وقتی دیگر یاری برای امام نمانده بود!
هنوز از دنیا نرفته بودی که با اسب روی بدنت تاختند!
ببینید امام صادق(ع) چه می فرمایند: از همه طرف محاصره ات کردند و حلقهٔ محاصره را تنگ تر کردند، وقتی همه به تو نزدیک شدند و به تو دسترسی پیدا کردند، به تدریج بدنت را پر از زخم کردند،راهِ بیرون رفتن از این حلقه را بر تو بستند،دیگر یاری برای تو نمانده بود و تو هم همهٔ اینها را برای خدا تحمل می کردی. کاری که می کردی، ضربه می زدی که لشکر به خیمه ها حمله نکنند.
آدم را خیلی آتش می زند! امام صادق(ع) می گویند: خودت نیفتادی، تو را از روی اسب انداختند،و با بدن پر از زخم روی خاک افتادی. نمی دانم این جمله را برایتان بگویم یا نه! روی خاک افتاده بودی و نفس داشتی، با اسب روی بدنت تاختند! هنوز از دنیا نرفته بودی،