موسى بن عمران هم روى آن عشق پاکش عرض کرد : محبوب من! شخص خودت را مى توان دید؟ خطاب رسید : به کوه روبرویت نگاه کن ـ آیاتش در سوره «طه» است ـ تجلّى نورى به کوه شد، کوه به آن عظمتى در منطقه سینا، کوهى که در زمین ریشه دارد و از این طرف سر به فلک کشیده است. موسى بن عمران در یک لحظه دید که کوه مثل پنبه کنار زه حلاّج به فضا زده شد و خودِ موسى هم : « وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً »5 به کل عین مرده روى زمین طور افتاد، مدت ها افتاده بود که بعد وجود اقدس حضرت حق به او عنایت کرد، او را بلند کرد، تازه این تجلّى اى که به این کوه شده، چه تجلّى اى بوده؟ تجلّى ذات که نبوده، اگر تجلّى ذات بود که کل عالَم را مثل پنبه زده و از بین برده بود.
این تجلّى، تجلّى نازله بوده، مثل خودِ قرآن مجید. قرآن مجید هم تجلّى نورى دارد که بعد از تجلّى علم اصلى است. از آن تجلّى نورى در لوح محفوظ تجلّى کرده، از لوح محفوظ به جبرئیل تجلّى کرده، از جبرئیل در قالب الفاظ تجلّى کرده، الفاظ به قلب پیغمبر آمده، از قلب به زبان پیغمبر آمده، از زبان پیغمبر به گوش ما آمده، ما هم طاقت شنیدن و فهمیدنش را داریم، اما اگر بخواهیم به اصل خود نگاه کنیم نه طاقت نظر داریم و نه طاقت فهمیدن، اما در آینه جهان که رخسار یار را مى توان در آن دید، مثل این که آفتاب را در آینه مى توان تماشا کرد، خودش را نمى توان دید یا جلال و جمال او را در قلب مى توان تماشا کرد.خودِ ذات را که نمى توان دید، معرفت به ذات هم که محال است. شخصى به یک نفر گفت که آیا فلان کس را مى شناسى؟ در جواب گفت : 55 ساله هستم، هنوز خودم را نشناخته ام، حال تو مى پرسى که غیر از خودم را مى شناسم؟!