سپاس و حمد و مدح و شكر براى خداوندى است كه مستجمع جميع صفات كماليّه و منزّه از تمام عيوب و نقايص است . اختصاصِ تمام سپاس و ستايش براى خداوندى متعال ، به خاطر اين است كه وجود مقدّسش خالق و صاحب جهان و پرورش دهنده و حافظ تمام موجودات ،مبدأ رحمت و عنايت نسبت به تمام عوالم ظاهر و باطن است .
يكى از عارفان دل سوخته در حمد حضرت احديّت چنين تقرير فرموده است : رياض حمد و ثنا و حدائق سپاس بىمنتها ، مختص واجب الوجودى است جلّ شأنه وعمّ اِحسانُه كه از فيض بىنهايت و فرط مرحمت ، رياحين موجودات را از گلشن عدم به چمن وجود جلوه داده است . كريمى كه از كمال احسان ، نهال وجود بنىآدم را به آبيارى وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ به ثمرِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً مثمر و بارور فرمود .
من صورتى به صورت انسان نديدهام
آيينهاى بدين صفت و شان نديدهام
از كوى دوست آمدهام تا به كوى دوست
در راه كعبه خار مغيلان نديدهام
با سامرى بگوى كه اين گاو بىشعور
گوسالهتر زمردم نادان نديدهام
نازم مقام آدم خاكى نژاد را
صورتگرى چو خالق سبحان نديدهام
گر مرد اين درى به درآ كاندرين سراى
من سالهاست حاجب و دربان نديدهام
ساقى گرفت عهد به پاى خم غدير
غير از قليل بر سر پيمان نديدهام
ساعى سرود چند كلامى براى پند
شيرينتر از نصيحت لقمان نديدهام
رحيمى كه بساتين قلوب مقرّبان درگاه را به دستيارىِ «قَلْبُ المُؤْمِنِ بَيْنَ إصْبَعَيْنِ مِنْ أَصابِعِ الرَّحمن» به اشجار أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ مُخْضر ورَيّان نمود. غفورى كه از گلزارِ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ گلهاى إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً رويانيد . مهربانى كه در بهارستان لاَ تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ زواهر يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ برويانده . بىمانندى كه ادراك از سياحت بيداى معرفتش «ما عَرَفْناكَ حَقّ مَعْرِفَتِك» گويان كه پويندگان دانش به پيمودن صحراى كمالش در وادىِ لاَ عِلْمَ لَنَا اِلاّ مَا عَلَّمْتَنَا
پويان «لا أُحْصى ثَناءَ عَلَيْكَ أَنْتَ كَما أَثْنَيْتَ عَلى نَفْسِكَ» . منعمى كه بلبل زبان و طوطى بيان در شاخسار نعماء و شكرستان آلاء او أبكم إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا .قادرى كه خرد خردهدان و عقل دوربين در تماشاى گلستان صنايع و بوستان بدايع او حيران وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ . خداوندى كه جميع موجودات به زبان بىزبانى اداى ثناى بىمنتهاى او نمودهاند و به قدم عجز و ناتوانى سپاس بىقياس او پيمودهاند . عندليبان روضه ايجاد از هر غنچه كتابى خوانند و هر ورقى از اشجار امكان را
بابى دانند . اطفال چمن ممكنات همگى در تسبيح و تحميد و نو رسيدگان گلشن مكوّنات جملگى در تحليل و تمجيد . اگر سرو است در هوايش پا در گِل افتاده و اگر چنار است كف تضرّع گشاده و اگر صنوبر است به بندگيش قد كشيده و اگر بيد است واله و مجنونش گرديد و اگر ارغوان است زعشقش غرقه در خون و اگر تاك است به دارش سرنگون و اگر شمشاد است به خدمتش در قيام و اگر نخل است از ذكرش شيرين كام و اگر بنفشه است از غمش سوگوار و اگر لاله است زوردش داغدار و اگر
سنبل است پريشانيش از اوست ، اگر گل سورى است از مهرش سرخ روست ، اگر خاراست از گلزار آن نگار است و اگر نرگس است بيمار آن دلدار است ، اگر سوسن است حمد او گويد و اگر سمن است راه تسبيح او جويد وَإِن مِن شَىْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ .
روز آن است كه ما خويش بر آن يار زنيم
نظرى سير بر آن روى چو گلنار زنيم
مشترىوار سر زلف مه خود گيريم
فتنه و غلغله اندر همه بازار زنيم
اندر افتيم در آن گلشن چون باد صبا
همه بر جيب گل و جعد سمنزار زنيم
نفسى كوزه زنيم و نفسى كاسه خوريم
تا سبووار همه بر هم و خمّار زنيم
تا به كى نامه بخوانيم گه جام رسيد
نامه را يك نفسى در سر دستار زنيم
خاك زر مىشود اندر كف اخوان صفا
خاك در ديده اين عالم غدّار زنيم
پاره پاره شود و زنده شود چون كُه طور
گر زبرق دل خود بر كُه كهسار زنيم
برگرفته از کتاب عرفان اسلامی
منبع : پایگاه عرفان