الهی ، دردم دوا گردد ، مس کلامم کیمیا گردد ، هستی ام از لا گذشته الا گردد ، چشمم از نورت پر ضیا گردد .
الهی ، گوشم از وحیت پر صدا گردد ، ذاتم در آتش عشقت فنا گردد علمم بی ریا گردد .
الهی ، این شرمنده ناتوان جز مغفرتت نخواهد ، به غیر تو امیدی ندارد ، او را میلی جز پرواز به کویت نباشد.
الهی ، وی را جز بندگی درگاهت نباید ، دلم جز گلشن کویت نجوید قلبم جز گل و وصالت نبوید .
الهی ، جز گیاه عشقت از زمین وجودم نروید ، هرکس ترا خواست از خطر دور افتد ، مقام و مرتبه اش در وصف نیفتد ، اجرش به فهم نگنجد و عقلی او را نسنجد .
برگرفته از کتاب مونس جان