حبیب بن مظاهر این مقام را به مسلم بن عوسجه در بازار کوفه متذکر شد. پرسید : کجا مى روى؟ گفت : مى خواهم رنگ بخرم و به محاسنم بگذارم. گفت : چند مرتبه که شستى پاک مى شود، رنگى آمده در بازار، مى خواهى براى تو بخرم تا به محاسنت بزنى، رنگى که دیگر پاک نشود. گفت : بازارِ کجا؟ گفت کربلا برویم، آن جا یک رنگى هست، به خودت بزن، رنگى که دیگر پاک نمى شود :«صِبْغَهَ اللّه ِ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّه ِ صِبْغَهً»9 ؛[ به یهود و نصارى بگویید : ]رنگ خدا را [ که اسلام است ، انتخاب کنید ]و چه کسى رنگش نیکوتر از رنگ خداست ؟عباد من! این همه دنبال این رنگ آن رنگ نروید، چه رنگى بهتر از رنگ من است؟ اسیر رنگ نباشید.سه درهم به خدمتکار خانه داد و گفت که یک گلیم بخر تا زیر پایمان بیندازیم، از در حیاط بیرون رفت و برگشت، پرسید : چه رنگى بخرم؟گفت : پول را به من بده. پول را گرفت.پرسید : پس چه کار مى کنى؟
گفت : هیچى، حالا که پاى رنگ آمده، گلیم هم نمى خواهم.
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود |
ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است10 |
شب در حال تمام شدن است، مولا جان، سحر نزدیک مى شود، محبوب عالَم : «یا مَحْبُوبَ مَنْ احَبَّهُ، یا مَقْصُودَ مَنْ اَنَابَ الَیْهِ». در زیارت حضرت رضاست نه حرف هاى صوفیّه و درویشان، در زیارت امام هشتم است که : «یا مَحْبُوبَ مَنْ احَبَّهُ، یا مَوصُوفَ مَنْ وَحَّدَهُ، یا مَقْصُودَ مَنْ اَنَابَ الَیْهِ»11.