گاهى هم نفس این قدر لطیف بود که به بدن مى گفت: باش من مى خواهم به سفر بروم آن گاه به مکّه، کربلا، مشهد و دیدن اولیا مى رفت و باز مى گشت و به بدن ملحق مى شد، بدن را به لطافت الهى بلند مى کرد، این قدر مى تواند قدرت پیدا کند که راحت از مرکبش پیاده شود، کارش را انجام دهد و برگردد و همان رابطه تعلّقى را دو مرتبه برقرار کند. گاهى انسان از این آیات، اعراض مى کند ؛ یعنى از تمام قدرت هاى خودش غافل مى شود که چه قدرتى دارد و چه موجود شایسته اى است.باید توجه داشت که خداى متعال، بیهوده یک اسم روز قیامت را «یوم الحسره» نگذاشته است. آن جا پرده ها بالا مى رود و ما مى فهمیم که چه موجود والایى بودیم و چه قدر پست خودمان را نگه داشتیم. آن جا به حسرت و غصّه و رنج دچار خواهیم شد. موجودیت ما این گوشت و پوست و استخوان نیست، اینها را حیوانات هم دارند، ما موجودى الهى و نورىهستیم.این بدن را تنها به علت تکامل نفس به ما داده اند و اگر بحث تکامل نفس در کار نبود، بدن را به ما نمى دادند. نفس در همان عالَم امرى خودش بود، ما پیش حق بودیم، اما به صورت استعداد، حالا ما را به این جا آورده اند همه مسافریم واللّه در این دنیا غریبیم، جاى ما این جا نیست، صاحب ما منتظر ماست که ما خودمان را به او برسانیم، ما یک مسافریم، در این جا نمانیم، این قدر دشمنان نیایند پا روى این بدن ما بگذارند که ما را در این جا حبس کنند، صاحب ما منتظر ماست، به ملائکه هم گفته است : « اِنِّى جَاعِلٌ فِى الاَرْضِ خَلِیفَهً »14 یک وقت برنگردند به خدا بگویند، پس چه شد، چرا نیامدند، باید رفت، خودمان را بشناسیم، گول هیچ چیز را نخوریم، جذب هیچ چیز نشویم، در مقابل دیگران که قرار مى گیریم، حالات ما مانع حرکات ما نشود، فکر نکنیم که وقتى ما را داخل قبر گذاشتند و خدا از ملائکه اش پرسید که چه کسى را آورده اند؟ ملائکه جواب دهند یک ظرف آلودگى را. خدا هم بگوید : من خریدار نیستم، درى از جهنّم به روى قبرش باز کنید، آن گاه در قبر از چه کسى نجات بخواهیم، چه کسى به فریاد ما مى رسد. این هم یک آیه.