گرچه تا غارت اين باغ نماند است بسي
بوي گل مي وزد از خيمه خاموش کسي
چه شکوهي است در اين خيمه که صد قافله دل
مي نوازند به اميد رسيدن، جرسي
دامن خيمه به بالا بزن اي گل که دلم
جز پرستاري درد تو ندارد هوسي
اي صفاي لعري جمع به پيشاني تو!
باد پاييم و به گردت نرسيده است کسي
چه صميمي است خدايي که تو يادم دادي
لطف محض است اگر نيست جز او دادرسي
باز شب آمد ومن ماندم واين گريه و نيست
جز ابوحمزه طوفاني توهم نفسي
منبع : محمد فخارزاده