سالهای قبل از انقلاب گروهی به نام مجاهدین خلق فعالیت سیاسی و فرهنگی گسترده و داغی داشتند . در کتابهایشان که دقت می کردی ، تعالیم و معارف ناب اسلامی مشاهده نمیشد ، بلکه با افکاری دیگر در آمیخته و رنگ و بوی التقاط می داد.
جوانی از کاسبهای بازار ، با منبر من در ارتباط بود . وی به دلیل انتقادات شدیدم از دستگاه به من نزدیکتر شده بود .گویا وی با مجاهدین ارتباط قوی داشت . گاهی کتابهای آنها را برای من می آورد . او هنگامی نزد من می آمد که هوا تاریک شده بود تا اگر مأمورانی مجالس ما را زیر نظر دارند ، از چشم آنها دور بماند . کتابها از انشای خوبی برخوردار بود و آیات قرآنی فراوانی را برای تأیید مطالب در برداشت ، ولی دلچسب من نبود و احساس می کردم عقاید کمونیستی بر آیات تحمیل شده است .
مجاهدین افراد داغی بودند و فعالیت زیر زمینی و مبارزۀ مسلحانه داشتند . تعدادی هم در پوشش عبادات اسلامی و اهل نماز و روزه بودند ، با این اوصاف جوانان به راحتی جذب این گروه می شدند . همچنین مورد تأیید بعضی از بزرگان واقع می شدند . این بزرگان طی نامه هایی از حضرت امام هم خواسته بودند که مجاهدین را تأیید کنند ، اما امام سکوت کرده بودند . یکی از سران گروه نیز به نجف رفته بود و مدت یک ماه برای حضرت امام قرآن و نهج البلاغه خوانده و تفسیر کرده بود . امام همه را گوش داده و در نهایت آنان را کافر دانسته بود .
به هر حال ، در سال 1354 شایع شد که مرام این گروه ، اسلامی نیست ؛ بلکه اسلام را به منزلۀ پوششی برای مقاصد خود انتخاب کرده اند . عده ای هم در زندان ، الحاد و لامذهبی خود را اعلان کردند و عاقبت با اختلافی که در بین این گروه افتاد ، آنها به تدریج از چشم مذهبیون افتادند و دیگر خیلی مطرح نبودند .
یکی از اقوام نزدیک ما با این گروه ارتباط داشت و بدین دلیل به زندان افتاده بود . او همانجا دریافته بود که آنها موضوع غیر دینی دارند و بلافاصله از آنها بریده و صراط مستقیم خود را در پیش گرفته بود .
منبع : منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی