فارسی
چهارشنبه 03 مرداد 1403 - الاربعاء 16 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حلال و حرام مالی، ص: 576

رفتم كنار ايشان نشستم، بلند شد و احترام كرد. دلم می خواست دست و پای او را ببوسم، ترسيدم كه برنجد.

آهسته به ايشان گفتم: آقا، چند سال داريد؟ فرمودند: حدود نود سال، گفتم: از عجايبی كه در اين نود سال ديده ايد اجازه داريد برای من تعريف كنيد؟ به من نگاه نكرد و زير لب گفت: يكی از آنها را امروز برای شما می گويم.

گفت: اصالتاً اهل جرگويه هستم. از كودكی تمام عشق زندگی من اين بود كه دهه عاشورا و ماه رمضان، از قم، مشهد و اصفهان يك روحانی بيايد اينجا منبر برود، و هر چه بگويد من قبول بكنم. نود سال پيش، بيشتر افراد اهل منبر از خدا می ترسيدند، در سخنرانی مواظب حرف های خود بودند. حالا هم بعضی ها از خدا می ترسند، بعضی ها نيز هم شجاعت شيطانی دارند و نمی ترسند. كلمه به كلمه ای كه روی منبرها گفته می شود روز قيامت محاسبه می شود.

امام جماعت گفت: عشق به مسجد، منبر و روحانيت وارسته، اثرات عجيبی روی من گذاشت.

در آن منطقه، يك خان ظالمی بود كه به ژاندارم های اواخر قاجاريه نيز وابسته بود، هر چه از مردم می گرفت با ژاندارم ها می خورد. محصول كشاورزها را می گرفت، مردم را به چوب می بست و شلاق می زد. كسی حريفش نبود.

يك شب ديدم مردم خوشحال، خندان و شاد هستند، به پدرم گفتم: امشب در ده چه خبر است؟ گفت: خان مرده. پرسيدم كجا دفنش كردند؟ گفت: در قبرستان عمومی، گفت: يكی از برنامه های روزانه من اين بود كه برای خواندن نماز صبح، قرآن و تسبيحات هر روز به قبرستان می رفتم. هوا كه روشن می شد، سوره «إِنَّا أَنْزَلْناهُ» و فاتحه را برای اهل قبور می خواندم.

آن روز صبح هم طبق عادت هر روز، پياده آمدم نزديك قبرستان، آن طور كه پدرم نشانی داده بود، قبر خان را ديدم، در تاريكی و روشنايی هوا ديدم تا جايی كه چشمم كار می كند، آتش به آسمان شعله می كشد. گفت: با ديدن اين حالت غش




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^