فارسی
پنجشنبه 06 دى 1403 - الخميس 23 جمادى الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

داستانى از توكل يك انسان باايمان

عبدالله هبيرى كه از شخصيت هاى ايمانى و انسانى خدمتگذار و دلسوز بود ساليانى چند فقط به خاطر خدمت به مردم و پيش گيرى از ظلم در ادارات بنى اميه كارگزار بود . پس از سقوط بنى اميه بيكار شد و از خدمت رسانى به مردم باز ماند و پس از هزينه كردن آخرين حقوق مالى اش در مضيقه و تنگدستى افتاد .روزى از شدت تنگدستى و بيكارى به در خانه احمد بن خالد وزير مأمون كه مردى بداخلاق و تندخو بود آمد . احمد كه او را مى شناخت از ديدن او بسيار ناراحت شد و به او اعتنايى نكرد ، عبدالله به طور مكرر به خانه وزير مراجعه كرد ولى پاسخى نشنيد و محبتى نديد . احمد كه از پى در پى آمدن عبدالله به ستوه آمده بود به غلامش گفت او را به هر صورتى كه مى دانى از در خانه من بران و به او اعلام كن كه من هيچ گونه كمكى به تو نخواهم كرد !غلام كه عبدالله را آدم باشخصيت و انسان باوقار و بزرگوارى مى ديد از دادن آن پيام تلخ خوددارى كرد و خود از نزد خود سه هزار دينار طلا به خانه عبدالله برد و گفت : وزير سلام رساندند و گفتند اين مقدار پول را مصرف كنيد كه براى آينده هم فكرى خواهيم كرد .عبدالله گفت : من به گدايى در آن خانه نيامدم ، نيازى به پول وزير ندارم ، من اعتماد و توكلم به خداست ، خدا كليد حلّ مشكلات مشكل داران را به دست اهل قدرت و مكنت و ثروت و مال و منال قرار داده است ، امروز كه احمد بن خالد وزير مملكت است ، كليد حل مشكل من از جانب خدا در دست اوست . من اگر در خانه او مى آيم به شخص خودش كار ندارم ، مرتب مى آيم كه اگر كليد حل مشكل من در دست اوست از آن دست بيرون آورم و اگر نيست پس از ثابت شدنش رفت و آمدم را قطع مى كنم ، پول را به صاحبش برگردان كه من فردا هم به محل نخستوزيرى خواهم آمد .احمد بن خالد روز ديگر چون چشمش به عبدالله افتاد ، بسيار ناراحت شد و به نديمش گفت : مگر پيام مرا به او نرساندى ؟ غلام داستان برخوردش را با عبدالله گفت . وزير به خشم آمد و گفت : با قدرتى كه در اختيار دارم به حسابش خواهم رسيد !احمد بن خالد هنگامى كه پس از گفتگويش با غلام وارد بر مأمون شد ، مأمون گفت : يكى دو روز است تصميم دارم براى استان مصر كه استانى ثروتمند است استاندارى بفرستم . به نظر تو چه شخصى براى آن منطقه لياقت دارد ؟نخست وزير كه تصميم داشت يكى از دوستان نزديكش را معرفى كند و به قول معروف رابطه را بر ضابطه ترجيح دهد خواست بگويد عبدالله زبيرى ، زبانش بى اختيار پيچانده شد و گفت : عبدالله هبيرى . مأمون گفت : مگر عبدالله هبيرى زنده است ؟ او مردى است عاقل و كاردان و براى اين پست بسيار مناسب است . وزير گفت : او دشمن خاندان بنى عباس است . مأمون گفت : آنقدر به او محبت مى كنيم تا دوست ما شود . وزير گفت : او به سن كهولت رسيده و براى اين پست شايسته نيست . مأمون گفت : او عقل فعال و دنيايى از تجربه است ، فعلا سيصد هزار درهم جهت خرج سفر در اختيارش بگذار تا به مصر رود و به كارگردانى آن منطقه حاصل خيز مشغول شود .لقمان حكيم در پايان موعظه اش به فرزندش فرمود : بايد عقل ملاح كشتى زندگى و قطب نمايش دانش و علم و سكّانش صبر باشد ، بى ترديد اين گونه زندگى كه كشتى اش تقوا و بارش ايمان و بادبانش توكل و ملاحش عقل و قطب نمايش دانش و سكّانش صبر باشد زندگى معقول و پربار و مفيدى است و ساحل نجاتش بهشت الهى است .

برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز

0
100% (نفر 1)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

حكايت ابراهيم ادهم‏
امیرمؤمنان و قراردادن دست حضرت عبّاس(ع) در دست ...
توفیق درک محضر امام حسین(ع)
حديثى در صله رحم بگو
داستان زنى که با شنیدن آیه عذاب بیهوش شد
توبه جوان یهودی
مال دنيا
دیگر از احدی چیزی سؤال نخواهم کرد و امید به غیر او ...
آنقدر گفت تا غش كرد
دو حكايت در اسراف‏

بیشترین بازدید این مجموعه

داستانى از توكل يك انسان باايمان
شدت ترس و حياى زنى با ايمان
از حلم تو نسبت به او تعجب كردم
حديثى در صله رحم بگو
حكايت مريضى امام حسين عليه السلام و عرب بيابان ...
چند داستان عجيب در مسئله توبه‏
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
مال دنيا
آنقدر گفت تا غش كرد
از تأخير در اجابت نترسيد

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^