبحانه سر بريده
او را به من نشان دهد.»
آنگاه سر به سجده نهاد و فرمود:
- «حمد و سپاس خداوندى را كه انتقام مرا از دشمنم گرفت; خداوند پاداش نيك به مختار عنايت فرمايد.»6
ج) كيفر راهزن گستاخ
امام سجاد عليه السلام براى شركت در مراسم حج، عازم مكه شد. در مسير راه به بيابان بين مدينه و مكه رسيد و
همچنان سوار بر شتر خويش حركت مى كرد. ناگاه يك نفر راهزن سر راه حضرت را گرفت و دستور داد:
- پياده شو!
- از من چه مى خواهى؟
- مى خواهم تو را بكشم و اموالت را براى خودم بردارم.
- هرچه دارم، آن را جدا كرده به تو مى دهم و براى تو حلال مى كنم، فقط مقدار اندكى بر مى دارم تا مرا به مقصد برساند.
راهزن قبول نكرد و همچنان به كشتن امام اصرار ورزيد.
امام كه وضع را چنين ديد، با لحن دلسوزانه اى فرمود:
- فاين ربك؟، پس خداى تو كجاست؟ اگر مرا بكشى خداوند قصاص خواهد كرد.
مرد راهزن با كمال گستاخى گفت:
- هو نائم; خدا در خواب است.
در اين هنگام امام از خدا مدد خواست، ناگاه دو شير قوى پنجه حاضر شدند. يكى از آنها سر مرد راهزن و ديگرى پاى او را گرفتند و دريدند. امام در آن حال خطاب به او فرمود:
- تو گمان كردى كه خدا در خواب است! اين است جزاى تو، اكنون عذاب گستاخى خود را بچش.7
سيد على نقى ميرحسينى
1. الارشاد، ج 2، ص 150 و 151; كشف الغمه فى معرفة الائمة، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 79 و 80، 92 و 94، مكتبه بنى هاشم، تبريز، 1381 ق; الاختصاص، شيخ مفيد، ص 191 - 195، كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.
2. حج/32.
3. بحارالانوار، ج 46، ص 95; مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 165.
4. قاتل طفل شش ماهه امام حسين عليهالسلام حضرت على اصغر عليهالسلام .
5. كشف الغمه، ج 2، ص 112 و 113; بحارالانوار، ج 45، ص 332.
6. بحارالانوار، ج 45، ص 336.
7. همان، ج 46، ص 41.