فارسی
شنبه 03 آذر 1403 - السبت 20 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه



فراز 19 از دعای 6 ( دعا برای فرخنده بودن ایام )

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اجْعَلْهُ أَيْمَنَ يَوْمٍ عَهِدْنَاهُ ، وَ أَفْضَلَ صَاحِبٍ صَحِبْنَاهُ ، وَ خَيْرَ وَقْتٍ ظَلِلْنَا فِيهِ
الهى، درود تو بر «محمد» و خاندان او باد. بى‌نيازا، اين روز بر ما مباركترين روزى باشد كه تاكنون بر ما گذشته است. آنچنان كه از همراه بودن و زندگى كردن در چنين روزى بسى خرسند شويم و امروز جزو نيكوترين روزى باشد كه به شب مى‌رسانيم.

عدالت گسترى خداوند

عدالت، بنيانى است كه جهان بر آن استوار است، شيرين‌تر از آبى كه انسان تشنه به آن مى‌رسد. هر چند اندك باشد ولى اگر عادلانه در عرصه گيتى پياده گردد؛ بسى گسترده است.

خداوند عدالت و قسط را براى آرامش دلها و سامان يافتن و اصلاح امور مردم قرار داده است تا به سبب آن بركت‌ها افزون‌تر شود.

امام على (عليه السلام) در فرازى جامع به اين حقيقت گسترده شهادت مى‌دهد و مى‌فرمايد:

إنَّ الْعَدْلَ مِيزانُ اللَّهِ سُبْحانَهُ الَّذى‌ وَضَعَهُ فى‌ الْخَلْقِ، و نَصَبَهُ لإِقامَةِ الحَقِّ، فَلا تُخالِفْهُ فى‌ ميزانِهِ، وَ لا تُعارِضْهُ في‌ سُلْطانِهِ.«1»

عدالت ترازوى خداى سبحان است كه آن را در ميان خلق خود نهاده و براى برپاداشتن حق نصب كرده است. پس برخلاف ترازوى او عمل مكن و با قدرتش مخالفت مورز.

عدل و عدالت يكى از اصول دين و زيربناى فكرى مسلمانان است. و از مهمترين اركان تقوا و خودسازى نفس است كه بارها در قرآن به آن اشاره شده است، از جمله خداوند منان مى‌فرمايد:

﴿يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّ مِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَانُ قَوْمٍ عَلَى‌ أَلَّا تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى‌ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾«2»

اى اهل ايمان! همواره [در همه امور] قيام كننده براى خدا و گواهان به عدل و داد باشيد. و نبايد دشمنى با گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نورزيد؛ عدالت كنيد كه آن به پرهيزكارى نزديك‌تر است. و از خدا پروا كنيد؛ زيرا خدا به آنچه انجام مى‌دهيد آگاه است.

پروردگار هستى، عدالت را از پايه‌هاى پرهيزگارى دانسته است كه اگر كسى متّقى باشد، خواهان عدالت و امنيت در بين مردم است. و ستمگران ناتوان؛ از عدالت و مساوات گريزانند.

حضرت زين العابدين (عليه السلام) در دعاى روز قربان و جمعه دليل عادل بودن خداوند را چنين بيان مى‌فرمايد:

من به اين حقيقت پى برده‌ام كه در حكم و فرمانت ستمى نيست و در كيفرت شتاب و عجله‌اى وجود ندارد و جز اين نيست كه كسى در كيفر شتاب مى‌ورزد كه بيم از دست رفتن فرصت را دارد و كسى به ستم نيازمند است كه ناتوان است و تو اى خداى من از اين امور و بسيار بالاترى.«3»

مقصود حضرت اين است كه من به استوارى تو اى پروردگار ايمان آورده‌ام كه جهان پهناور هستى را بر پايه تعادل و توازن برپاكرده‌اى. گواه ما بر اين حقيقت، فرمايش رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) است كه فرمود:

بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّمَواتُ وَ الْأَرْضُ.«4»

آسمان‌ها و زمين، بر پايه عدل استوار شده‌اند.

اين جمله رساترين تعبيرى است كه درباره عدالت شده است. يعنى نه تنها زندگى محدود بشر در كره خاكى بدون عدالت برپا نمى‌شود بلكه سرتاسر جهان هستى و آسمان و زمين در پرتو عدل و تعادل نيروها و جايگاه هر چيزى در محل مناسب خود برقرار هستند. و اگر آنى به مقدار سر سوزنى از اصل منحرف شوند رو به نيستى خواهند رفت.

بنابراين، معناى عدل الهى از نگاه كلى به نظام جهان هستى در مقابل بى‌تناسبى است و از نگاه جزئى به افراد موجودات در مقابل ظلم است.

چنين عدلى از شؤون حكيم و عليم بودن خداوند باشد كه به اقتضاى علم و حكمت خود براى هر موجودى به اندازه نيازش مقدّر فرموده است.

خداوند متعال؛ تحقق حيات باطنى بشر را به صداقت و عدالت در انسان مى‌داند و تربيت صحيح نفوس انسانى را بر پايه اين دو اصل ريشه‌اى بنا نهاده است كه فرمود:

﴿وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَّامُبَدّلَ لِكَلِمتِهِ‌وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾«5»

و سخن پروردگارت از روى راستى و عدل كامل شد، سخنان او را تغيير دهنده‌اى نيست؛ و او شنوا و داناست.

پس خداوند حجت خود را بر بازوى همه معصومان و ائمه اطهار (عليهم السلام) در هنگام ولادت با آيه فوق بيان كرده است؛ زيرا كه آن پاكان رهبران و مربيان عادل و راستين بشر هستند؛ و اين درخواست حضرت حجة بن الحسن، مهدى (عليه السلام)، درباره يكى از ويژگى‌هاى بارز حاكمان اسلامى، عدالت گسترى و مهرورزى در بين مردم است كه در دعاى منسوب به ايشان آمده است.

وَ تَفَضَّلْ ... عَلَى الأُمَراءِ بِالْعَدْلِ وَ الشَّفَقَةِ.«6»

خدايا، به فرمان داران، عدالت گسترى و مهربانى عطا بفرما.

پس بايد در اجراى فرامين الهى، زمينه‌هاى تحقّق عدالت عينى را فراهم نمود و شايستگى‌هاى لازم را كسب نمود كه حضرت سجّاد (عليه السلام) اين آمادگى را در فرازى ديگر با مكارم اخلاق چنين بازگو مى‌فرمايد:

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ حَلِّنِي بِحِلْيَةِ الصَّالِحِينَ وَ أَلْبِسْنِي زِينَةَ الْمُتَّقِينَ فِي بَسْطِ الْعَدْلِ.«7»

خدايا! بر محمد و آلش درود فرست و مرا به زيور شايستگان بياراى و زينت پرهيزكاران را به من بپوشان كه زيور و زينت آنان در گسترش عدالت و ... است.


مهرورزى با بندگان‌

يكى از صفات جمال حق «ستّار» است. پنهان كردن عيوب بندگان و خوب جلوه دادن انسان از صفات بارز الهى است. چنانكه در دعاى اهل بيت المعمور به درگاه پروردگار آمده است:

يا مَنْ أَظْهَرَ الْجَميلَ وَ سَتَرَ الْقَبيحَ، يا مَنْ لايُؤَاخِذْ بِالْجَرِيرَةِ.«8»

اى خدايى كه زيبايى‌ها را آشكار مى‌كنى و زشتى‌ها را مى‌پوشانى و اى‌ خدايى كه بندگان را بر جسارت ارتكاب گناهان مؤاخذه نمى‌كنى.

پرده‌دارى و پوشش دادن به اعمال انسان ناشى از مهربانى و رحمت حق تعالى است كه در روانشناسى به آن اصل تغافل مى‌گويند.

حضرت حق بسيارى از باطن رفتار و كلام ما را آشكار نمى‌سازد بلكه نيكى‌ها و زيبايى‌ها را نمايان مى‌كند كه بنده‌اش در نظر ديگران خوش سيرت نشان دهد. اگر تغافل و چشم پوشى خداوند در روش و منش انسان نبود، او بارها و بارها خود را رسوا مى‌ساخت و انگشت نماى عام و خاص مى‌شد.

در بسيارى از آيات، اميد را در كنار بيم قرار داده است تا انسان بر روى مرز خوف و رجا حركت كند و گرفتار عمل افراط و تفريط نشود مانند آيه شريفه‌اى كه درباره تجسّم اعمال در قيامت است مى‌فرمايد:

﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدَاً بَعِيدًا وَيُحَذّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾«9»

روزى كه هر كس آنچه را از كار نيك انجام داده و آنچه را از كار زشت مرتكب شده حاضر شده مى‌يابد، و آرزو مى‌كند كه اى كاش ميان او و كارهاى زشتش زمان دور و درازى فاصله بود. و خدا شما را از [عذاب‌] خود برحذر مى‌دارد؛ و خدا به بندگان مهربان است.

اين آيه معجونى از بيم و اميد است. از يك سو به انسان اعلام خطر مى‌كند و هشدار مى‌دهد كه ترس از عذاب و كيفر در كار است؛ تا مغرور نشود و از سوى ديگر بندگان را به لطفش اميدوار مى‌كند كه اميد به نجات داشته باشند. تا تعادلى بين ميزان خوف و رجا كه عامل مهم تربيت انسان است؛ برقرار گردد. اين دو جمله در آيه شريفه تأكيد يكديگر است كه در عين حالى كه احساس خطر مى‌كند، مهربانى‌ هم مى‌ورزد مانند مادرى كه مى‌داند داروى بيمار تلخ است ولى با محبّت و ناز به فرزندش مى‌خوراند.

اين ترازوى اميد و مهربانى و ترس از چوب خدا هميشه زندگى مؤمن را يكسان نگه مى‌دارد تا هدف را بر اساس آن دو تنظيم كند.

پس بايد به حق گمان نيك داشت تا مهربانى را بر ما بگستراند.

امام كاظم (عليه السلام) درباره اين نيك پندارى مى‌فرمايد:

فَما ظَنُّكَ بِالرَّؤُوفِ الرَّحِيم الَّذى‌ يَتَوَدَّدُ الى‌ مَنْ يُؤْذِيِه بأَوْليائِهِ، فَكَيْفَ بِمَنْ يُؤْذى‌ فيه؟! وَ ما ظَنُّكَ بِالتَّوَّابِ الرَّحِيمِ الَّذى‌ يَتُوبُ عَلى‌ مَنْ يُعادِيِه، فَكَيْفَ بِمَنْ يَتَرَضَّاهُ وَ يَخْتارُ عَداوَةَ الْخَلْقِ فِيهِ؟!«10»

چه گمان برى به آن مهرورز مهربانى كه به آن كس كه با آزار دوستانش او را مى‌آزارد دوستى مى‌كند، چه رسد به كسانى كه در راه او آزار مى‌بينند و چه گمان برى به آن توبه‌پذير مهربانى كه از دشمنش توبه مى‌پذيرد، چه رسد به كسى كه خشنوديش را مى‌جويد و دشمنى مردم را به خاطر او برمى‌گزيند.

پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

خداى تعالى صد رحمت بيافريده كه از آنها يكى در ميان آفريدگان اوست كه به سبب آن به يكديگر ترحّم و دلسوزى مى‌كنند، نود و نه رحمت ديگر را براى دوستانش اندوخته است.«11»

عَمْرو مى‌گويد: عده‌اى اسير نزد پيامبر آوردند، ناگهان زنى از اسيران كه چشمش به كودكى اسير افتاده بود، دويد و او را در آغوش گرفت و شيرش داد. پيامبر (صلى الله عليه و آله) به ما فرمود: آيا فكر مى‌كنيد اين زن كودك خود را در آتش مى‌اندازد؟ عرض كرديم:

خير، تا قدرت داشته باشد اين كار را نمى‌كند. پيامبر فرمود: خداوند به بندگان خود مهربان‌تر از اين مادر به فرزند خود است.«12»

امام زين العابدين (عليه السلام) در مناجات خويش مهربانى ويژه‌اى طلب مى‌كند:

يا مَنْ هُوَ أَبَرُّ بى‌ مِنَ الْوالِدِ الشَّفِيقِ، وَ أَقْرَبُ إِلىَّ مِنَ الصَّاحِبِ اللَّزِيقِ أَنْتَ مَوْضِعُ أُنْسى‌ فِى الْخَلْوَةِ إِذا أَوْحَشَنى‌ الْمَكانُ وَ لَفَظَتْنى‌ الْأَوْطانُ.«13»

اى آن كه از پدر دلسوز بيشتر به من نيكى مى‌كنى و از دوست همدم به من نزديكترى، آن گاه كه خلوت، مرا مى‌هراساند، وطن‌ها مرا مى‌راند، تو در تنهايى و غربت انيس و همدم منى.

رحمت حضرت حق به اندازه‌اى گسترده است كه به پيامبرش يك دستور كلى مى‌دهد كه هرگاه افراد با ايمان هر چند گناه كار باشند به سوى تو آيند، آنها را بپذير و رحمت من را به آنها برسان.

﴿وَإِذَا جَآءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بَايتِنَا فَقُلْ سَلمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى‌ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءً بِجَهلَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ‌وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾«14»

و هرگاه كسانى كه به آيات ما ايمان مى‌آورند به نزد تو آيند، بگو: سلام بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود لازم و مقرّر كرده؛ بنابراين هر كس از شما به نادانى كار زشتى مرتكب شود، سپس بعد از آن توبه كند و [مفاسد خود را] اصلاح نمايد [مشمول آمرزش و رحمت خدا شود]؛ زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.

مفهوم آيه يك معنى كلى و وسيع دارد كه به صورت قانون رحمت درآمده است.

سلامى كه در آيه ابلاغ شده چه از ناحيه خداوند و چه به وسيله پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) رسيده باشد به خاطر پذيرايى و استقبال گرم و دوستى با مردم است و سلامى كه از سوى خداوند باشد رحمتى براى همگان است. پس هر كسى كه براى توبه به درگاه خداوند روى مى‌آورد؛ علاوه بر بخشش، رحمت خداوند هم او را فرا مى‌گيرد كه مى‌فرمايد: ﴿غفورٌ رحيم‌﴾

حضرت اميرمؤمنان على (عليه السلام) در توصيف آفرينش آدم (عليه السلام) مى‌فرمايد:

ثُمَّ بَسَطَ اللَّهُ سُبْحانَهُ لَهُ فى‌ تَوْبَتِهِ وَ لَقَّاهُ كَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ الْمَرَدَّ الى‌ جَنَّتِهِ.«15»

آن گاه خداى سبحان در توبه را به رويش گشود و كلمه رحمت را به او تلقين كرد و بازگشت به بهشت را به او وعده داد.

و چون دايره رحمت را براى همه موجودات گسترانده، پس مهربانى را دوست دارد و مهربانان را هم دوست مى‌دارد و دست مهر خود را بر سر هر مهرورزى مى‌كشد.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

إِنَّ اللَّهَ تَعالى‌ خَلَقَ مِائَةَ رَحْمَةٍ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ، كُلُّ رَحْمَةٍ مِنْها طِباقُ ما بَيْنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ، فَاهْبَطَ رَحْمَةً مِنْها إِلى‌ الأَرْضِ فَبِها تَراحَمَ الخَلْقُ، وَ بِها تَعْطِفُ الوالِدَةُ عَلَى وَلَدِها وَ بِها تَشْرَبُ الطِّيرُ وَ الوُحُوشُ مِنَ الماءَ وَ بِها تَعيشُ الخَلائِقُ.«16»

خداى تعالى روزى كه آسمان‌ها و زمين را آفريد، صد رحمت بيافريد كه هر رحمتى به اندازه فاصله آسمان و زمين است. پس از آن رحمت‌ها يكى به زمين فرود آمد كه به سبب آن خلايق به يكديگر ترحم مى‌كنند و مادر به فرزندش مهر مى‌ورزد و پرندگان و حيوانات آب مى‌نوشند و مردمان زندگى مى‌كنند.

اگر انسان اندازه رحمت خدا را مى‌دانست به حق به آن تكيه مى‌كرد و تعجّب از اين است با اين همه رحمت چگونه محروم است؟!

«به امام سجّاد (عليه السلام) گفتند: كه حسن بصرى مى‌گويد: از اين كه كسى هلاك شود جاى تعجب نيست، بلكه از نجات يافته عجب است كه نجات يافته است. حضرت فرمود: من مى‌گويم از اين كه كسى نجات يافته تعجب نيست، بلكه تعجب از هلاك شده‌اى است كه چگونه با وجود رحمت گسترده خداوند هلاك گشته است«17»

به هر حال آن گونه كه سرآغاز خلقت آدم، درِ رحمت حق به سوى پذيرش آدم باز شد و در پايانش هم بايد رحمت او آدم را بهشت برد.

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در اين باره فرمود:

لَنْ يَدْخُلَ الجَنَّةَ أَحَدٌ إِلَّا بِرَحْمَةِ اللَّهِ. قالُوا: وَ لا أَنْتَ قالَ: وَ لا أَنَا إِلَّا أَنْ يَتَغَمَّدَنِىَ اللَّهُ.«18»

هيچ كس به بهشت نرود مگر با رحمت خدا. عرض كردند: نه شما هم؟ فرمود: و نه من، مگر اين كه خدا مرا مشمول رحمت خود كند.


مالكيت خداوند

همان طور كه در فصول پيشين گذشت، خداوند فرمانروايى و حكومت مطلق را از آن خود مى‌داند. و يك دليل اين را در آخرت به ما نشان مى‌دهد كه در سوره غافر فرمود:

«روزى كه همه آنان آشكار مى‌شوند، چيزى از خدا پنهان نمى‌ماند؛ ندا مى‌آيد؛ امروز فرمانرومايى ويژه كيست؟ ويژه خداى يكتاى پيروزمند است.»«19»

گويا خداوند كه همه موجودات را، حتى فرشتگان مقرّب را، ميراند به خود مى‌گويد: چه مانده است؟ كجا رفتند مدعيان ملك و املاك؟ پس آن همه طغيان‌گرى چه شد؟ جوابى نمى‌آيد، پس خداى متعال به خود مى‌فرمايد: اكنون مالكيت و حاكميت مطلق از آن من است.

در آيه‌اى ديگر براى بيدارى انسان، بازگشت به سوى خود را بيان مى‌فرمايد:

﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَاتُرْجَعُونَ* فَتَعلَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَآإِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ﴾«20»

آيا پنداشته‌ايد كه شما را بيهوده و عبث آفريديم، و اين كه به سوى ما بازگردانده نمى‌شويد؟* پس برتر است خدا آن فرمانرواى حق [از آن كه كارش بيهوده و عبث باشد]، هيچ معبودى جز او نيست، [او] پروردگار عرش نيكو و با ارزش است.

اين دو جمله كوتاه و پرمعنى يكى از زنده‌ترين دلائل رستاخيز و جزاى اعمال را بيان مى‌كند و اگر قيامت و معادى در كار نباشد زندگى دنيا بيهوده خواهد بود؛ زيرا زندگى اين جهان با تمام مشكلات كه دارد و با تشكيلات و مقدّمات و برنامه‌هايى كه خدا براى آن چيده است؛ اگر فقط براى همين چند روز باشد، بسيار پوچ و بى‌معنى مى‌باشد.

اين گفتار كه خلقت عبث نيست، سخن مهمى است كه نياز به دليل محكم دارد و در آيه بعدى آن را با كلماتى پرمغز بيان مى‌كند.

﴿فَتَعلَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَآإِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ﴾«21»

پس برتر است خدا آن فرمانرواى حق [از آن كه كارش بيهوده و عبث باشد]، هيچ معبودى جز او نيست، [او] پروردگار عرش نيكو و با ارزش است.

اين برهان به صورت تنزيه خداست كه خود را به چهار وصف ستوده است:

اول؛«الملك» اين كه خدا فرمانرواى حقيقى عالم است.

دوم؛«الحقّ» او حق است و باطل در او راه ندارد.

سوم؛«لا اله الا هو ربّ‌» معبودى به غير او نيست.

چهارم؛«العرش الكريم» مدبر عرش كريم است.

در حقيقت كسى كار پوچ و بى‌هدف مى‌كند كه جاهل و ضعيف و ناتوان يا در ذاتش وجودى باطل و مضر باشد؛ امّا خداوندى كه جامع صفات كماليه مانند اللّه، ملك، حق، ربّ العرش، كريم است كه هر يك از صفت‌ها جامعيّت و گستردگى آن معنى را در موصوف مى‌فهماند و برازنده موجودى مطلق و حق تعالى مى‌باشد.

چون فرمانرواى حقيقى است هر حكمى درباره هر چيزى براند ايجاد باشد؛ چه مرگ و چه حيات و چه رزق، حكمش نافذ و امرش گذرا است و چون حق است آنچه از او صادر مى‌شود و هر حكمى كه ميراند حق محض است؛ چون از حق محض غير از حق سر نمى‌زند پس در امر او باطل و عبث راه ندارد.

پس خداوند با دارايى صفات كمال و اطلاق مالكيّت، و حاكميّت او در دنيا و آخرت، همه موجودات تسليم اويند و بازگشت‌شان به سوى اوست.

حال بايد ببينيم كه سرانجام كار چيست؟ و ما در كجاى راه هستيم؟

در روايتى كه خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) از خداوند عزيز نقل مى‌فرمايد؛ دقت كنيد:

قالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه و آله): يَقُولُ (اللَّهُ) ابْنُ آدَمَ مِلْكى‌ مِلْكى‌، وَ مالى‌ مالى‌، يا مِسْكينُ! أَيْنَ كُنْتَ حَيْثُ كانَ الْمِلْكُ وَ لَمْ تَكُنْ؟! وَ هَلْ لَكَ إِلَّا ما أَكَلْتَ فَأَفْنَيْتَ أَوْ لَبِسْتَ فَأَبْلَيْتَ أَوْ تَصَدَّقْتَ فَأَبْقَيْتَ؟ إِمَّا مَرْحُومٌ بِهِ وَ إِمَّا مُعاقَبٌ عَلَيْهِ؟«22»

اى پسر آدم! ملك من از آن من است و مال من به من تعلق دارد. اى بينوا! كجا بودى تو، آن گاه كه ملك و پادشاهى بود و تو نبودى؟ آيا جز همان مقدار كه مى‌خورى و از بين مى‌برى و مى‌پوشى و كهنه‌اش مى‌كنى، يا صدقه مى‌دهى و باقى مى‌گذارى، به سبب همين مقدار يا مشمول رحمت و آمرزش مى‌شوى يا كيفر مى‌بينى؛ بيشتر از آن توست؟

يعنى چه چيز بيشتر عايد انسان مى‌شود؟ به غير از جواب دادن به خدا كه با آن همه نعمت‌ها و حقوق مجازى چه كردى؟ يا او بخشيده مى‌شود يا عذاب مى‌گردد.

اين است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) به مردم هشدار داده است كه كسى حق ندارد بگويد من پادشاه يا شاه شاهان هستم؛ زيرا حق تعالى چنين اجازه‌اى به احدى نداده است و اگر كسى چنين ادّعايى كند؛ او منفورترين انسان‌هاست.

همان طور كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) فرمود:

أَغْيَظُ رجُلٍ عَلَى اللَّهِ يَوْمَ القِيامَةِ وَ أَخْبَثُهُ وَ أَغْيَظُهُ عَلَيهِ رَجُلٌ كانَ يُسَمَّى‌ مَلِكَ الأَمْلاكِ؛ لا مَلِكَ إِلَّا اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ.«23»

در روز قيامت بيشترين خشم و نفرت خدا براى پليدترين مردى است كه خود را شاهنشاه مى‌ناميد، حال آن كه فرمانروايى جز خداى ى عز و جل نيست.

پس پروردگار به پيامبرش در مقام يادآورى به بندگان مى‌فرمايد:

«بگو: خدايا! اى مالك همه موجودات! به هر كه خواهى حكومت مى‌دهى و از هر كه خواهى حكومت را مى‌ستانى و هر كه را خواهى عزّت مى‌بخشى و هر كه را خواهى خوار و بى‌مقدار مى‌كنى، هر خيرى به دست توست، يقيناً تو بر هر كارى توانايى.»«24»

______________________________

(1)- غرر الحكم: 99، حديث 1696.

(2)- مائده (5): 8.

(3)- صحيفه سجّاديه: دعاى 48.

(4)- عوالى اللآلى: 4/ 103، حديث 150؛ تفسير الصافى: 5/ 107، ذيل آيه 7 سوره الرحمن.

(5)- أنعام (6)؛ 115.

(6)- البلد الأمين: 350، المصباح، كفعمى: 281.

(7)- صحيفه سجّاديه: دعاى 20.

(8)- البلد الأمين: 18؛ بحار الأنوار: 83/ 75، باب 39، حديث 10.

(9)- آل عمران (3): 30.

(10)- بحار الأنوار: 75/ 314، باب 25، حديث 1؛ تحف العقول: 399.

(11)- كنز العمال: 3/ 97، حديث 5668؛ المعجم الكبير: 19/ 417.

(12)- كنز العمال: 4/ 273، حديث 10461.

(13)- بحار الأنوار: 91/ 157، باب 32، حديث 22؛ صحيح البخارى: 7/ 75.

(14)- أنعام (6): 54.

(15)- نهج البلاغه: خطبه 1.

(16)- كنز العمال: 4/ 274، حديث 10464.

(17)- بحار الأنوار: 75/ 153، باب 21، حديث 17؛ أعلام الورى: 260.

(18)- كنز العمال: 4/ 254، حديث 10407؛ مسند احمد بن حنبل: 3/ 52.

(19)- غافر (40): 16.

(20)- مؤمنون (23): 115- 116.

(21)- مؤمنون (23): 116.

(22)- مصباح الشريعة: 82؛ بحار الأنوار: 68/ 356، باب 87، حديث 17.

(23)- كنز العمال: 16/ 429، حديث 45271؛ مسند احمد بن حنبل: 2/ 315.

(24)- آل عمران (3): 26.


انتخاب شرح:
- حسین انصاریان - محمد رضا آشتیاني - محمد جعفر امامی - حسن ممدوحی کرمانشاهی - سید احمد فهری - محمد بن سلیمان تنکابنی - محمد علي مدرسی چهاردهی - ابراهیم سبزواری - بدیع الزمان قهپائی - سید عليخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید علیخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید محمد باقر حسينی (داماد) - سید محمد باقر موسوی حسينی شيرازی - سید محمد حسین فضل الله - سید محمد شيرازی - سید نعمة الله جزائری - عباس علی موسوی - محمد جواد مغنیه - محمد دارابی - نبیل شعبان
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^