
اولیاء خدا فقط براى خدا خرج مىشوند
بعضىها بیخود از خودشان گلایه نمىکردند و راست مىگفتند که :
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
بیخود گلایه نمىکردند و آنها تمام آرامى روحشان مال این بود که پایین نبودند، از اوج قلّه عرفان الهى و انسانى همه چیز را تماشا مىکردند. خود به خود عمقبین بودند و به دلیل عمقبینىشان همیشه در حال رضایت بودند و اصلاً دهانشان هم باز نمىشد.اگر دهانشان باز مىشد، حرف زدنشان مطابق با قرآن بود، اگر درِ مغازه نانوایى هم مىرفتند، فقط یک بار مىگفتند : آقا یک نان به ما بده و دیگر بار دوم حرف نمىزدند و مىگفتند که بیشتر از این اجازه نداریم زبان را خرج شکم کنیم.مقیّد و مراقب بودند، مُحاسب بودند، چشمشان را یک لحظه بیخودى صرف نگاه کردن نمىکردند، چشم کار مىکرد، اما درست کار مىکرد. اجازه نمىدادند که قلبشان براى کسى بتپد، اما فقط براى یک نفر قلبشان مىزد، آن هم فقط حضرت حق بود. مىفهمیدند که تمام وجود و بدن ما پر از خون است، این خونهاى ما که از گلبولهاى قرمز تشکیل شده و بسیار زیاد هم هست، تا آن جا که مىگویند اگر گلبولها را دربیاورند و روى هم بچینند، ستونى به طول 357 هزار کیلومتر مىشود، هر یک دانه گلبول خون را که در بیاورند و زیر قوىترین میکرسکوپ بگذارند، مىبینید که تمام گلبولهاى خون بدن انسانها یک جور است، ـ برخلاف حیوانات که یک جور نیست ـ تمام به شکل «اللّه» است.غیر از خدا چه کسى در ما هست، در عالَم چه کسى هست، بقیّه که هستند، بقیّه چه هستند؟ دل براى چه کسى بتپد؟ آنها با محاسبه زندگى مىکردند. اگر وقت ازدواج مىشد، بر فرض اگر دنبال زیباترین دختر شهرشان مىرفتند و پدر و مادر دختر جواب رد مىداد، به خدا همان جا مىگفتند، الحمد للّه رب العالمین و بیرون مىآمدند. بىخیال این حرفها و مسائل بیخود پایین زمینىِ مادى بودند. آخرش این است که در شهر یک نفر به اینها دختر نمىداد.قرآن مىگوید :«وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ نِکَاحاً ...»2.و کسانى که [ وسیله ] ازدواجى نمىیابند باید پاکدامنى پیشه کنند.به نفسشان مىگفتند : حالا که کسى حاضر نشد به تو دختر بدهد تا جواب شهوتت را بدهى، این شهوت را براى خدا حبس کن و حبس مىکردند تا بمیرند. اصلاً در این بازىها نبودند.این قدم، پرده و منزل اول است. جدّى جدّى هم نمىتوان گفت که تعدادى از ما چنین است. هر کسى خودش در خودش فکر کند که آیا به همین منزل اول رسیده ؛ یعنى علم فقه را پیدا کرده، علم رساله را که یاد گرفتن یک مسئله واجب شرعى مساوى با دوازده هزار ختم قرآن است، یاد گرفته و بعد هم به آن عمل کرده یا نه؟ در مسئله حلال و حرام چه مىکند؟ در مسئله لقمه حرام چه مىکند؟ اولیاى الهى اگر حلالِ حلال هم به دست مىآوردند، همان را به اندازه ضرورت و اکتفا استفاده مىکردند. خیال نکنید که اگر به حلال مىرسیدند، مست مىکردند، خوشحال مىشدند، حال و زندگىشان عوض مىشد؟!