ماه شعبان فرا رسید و من طبق برنامۀ همه ساله به همدان رفتم . در این سفر حاج آقا مقدسیان ، بانی مجلس ، مرا همراهی می کرد . امام فرموده بود که آن سال نیمۀ شعبان جشن نگیرید ، به همین دلیل مجالس ما به نحو عادی برگزار شد و تقربیا حالت عزاداری هم داشت . مردم خیلی بیشتر از سالهای قبل در مجالس شرکت می کردند ، بدین دلیل مکان مجلس که هر ساله مهدیۀ همدان بود ، به مسجد جامع ، که فضای بیشتری داشت ، انتقال یافت . حیاط مسجد ، شبستان ها ، دالان ها ، حتی پشت بام مسجد و نیز بیرون مسجد ، پر از جمعیت می شد . نزدیک رمضان بود و حضرت امام آن اعلامیۀ هفت – هشت ماده ای را صادر کرده و برای علما و وعاظ و پیش نمازها ، وظایف انقلابی مهمی را تعیین نموده بودند .
با هماهنگی قبلی ، در پایان منبر جوانان انقلابی اعلامیه های حضرت امام را می آوردند و بین مردم پخش می کردند . مردم فورا و خیلی فشرده دور آنها را می گرفتند که دستگیر نشوند . دژبانی خیلی فشار آورد که مجالس تعطیل شود ، ولی ما ادامه دادیم . در این گیر و دار مرحوم آخوند ملا علی ، که از مراجع بزرگ و اهل همدان بود ، وفات یافت . او مدت 50 سال در شهر رهبریت داشت . با مرگ او یاد و خاطرۀ پسرش ، که به دست عمال شاه کشته شده بود ، در اذهان عمومی زنده شد . سخنان انقلابی من دربارۀ زندگی و مبارزات آن بزرگوار و داغی که حکومت بر دل او گذاشته بود ، احساسات مردم را جریحه دار کرد و خونشان را به جوش آورد .
آن منبر چنان تند بود که بلافاصله رییس شهربانی پیغام داد که اگر فردا این مجلس ادامه پیدا کند ، دستور می دهم سخنران را ، همانجا ، بالای منبر با تیر بزنند . پیغام چنان محکم و شدید بود که ما باور کردیم واقعا این کار را می کنند . با این حال با دوستان انقلابی صحبت کردم و گفتم که اگر نظر شما ادامۀ مجلس باشد ، من فردا منبر می روم و از کشته شدن هم باکی ندارم ؛ ولی رأی همه برآن بود که مجلس تعطیل شود و درگیری و تظاهرات در مراسم تشییع آغاز گردد . جنازۀ مرحوم ، بعد از سه روز به همدان رسید و تظاهرات انبوه مردمی از همان مراسم تشییع آغاز گشت و ادامه یافت .
منبع : منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی