فارسی
جمعه 21 دى 1403 - الجمعة 9 رجب 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

موعظه پذيري و مؤلفه هاي شخصيتي

    بسياري از اوقات ، ظرايف جالبي در فرهنگ و دين وجود دارد که در ادبيات علمي و پژوهشي نسبت به آن اهتمام لازم مبذول نمي شود ، در حالي که اگر با دقت به اين گوهرهاي عالي نگريسته شود بسيار مفيد و راهگشاست .
توجه به اين نکته مهم است که اگر يک مفهوم انساني در فرهنگ شکل مي گيرد و داراي کارکرد است حتما در ميان رفتارهاي انساني و روان انسان ها جايگاهي دارد ، اگرچه مطالعات علمي درباره ي آن به فعليت نرسيده باشد . براي مثال ، موضوعات « روان شناسي مثبت » سال ها دغدغه ي بسياري از محققان بود و تحقيقات آنها حکايت از اين موضوع دارد ؛ اما پس از سپري شدن آن دوره و مهيا شدن زمينه هاي لازم ، عده اي از آنان با همکاري يکديگر ، مدعي رويکرد و حوزه اي جديد شدند که چند دهه قبل ، به يقين ، جامعه علمي روان شناسي قادر نبود اين فضاي جديد را تحمل نمايد .
ما به وضوح ملاحظه مي کنيم که « موعظه » به عنوان مسئله اي رايج در جوامع مذهبي جريان دارد و تأثيرگذاري آن را نيز مشاهده مي کنيم . بدين روي ، مقاله ي حاضر درصدد آن است که ابعاد اين پديده را از منظر آيات و روايات مورد بررسي قرار دهد ، سپس ارتباط اين مفهوم را با روان شناسي بررسي نمايد تا معلوم شود که آيا مفهومي مانند « وعظ » را مي توان در روان شناسي نيز پي گيري کرد يا خير ، و اگر جواب مثبت است ، کيفيت آن چگونه است .
تغيير رفتار
پيش از پرداختن به مسئله ي « موعظه » به عنوان ورود به بحث ، توجه به نکته اي لازم است و آن تغيير رفتار است .تغيير رفتار به عنوان يکي از مهم ترين نيازهاي بشري هميشه مورد بحث والدين و مربيان بوده است . بدين روي ، هم در دين مورد اهتمام است و هم در علوم رفتاري . البته دين با توجه به نگاه خاصي که به انسان ها دارد و انسان ها را قادر به تغيير خويش مي داند ، کمتر به سراغ روش هاي کاربردي مي رود و معمولاً در سطح شناخت هاي کلي با مخاطبان خود برخورد مي کند ؛ مثلاً ، عبارت هايي مثل « فاتقوا الله ما استطعتم » ( تغابن : 16) ( يعني تا آنجا که توان داريد پرواي خدا داشته باشيد ) به اين نوع شيوه برخورد اشاره دارد . البته گاهي هم مشاهده مي شود که راه کاري جزئي ارائه مي دهد ؛ مثل اين آيه ي شريفه ، که مي فرمايد : « ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي أحسن ... » ( نحل : 125) ( يعني : اي پيامبر ! با حکمت و موعظه ي حسنه و بحث و جدل نيکو ، مردم را به راه خدا دعوت کن . ) در اينجا ، دعوت به سوي حق را سه شيوه ي حکمت و موعظه ي حسنه و جدال نيکو معرفي مي نمايد .
به هرروي ، با توجه به اينکه زبان دين و قرآن با زبان عرف هماهنگ است ، گاهي به صورت کلي اصل مطلوبيت چيزي مطرح مي شود و گاهي شيوه هاي دست رسي به آن مطلوبيت هم ارائه مي گردد .
در آيه ي مزبور ، به پيامبر مي فرمايد : براي دعوت مردم به سوي خدا ، به سه شيوه دعوت کن ؛ يعني با اين سه روش ، مشي آنها را تغيير ده و به راه پروردگارت دعوت کن . پس يکي از پيام هاي صريح اين آيه تغيير رفتار است . البته آيه ي مبارکه ، مطلق تغيير را اراده کرده که معمولاً به سطح شناخت افراد ناظر است . اما اگر « رفتار » را کمي گسترده تر تعريف کنيم و آميختگي آن را شناخت و عواطف بيان کنيم ، خواهيم ديد که اين سه مفهوم به يکديگر نزديک هستند و از اين رو ، با اين رويکرد ، وقتي از رفتار سخن به ميان مي آيد ، عواطف ، شناخت و رفتارهاي ظاهري با هم در نظر گرفته مي شوند .
پيامبران خدا آمده اند تا رفتارهاي مردم را تغيير دهند و شيوه هاي بد و ناپسند زندگي را با شيوه هاي خوب و پسنديده عوض نمايند . رهبران اجتماعي نيز با اهدافي که دارند ، درصدد تغيير مردم به سمت اهداف عالي تر هستند . مربيان و والدين نيز همين دغدغه را در مسير اهداف تربيتي خود دارند و از اين رو ، دايم در پي راه کارهاي اجرايي براي اين اهداف خود هستند . بدين روي ، گاهي موفق مي شوند و گاهي نيز طعم تلخ شکست را بايد تحمل کنند . « ... پدري مذهبي با مشاوره ي تلفني تماس گرفته بود . او مي گفت : دخترم در دانشگاه تهران قبول شده بود . ما در شهرستان زندگي مي کرديم ، اما به خاطر دخترم و اينکه شب ها در خوابگاه نباشد ، به تهران آمديم و چقدر سختي و رنج سفر و زندگي در غربت را تحمل کرديم ، به اميد آنکه فرزندم در سلامت اخلاقي ، تحصيلش را ادامه دهد ؛ اما پس از آمدن به تهران ، آرام آرام مشاهده مي کردم که دخترم نسبت به مسائل مذهبي ضعيف تر مي شود . تازه مشکل دو برادر او که دبيرستاني بودند نيز اضافه مي شد و آنها نيز کم کم نسبت به مسائل مذهبي ضعيف تر مي شدند ؛ نمازها به آخر وقت و گاهي هم به فراموشي سپرده مي شد . مدتي است که متوجه موسيقي هاي غير مجاز و سي دي هاي مبتذل در خانه شده ام . من تحمل اين مسائل را ندارم و اين همه رنج را به خاطر سالم ماندن فرزندانم تحمل کردم. از آنها خواهش کردم مراقب رفتار و اخلاق خود باشند؛ مواظب باشند که دينشان را از دست ندهند . اما هر چه بيشتر نصيحت مي کنم نتيجه ي عکس مي گيرم ، به طوري که مستأصل شده ام چه کنم ... » (1)
اين مکالمه ي تلفني شبيه هزاران مسئله ي مشابه جامعه ي ماست که هر روزه شاهد آن هستيم و موضوع به اين داستان محدود نمي شود .
گاهي کساني که موعظه ي والدين را گوش نمي دهند به راحتي دل در گرو سخن ديگران مي دهند و چنان طبق خواسته هاي آنها عمل مي کنند که اطرافيان از حرکت آنها متعجب مي شوند ؛ چنان که والدين با تعجب مي گويند : آيا اشکال از ماست يا فرزندمان مشکلي دارد ؟ چرا سخنان ما را که نتيجه ي يک عمر تجربه است و با سختي به دست آمده و او نيز مي داند که ما خيرخواه او هستيم ، نمي شنود ؟ چرا بايد چنين طعم تلخ شکست را در برخورد با ميوه ي زندگي خود بچشيم ؟
حال سخن اينجاست که چرا موعظه هاي دلسوزانه ي والدين بدون تاثير باقي مي ماند ؟ آيا واقعا موعظه يک شيوه ي ناکارآمد براي تغيير رفتار است ؟ آيا اشکال در موارد مذکور ، به واعظ بر مي گردد ؟ يا موعظه پذير مشکلاتي دارد که موعظه بي نتيجه مي نمايد ؟ محتواي وعظ چه نقشي در کارآمدي و تأثيرگذاري آن دارد ؟ شيوه هاي جايگزين در چه مواقعي توصيه مي شود ؟ اينها سؤالاتي هستند که ذهن بسياري از ما را به خود مشغول کرده اند . از يک سو ، در اطراف خود ، مشاهده مي کنيم که گاهي موعظه چه تأثيرات شگرفي در ميان مردم مي گذارد ، اما از سوي ديگر ، بسياري اوقات عدم تأثيرگذاري آن را مشاهده مي کنيم .
براي آشکار شدن مسئله و بررسي جايگاه « وعظ »، ضروري است در ادامه به اين مهم پرداخته شود .
مفهوم لغوي « وعظ »
ابن فارس « وعظ » را « ترساندن » ، و خليل آن را « يادآوري و آنچه قلب را نرم مي کند »معنا کرده اند . (2 )
راغب نيز در مفردات به همين معنا اشاره مي کند و آياتي را براي آن شاهد مي آورد ؛ مثل اين آيات : « يعظکم لعلکم تذکرون » ( نحل : 90) ؛ « قل انما أعظکم »( سبأ : 46) « ذلکم توعظون » ( مجادله : 3 ) « قد جاء تکم موعظه من ربکم » ( يونس : 57 ) ؛ « و جاءک في هذه الحق و موعظه و ذکري » ( هود : 120) ؛ « و کتبنا له في الألواح من کل شيء موعظه و تفصيلاً » ( اعراف : 145) ؛ « فأعرض عنهم وعظهم. » ( نساء : 63) (3)
وعظ به مثابه يک روش تأثيرگذار
وعظ همواره شيوه اي قديمي و مرسوم در بين انسان هاي فرهيخته بوده است که براي تأثيرات روحي از آن سود مي برند . اين پديده در سطح افرادي همچون پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله تا افراد ديگر قابل مشاهده است . پيامبر درباره ي رابطه ي خود و جبرئيل مي فرمايد : هرگاه جبرئيل نزد من مي آمد ، مرا نصيحت مي کرد . ( 4 ) يکي از عمده ترين شيوه هاي عمومي پيامبر استفاده از وعظ براي راهنمايي مردم بود ؛ به خصوص پيامبر براي صحابه اي که به لحاظ شناخت و عواطف به ايشان نزديک تر بودند ، از اين روش استفاده مي کرد . برخي از اين موعظه ها مانند موعظه ها و وصاياي پيامبر براي حضرت علي عليه السلام و ابوذر تا زمان ما باقي مانده است . اين شيوه در رفتار ائمه ي معصوم عليهم السلام نيز مشاهده مي شود . وصاياي حضرت علي عليه السلام به حسنين عليهما السلام و ديگران از همين سنخ است .
اين سيره در کنار توصيه هاي اولياي دين ، مسير موعظ را بيشتر مشخص مي نمايد . در روايتي ، حضرت علي عليه السلام مي فرمايد : « احي قلبک بالموعظه » ؛(5 ) قلبت را با موعظه زنده کن .
شايد همه ي تغييرها در ادبيات ائمه ي اطهار عليهم السلام به صورت « زنده کردن » يا « زنده شدن » نيامده است ، بلکه تغييراتي که ارزش بالايي دارند بدان ها احيا و زنده شدن اطلاق مي شود . حضرت علي عليه السلام مي فرمايند : اگر خواستيد قلبتان را زنده کنيد از موعظه استفاده نماييد . ( 6 ) اين سخن اهميت ، ارزش و سطح تأثيرگذاري اين شيوه را مي رساند .
البته موعظه در کنار حکمت و جدال ، يک روش کلي است و ممکن است به شيوه ها و فنون گوناگون ، عملي شود . بحث حاضر بيشتر در سطح روش کلي و شرايط آن است که نبايد با سطح فني آن اشتباه شود . به هر حال ، احتمال دارد موعظه گر ، به دلايل گوناگون ، در وعظ خود موفق نشود ؛ چرا که در موعظه همان گونه که واعظ بايد برخي شروط را داشته باشد ، موعظه پذير نيز بايد يک سلسله شروط را داشته باشد و علاوه بر اين دو ، وعظ نيز بايد داراي ويژگي هايي باشد . در غير اين صورت ، وعظ به سرانجام نخواهد رسيد . عدم قبول وعظ از سوي بسياري از اقوام پيامبران حاکي از همين واقعيت است ؛ چنان که حضرت نوح عليه السلام پس از سال ها تبليغ دين خدا ، تنها موفق شد تعداد انگشت شماري را به دين خود درآورد . پس در وعظ ، بايد علاوه بر رعايت شرايطي براي واعظ و وعظ ، توجه خاصي به موعظه پذير نيز داشت .
موعظه پذيري و مؤلفه هاي شخصيتي
روان شناسان در بحث از شخصيت ،بيش از هر چيز به تفاوت هاي فردي توجه دارند ؛ يعني ويژگي هايي که فرد را از افراد ديگر متمايز مي کند ، در بحث حاضر ، مراد از « شخصيت » الگوهاي معيني از رفتار و شيوه هاي تفکر است که نحوه ي سازگاري شخص را با محيط تعيين مي کند . در اين تعريف اصطلاحي ، به همساني رفتار اشاره شده است ؛ به اين معنا که مردم در شرايط گوناگون ، دوست دارند به طرز معيني فکر کنند يا دست به عمل بزنند .
شخصيت را مي توان به دو بخش تقسيم کرد : بخشي از آن مربوط به شخصيت اجتماعي و رفتار آشکار فرد است ؛ بخشي از آن نيز معمولاً آشکار نيست و البته با روش هاي ارزيابي فرافکن تا حدي قابل دست رسي است ؛ ولي ما عموماً با همان رفتارهاي ظاهري ، که شخصيت اجتماعي ما را شکل مي دهد ، سروکار داريم . ( 7 )
با توجه به اين تعريف ، در بررسي مفهوم « وعظ پذيري » مي توان صفت « شخصيتي بودن » آن را بهتر مورد بررسي قرار داد . در روايتي مرحوم کليني به نقل از حضرت علي عليه السلام مي فرمايد : مردم ده خصلت دارند ؛ يکي از آنهاست : « واعظي که از کارهاي قبيح نهي مي کند . » (8) اين بيان حضرت به قرينه ي سياق روايت ، به صفاتي اشاره دارد که نوعي ثبات را مي توان در آن يافت ـ و به اصطلاح ـ اين اوصاف را در سطح صفات بيان مي کند ، نه در سطح حالت هاي زودگذر و کوتاه مدت .
شبيه اين روايتي است که از امام جواد عليه السلام نقل شده است : مؤمن به سه خصلت نياز دارد : ابتدا توفيقي از سوي خدا و سپس واعظي از درون خود و در آخر ، پذيرش سخن کساني که او را مورد نصيحت قرار مي دهند . ( 9 ) اين روايت نيز به نوعي ، به صفت استمرار اشاره مي نمايد که با حالات و مقامات زودگذر سازگار نيست . از اين رو ، از اين دو روايت و رواياتي شبيه اين استفاده مي شود که وعظ پذيري با اوصاف شخصيتي بي ارتباط نيست . مثلاً ، افرادي که متکبر و خود شيفته هستند ، نمي توانند حرف ديگران را قبول کنند و حرف شنوي ندارند . به همين دليل، موعظه کردن آنها کاري بيهوده و لغو است ؛ چرا که متکبر اصولاً ديگران را نمي بيند و آن قدر نسبت به خود اعجاب دارد که قادر نيست ديگران را ببيند تا چه رسد که سخن آنها را بشنود .
به نظر مي رسد بين مفاهيم « تکبر » ، « عجب و خودشيفتگي » و « موعظه ناپذيري » همبستگي معنايي وجود دارد . اما اين همبستگي تا چه حدي است و آيا آموزش و يادگيري تأثيري در موعظه پذير بودن افراد دارد يا خير ، مسئله ي ديگري است که نياز به تحقيقات بيشتري دارد . به هر روي ، آموزش و مهارت نيز مي تواند در آن تأثيراتي داشته باشد . مهارت « گوش دادن » يکي از همين مهارت هاست .
موعظه پذيري و هوش هيجاني ( 10)
موعظه پذيري در حالي که به مؤلفه هاي شخصيتي نزديک است ، اما گويي با مؤلفه هاي هوش هيجاني بي ارتباط نيست ؛ زيرا ويژگي موعظه پذيري يعني اينکه فرد بتواند پاي صحبت واعظ بنشيند و سخن او را بشنود ، وقتي که سخن او را شنيد آن را تجزيه و تحليل نمايد ، سپس آن را با شرايط خود مقايسه نمايد که آيا اين سخن با شرايط او تطبيق مي کند يا خير ؟ اگر جواب مثبت بود آن گاه زمان پياده کردن مفاد موعظه بر روي خودش فرا مي رسد که اين نيز مانند مراحل ديگر ، نياز به مهارت دارد . ترتيب اين مراحل چنين است :
1 ـ انتخاب موقعيت وعظ ؛
2 ـ مهارت گوش کردن ؛
3 ـ تجزيه و تحليل سخنان واعظ ؛
4 ـ آشنايي با افکار و هيجانات خود ؛
5 ـ مقايسه ي تطبيقي بين مفاد وعظ و شرايط خويش .
هر پنج مرحله نياز به مهارت دارد و به نظر مي رسد براي بررسي اين پنج مرحله ، بايد از مباحث « هوش هيجاني » استفاده کرد .
سالوي و همکاران او ، که نظريه پرداز هوش هيجاني هستند ، چهار شاخه مفهومي براي پوشش هوش هيجاني انتخاب کرده اند :
1 ـ ادراک هيجاني و بيان آن ؛ که شامل شناخت و وارد کردن اطلاعات کلامي و غير کلامي است ؛
2 ـ تسهيل هيجاني انديشه ها ؛ استفاده از هيجانات به عنوان بخشي از فرايند شناخت ، مثل خلاقيت و حل مسئله ؛
3 ـ ادراک هيجاني شامل شناخت فرايند هيجان است ؛ دانش و بينشي که موجب مي شود فرد احساسات خود و احساسات ديگران را تحمل کند ؛
4 ـ مديريت هيجاني ؛ تنظيم هيجانات خود و ديگران . (11)
همان گونه که ملاحظه مي شود ، در درون اين چهار شاخه ي مفهومي هوش هيجاني ، به راحتي مي توان « وعظ » را ترسيم کرد و ابعاد آن را مورد بررسي قرار داد ؛ يعني موعظه پذير بايد بتواند پيام وعظ را دريافت نمايد که اين لازمه اش آن است که او قادر باشد اولاً ، احساسات و عواطف خود را کاملاً بشناسد تا قادر باشد پيام را با کمترين مقاومت و تحريف دريافت نمايد . ثانياً ، پس از دريافت ، نوبت مي رسد به اينکه او بتواند خود را مخاطب پيام قرار دهد ؛ يعني آن را با عيوب خود مقايسه نمايد تا درصدد جبران و تصحيح عيوب خود برآيد . شايد يکي از حساس ترين مراحل در وعظ پذيري ، همين نقطه است به جاي آنکه عيوب خود را اصلاح نماييم ، محتواي وعظ را با ديگران مقايسه مي کنيم و مطالب مطرح شده را براي تصحيح عيوب ديگران به کار مي بريم و در اين ميان ، کاملاً خود را فراموش مي کنيم و اين فرايند در برخي افراد ، سال ها اتفاق مي افتد و با يک خود سانسوري بلند مدت ، فرد خود و عيوب خود را در کنار جاري زلال وعظ به فراموشي مي سپارد !
پس از شنيدن و تطبيق با خود، مرحله ي تحمل مي رسد که فرد بايد بتواند اين آگاهي را نسبت به عيوب خود تحمل نمايد تا به تدريج در پي چاره جويي برآيد .
مرحله ي آخر ، مديريت و تنظيم هيجانات خود و ديگران است ؛ زيرا عمده ي گناهان و عيوب ما اولاً ، آميخته با عواطف و هيجانات ماست . ثانياً ، در بسياري از آنها ، ديگران نيز سهيمند و ما بايد قادر باشيم در اين مديريت ، هم نسبت به تنظيم هيجانات خود و هم نسبت به تنظيم هيجانات ديگران مديريت لازم داسته باشيم ؛ مثلاً ، اگر نسبت به ديگري حسادت داريم و بين ما کينه اي ايجاد شده ،گام اول اصلاح عواطف خود است ؛ يعني برطرف کردن حسادت نسبت به فرد مقابل ، و گام بعد اصلاح روابط تيره شده ي في ما بين است . اين امر لازمه اش آن است که از بين رفتن حسادت را با مهارت لازم به او تفهيم کنيم تا اگر او نيز نسبت به ما کدورتي دارد ، کدورتش از بين برود . همين ابراز و افشاي هيجان ، به مهارت نيازمند است که بايد با آموزش ، آن را ايجاد کرد .
وقتي از هوش هيجاني سخن به ميان مي آيد آموزش و تقويت اين هوش نيز مطرح مي شود ؛ يعني ما مي توانيم با آموزش و تمرين ، توانمندي هاي هيجاني و سواد هيجاني خود را تقويت نماييم . البته اين نکته همچنان مبهم و نيازمند تحقيق مي ماند که رابطه ي موعظه پذيري ـ که صفتي نسبتاً پايدار است ـ و تقويت چنين صفتي به عنوان يک مهارت هيجاني ـ عاطفي بايد مشخص گردد . تبيين اين رابطه به مجالي ديگر نيازمند است .
البته در روايات ، کمتر به جنبه ي فني و مهارتي موعظه اشاره شده ، بلکه معمولاً روايات ، موعظه را مورد توصيه قرار داده اند و جالب آنکه بيشتر هم موعظه پذيري را توصيه کرده اند .
موعظه پذيري و تکبر
موعظه پذير ذاتاً انساني متواضع است . او آموخته است پيرو حق باشد ، پاي سخن هر واعظي که صلاحيت وعظ را داشته باشد ، مي نشيند ، خواه آن واعظ پيامبر خدا يا کتاب الهي باشد يا اصلاً همين جهان هستي با کوه ها و دشت هايش که دايم در حال تغييرند . مرگ مردگان گاه بر منبر وعظ مي نشيند و موعظه پذير نيز همچون شاگردي حرف شنوکه سخنش را مي شنود . او دايم درباره ي آنچه شنيده يا ديده به تفکر مي نشيند . اگر احساس کند حتي مي تواند از تجربه هاي خويش پند بگيرد بي گمان پند خواهد گرفت و با تفکر خويش، به آنها عمق خواهد داد . اگر تواضع و حق طلبي موعظه پذير نباشد نمي تواند با واقعيت ها ارتباط صحيح برقرار کند . از اين رو ، گاه حتي از چيزهايي که بسياري به غفلت از کنار آن مي گذرند با تأمل در کنارشان مي ايستد . اين توجه موجب سرازير شدن حکمت و دانش به قلب او مي شود . بسياري از اوقات برداشتن اين پرده ي غفلت ، کليد حل معماست . وقتي غفلت به کناري زده شد و توجه حاصل شد ، بسته به استعداد فرد ، بينش حاصل مي شود .
اما در مقابل ، انسان متکبر غافل ، خود را از اين همه فيوضات محروم مي کند ؛ آن قدر خود را بالا احساس مي کند که نمي تواند به چيزي جز خودش توجه کند . او چيزي جز خودش را نمي بيند . اين مفهوم در روايات زيادي ذکر شده است . شيخ صدوق در معاني الاخبار از امام صادق عليه السلام نقل کرده است : کبر انکار حق ، و ايمان اقرار به حق است . (12)
در جاي ديگر ، مرحوم مجلسي از رسول خدا نقل مي کند : کبر آن است که حق را ترک کني و به حق ديگران تجاوز نمايي و مردم را چنان ببيني که گويي اصلاً آبروي آنها مانند آبروي تو نيست و خون آنها مانند خون تو نيست . (13)
در عبارتي مشابه از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله کبر سرکشي در برابر حق و حقير شمردن مردم معرفي شده است . (14)
شبيه اين عبارت را مرحوم کليني از امام صادق عليه السلام آورده ، کسي که حق را نشناسد و مردم را خوار شمارد ، مورد لعن قرار گرفته است . (15)
در متون اخلاقي نيز به همين معنا اشاره شده است . فيض کاشاني نيز در محجه البيضاء درباره ي « کبر » چنين آورده است : « بدان که کبر منشي باطني است ... و همان معناي باطلي است که شخص خود را بزرگ مي پندارد و قدر و منزلت خود را بيش از آنچه هست ، مي بيند . » (16)
در مجموع ، مي توان گفت : متکبر توان ديدن حق را ندارد ، چرا که فقط خود و نيازها و عواطف خود را اصيل و حق مي شمرد ؛ گويي ديگران و انديشه ها و نيازهاي آنها اصلاًً وجود ندارند . بي شک، چنين فردي نمي تواند پاي وعظ ديگران بنشيند ؛ چرا که گام اول آن است که به ديگران و سخنانشان توجه شود و اصالت آنها تأييد گردد ، آن گاه توجه به آنها حاصل شود و اگر قابل پند بود پند پذيرفته شود . متکبر قادر نيست اين شرايط را پياده نمايد و جالب آنکه توقعات اين افراد نيز در بسياري از موارد ، تحقق پيدا نمي کند . آنها چون مردم را خوار و ذليل مي بينند دوست دارند مردم به آنان احترام بگذارند ، در حالي که ديگران نيز از آنها متنفرند .
خودشيفتگي و خود بزرگ بيني
نزديک ترين مفهوم در روان شناسي به تکبر « خود بزرگ بيني » و به عجب « خودشيفتگي » است که اولين پايه هاي اين مفهوم را فرويد پايه گذاري نمود ، آن گاه کوهوت ( Kohut) و کرنبرگ (Kernberg) آن را تکميل کردند و از دل آنها ، سه نظريه به وجود آمد : « نارسيسيزم » به عنوان ارزش خود دفاعي راسکين ( Raskin) « نارسيسيزم پنهان و آشکار » وينک ( Wink) و فرضيه ي پيوستاري « نارسيسيزم ـ ارزش خود » واتسون ( Watson).
در اين ميان ، نظريه ي واتسون ماهيتي انسجامي دارد و نظريه هاي وينک و راسکين را هم در دل خويش جاي مي دهد . (17)
« نارسيسيزم» يا « خودشيفتگي ناسالم » يک ساختار شخصيتي با مؤلفه هايي همچون حسادت ، تکبر ، بهره کشي ، حس محق بودن و ناتواني در همدلي با ديگران است . براساس طبقه بندي اختلالات رواني ، « نارسيسيزم » وقتي در شکل افراطي خود ، در قالب اختلال شخصيت ظاهر شود ، يک الگوي فراگير خود بزرگ بيني ( در خيال يا در عمل ) ، نياز به تحسين و فقدان قدرت همدلي است که از ابتداي بزرگ سالي شروع مي شود .
برخي از نشانه هاي آن عبارت است از :
احساس خود بزرگ بيني مبني بر مهم بودن ؛ خيال پردازي در زمينه ي قدرت ، موفقيت ، استعداد و زيبايي ؛ پندار فردي استثنايي و خاص بودن که فقط افراد خاصي مي توانند او را بفهمند و با او ارتباط برقرار کنند ؛ نياز به تحسين افراطي ؛ احساس محق بودن و انتظار اينکه ديگران بايد با تمام نيازها و توقعات وي موافقت کنند ؛ بهره کشي از ديگران ؛ فقدان قدرت همدلي ؛ حسادت نسبت به ديگران يا اينکه معتقد است ديگران نسبت به او حسادت مي ورزند ؛ و نشان دادن نگرش ها و اعمال خودخواهانه . (18) .
با توجه به مباحث روايي و روان شناختي که مطرح شد ، آشکار مي شود که وعظ پذيري ،سطحي از شناخت واقع بينانه ي خود و ديگران را مي طلبد که افراد متکبر و « نارسيستيک » از آن محرومند . اين بحث در سطوح گوناگون مي تواند مفيد باشد . ابتدا براي هر فردي که مي خواهد خود را بشناسد و از اين نيروي خدادادي بهره مند شود مفيد است ؛ زيرا ما مي توانيم به واسطه ي شناخت خود ، اين نوع نگرش ها را تا حدي تغيير دهيم و به نقطه ي مطلوب نزديک تر شويم . پس اگر کسي مي بيند نشانگان خودشيفتگي را دارد و داشتن اين صفت تا چه اندازه مي تواند به اوآسيب برساند ، دست کم مي تواند راه اصلاح را درپيش بگيرد .
فايده ي دوم اين بحث در موعظه هاي انفرادي است که گاه والدين و مربيان ارائه مي دهند . مربي ابتدا بايد با ويژگي هاي شخصيتي متربي آشنا شود ، سپس به وعظ و پند او مشغول شود ؛ زيرا اگر او چنين شخصيتي داشته باشد در آن صورت ، زحماتش از بين خواهد رفت و حتي ممکن است نتيجه ي عکس بگيرد . اين مسئله به خصوص در خانواده ها بسيار کاربرد دارد و در صورت مشاهده ي چنين مسئله اي ، پدر يا مادر بايد شيوه هاي ديگري براي ارتباط و راهنمايي فرزندشان برگزينند. البته شايد اين تصور پيش بيايد که اين نشانگان ، که از مجموعه تشخيصي آورده شد ، براي افرادي است که دچار اختلال شخصيت هستند که درمان آنها به حوزه ي تخصصي روان شناسي باز مي گردد و افراد عادي نبايد به اين حوزه وارد شوند . اما خودشيفتگي در سطوح پايين تر از سطح اختلال ، در جامعه بسيار رايج است ؛ يعني گرايش هاي نارسيستيک که به سطح اختلال شخصيت نمي رسد ، اما به هر حال ،اين افراد ديگران را با منش خود اذيت مي کنند . تعامل با چنين افرادي نياز به مهارت دارد .
پس از آگاهي از اين مشکل ، بايد بدانيم تا وقتي اين مشکل پابرجاست نمي توانيم از روش موعظه استفاده نماييم و در صورت استفاده از موعظه ، بايد انتظار شکست داشته باشيم . شبيه اين مطلب را در حديث « عشق » از حضرت علي عليه السلام نقل کرده اند . حضرت در آنجا مي فرمايند : چون فرد عاشق بيمار است ، قادر به پذيرش موعظه نيست . ( 19) پس همان گونه که نصيحت عاشق بي ثمر است ، نصيحت فرد خودشيفته نيز فايده اي ندارد و توجه به اين مسئله در تعاملات شخصي و به ويژه در تعاملات تربيتي بسيار سودمند است . البته همان گونه که از فضاي بحث پيداست ، بيشتر اين مطالب به حوزه ي وعظ فردي باز مي گردد ؛ يعني هم کسي که قصد موعظه ي ديگري را دارد بايد متوجه اين امور باشد و هم کسي که در شرايطي قصد دارد از مواعظ ديگران استفاده نمايد . اما در مواعظ اجتماعي و سخنراني هاي عمومي ، شرايط ديگري نيز حاکم است ؛ زيرا اگرچه ما با افراد سخن مي گوييم ، اما ويژگي گشتالتي جمع ، ماهيت آن را از ماهيت تک تک افراد متمايز مي سازد ، و اين از اوصاف گروه و اجتماع است ، که خود مباحث ديگري مي طلبد و بايد در فرصتي ديگر بدان پرداخت .
روايات موعظه معمولاً به حوزه هاي ذيل اشاره دارند :
1 ـ آداب موعظه ؛
2 ـ موعظه شنيدن و قبول موعظه ؛
3 ـ مطلق وعظ ؛
4 ـ چيزهايي که مي توانند نقش واعظ را ايفا نمايند ؛ مثل مرگ ، ملکوت آسمان ها و زمين ، قرآن ، تغيير دنيا و تجربه هاي انسان ها .
البته درست است که روايات به ابعاد فني بحث آن گونه که در روان شناسي معمول است ـ اشاره نمي کنند و بيشتر به ابعاد ارزشي اشاره دارند ، اما رعايت اين ابعاد ارزشي خود باعث بيشترين تأثيرگذاري مي گردد و حتي منشأ طراحي فنون درماني و مشاوره اي هم خواهد شد .
در حديثي ، امام صادق عليه السلام درباره ي موعظه پذيري مي فرمايد : هر که خداي متعال در درون نفسش واعظي قرار نداده باشد موعظه هاي ديگران برايش سودي نخواهند داشت . (20) در اينجا ، مي توانيم اين آموزه ي اخلاقي را به عنوان يک روش در پذيرش موعظه بپذيريم و دست کم آن را براي کساني که خود طالب آن هستند به کار ببريم و به آنان کمک کنيم تا اين حالت رواني مطلوب برايشان ايجاد شود يا با کمک مشاور بتوانند خود را بيشتر بشناسند ، و اگر در نظام شناختي آنان مشکلاتي وجود دارد که موجب عدم پذيرش آنان شده است ، درصدد اصلاح آن برآيند . اما در مجموع ، ظاهر روايات معمولاً به مسائل ارزشي اشاره دارند .
آداب موعظه کردن
خداي متعال در قرآن مي فرمايد : « ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي أحسن ان ربک هو أعلم بمن ضل عن سبيله و هو أعلم بالمهتدين. » ( نحل : 125 ) اولين استفاده از اين آيه اين است که خداي متعال براي دعوت به حق ، شيوه هايي را توصيه نموده که « موعظه ي حسنه » يکي از آنهاست . در تفسير اين آيه ، روايات چنين مي فرمايند :
1 ـ پس از احتمال قبول ، موعظه را شروع کنيد .
2 ـ موعظه کننده ، خود بايد عامل به وعظ خويش باشد .
3 ـ در هنگام موعظه ، با رحمت و رفق برخورد نماييد .
مرحوم ابن شعبه حراني در کتاب شريف تحف العقول مي نويسد : هر کس برادر خويش را به صورت مخفيانه موعظه نمايد ، او را زينت بخشيده است ، و هر کس برادر خود را به صورت آشکار موعظه نمايد به او بدي کرده است . ( 21)
اگر در همين حديث درنگي نماييم ، خواهيم ديد که پيام اوليه ي روايت ، تذکر يک نکته ي اخلاقي است که لازم است مورد مداقه قرار بگيرد . در وعظ ، چه خصوصيتي است که مخفيانه صورت گرفتن آن بهتر است ؟ رابطه ي وعظ با ويژگي هاي شخصيتي موعظه شونده چيست ؟ آيا اين عمل با سطح « حرمت خود » و « عزت نفس » موعظه پذير ارتباط دارد يا خير ؟ پاسخ به اين پرسش ها و مسائلي از اين دست ، خود مي تواند منشأ تحقيقات و فنون مشاوره اي قرار گيرد .
در روايت ديگري امام صادق عليه السلام مي فرمايد : عالم اگر به علم خود عمل نکند موعظه اش از دل ها گم مي شود ؛ همان گونه که باران از روي سنگ زايل مي گردد . (22)
چنان که ملاحظه مي شود ، عمل به گفته ي خود يکي از کليدي ترين شيوه هاست که علاوه بر بار ارزشي ، جنبه ي فني نيز دارد و تنها به موقعيت موعظه نيز بستگي ندارد ، بلکه در هر نوع توصيه به ديگران نيز ، اعم از اينکه توصيه مستقيم باشد يا غير مستقيم آن را دربر مي گيرد و اين يک نياز اساسي است و تأثيرات شگرفي بر مخاطب دارد که رعايت آن الزامي است .
همچنين در روايتي از امام زين العابدين عليه السلام نقل شده است : اگر کسي از شما نصيحت خواست بر شما لازم است که او را نصيحت کنيد ، اما با رحمت و مدارا با او رفتار نماييد . (23)
اين روايت نيز به نکته اي کليدي در مشاوره اشاره مي کند . حضرت مي فرمايد : اگر کسي از شما نصيحت خواست در آن صورت ، نصيحت خواه حقوقي دارد که يکي از آنها اين است که شما با رفق و رحمت با او برخورد نماييد . بي ترديد ، در مشاوره هاي عادي ، کمتر اتفاق مي افتد که مشاور اين گونه برخورد نکند؛ معمولاً کسي که مرتکب اشتباه يا لغزشي شده است استحقاق آن را دارد که ديگران با او تندي نمايند . در چنين شرايطي ، بايد نصيحت کننده با رحمت و مدارا با مراجع خود برخورد نمايد . اين شيوه ي برخورد بزرگ ترين مشوق مراجع است . تحقيقات روان شناختي نيز نشان مي دهند که اين برخورد ، در بسياري از اوقات ، تأثيري بر مراجع مي گذارد که خود به خود مشکل او برطرف مي شود و در واقع ، موجب گشودگي منفذهاي بسته ي روان او مي شود . بسياري از اوقات مراجع مي گويد :نمي دانم چه شد که احساس مي کنم سر کلاف گم شده ي زندگي خويش را پيدا کردم !
مي گوييم : چگونه ؟
مي گويد : وقتي آن حالت پذيرش و همدلي را ديدم ، گويي خودم را پيدا کردم . اما چه شد ، نمي دانم !
البته اگر بخواهيم آداب موعظه را به طور کامل و جامع مورد بحث قرار دهيم ، بايد بحث جامعي از مفاهيم مرتبط با موضوع داشته باشيم ؛ مثل آداب سخن گفتن ، نصيحت کردن و امر به معروف و نهي از منکر .
تا اينجا صفت بسيار نيکوي وعظ پذيري از دو زاويه مورد بررسي قرارگرفت : يکي آنکه اين صفت نسبتاً پايدار است ؛ و ديگر آنکه صفتي است قابل تقويت و تغيير ، و با افزودن برخي مهارت ها و تغيير بخشي از شناخت ها ، مي توان آن را تغيير داد . در متون روايي ما ، به اين ويژگي توجه خاصي شده است ، و جالب آنکه پندپذيري را منحصر به وعظ انساني ندانسته اند ، بلکه دايره اي وسيع تر را برشمرده اند . در سطور ذيل به بعضي از اين موارد اشاره مي شود :
1 ـ امام علي عليه السلام : زيباترين قصه ها و رساترين مواعظ و پرنفع ترين تذکرها کتاب خداي ـ عزوجل ـ است . (24)
2 ـ امام علي عليه السلام :کتاب خدا را بگشاييد ؛ زيرا اين کتاب پيشوا و هدايت کننده اي دلسوز و وعظ کننده است . (25)
3 ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله : مرگ براي موعظه کفايت مي کند . (26)
4 ـ لقمان عليه السلام : در ملکوت آسمان و زمين و کوه ها و مخلوقات خدا زياد تفکر کنيد . اين کار مي تواند موعظه گر قلب شما باشد . (27)
5 ـ رسول خدا صلي الله عليه و آله : غافل ترين مردم کسي است که از تغيير و تحول دنيا پند نگيرد . (28)
6 ـ امام علي عليه السلام: بهترين تجربه ها تجربه هايي هستند که بتوان از آنها پند گرفت . (29)
7 ـ امام علي عليه السلام : عاقل کسي است که بتواند از تجارب خويش وعظ بگيرد . (30)
با نگاهي به اين قبيل روايات ، جايگاه اين صفت مشخص مي گردد . اگر ديده اي عبرت بين باشد از هر چيزي که در اطراف وجود دارد مي توان بهره برد و پند گرفت ، از تجارب زندگي خويش گرفته تا کتاب خداوند ـ تبارک و تعالي ـ همه چيز در حال اندرز دادن به انسان هستند .
موانع وعظ
بسياري اوقات فردي با دلسوزي تمام ، اقدام به موعظه ي ديگران مي کند ، اما مشاهده مي نمايد که سخنانش هيچ تأثيري ندارند و حتي گاهي موجب سوءتفاهم نيز مي شوند . به همين دليل ، در امر به معروف و نهي از منکر ، يکي از شرايط را براي اقدام به اين عمل ، احتمال تأثيرگذاري دانسته اند و از اين رو، توجه به دو جنبه ، حايز اهميت است : اولاً ، کسي که مي خواهد اقدام به موعظه نمايد ، ببيند شرايط وعظ ديگران را دارد يا خير . اگر اين شرايط را ندارد ـ مثلاً ، خود عامل به سخن خويش نيست ـ و اين احتمال را مي دهد که سخنش تأثيري در مخاطب ندارد ، همين مانع تأثير وعظ است . ثانياً ، مخاطب و موعظه پذير بايد برخي شروط را دارا باشد ؛ مثلاً ، آمادگي رواني لازم براي شنيدن سخن داشته باشد ؛ خسته نباشد ، وقت خواب يا تفريح او نباشد و به لحاظ رواني ـ مثلاً ـ دچار افسردگي نباشد که در اين صورت ، توان شنيدن موعظه را نخواهد داشت . چنين فردي بايد ابتدا تحت درمان افسردگي قرار گيرد ، آن گاه به او پند و اندرز داده شود .
در روايات نيز به برخي از اين موارد اشاره شده است ؛ مثلاً ، پندپذيري سفيه ، دشوار تلقي شده است و آن را مانند صعود افراد پير به قله ي کوه دانسته اند . ( 31)
يا در روايت ديگري ، از امام علي عليه السلام نقل شده که ايشان عشق را توصيف مي نمايد و اوصاف و نشانه هايي از عاشق را مطرح مي کند ، سپس در انتهاي روايت مي فرمايد : چنين فردي از هيچ واعظي پند نخواهد گرفت . (32) اگر ما تنها به همين روايت نظر نماييم و بخواهيم از بحث حاضر ، يک روش برخورد استخراج کنيم ، به يافته هاي ارزنده اي خواهيم رسيد : اولاً ، حضرت در يک نشانه شناسي ، نشانه هاي عاشق را مطرح مي نمايد : عاشق کسي است که عشق چشمانش را کور کرده و قلبش را بيمار نموده است . او با چشمي ناسالم به اطراف خويش نظاره مي کند و با گوشي غير شنوا مي شنود . شهوات عقل او را دريده اند و دنيا قلبش را ميرانده است ... پس از ذکر اين اوصاف ، مي فرمايد : او از کسي سخني نمي پذيرد ؛ يعني عاشق تا وقتي متمرکز بر ديگري است پند نمي پذيرد . پس بايد بدانيم تا وقتي او عاشق ديگري است موعظه نتيجه نمي دهد ؛ چرا که او در چنان شرايطي توان شنيدن ندارد و نمي تواند بشنود . بنابراين ، اولين گام درمان عشق اوست که اين کار ديگر با موعظه و توصيه قابل اجرا نيست ، بلکه راه کارهاي خود را دارد و در صورت موفقيت ، مي توان از توان وعظ و پند نيز بهره برد .
حال اگر بخواهيم يک استفاده روشي از سخن حضرت علي عليه السلام بنماييم بايد صفت عشق را توسعه دهيم ؛ يعني چنين بگوييم که عشق ـ في حد نفسه ـ موضوعيت ندارد ، بلکه آنچه مهم است اين است که عشق يک نابهنجاري رواني است و اين عشق سازمان رواني عاشق را دچار تغيير کرده است . موارد مشابهي مثل خودشيفتگي ، افسردگي حاد و اضطراب شديد نيز اگر چنين ويژگي اي داشته باشند از همين قانون تبعيت مي کنند و موعظه در چنين افرادي اثر ندارد يا گاهي حتي باعث تشديد مشکل آنها خواهد شد . در مشاوره هاي فردي ، توجه به اين نکات بسيار حايز اهميت است . و شايد روان شناساني که موعظه درماني را شيوه اي غلط ارزيابي مي کنند به همين مسئله اشاره دارند .
البته يک نگاه افراطي نيز وجود دارد که موعظه را مطلقاً نفي مي کند . اين سخن نيز ناصواب است ؛ زيرا بهترين دليل براي صحت اين روش آن است که سال هاي سال ، در جامعه از اين روش استفاده شده و تأثيرات شگرف آن را نيز بسيار ديده ايم . اما اين نکته نيز قابل قبول است که همه جا و هميشه نمي توان از اين روش استفاده نمود . شايد علت اين نوع تفکر هم از آنجا ناشي شده باشد که بسياري از غير متخصصان ، محض برخورد با مشکلات ، چون دانش کافي ندارند و با فنون روان شناسي باليني آشنا نيستند ، شروع به موعظه مي کنند و اين همان استفاده ي نابجا از موعظه است ؛ مثلاً ، کسي که دچار افسردگي شده است و به طور عادي ، احساس گناه و عذاب وجدان دارد ، ديگر ظرفيتي براي پذيرش موعظه ندارد .
متأسفانه شايد اين نوع تعاملات موجب بدبيني و منجر به نفي کلي موعظه شده است . اگر بخواهيم به طور علمي برخورد کنيم بايد حوزه ي هر يک از اين روش ها را تعريف نماييم و هر کدام را در جاي خود استفاده نماييم . شايد در بسياري از اختلالات « نوروتيک » و « شخصيتي » نتوان از موعظه استفاده کرد ، بلکه بايد ابتدا با روش هاي ديگر ، مشکلات اوليه ي بيمار را حل نمود ، سپس در شرايط مناسب درمانگر ، از توصيه و پند استفاده نمايد .
براي وعظ ، آداب و موانعي ذکر کرده اند که رعايت آنها موجب تأثيرگذاري اين روش مي شود . البته ـ چنان که روشن است ـ مسائل انساني به صورت مطلق و بدون خطا ، قابل توصيه نيست . حتي بهترين روان شناسان نيز ممکن است نتوانند از يک روش بسيار خوب هميشه با موفقيت استفاده نمايند و اين امري طبيعي است .
نتيجه گيري
هر پديده ي انساني ، که داراي کارکرد روايي مثبت است ، بدون شک در روان انسان ها جايگاهي دارد که قابل مطالعه ي علمي است ، اگرچه تاکنون کسي اقدام به اين کار نکرده باشد . « موعظه » نيز چنين است. موعظه به عنوان روشي که معمولاً در جوامع ديني بسيار مورد استفاده قرار مي گيرد ، اگر به صورت صحيح و در جايگاه اصلي اش استفاده شود ، مي تواند به عنوان يکي از روش هاي مؤثر مورد بهره برداري قرار گيرد . اما با اين روش ، چند گونه برخورد شده است :
عده اي به دلايل گوناگون ، در بيشتر مواقع ، از اين شيوه استفاده مي کنند ، بدون آنکه شرايط و زمينه ها را مورد ارزيابي قرار دهند و بدين دليل ، در مواردي هم با شکست مواجه مي شوند و حتي در بسياري اوقات ، موعظه پذير از واعظ متنفر مي شود .
گروهي نيز مدعي هستند که وعظ و پند روشي علمي برا ي تغيير ديگران نيست و مطلقاً آن را نفي مي کنند . اين گروه نيز خود را از اين روش مهم تغيير رفتار محروم کرده اند ، اگرچه ناخواسته در بسياري اوقات ، به مخاطب خود توصيه مي کنند ، اما از نام آن اجتناب مي ورزند .  گروه سومي نيز هستند که شرايط را مي سنجند و اگر شرايط مساعد بود و مخاطب به لحاظ روان شناختي آمادگي داشت ، از اين فن استفاده مي کنند . معمولاً وقتي افراد دچار مشکلات شديد روان آزردگي يا آسيب هاي عاطفي باشند ، استفاده از اين روش منطقي نيست و اين روش در مورد افرادي که از حيث رواني بهنجارند ، قابل اجراست ، البته با رعايت شرايطي مثل خستگي ، خواب آلودگي و گرسنگي که به عنوان شرايط عمومي بايد رعايت شود . شيوه ي سوم از بعضي روايات قابل استفاده است .
پي نوشت ها:
1 ـ اين تماس تلفني در تاريخ 9 آذر 1385 با « مرکز پاسخ گويي دفتر تبليغات »، واحد مشاوره گرفته شده است .
2 ـ ابن فارس ، معجم مقاييس اللغه ، مصر ، شرکه مکتبه مصطفي الباني و اولاده ، ج 6 ، ص 126.
3 ـ راغب اصفهاني ، مفردات غريب القرآن ، بيروت ، دارالقلم ، 1412 ، ص 527 .
4 ـ محمد بن يعقوب کليني ، الکافي ، تحقيق علي اکبر غفاري ، بيروت ، دارالصعب و دارالتعارف ، ج 2 ، ص 302 .
5 ـ ابن شعبه حراني ، تحف العقول عن آل الرسول ، تحقيق علي اکبر غفاري ، قم ، مؤسسه النشر الاسلامي ، 1404 ، ص 69 .
6 ـ محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، بيروت ، مؤسسه الوفاء ، 1403 ، ج 77، ص 219 ، روايت 2 ، ب 8 .
7 ـ ريتا . ال . اتکينسون ، زمينه ي روان شناسي هيلگارد ، ترجمه ي محمدتقي براهني و همکاران ، تهران ، رشد ، 1382 ، ج 2 ، ص 73 .
8 ـ حضرت علي عليه السلام : « ايها الناس في الانسان عشر خصال يظهرها لسانه و شاهد يخبر عن الضمير حاکم يفصل بين الخطاب و ناطق يرد به الجواب و شافع يدرک به الحاجه و واصف يعرف به الاشياء و امير يأمر بالحسن و واعظ ينهي عن القبيح و معز تسکن به الاحزان و حاضره تجلي به الضغائن و موثق تلتذ به الاسماع .» ( محمد بن يعقوب کليني ، پيشين ، ج 8 ، ص 20 )
9 ـ محمدباقر مجلسي ، پيشين ، ج 75 ، ص 65 .
10 . Emotional Intelligenc.
11.Handbook of positive psychology , C.I.Shyder ed , Newyork&Oxford, Oxford University Press,2002,p.161
12 ـ شيخ صدوق ، معاني الاخبار ، تحقيق علي اکبر غفاري ، قم ، مؤسسه النشر الاسلامي ، ج 1 ، ص 241 .
13 ـ رسول الله ( ص ) : « الکبر ان تترک الحق و تتجاوزه الي غيره و تنظر الي الناس و لا تري ان احداً عرضه کعرضک و دمه کدمک » . ( محمدباقر مجلسي ، پيشين ، ج 77 ، ص 90 )
14 ـ « الکبر بطر الحق و غمط الناس » ( المنذري ، الترغيب و الترهيب ، بيروت ، دارالفکر ، 1408 ، ج 3 ، ص 567 )
15 ـ محمد بن يعقوب کليني ، پيشين ، ج 2 ، ص 211 .
16 ـ مولي محسن فيض کاشاني ،محجه البيضا ء في تهذيب الاحياء ، تهران ، مکتبه الصدوق ، 1341 ، ج 6 ، ص 245 .
17 ـ ر.ک.نيما قرباني ، سبک ها و مهارت هاي ارتباطي ، تهران ، تبلور ، 1384 .
18 ـ انجمن روان پزشکي آمريکا ، راهنماي تشخيصي و آماري اختلال هاي رواني ، ( DSM-4-TR) ، ج چهارم ، تهران ، سخن ، 1381 .
19 ـ نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 211 .
20 ـ « من لم يجعل الله له من نفسه و اعظاً فان مواعظ الناس لن تغني عنه شيئاً » ( شيخ مفيد ، الامالي ، قم ، موسسه النشر الاسلامي ، 1404 ، ص 28 ) .
21 ـ ابن شعبه حراني ، پيشين ، ص 489 .
22 ـ محمد بن يعقوب کليني ، پيشين ، ج 1 ، ص 44 .
23 ـ شيخ صدوق ، من لا يحضره الفقيه ، تحقيق علي اکبر غفاري ، قم ، مؤسسه النشر الاسلامي ، ج 2 ، ص 624 .
24 ـ محمد بن يعقوب کليني ، پيشين ، ج 8 ، ص 174 .
25 ـ محمدباقر مجلسي ، پيشين ، ج 2 ، ص 200 .
26 ـ محمد بن يعقوب کليني ، پيشين ، ج 2 ، ص 85 .
27 ـ محمد باقر مجلسي ، پيشين ، ج 13 ، ص 431 .
28 ـ شيخ صدوق ، پيشين ، ج 4 ، ص 394 .
29 ـ شريف الرضي ، خصائص الائمه ، تحقيق محمدهادي اميني ، مشهد ، مجمع البحوث الاسلامي ، ص 117 .
30 ـ شيخ صدوق ، پيشين ، ج 4 ، ص 388 .
31 ـ محمدباقر مجلسي ، پيشين ، ج 13 ، ص 426 .
32 ـ نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 211 .



منبع : پایگاه نور پورتال
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

وجه تسميه کربلا
چرا کوفیان به جنگ امام حسین (علیه السلام ) رفتند؟
محرومیت فاسق از هدایت پروردگار
تحقيقى پیرامون اربعين حسينى (1)
نام و ياد مهدي(ع) در زيارت عاشورا
درد عشق از علي ناظمي
غمناله واشک وآستینی که گذشت ازمریم حقیقت
منتقم
حجاب از نگاه استاد انصاریان
این کجا و اشک آمرزش کجا ازافشین یداللهی

بیشترین بازدید این مجموعه

مواردی که غیبت جایز است
در شب ليلة الرغائب چگونه آرزو کنیم؟!
خانه از نظر اسلام‏
قابل توجه زنان آزاردهنده به همسر
جلوه هاي نام آوا در قرآن کريم
راز سر به مهر سوره "یاسین"
چه کنم تا در زندگی زمین نخورم
سوره ای از قران جهت عشق و محبت
کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^